eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خاطرات آزادگان
گزارشی از «ایلام فردا» درباره گروهک جنایتکار «فرسان» که در خاطرات قبلی اشاره شده با اینکه خود کُرد بودند.افراد محلی؛ کُردهای بی‌گناه شخصی؛غیرنظامی؛حتی چوپان بی‌سواد را ربوده و در ازای دریافت‌ پول به عراقی‌ها تحویل می‌دادند.عراقی‌ها آن فرد یا افراد را به عنوان اسیر جنگی ثبت می‌کردند.
علیرضا خادم|۱ ▪️حاجی کُرده! «حاجی کُرده»رو که شایعه بود بغداد اسیر شده بود ولی اون شایعه بود ایشان چوپان بود و خیلی هم عاطفی بود و همیشه شعرهای کُردی کردستانی رو زمزمه می‌کرد.وقتی وارد اردوگاه شدیم «حاجی کُرده» توی ماشین ما بود وارد تونل مرگ که شدیم وسط راه ایستاده و فقط گریه می‌کرد و شعر« لرکه لرکه»را می‌خواند عراقی‌ها هم کتکش می‌زدند و لذت می‌بردند. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
علیرضا خادم| ۲ چوپان را به ۶ هزار تومان به عراقیا فروختند! غیر از حاجی کُرده اردوگاه تکریت ۱۱، یک کُردی هم که توی زندان الرشید به ما ملحق شد چوپان بود. هم روستایی هاش که خودشان هم کُرد بودند ولی از اعضای گروهک «فرسان» بودند اون را به عنوان «افسر» به بعثی ها فروخته بودند و ۶ هزار تومان پول و یک قوطی ۶ کیلویی روغن گرفته بودند و گوسفند هاش رو قبل از تحویل به عراقی ها، برده بودند. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
عبدالرحیم موسوی| ۳ ▪️چقدر این مترجم با حال بود! یه روز آسایشگاه شش را تنبیه کردند. پنکه ها را خاموش کردند و گفتند همه جمع بشیم گوشه آسایشگاه، هوا بشدت گرم بود، عرق می ریختیم نگهبان که از آسایشگاه خارج شد یکی از بچه ها به حاجی کرده گفت : حاجی! حاجی! برو پشت پنجره گریه کن بگو مامان من بستنی میخام! حاجی کرده هم همین کار را کرد، داد میزد و می‌گفت : مامان من بستنی میخام! «عبد» اومد گفت:« وین مترجم » مترجم «توفیق» بود گفت : سیدی ،حاجی کُرده میگه بخاطر من اینارو ببخش! «عبد» هم نامردی نکرد و گفت : بابا آزاد آزاد بچه ها فوری پنکه ها را روشن کردند! 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
عبدالرحیم موسوی| ۴ ▪️خنده بازار! «حاجی کُرده» خیلی جالب تقلید می‌کرد هرچی میگفتی انجام می‌داد! «احمد» می‌گفت، بخند! بلند بلند می‌خندید، همون لحظه می‌گفت، گریه کن! های های گریه میکرد! یک روز عصر آمار آخر بودیم، قرار بود افسر بیاد که آمار بگیره همینجور که نشسته بودیم و سرها پایین بود یکی از بچه ها گفت: حاجی بگو "اول مره آخر مره لا تحجی " «حاجی کُرده» هم بلند شد و پا کوبید و گفت «اول مره ، آخر مره لا تحجی« یعنی برای اولین بار و آخرین بار می‌گم صحبت نکنید! چون این تکیه کلام« عبد» بود نگهبان‌ها هم خندیدند «عبد» اومد حاجی بیچاره را چند تا کابل زد. «حاجی کُرده» صدای کبک هم خیلی خوب بلد بود. خدا رحمتش کنه! احمد بچه کرمانشاه بود که حاجی کرده را تر و خشک می‌کرد، حمام میبرد، غذاشو می داد، لباسشو می‌شست. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
