eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
عباسعلی مومن /۱۰ شهرت: عباس نجار ما تکه نان، در زباله ها را می خوردیم! یک روز نوبت سرویس بهداشتی اسایشگاه ۲ بود به سمت دستشویی ها که پشت اشپزخانه بود. کنار دستشویی ها، نگهبانهای عراقی اشغال می ریختند. محمود یک هو چشمش به تیکه نان میفته و دور از چشم نگهبان موفق میشه اون را برداره و یواشکی با اینکه روی نان تفاله چایی ریخته شده بود از شدت گرسنگی اون تکه نون تو‌ اشغالی رو‌ خورد! یکی از عراقیها می بینه و خیلی ناراحت میشود و محمود به باد کتک می‌گیرد چنان با کابل ضخیم به بدن نحیف محمود می زنه که نگو و عراقی نعره می زنه می گه مگر ما به شما نان نمی دیم که نان داخل اشغالها را می خورید اما کسی جرات نمی‌کرد بگه اگر نان به مقدار کافی بدهید چرا چنین کاری بچه ها انجام بدن؟ نصف نان ساندویچی در ۲۴ ساعت چطور سیر شویم!؟ 🔹آزاده تکریت ۱۱
باقر تقدس نژاد/ ۱ ◾صف اول می نشستند تا دیگران کتک نخورند! یادمه یه وقتایی که «قیس» برای آمار میومد، نامرد نفرات صف اول رو میزد و میشمرد. خیلی وقتها صف های دیگه پر میشد و صف اول نصف و نیمه بود. مسئول آسایشگاه میموند چکار کنه. بالاخره یه تعداد که کتک خورشون ملس بود، دل به دریا می زدن و میرفتن برای نرمش. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
باقر تقدس نژاد/ ۲ ◾یک صبح در استخبارات یه روز صبح تو حسن غول یا همون استخبارات، همه ی ما رو آوردن بیرون و بدون دستشویی رفتن و صبحانه دادن، تو باغچه ی کوچکی که وسط محوطه بود جمع کردن و سرا پایین نشوندن. از دیشبش که نرفته بودیم دستشویی. همه هم فقط یه شورت تنمان بود. بچه ها داستن منفجر می شدن. یهو فرمانده بداد رسید و دستور آبیاری باغچه رو داد. اونم چه آبیاری ایی...خلاصه حدود دو ساعت بود که نشسته بودیم و منتظرکه میخوان چکار کنن. بعد سرو صدایی اومد‌ ک دستور آزاد باش دادن. دیدیم چندتا افر و سرهنگ و سربنگ اومدن برای بازجویی. تا اونا خسته بشن، ما رو همونجا گرسنه و تشنه و ..‌ نگه داشتن. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
باقر تقدس نژاد/ ۳ ◾اسیر موج گرفته تو اردوگاه ملحق یک، یکی از عزیزان که طی عملیات دچار موج گرفتگی شده بود و بدلیل عدم رسیدگی، با وجود گذشت حدود دوماه از زمان اسارتش، هنوز درگیر اثرات آن بود، مورد توجه علی ابلیس قرار گرفته بود. یعنی روزی چند بار از دست این شیطان کتک می خورد تا حالش خوب بشه. علی ابلیس، تو وقتهای هواخوری، اونو با خودش این ور و اون ور می برد و سر به سرش میذاشت و مورد تمسخر قرار میداد و با نگهبانهای دیگه میخندیدند چون‌این عزیز هنوز متوجه رفتارش نبود و سوژه شده بود . یه بار که علی ابلیس رفته بود مرخصی و برگشت، درست جلوی درب ورودی، این رفیق ما، با دیدن علی ابلیس، بدو رفت بسمتش ومثل یه دوست صمیمی باهاش دست داد و بغلش کرد و بوسیدش. برق علی ابلیس رو گرفت. ساکش رو ول کرد و افتاد به جانش شروع کرد با مشت و لگد زدن و فحش دادن. نگهبانهای دیگه که این صحنه رو دیده بودن، میخندیدن و علی ابلیس رو مسخره میکردن. اونم بیشتر عصبانی میشد و میزد. بنده ی خدا این رفیق ما ناله میکرد و اون میزد. بعد هم که ابلیس خسته شد، این دوست ما رو ول کرد روی زمین و در حالی که بد و بیراه می گفت، رفت دست و صورتش رو آب کشید. بی شرف خودش رو پاک میدونست و وصفش ناگفتنیه. این ابلیس، بعد از آمار، کتکش میزد. بعد بهش محبت میکرد تا توجهش رو جلب کنه. البته این عزیز اسیر ما بعدا کم کم حالش خوب شد و به یکی از محجوب ترین دوستان اسارتی تبدیل شد. بسیار هم مودب بودن. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
