eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
خسرو میرزائی|۴۷ ▪️هندوانه! هندوانه در اسارت برای ما یک آرزو بود! یک روز قرار بود یکی از فرماندهان ارشد عراقی برای بازدید به اردوگاه ما بیاید به همین خاطر، چند روز قبل توصیه‌ها و کارهای مقدماتی از طرف نگهبانان برای استقبال انجام شده بود مانند نظافت آسایشگاه‌ها‌ و محوطه اردوگاه و حتی در کیفیت؛ مقدار غذا و نان نیز تغییراتی داده شد. صبح روزی که قرار بود فرمانده عراقی بیاید یک کامیون هندوانه وارد اردوگاه شد. تقریبا برای هر آسایشگاه با صد و اندی نفر، حدودا شش و یا هفت عدد هندوانه رسید که در گوشه آسایشگاه در مقابل دید آن فرمانده قرار گرفت که مثلا اوضاع اسرا در این اردوگاه مطلوب و رسیدگی خوب است! او از همه آسایشگاه‌ها بازدید کرد. من آن موقع در ردیف کناری صف آمار در داخل آسایشگاه نشسته بودم که هنگام رد شدن او و جمع همراهانش، بوی ادکلن خاصی به مشامم خورد که بعد از سال‌ها برایم تازگی داشت. خلاصه آن بازدید در آن دو سه روز باعث شد غذامون از جهتی بهتر بشه و خوردن حداقل یک قاچ هندوانه را دشت کردیم. البته بعد از پایان بازدید دوباره اوضاع به حال اولش برگشت! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
هادی غنی | ۳ ▪️از همان روز اول باهم بودیم روزهای اول ورود به اردوگاه بود و من در آسایشگاه ۹ قدیم بودم، چون کف آسایشگاه سیمانی و لخت بود عراقی‌ها به هر نفر، سه پتوی سربازی و کارگری دادند که هم برای زیر و هم برای رو، و هم برای جابالشتی استفاده بشه.پتوی سربازی بافت نرمی نداره و بیشتر محکم است تا این‌که گرم کند.به هر صورت من، حاج آقا خالدی، محمود شعبانی و رضا یاراحمدی ... کنار هم روی یک پتو بودیم. حاج آقا خالدی به من گفت: سید هادی! بیا دو تا پتو را زیرمان بندازیم و یکی هم بعنوان بالشت و ۲ تا هم رویمان. چون هوای اینجا خیلی سرده واقعا در‌ کنار بزرگان اصلا احساس سرما و ناراحتی و حتی دوری خانواده نبود. با مهندس از غرفه‌ها که داخل یک غرفه بودیم آنجا نماز جماعت به امامت ایشون داشتیم. در آسایشگاه هم نماز می‌خواند که بعضی مواقع پشت سرش دور از دید عراقی‌ها نماز جماعت رو اقامه می‌کردم. روحش شاد. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
هادی حاجی زمان| ۴ ▪️حوض بشکل ۷ بیاد آیت الله بهشتی تابستان سال ۶۶ بود چون وضع آب توی اردوگاه خوب نبود و موقع شستن لباسها و پتوها با مشکل کمبود محل شستن و آب مواجه می شدیم قرار شد وسط محوطه مشترک بندهای ۱و ۲ حوض بسازند تعدادی از بچه هایی که کار بنایی بلد بودند در ساعاتی که اسرا در داخل آسایشگاهها بودند میومدن و کار می کردند. از توی پنجره آسایشگاه ۱ طرح حوضی رو که در حال ساخت بود نگاه می کردم ولی اصلا مثل حوزهای معمولی نبود نه گرد بود نه مربع و نه مستطیل! طرحی کشیده و دراز ! با عرضی تقریبا یکی دو متر، حوض آماده شده بود و آب گیری شد و ما هر روز کنارش قدم می زدیم و ازش استفاده می کردیم ولی این سوال که چرا این‌ شکلیه هنوز توی ذهنم بود. پیش خودم می گفتم‌ حتما اینطور دراز و به موازات هر دو بند ساختن تا اسرای هر بند حد و حریم بند خودشون رو بدونن و به اونطرف یعنی سمت بند مقابل تردد نکنند. یک روز مثل بقیه روزها در حین قدم‌زدن از یکی از بچه ها سوال کردم و پرسیدم: آخه این چه طرحی بود که برای حوض دادند؟ یکی از بچه ها که متاسفانه مشخصاتش رو فراموش کردم‌ با کمی‌تامل گفت: یادته این حوض کی آبگیری شد؟! گفتم: نه یادم‌ نیست. گفت : هفتم تیر‌ماه گفتم‌خب که چی؟ گفت این‌حوض به یادبود شهدای هفتم تیرماه و شهید آیت الله بهشتی بشکل عدد ۷ و یک گلوله در داخلش ساخته شده تا نماد روز ۷ تیر باشه. این طرح یه مهندس به اسم‌خالدیه. و من اون روز اولین بار بود که اسم‌ مهندس خالدی رو می شنیدم.یاد مهندس برای من با یاد نماد واقعه هفت تیر عجین شده است. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حمیدرضا رضایی| ۹ ▪️الان بچه هام در چه حالی هستند؟(۱) غروب بود و ما در بند ۳ زیر سقف بالکن برای آمار نشسته بودیم و من در حال و هوای این بودم که آیا می شود بالاخره رنگ آزادی از این وحشتکده را ببینیم یا نه و اینکه الان همسرم با دو تا بچه هام ( که یک پسر چند ماهه و یک دختر چند ساله بودند) در چه حال و روزند و پدر و مادر خواهرانم و برادرم در ایران در چه حال و هوایی بسر می برند و گاهی فکرم می رفت به مردم که مردم بی دفاع با این جنگ خانمانسوز چه می کنند و نتیجه جنگ چه میشه، خلاصه در همان زمانی که به حالت چمباتمه نشسته بودیم تا عراقی بیایند و خیر سرشان آمار بگیرند که بعدش بریم داخل آسایشگاه و کمی از گیر دادن های بی مورد عراقیها آسوده شویم یکدفعه دیدم منو صدا می زنند، «یعقوب» مسئول آسایشگاه گفت: حمید با توام، بلند شو! چرتم پاره شد و رشته افکارم و خیالاتم گسسته شد. بلند شدم، دیدم نگهبان میگه بیا بیرون! پشت سرم را که نگاه کردم دیدم سرهنگ اردوگاه که دارای نشان یک عقاب و دو ستاره بود درست در راهروی بین بند ۳ و آسایشگاه نگهبانان ایستاده و مترجم ناصر گفت: جناب سرهنگ میگه تو بنا هستی بلدی جلو اتاق نگهبانان رو‌ (کنکیریت) بتون کنی؟ جلوی اتاق نگهبانان بند ۳و ۴ یک گودالی به عمق ۱۵ سانت در عرض ۴ و طول ۶ متر وجود داشت که هنگام بارندگی باعث میشد پوتینهای آنها گلی شود لذا از رئیس اردوگاه درخواست کرده بودند که این یه تکیه براشون درست کنند. ادامه دارد آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حمید رضا رضایی| ۱۰ ▪️الان بچه‌هام در چه حالی هستند (۲) سرهنگ اردوگاه رو به من کرد و‌ گفت: چه مقدار زمان می‌خواهی تا این رو درست کنی؟ گفتم: اگر مصالحش آماده باشه یک ساعت. تمام نگهبانان تا لحظه‌ ایکه سرهنگ ایستاده بود در حالت احترام و‌ خبردار بودند. هیچ‌ حرکت اضافه‌ای نمی‌کردند نفسهاشون توی سینه حبس شده بود. سرهنگِ به من گفت: چه موادی برای این‌کار لازم داری؟ من گفتم: مقداری ماسه و شن نقلی، ناصر بلد نبود شن نقلی رو ترجمه کند. من خم شدم یک سنگ کوچیک از زمین برداشتم و‌ گفتم: ناصر بگو‌ مقداری از این، به قول معروف دو ریالی سرهنگ و نگهبانان افتاد. سریع دستور داد: عده‌ای از بچه‌ها رفتند با گونی‌هایی که با آن نخاله‌های کف اردوگاه را حمل می‌کردیم ماسه و شن آوردند با هم مخلوط کردیم و بتون آماده شد، آفتاب داشت غروب می‌کرد و سرهنگِ هنوز منتظر این بود گوشه‌ای از کار رو ببینه یادم هست وقتی مصالح آماده شد فقط من علی زابلی، امیر عسگری، رضا علی‌رحیمی و رضا البرزی بودیم. ریسمان را به اندازه ۵۰ سانت به دو طرف عرض گودی کشیدم تا اندازه‌ای که مشخص بشه چه مقداری بتون بریزیم و بتوانیم آنرا صاف کنیم. به بچه‌ها گفتم: ملات رو داخل گودال ریختند و مشغول صاف کردن آن شدم و کمی پودر سیمان روی بتون صاف شده پاشیدم و مشغول صیقل دادن آن شدم، سرهنگِ وقتی دید من به کارم وارد هستم و