AUDIO-2023-12-30 آنوس همايش آبادان.mp3
1.73M
آنونس صوتی هفتمین همايش آزادگان. اردوگاه عنبر
۱۹ الی ۲۲ دی ماه جاری - آبادان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۴۲
▪️شرایط سخت ما را به هم پیوند می داد
خیلی از بچه ها در اردوگاه قرآن خوان شدند و معلم توی اون شرایط سخت می نشست کنار شاگرد و بهش روخوانی قران رو یاد می داد.
محیط سخت اردوگاه، یکدلی و اتحاد و خلاقیت بوجود آورد. بعد از آزادی با استفاده از همان تجربه شاید یکی از چند اردوگاهی باشیم که ما بیشترین همایش رو در حد ۸ تا ۱۰ همایش کشوری تا الان داشتیم که حداقل دو سه تای آن رو فقط توی مشهد برگزار کردیم. متاسفانه بچه های بعضی از اردوگاهها هنوز نتوانستد حتی یک تجمع کوچک صد نفری داشته باشند اما اردوگاه یازده هم در همایشهای استانی موفق هست هم کشوری و این بر اساس اتحادی ست که اونجا داشتیم و این اتحاد در برنامه ریزی های که در اردوگاه داشتیم در کارهایی که انجام می دادیم مثل عزاداری رحلت امام و بحث عزاداری محرم و سایر کارهای جانبی که اونجا انجام می شد کمک بزرگی بود.
🔻بحث رحلت امام خمینی(ره)
بد نیست به رحلت امام اشاره داشته باشم. ما از مریضی امام اطلاع داشتیم. بحث رحلت امام را هم تلویزیون و هم اون روزنامه ی انگلیسی و روزنامه ی منافقین که توی اردوگاه میومد گفته بودند و ما در جریان بودیم که امام بستری شده و شرایط ایشان وخیم است تا صبح چهارده خرداد که اعلام شد دیگه امام فوت نمودند. خبر به همه ی اردوگاه پیچید و همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده! عراقی ها میدانستند اینهایی که اینجا هستند همه یک اعتقاد قلبی خاصی به امام دارند و برخلاف روزهای قبل و برنامه های قبل که با شدت برخورد میکردند مثل بحث عزاداری محرم که خیلی شدید برخورد کرده بودند اما توی بحث رحلت امام اینها دست به عصا حرکت کردند سعی کردند برخوردی نشه، ظواهر رو رعایت کردند.
رحلت امام یک واقعیت تلخی بود توی زندگیمون. ما اسرا آرزو داشتیم یک روز که برمی گردیم امام رو ببینیم. صبح ۱۴ خرداد اومدیم بیرون واقعا شرایط سکوت مطلق بود و همه ناراحت بودند. هر کس یه گوشه توی حیاط و آسایشگاه سر به زانو گرفته بود به مناسبت رحلت ،ما توی یک حرکت هماهنگ همگی لباس تیره پوشیدیم همان لباس تیره ای که توی سال سوم به عنوان لباس گرم بما داده بودند خب خرداد ماه بود و گرم بود ولی در مجموع 14 آسایشگاه که در اردوگاه بود از آسایشگاه که بیرون آمدیم هر ۱۴ تا آسایشگاه این لباس گرم رو به عنوان لباس عزا پوشیده بودیم که هم برای عراقیها هم برای خود ما یک چیز عجیبی بود. نمایش اتحاد بود و فکر میکنم همه بچه ها این رو پوشیده بودند.
خب اردوگاه یکدست شد و عراقیها هم هیچ اعتراضی نکردند که چرا این کارو کردید چرا توی تابستون لباس گرم پوشیدید. توی اسایشگاه هم برخوردا کمتر شد بچه ها هماهنگ کردند توی آسایشگاه عزاداری انجام میشد در این حد که قرآنی خونده می شد و یه مراسم در حد قرآن خوانی یک ساعتی برگزار می شد حالا اگه کسی مداحی با صدای پایین انجام میشد بیشتر قرآن مطرح بود تقریبا در همه ی اسایشگاه این وضع بود تا روز سوم.
🔻عراقیها عرض ارادت به امام را تحمل نکردند!
روز سوم بعثی ها دیگه تحمل نکردند که بچه ها این همه به عشق امام عزاداری کنند و به ایشان ابراز اخلاص و محبت کنند و وارد عمل شدند. همه رو به خط کردند و دیگه از اونجا بحث تنبیهات شروع شد.
