eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
علی علیدوست قزوینی | ۲۷ ▪️افسوس که ندانستیم! سال هفتاد و دو توفیق نصیب‌مان شد که از کرمان به همراه جمعی از آزادگان کرمانی به حج مشرف شدیم آن سال سردار دل‌ها ، شهید قاسم سلیمانی نیز بعنوان ناظر و بازرس سه کاروان به حج مشرف شده بود. تا آن روز سردار را نمی‌شناختم ولی آزاده‌های کرمان چون پروانه دور ایشان می‌چرخیدند، ایشان نیز در هر فرصتی به سراغ آزاده‌ها می‌آمدند و برایشان صحبت می‌کرد. 🔻مبادا مشغول بازار شوید! یک بار که آزاده‌ها جمع بودند و بنده نیز افتخار حضور داشتم سردار شهید صحبت کردند و فرمودند: ما بعد از جنگ یک یوم الحسرتی برایمان پیش آمد که از کاروان شهدا جا ماندیم و بعد فرمودند: شما امروز یک فرصت استثنایی نصیب‌تان شده است و در حرم امن الهی قرار گرفته‌اید، مبادا مشغول بازار و یا چیزهای دیگری بشوید و بعد از پایان سفر یک یوم الحسرتی دیگری برایمان پیش بیاید. در حرمین شریفین بودیم ولی بهره کافی را نبردیم. 🔻نمی دانستیم سردار حق شفاعت دارد! سفر یک ماه طول کشید و ما علاوه بر حرمین شریفین در خدمت سردار عزیز بودیم و آشنا شدیم و بهره بردیم ولی افسوس که ندانستیم این عزیز از جمله کسانی است که بنا به فرموده رهبر فرزانه‌مان حق شفاعت دارد تا در حرم امن الهی تقاضای شفاعت کنیم. روحش شاد یادش گرامی باد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
🔻حجت‌الاسلام والمسلمین آزاده گرانقدر ده ساله، یاور و هم اردوگاهی مرحوم ابوترابی ، علی علیدوست قزوینی بر سر مزار سردار دلها شهید قاسم سلیمانی. کرمان ۱۴۰۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 فاطمه باغ گلاب است خدا می‌داند 🎊 فاطمه گوهر ناب است خدا می‌داند 🌸 فاطمه واژه زيباست، تعجب نكنيد 🎊 كرم فاطمه درياست، تعجب نكنيد 🌸 فاطمه دختر طاهاست بگو يازهرا 🎊 فاطمه روح تولاست بگو يا زهرا 🌸 میلاد مادر خوبی‌ها بانوی دو 🎊 عالم حضرت زهرای مرضیہ(س)  🌸 روز بزرگداشت مقام مادر زن 🎊 بر همه مادران، زنان 🌸 و دختران سرزمینم مبارک باد. 🌸🍃🌺🍃🌸‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ کانال خاطرات آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 احمد چلداوی | ۱۴۹ ▪️ذلت صدام و نامه عقب نشینی بعد از اشغال کویت ، صدام دریافت که در گردابی عظیم گرفتار شده است و تلاش کرد ایران را با خود همراه کند او از تمام ادعاهای بی اساس خود که باعث جنگ شده بود عقب نشینی و در حضیض ذلت نامه تسلیم را به رئیس جمهور وقت ایران، حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی نوشت و همه حقوق ایران در توافق نامه ۱۹۷۵ الجزایر که اول جنگ در مقابل خبرنگاران پاره اش کرده بود را به رسمیت شناخت. 🔻آزادی اسرا، بخاطر اثبات حسن نیت صدام برای اثبات حسن نیتش و تسلیم کامل خود نوشت از ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ بطور یک جانبه تبادل اسرا را شروع خواهد کرد. این شد قصه آزادی اسراء، البته نه ما. 