باقر تقدس نژاد | ۴ ◾علت خنده های ریز و رگباری آقا سید در اردوگاه ملحق یک و داخل آسایشگاه پنج که به آسایشگاه نوجوان ها معروف بود، جوان سیدی داشتیم که بر اثر اصابت ترکش به سرش، یک سمت از بدنش نیمه فلج بود و حرف هم نمی تونست بزنه. یکی هم داشتیم به اسم آیت که از اونا بود. یه روز که نوبت دستشویی نشسته بودیم، متوجه خنده های ریز و رگباری آقا سید جوان شدیم. پشت سرش، محمد افشوش، مسئول آسایشگاه، بدو رفت سمت نگهبانها. دستور سر پایین داده شد. بعدا معلوم شد که دم در توالت، آیت، سید رو هل داده و پرتش کرده بود کنار و خودش رفته بود داخل. حالا از کجا و چه جوری یه چوب که سرش میله نوک تیز آهنی داشت داخل کاسه توالت رفته بود، معلوم نشد. نشستن آیت همان و ....چهار ماه بیمارستان بود. این جناب آیت؛ اونجا خیلی فحاشی می کرد و بعدها هم رفت پیش منافقین. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
✍ علی سوسرایی/ ۲ ◾ اون بیچاره منم ! زمانیکه بند ۱ و ۲ را برای هواخوری مخلوط کردند و همه با هم می آمدیم بیرون اکثر مواقع با اسماعیل یکتایی و مصطفی علی اصغر زاده باهم قدم می زدیم نمی دانم چه اتفاقی افتاد یهو سوت آمار زدند و همه آسایشگاهها باید سریع بصورت پنج پنج پشت هم یکه به صف می شدیم. یه دفعه یکی از نگهبانها محکم زد تو گوش یکی از بچه ها که صداش تو کل بند پیچید بعد از این که آمار تمام شد، به اسماعیل گفتم نمی دونم تو گوش کدام بیچاره زدند که صداش تو کل بند پیچید! اسماعیل گفت: اون بیچاره منم! تو گوش من زدند تا بیام به صف برسم دیر شد. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فرهاد سعیدی/ ۱ توی استخبارات یا همون حسن غول بودیم ، ده نفر ده نفر می آوردند بیرون ( توی حیاط زیر بالکن ) همه کنار دیوار ، لخت مادر زاد ، یه تعدادی از جوونای بغداد هم که ظاهراً مست بودند ، کفش یا پوتین نفر اول رو به سمت صورت نفر دهم توی صف پرتاب میکردند، روح الله نوروزی پیرمردی بود اهل قطب آباد جهرم و لهجه محلی شیرینی داشت، یک حلقه ( انگشتر) مربوط به دوران ازدواجش ، چون میترسید ازش بگیرند ، توی زخم سرش که باندپیچی کرده بود دقیقا همون جایی که خون می اومد مخفی کرده بود ، یکی از این آدمای مست متوجه شد ، با پوتین یکی از بچه ها، اینقدر روی این انگشتر کوبید که انگشتر توی زخم پیرمرد فرو رفته بود. آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/ ۲ حدوداً 45روز در سلول های الرشید بغداد بودیم ، سلول اولی به ابعاد ۳×۳/۵بود و بصورت متعارف برای استراحت چهار تا شش نفر کافی بود ، عراقی ها هنگام غروب برای اینکه خیالشون از فرار اسرا راحت باشه درب سلول ها رو قفل میکردند ، وقتی برای بستن درب می آمدند دقیقا ۵۰ نفر بزور توی سلول جا میدادند طوری که وقتی میخواستند درب سلول رو ببندندمی بایست با فشار و زحمت درب رو قفل کنند. 🔹آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/۳ پنجاه نفر داخل یک سلول 3×3/5 ،همه مون شبها مثل گوشت چرخ کرده ،در هم قفل بودیم ، یکی از بچه‌های خوب تهرون بنام حسین آقا که بعداز ورود به اردوگاه دیگه ندیدمش ،اون گوشه دیوار طی این 45شب ایستاده می‌خوابید ،تعجب نکنید ، حسین آقا فقط جای پاهاش بود ، ولی عوضش صبح که درب ها باز میشد ،میرفت داخل راهرو ،دراز میکشید و خستگی در میکرد.