هماهنگی منافقین با بعثی ها
ناگفته نماند همزمان با سختگیری بعثی ها در باره ادامه عزاداری برای امام یک تعداد محدود از اسرا که هوادار منافقین بودند و همیشه با بچه ها ناسازگار بودند و تعدادی از آنها در اسایشگاه ۱۴ بودند اینها هم اومدند چون برنامه این بود وقتی بیرون میاییم سکوت مطلق حاکم باشه اما اینها صبحش که اومدند بیرون شروع کردند به عنوان بی اعتنایی به رحلت امام به فوتبال بازی کردن! بچه ها رو میگی همه هرکسی سرجای خودش یه گوشه ای اینا فوتبال بازی می کردند بچه ها یهو داغ کردند و افتادند به جون اینها و اینها رو مفصل کتک زدند و شد قوز بالاقوز.
عراقیها بعدازظهر اومدند تنبیهها شروع شد دستور دادند لباسها همه در بیاد و یک تعداد از سرشاخهها رو که میشناختند بردند به زندان انفرادی و تقریبا تونستند اردوگاه رو از اون وضع در بیارند و رحلت امام به این ترتیب گذشت.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسینعلی_قادری #رحلت_امام
علی علیدوست قزوینی | ۲۷
▪️افسوس که ندانستیم!
سال هفتاد و دو توفیق نصیبمان شد که از کرمان به همراه جمعی از آزادگان کرمانی به حج مشرف شدیم آن سال سردار دلها ، شهید قاسم سلیمانی نیز بعنوان ناظر و بازرس سه کاروان به حج مشرف شده بود. تا آن روز سردار را نمیشناختم ولی آزادههای کرمان چون پروانه دور ایشان میچرخیدند، ایشان نیز در هر فرصتی به سراغ آزادهها میآمدند و برایشان صحبت میکرد.
🔻مبادا مشغول بازار شوید!
یک بار که آزادهها جمع بودند و بنده نیز افتخار حضور داشتم سردار شهید صحبت کردند و فرمودند: ما بعد از جنگ یک یوم الحسرتی برایمان پیش آمد که از کاروان شهدا جا ماندیم و بعد فرمودند: شما امروز یک فرصت استثنایی نصیبتان شده است و در حرم امن الهی قرار گرفتهاید، مبادا مشغول بازار و یا چیزهای دیگری بشوید و بعد از پایان سفر یک یوم الحسرتی دیگری برایمان پیش بیاید. در حرمین شریفین بودیم ولی بهره کافی را نبردیم.
🔻نمی دانستیم سردار حق شفاعت دارد!
سفر یک ماه طول کشید و ما علاوه بر حرمین شریفین در خدمت سردار عزیز بودیم و آشنا شدیم و بهره بردیم ولی افسوس که ندانستیم این عزیز از جمله کسانی است که بنا به فرموده رهبر فرزانهمان حق شفاعت دارد تا در حرم امن الهی تقاضای شفاعت کنیم.
روحش شاد یادش گرامی باد.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_علیدوست_قزوینی
🔻حجتالاسلام والمسلمین آزاده گرانقدر ده ساله، یاور و هم اردوگاهی مرحوم ابوترابی ، علی علیدوست قزوینی بر سر مزار سردار دلها شهید قاسم سلیمانی. کرمان ۱۴۰۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_علیدوست_قزوینی #تصویر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 فاطمه باغ گلاب است خدا میداند
🎊 فاطمه گوهر ناب است خدا میداند
🌸 فاطمه واژه زيباست، تعجب نكنيد
🎊 كرم فاطمه درياست، تعجب نكنيد
🌸 فاطمه دختر طاهاست بگو يازهرا
🎊 فاطمه روح تولاست بگو يا زهرا
🌸 میلاد مادر خوبیها بانوی دو
🎊 عالم حضرت زهرای مرضیہ(س)
🌸 روز بزرگداشت مقام مادر زن
🎊 بر همه مادران، زنان
🌸 و دختران سرزمینم مبارک باد.
🌸🍃🌺🍃🌸
کانال خاطرات آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
💐 احمد چلداوی | ۱۴۹
▪️ذلت صدام و نامه عقب نشینی
بعد از اشغال کویت ، صدام دریافت که در گردابی عظیم گرفتار شده است و تلاش کرد ایران را با خود همراه کند او از تمام ادعاهای بی اساس خود که باعث جنگ شده بود عقب نشینی و در حضیض ذلت نامه تسلیم را به رئیس جمهور وقت ایران، حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی نوشت و همه حقوق ایران در توافق نامه ۱۹۷۵ الجزایر که اول جنگ در مقابل خبرنگاران پاره اش کرده بود را به رسمیت شناخت.