🔻باورمان نمی شد که قرار است آزاد شویم بعد از نامه صدام و شروع تبادل اسرا، ما وارد مرحله جدیدی از دوران اسارت می شدیم. ما راستی راستی ، داشتیم آزاد می شدیم خیلی عجیب بود! از آخرین لحظاتی که هیچ امیدی به آزادی نداشتیم تا شنیدن خبر آزاد شدن اسرای اردوگاههای دیگر چند روز بیشتر نمی گذشت. کم کم نوبت داشت به اردوگاه ۱۱ می‌رسید. صلیب سرخ تا اردوگاه رمادی ۱۰ آمده هنوز نوبت به تکریت ۱۱ نرسیده بود. 🔻به همه لباس دادند بجز ما ! بالأخره یک روز لفته آمد و لباس و کفش آزادی را بین بچه ها توزیع کرد، ولی به ما سه نفر و چند نفر دیگر از بچه هایی که در ملحق بودند از جمله «کامران فتاحی» لباس نداد. زخم زبان هم زد که شما چند نفر حالا حالاها مهمان ما هستید. به خودم دلداری می‌دادم که این کارها فقط برای تضعیف روحیه ماست و آنها نمی توانند ما را نگه دارند. با اسدالله تکلویی درد دل کردم. اسدالله تکلویی تفالی به قرآن زد و ما را دلداری داد که راحتی در پیش است. کمی دل گرم شدم. شرایطی پیش رویمان بود که همه می‌دانستیم حقیقت است، اما باورش برایمان سخت بود. می‌دانستیم که بعثی ها با آن سابقه مان امکان ندارد بگذارند به این راحتی آزاد شویم. اما امید را در قلبمان روشن می گذاشتیم. 🔻برای بچه ها شورانگیز و برای ما دردآور! بین بچه‌ها ولوله‌ای افتاده بود. عده ای با هم خداحافظی می کردند، آدرس رد و بدل می کردند و عده ای هم مناجات و دعا. همان قدر که آن عده ای که این لحظات برای سایر بچه ها که در حال آزادی بودند شورانگیز بود اما برای ما چند نفر که باید در اردوگاه می ماندیم بسیار دردآور و سنگین بود. باید مرحله جدیدی از اسارت را تجربه می کردیم. برآوردی از آینده نداشتیم. مرحله ای کاملاً ناشناخته و مبهم. هنوز شکنجه عراقی‌ها به راه بود. حتی خبر رسید که یک بعثی وحشی چند نفر از اسرا را تا کمر در گل و لای انداخته و شکنجه کرده بود و گفته بود تا چند روز دیگه آزاد می‌شید و دیگه دستم بهتون نمی‌رسه، حداقل الان عوض اون وقتایی که نیستید کتک بخورید. تصور وقتی که در این اردوگاه به این بزرگی ما تنها باشیم و خبری از بقیه اسرا نباشد، مو به تن مان سیخ می کرد. 🔻همه رفتند و ما تنها در اردوگاه ماندیم! بالأخره هفتم شهریور ۶۹ روز موعود فرارسید و صلیب سرخ برای اولین بار پا به اردوگاه مخفی ۱۱ گذاشت. ما سه نفر و کامران فتاحی را مخفیانه توی یک اتاقک زندانی کردند و تهدیدمان کردند که اگر سرمان را بالا بیاوریم ما را خواهند کشت. همه را ثبت نام کردند و بعد از ثبت نام کلیه اسرا را سوار اتوبوس کردند و بردند و ما چهار نفر از سوراخ یکی از هواکش‌ها فقط توانستیم نظاره گر لحظات شادی بچه ها باشیم. آن قدر این ماجرا به سرعت گذشت که اصلاً تصورش را نمی کردیم. حالا ما دیگر تنها شده بودیم و انتظار سرنوشتی مبهم را می کشیدیم... آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزاده سرافراز یزدی تکریت ۱۱ حاج محمد رضا برزگر در کنار مزار شریف سردار محبوب د‌ل‌ها شهید حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزاده سرافراز لنگرودی ، حاج اسماعیل یکتایی بر سر مزار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
حقیر محسن میرزایی ، آزاده دفاع مقدس و جانباز هم اکنون در کرمان سر مزار شهیدان والامقامان و مزار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نائب الزیاره همه ی عزیزان هستم. شما هم دعاگوی حقیر باشید از نوع عاقبت بخیری.