روی بتون حالت براق و قشنگ پیدا کرد. دستورات لازم را به گروهبان فارِس داد و محوطه رو ترک کرد. راستش با رفتنش یک نفس راحتی هم ما کشیدیم و هم نگهبانان ظاهرا از کاری که کرده بودیم رضایت پیدا کرده بود. گروهبان فارِس (مسئول نگهبانان بند ۳ و ۴) بود آدم بدی به نظر نمی‌رسید. هوای جماعت کارگر را داشت خواه این جماعت لوله‌کش یا برق‌کار یا جماعت سیم خاردار یا آهنگر باشند. کار را ادامه دادیم تا گودالی که جلوی اتاق نگهبانی بود با بتون پر شد. من به فارِس گفتم: سیدی تا ۴۸ ساعت روی آن راه نروید که خراب نشه و باید بتون چند بار آب بخوره تا محکم بشه. پس از اتمام کار فارس به جماعت ۵ نفره ما گفت: بروید حمام بگیرید و علامت رضایت نیز در چهره‌اش نمایان بود. ما رفتیم داخل آسایشگاه حوله برداشتیم و اولین بار بود که بعد از یکسال آب گرم به تنمان می‌خورد حسابی خودمان را شستیم و داخل آسایشگاه شدیم .... این داستان ادامه دارد. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
هادی حاجی زمان| ۵ ▪️اطاعت امر، فوقِ ادبه درب خروجی آسایشگاه‌ها خیلی تنگ‌ بود و معمولا بعد از این‌که آمار تموم میشد تردد بچه‌ها به داخل آسایشگاه بیشتر می‌شد و تعارفات معمول بین ما هنگام ورود و خروج از اون در باریک که بیشتر از یک نفر نمی‌تونست رد بشه بیشتر می‌شد. رعایت احترام‌ و ادب نسبت به هم‌دیگر بویژه بزرگترها هم که خصوصیت همه بچه‌ها بود باعث می‌شد معمولا ترافیک پشت درب رو داشته باشیم. یکی از دوستان که از بند ۳ و ۴ به آسایشگاه ما اومده بود (متأسفانه اسمش فراموش شده) به محض اینکه کسی بهش بفرما می‌زد بدون‌ توجه به کوچیکی و بزرگی تعارف کننده، سریع از در بیرون می‌رفت. یه روز بهش گفتم: داداش درسته بهت تعارف می‌کنند ولی خوبه شما هم تعارف اون‌ها رو به خودشون‌ برگردونی و بزاری اول تعارف کننده از در خارج بشه بعد شما برو بیرون. دوست هم آسایشگاهیم جواب داد: توی بند قبلی که بودم اقای خالدی بهم گفت: هرکس به شما تعارف کرد زود قبول کن و کاری رو که ازت خواسته انجام‌ بده. گفتم‌ چرا مهندس؟؟ آقای مهندس گفت: پسرم چون‌ اطاعت امر فوق ِادبه. منم از اون‌ روز به بعد همین کار رو می‌کنم. و من هم سالهاست که این یادگاری با ارزش را از مرحوم مهندس خالدی به دیگران هدیه می‌کنم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
توضیح: خاطره بالایی لزوما به معنای درست بودن قبول تعارف در همه جا نیست. بعضی وقتها واقعا تشخیص می‌دی که این یک تعارف احترام آمیز بیشتر نیست. پس می‌دونی که قبول این تعارف طرف را حسابی به دردسر خواهد انداخت لذا جابجا فرق می‌کند احتمالا حاج آقا مهندس در شرایط خاصی این مطلب را بیان کردند که بر همه جا قابل تسری و تطبیق نیست. اما ما این خاطره را منتشر کردیم تا عزیزان خواننده بدانند در جریان روزمرگی‌های اسارت انواع تعلیمات و اصول اخلاقی توسط بزرگترها به سایرین گوشزد می‌شد حالا ممکن است این تعالیم همش هم درست نبوده باشد اما محض امانت‌داری ما اینها را منتشر می‌کنیم تا عزیزان در جریان امور اسارت باشند. زنده باشید. 🔸مدیریت کانال
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگزاری همایش های آزادگان در سالهای گذشته
آزادگان، برای گرامیداشت ایام الله اسارت در همایش‌ها‌ از نام اردوگاه خود استفاده می‌کنند.
چند تن از آزادگان در دوران میانسالی
فرمانده در مراسم ختم یکی آزادگان که اخیرا به رحمت خدا رفتند.