🔻آزادی اسرا، بخاطر اثبات حسن نیت
صدام برای اثبات حسن نیتش و تسلیم کامل خود نوشت از ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ بطور یک جانبه تبادل اسرا را شروع خواهد کرد. این شد قصه آزادی اسراء، البته نه ما.
🔻باورمان نمی شد که قرار است آزاد شویم
بعد از نامه صدام و شروع تبادل اسرا، ما وارد مرحله جدیدی از دوران اسارت می شدیم. ما راستی راستی ، داشتیم آزاد می شدیم خیلی عجیب بود! از آخرین لحظاتی که هیچ امیدی به آزادی نداشتیم تا شنیدن خبر آزاد شدن اسرای اردوگاههای دیگر چند روز بیشتر نمی گذشت. کم کم نوبت داشت به اردوگاه ۱۱ میرسید. صلیب سرخ تا اردوگاه رمادی ۱۰ آمده هنوز نوبت به تکریت ۱۱ نرسیده بود.
🔻به همه لباس دادند بجز ما !
بالأخره یک روز لفته آمد و لباس و کفش آزادی را بین بچه ها توزیع کرد، ولی به ما سه نفر و چند نفر دیگر از بچه هایی که در ملحق بودند از جمله «کامران فتاحی» لباس نداد. زخم زبان هم زد که شما چند نفر حالا حالاها مهمان ما هستید. به خودم دلداری میدادم که این کارها فقط برای تضعیف روحیه ماست و آنها نمی توانند ما را نگه دارند. با اسدالله تکلویی درد دل کردم. اسدالله تکلویی تفالی به قرآن زد و ما را دلداری داد که راحتی در پیش است. کمی دل گرم شدم. شرایطی پیش رویمان بود که همه میدانستیم حقیقت است، اما باورش برایمان سخت بود. میدانستیم که بعثی ها با آن سابقه مان امکان ندارد بگذارند به این راحتی آزاد شویم. اما امید را در قلبمان روشن می گذاشتیم.
🔻برای بچه ها شورانگیز و برای ما دردآور!
بین بچهها ولولهای افتاده بود. عده ای با هم خداحافظی می کردند، آدرس رد و بدل می کردند و عده ای هم مناجات و دعا. همان قدر که آن عده ای که این لحظات برای سایر بچه ها که در حال آزادی بودند شورانگیز بود اما برای ما چند نفر که باید در اردوگاه می ماندیم بسیار دردآور و سنگین بود. باید مرحله جدیدی از اسارت را تجربه می کردیم. برآوردی از آینده نداشتیم. مرحله ای کاملاً ناشناخته و مبهم. هنوز شکنجه عراقیها به راه بود. حتی خبر رسید که یک بعثی وحشی چند نفر از اسرا را تا کمر در گل و لای انداخته و شکنجه کرده بود و گفته بود تا چند روز دیگه آزاد میشید و دیگه دستم بهتون نمیرسه، حداقل الان عوض اون وقتایی که نیستید کتک بخورید. تصور وقتی که در این اردوگاه به این بزرگی ما تنها باشیم و خبری از بقیه اسرا نباشد، مو به تن مان سیخ می کرد.
🔻همه رفتند و ما تنها در اردوگاه ماندیم!
بالأخره هفتم شهریور ۶۹ روز موعود فرارسید و صلیب سرخ برای اولین بار پا به اردوگاه مخفی ۱۱ گذاشت. ما سه نفر و کامران فتاحی را مخفیانه توی یک اتاقک زندانی کردند و تهدیدمان کردند که اگر سرمان را بالا بیاوریم ما را خواهند کشت. همه را ثبت نام کردند و بعد از ثبت نام کلیه اسرا را سوار اتوبوس کردند و بردند و ما چهار نفر از سوراخ یکی از هواکشها فقط توانستیم نظاره گر لحظات شادی بچه ها باشیم. آن قدر این ماجرا به سرعت گذشت که اصلاً تصورش را نمی کردیم. حالا ما دیگر تنها شده بودیم و انتظار سرنوشتی مبهم را می کشیدیم...
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی
آزاده سرافراز یزدی تکریت ۱۱ حاج محمد رضا برزگر در کنار مزار شریف سردار محبوب دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
#عکس
#آزاده_تکریت۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65