فرهاد سعیدی/۴ توی سلول شماره یک الرشید ،دوستی داشتم که زمانی که توی خط خواستند دستگیرش کنند ،بسمتش نارنجک پرتاپ کردند و متاسفانه دیر ، خیز گرفته بود ،تا اینکه نارنجک بین پاهاش منفجر شده بود البته فقط ترکش های ریز به تعداد زیاد به پاهاش اصابت کرده بود ، شب ها که درب سلول می‌بستند ، بنده خدا توانایی نگه داشتن ادرار خودش رو بصورت طولانی نداشت ، از طرفی ما هم نمی‌خواستم زمین سیمانی و گرم خودمون رو با زمین خیس عوض کنیم ، نه بخاطر اینکه از نجاست میترسیدما ، بخاطر اینکه خیسی زیر پامون آرامشمون رو برهم میزد ،علی ایحال مجبور بودیم تنها ظرف غذامون رو زیر پای بنده خدا بگیریم تا... صبح زود که درب ها باز میشد ، بعضاً بنده مسئول گرفتن غذا بودم ،سریع میرفتم ظرف غذا رو بشورم و بیام شوربا بگیرم متوجه می‌شدم ای داد بی داد آب قطع شده از طرفی نگهبان اجازه معطل کردن به آشپز نمی‌داد ، مجبور بودم بدون شستن ظرف غذا ، شوربا بگیرم و بیارم داخل سلول و بصورت قلپی از یک گوشه نوش جان کنیم ،البته همه اینا از روی اجبار بود واگرنه هیچ عقل سلیمی این روش ها رو نمیپذیره. 🔹آزاده تکریت ۱۱
عباسعلی مومن (نجار) /۱۱ ◾روز اول روز اول که وارد اردوگاه ۱۱ تکریت شدیم و تونل وحشت رو رد کردیم مجبور شدیم تا صبح، هوای سرد زمستانی رو تحمل کنیم. اکثر بچه ها لباس به تن نداشتند. صبح که شد، زیر نم نم بارون، در آن هوای سرد، همه پنج پنج پست سر هم نشستیم و سرهنگ تحویل گیرنده اسیران، داخل ماشین استیشن بود، بلندگو روی سقف ماشین نصب شده بود و برای بچه ها صحبت می‌کرد. بگذریم موقع اولین حمام، چند نفر، چند نفر، زیر دوش اب سرد که فضای یک متری داشت حمام کردیم و بعد از حمام گربه شور آمدیم تو صف نشستیم تا دیگران حمام کنند. جدا از این مطالب، یک نگهبان لاغر اندام با قد بلند اگر اشتباه نکنم سید حمید بود یک کابل چهارلای دو متری دستش بود. کابل رو دور سرش می چرخوند و به تن بچه ها فرود می اورد و به کمر هر که اصابت می‌کرد دور کابل، دو دور کامل تاب می‌خورد! 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن /۱۲ شهرت: عباس نجار ترفندی برای سبک‌تر کتک خوردن! اکبر فلکی برای اینکه دوستان از زیر کتک کابل‌های عراقیها خلاص بشوند با هنر خودش که با سیم مسی داخل کابلهای شروع کرد به لوستر ساختن! بقدری زیبا حالت کلبه های ژاپنی طبقه به طبقه روی هم قرار می‌داد و منم بخاطر ثابت ماندن رنگ مسی رنگ جلا می‌زدم و همین جور نگهبان‌ها هرروز کابل‌های خودشان را مجبور می شدن روکش کابل باز کنند و بدن به اکبرآقا تا لوستر درست کند خودمونیم نسل کابل های ضخیم کم میشد و بچه ها کمی برای کتک خوردن راحت تر بودند کابل های باریک تو خالی جایگزین کابل های ضخیم تو پر شد. 🔹آزاده تکریت ۱۱