PTT-20240103-WA0105.opus
112K
پیام تسلیت، آزاده دفاع مقدس آقای رحیمی به مناسبت انفجار تروریستی صهیونیستی در کرمان
✍️ هادی غنی | ۴ ▪️چرا بی جهت ما را می زنید!؟ بعد از ظهر ۲۷ صفر سال ۱۳۶۸ بود که در محوطه اردوگاه داشتیم قدم می زدیم،یکی از بچه های آسایشگاه ۹، من و توحید غلامی - اهل درگز مشهد مقدس - را برای پر کردن سطل آب خوردن صدا زد. وقتی که سطل آب را از حوض اردوگاه آب پر کردیم یک مرتبه نگهبان عراقی ما را صدا زد ؛تعالوا...بیایید! و شروع کرد به توهین و فحاشی کردن که چرا برای شستشو ، سطل دستشویی را کنار حوض اردوگاه بردید! گفتم: که سطل آب خوردن هست نه سطل توالت، هی بهانه گرفت چرا پاهاتون را شستید،چرا آب خوردید و...حتی گفت چرا آب خوردن بر داشتید!؟ من که جوابش را دادم شروع کرد با کابل و باطوم زدن،هر چی من می گفتم ما آمدیم آب خوردن برای اسرا ببریم. نگهبان ضربات محکم تر می زد. دستان و نقاط حساس بدنم را می زد. خدا و اهل بیت را یاد می کردیم تا اینکه با ضربه باتوم به پاهایم محکم زد در اون لحظه حبیب زارع بغدادآبادی اعصابش بهم ریخت و ناراحت بود که چرا ما را بی جهت آزار می دهید؟ در شب ۲۸ صفر و شب شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت رسول صلوات الله علیه دوستان داخل آسایشگاه ۱۰ با خمیر نان و شیره خرما حلوا درست کردند و آخر شب فریاد بلندی در آسایشگاه بلند شد و متوجه شدیم که حبیب از ناراحتی قلبی به شهادت رسید.‌ بدن مطهرش را بیرون بردند. پیراهن من با اسم من تن حبیب بود یعقوب مسئول آسایشگاه، آورد به من داد یعنی اینکه او دیگر به پیراهن نیاز ندارد! و این پیراهن هنوز پیش من هست. بعد از چندین سال، پیکر مطهرش برگشت مزار شریفش در بهشت زهرا قطعه ۴۰ ردیف ۱ می‌باشد. https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 محسن جامِ بزرگ |۶۱                                        ▪️درد دندان کشیدن با سیم خاردار در نبود دندانپزشک در اردوگاه و درد بی امان دندان خراب « علی میرزا » بناچار با سیم خاردار تیز شده و داغ شده دندان بچه ها را ترمیم می کرد و عصب کشی می کرد و زرورق سیگار آن را پر می کرد! این کار، درد زیادی داشت، ولی بعد از اتمام کار، فرد می توانست به راحتی از دندان رایگان پر شده اش به خوبی استفاده کند. 🔻کشیدن دندان با انبردست ویژه اگر کار دندان از ترمیم و تعمیر گذشته بود، او با انبر دست ویژه دندان پزشکی اش، مثل آب خوردن دندان را می کشید و بیمار از درد رهایی می یافت. او در اردوگاه برای خودش اسم و رسمی پیدا کرده بود و همه او را دکتر علی میرزا همدانی می شناختند.( بعد از آزادی، به محسن احمدی از اسرای غواص گردان که درس دندان پزشکی خواند و الان مشغول خدمت است، گفتم: تو این همه درس خواندی و دندان می کشی و پر می کنی و پول می گیری، علی میرزا بدون درس و دانشگاه دکتر شد و رایگان دندان می کشید و پر می کرد!) 🔻ماجرای دوست کرمانشاهی یکی از دوستان کرمانشاهی که سرش به شدت درد می کرد، دستمالی به پیشانی بسته بود و از درد ناله می کرد و به خودش می پیچید. وقتی نگهبان از او پرسید چرا دستمال به سر شده است، گفت: سرم درد می کند! گفت: چرا دستمال بسته ای؟ مگر با دستمال بستن سر درد خوب می شود؟ باز کن ببینم. وقتی دستمال را باز کرد، در کمال ناباوری چند تا قرص از لای پارچه ریخت زمین. نگهبان عراقی گفت: شما مجنونید. شما دیوانه اید. ایرانی! این قرص ها را داده اند بخوری، نه که ببندی روی پیشانی ات! او که از سر ناچاری و اعتراض به نحوه درمان عراقی ها و درد بی درمانِ سردردش، این کار را کرده بود، در حالی که همچنان از درد به خودش می پیچید گفت: اگر دلمان درد کند، همین قرص را می دهید، اگر اسهال باشیم، همین قرص، اگر سرمان درد کند، همین قرص ها. هزار بار خوردیم، فایده نکرد. گفتم شاید این قرص ها از رو کاری بکند! 🔻وقتی خشن تر می شدند حتما خبری بود به مرور فهمیدیم وقتی اینها وحشی تر می شوند، لابد در جبهه های ایران اتفاقی افتاده است. ابتدا تبلیغات و بعد هم فیلم اسرای جدید را نشان می دادند که بله پیروز شده اند. وقتی آزار و اذیت ها و شکنجه بالا گرفت. بچه ها می گفتند: خدایا که در عملیات نیستیم ولی این شکنجه ها را برای ما به حساب شرکت در عملیات بنویس 🔻محرم که می شد محرم که از راه می رسید، حزن و اندوهی عظیم اردوگاه را فرا می گرفت. یک حس غریبی ما را در خود فرو می برد که نشان می داد این غم‌تصنّعی نیست و ریشه در جان و باور ما دارد. دور از چشم نگهبانها و جاسوس ها زیارت عاشورا می خواندیم و عزاداری و سینه زنی می کردیم. 🔻صدای عزاداری روستاییان سال دوم بود که یک بار از راه خیلی دور، شاید در روستاهای اطراف اردوگاه، صدای عزاداری شنیدیم و گاه صدای دلنشین استاد عبدالباسط را. این صدای ملکوتی و نوای روح بخش قرآن و سوره تکویر که با صدای باد ضعیف و قوی می شد آدم را دیوانه می کرد. 🔻عزاداری ادامه داشت در محرم دوم با همه سختگیری ها ما مخفیانه عزاداری داشتیم البته وقتی لو می رفت و شکنجه می شدیم احساس خوبی داشتیم که برای امام حسین و اهلبیت (ع) تنبیه می شدیم و سختی می کشیدیم! 🔻در محرم دوم حسابی از خجالت ما درآمدند در ماه محرم سال دوم( آن سال دهه محرم از بیستم شهریور آغاز شد.) ماموران عراقی به ضرب شلاق و کابل و فحش وارد بند ما، یعنی بند چهار شدند و ما را به بهانه معاینه به بیرون هدایت کردند و از ما خواستند که لخت شویم. در همین اثنا نمی دانم چرا یکی از اسیران معلوم به زمین افتاد. گویا وقتی خواسته بودند بلندش کنند او چیزی گفته بود و دیگر امانش ندادند‌. آنها این اتفاق را بهانه کردند و مثل لاشخورها افتادند به جان او و بقیه را هم زدند‌ کابل و باتوم بود که بالا می رفت و بر سرمان می آمد. انواع و اقسام فحش ها و توهین های همیشگی از دهانشان بیرون می آمد و کتک می خوردیم.( فحش هایی مانند: قُندره و قنادِر(یعنی کفش!)، اِزمال(یعنی خر)، قِشمر، قِشمار( مسخره) هایشه(گاو) و ... 🔻فریاد یا زهرا و یا حسین اردوگاه یک روز دستور دادند تمام اسرا در آسایشگاههای خود دَمَر روی زمین بخوابند و تا نگهبانها اجازه نداده اند حق بلند شدن ندارند. دقایقی نگذشته بود که صدای ناله و فحش محوطه اردوگاه ها را پر کرد. چند نفر از بچه ها به خودشان جرئت دادند و دزدکی سرک کشیدند.دیدند عراقی ها گروهی اسیر جدید را وحشیانه کتک می زدند و وارد اردوگاه می کنند. همه بر حال برادران خود گریه می کردیم. ناخودآگاه فریاد استغاثه یا زهرا و یا حسین بچه ها بلند شد همه آسایشگاه ها به جلوی پنجره ها آمدند و ناگهان فریاد یاحسین و یا زهرا اردوگاه را پر کرد. با این کار هواخوری عصر پرید.  آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65