عباسعلی مومن| ۴۴ شهرت: عباس نجار ▪️«قیس» بی رحم یکی از بچه ها به نام «رسول» خدابیامرز مسئول نظم صف حمام و سرویس بهداشتی بود و بخاطر نوبت دادن و سروکله زدن، گاهی خسته می‌شد. یک روز دیدم داره گریه می‌کند! رفتم پیش رسول گفتم، چی شده!؟ چرا اخم هایت تو هم شده؟ چیزی نگفت. دوباره پیله شدم همینطور که اشک چشماشو با آستین لباسش پاک کرد و گفت همیشه بعداز اینکه بچه ها وارد آسایشگاه می شوند من باید حمام و توالت ها را تمیز و شیرهایی که باز می مانده رو ببندم و همینکه کارم تمام شد و خواستم یک دوش بگیرم یکهو «قیس» سرکله اش پیدا شد و گفت چرا بیرون هستی!؟ گفتم مسئول حمام هستم و حمام را نظافت می کنم. نامرد یکی محکم زیر گوشم زد و آب دهان به طرفم پرت کرد که چرا بچه ها رفتند داخل و تو بیرون هستی! منم کمی دلداریش دادم گفتم چاره چیه باید تحمل کنیم! 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
عبدالرحیم موسوی| ۵ ▪️توفیق سواعدی، مترجم دلسوز فروردین سال ۶۹ من را از آسایشگاه شش به آسایشگاه یک انتقال دادند دو سه روز بعد در حال قدم زدن بودیم که اسم منو صدا زدند، رفتم جلوی اتاق نگهبانها، «سلام» توفیق را هم صدا زد توفیق اومد پا کوبید :" نعم سیدی " «سلام» از وضعیت من پرسید، توفیق گفت : آسایشگاه شش با هم بودیم چیزی ازش ندیدم. «سلام» گیر داد که این آدم مشکل داره و تو نمی‌خواهی بگی! «توفیق» قسم خورد و از من دفاع کرد. «سلام» آستین ها را تا زد و گفت: بشمار! دقیقا" بیست تا کشیده به «توفیق» زد و دوازده تا هم به من زد! «توفیق» بنده خدا تا مدتی صورتش ورم داشت و من هم تا چند روز شنوایی خوبی نداشتم . واقعا «توفیق» از عرب زبانهای دوست داشتنی بود. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65
حاج محمود منصوری ▪️درباره گروهک جنایتکار «فرسان» گروه «فرسان» به رغم اینکه خود کُرد زبان بودند ولی در زمان جنگ تحمیلی، بعضی از هموطنان کُرد را ربوده و به عراق تحویل می‌دادند.برخی از ربوده‌شدگان به عنوان اسیر به اردوگاه «تکریت ۱۱» منتقل شده بودند و همراه با سایر آزادگان با اسرای عراقی تبادل و به ایران برگشتند،خاطراتی از آنان نقل کرده‌اند. این گروهک به سر کردگی «سالار جاف» از بزرگان «ایل سنجابی» در منطقه ثلاث باباجانی استان کرمانشاه مستقر و زندگی می‌کردند.بعد از اعدام «سالار جاف» نیروهایش با خانواده به عراق کوچ کرده و به استخدام ارتش عراق درآمدند.توسط عراق آموزش دیده و تجهیز شدند.در پایگاه‌هایی در پشت جبهه عراق مستقر و تحت نظارت افسران عراقی با نفوذ به پشت خطوط جبهه‌ ایران شب‌ها در مسیر تردد رزمندگان اسلام کمین می‌کردند و عده‌ای را شهید و برخی را هم اسیر و با خود می‌بردند.آمار دقیقی از نیروی آنان در دست نیست.تعداد پایگاه‌های آنان حدود چهار پایگاه به استعداد تقریبی هر پایگاه پنجاه تا صد نفر ذکر کرده‌اند . @taakrit11pw65
بهمن دبیریان| ۱ ▪️«حاجی کُرده» رو‌ ربودند و به عراقیها فروختند! «حاجی کُرده»که بعضی بچه ها گفتند شنیدیم در «بغداد» گدایی می کرد و شایعه بود که اون جاسوس ایران در بغداد بود درست نیست. ایشان از اهالی شهرستان «سردشت» بود. «حاجی کُرده» چوپان بود و «دمکرات‌ها» ایشان را گرفته بودند و به عراقیها فروخته بودند و به عنوان اسیر به ایران تحویل دادند! بنده خودم کُردی باهاش حرف می‌زدم و «احمد متولیان» ازش مواظب می‌کرد. حاجی کُرده، کُردی کردستانی حرف میزد با کُردی کرمانشاه و ایلام فرق داشت.«احمد متولیان» هم سرباز لشکر ۲۱ حمزه بود و در آسایشگاه ۱۳ بند ۴ بودند. 🔹آزاده تکریت ۱۱ @taakrit11pw65