eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
حسن اسلامپور کریمی| ۱۵ ▪️تلاش می‌کردند ارزش‌هایمان را بگیرند! موسیقی‌های مبتذل فارسی با صدای نحس برخی از فاسقان فراری زمان طاغوت بطور مرتب از تلویزیون پخش می‌شد. فیلم‌های مبتذل و مستهجن برای ما فراهم می‌كردند و حتی گاهی اوقات به استفاده از آن تشویق یا مجبور می‌شديم. در صورت ترک شعائر و ارزش‌های اسلامی از قبیل: نماز، نماز جماعت، روزه، ذکر و دعا، بعنوان افرادی منظم معرفی می‌شديم. در شرایطی که کمترین غذا به بدن ما می‌رسيد و موجب ضعف‌ها و بيماریهای متعددی می‌شد که برخی از آن‌ها، هنوز هم در جسم و روح ما به یادگار مانده است. در زمانی که کمترین امکانات رفاهی را در اختیار داشتیم، سیگار به وفور یافت می‌شد و نوجوانان بسیجی برای استفاده از آن تشویق می‌شدند. با این همه آفات، تربیت اسلامی، ایثار، صفا، وحدت، شهامت و ... موج می‌زد. رزمندگان ایمانی قوی داشتند و با اعتقاد عمیق به هدفشان که برای رسیدن به آن از خانه به سوی جبهه حرکت کرده و وصیت‌نامه خود را نوشته بودند. آنان خود را برای هر درد و درمانی (که جانان پسندد) آماده کرده بودند. تمام این عوامل قوی، دست به دست هم داده بود و ترفندهای دشمن را ساقط می‌کرد. شما تصور کنید يک عده سرباز بعثی کینه‌توز، حیله‌گر، خدانشناس و دور از انسانیت، شبانه‌ روز ما را از نزدیک تحت نظر داشتند و بهانه‌گیری‌هایی می‌کردند، و از هیچ کوشش و نقشه‌هایی برای وخیم‌تر کردن وضعیت ما فروگذار نمی‌کردند. اگر ما از شعائر مذهبی خود «که همواره هراس و اضطراب آن‌ها را بر می‌انگیخت» دست برمی‌داشتیم، به ما امتیازاتی از قبیل: خدمات تغذیه و برخی رفاهیات دیگر می‌دادند و به يک معنا راحت‌تر زندگی می‌کردیم، حفظ ایمان در چنین شرایطی تنها به لطف و عنایت خداوند امکان‌پذیر می‌شود.  بعنوان شاهد عینی از من بشنوید بعنوان یک شاهد عینی از من بشنوید و باور كنید که این جوانان شایسته، این بسیجیان مؤمن، این عارفان کم سن و سال، این محصلان مدرسه عشق، هیچ‌گاه دین را با دنیا عوض نکردند. آری، برای حفظ ارزش‌های اسلامی و پایبندی به دین و مراسم دینی، هزینه‌های زیادی می‌بایست پرداخت می‌کردیم و فرزندان برومند این ملت در اردوگاه‌های دشمن از این لحاظ سرافرازند. تمام هزینه‌های دشمن حیله‌گر و نقشه‌هایش برای شستشوی مغزی، استحاله هویت دینی و اخلاقی ما ایرانیان آزاده صرف و خرج شد؛ اما با شکست مواجه شد. با این حساب خیلی باید کم عقل باشیم که ایمان نداشته باشیم به «والعاقبة للمتقین» ...  اصلاح سر و صورت بطور طبیعی، یكی از مقررات این بود که هر 45 روز الی 2 ماه بچه‌ها باید موی سر خود را با تیغ از ته می‌تراشیدند. این برنامه نیز، تخلف‌پذیر نبود و می‌بایست همواره اجرا شود. سرمای طاقت‌فرسای زمستان یا گرمای جگرسوز تابستان، تأثیری در روند این‌کار نداشت و اختلال یا انصرافی در این دستور خشک بعثی‌ها ابجاد نمی‌کرد. گاهی اتفاق می‌افتاد بعد از تراشیدن سر با کابل بر سر بچه‌ها می‌کوبیدند که آثار غیرقابل تحملی را به وجود می‌آورد.  سرهای ما مثل تخم مرغ پوست کنده زیر آفتاب بود بارها اتفاق افتاد با همان سرهایی که مثل تخم مرغ پوست‌کنده هیچ حفاظی نداشت، ساعت‌ها در اشعه آفتاب تاب می‌آوردیم. زمستان‌ها رنگ يک کبریت یا بخاری و هر نوع وسیله گرم‌ کننده را نمی‌دیدیم؛ به دستور آن‌ها، تمام پنجره‌ها باز می‌شد. دندان‌ها از شدت سرما به هم می‌خورد. بدلیل ضعف بدنی، حتی بعد از ظهرها نیز دندان‌هایم از شدت سرما به هم می‌خورد و کنترل لرزش‌های اندام‌ها در اختیارم نبود. تراشیدن محاسن صورت، هفته‌ای 2 بار (دوشنبه و جمعه) انجام می‌شد و آن نیز اختیاری نبود. پیرمردی به نام حبیب احتمالا از خطه خراسان مقاومت می‌کرد و ریش خود را نمی‌تراشید. شکنجه‌ها و اذیت‌های مستمر بعثی‌ها به روانی شدن او منجر شد. او همیشه نوعی اعتصاب غذا کرده بود. از سرنوشت او چیزی بخاطر نمی‌آورم. به هرحال، مشکلات روانی نیز به این شکنجه تراشیدن محاسن، آن هم برای همه، اضافه می‌شد. نبودن تیغ كافی از معضلات بود. گاهی با يک نصف تیغ، چندین نفر می‌بایست موی سر و صورت خود را بتراشند. گاهی بدلیل كندی زیاد تیغ، موی سر به همراه اشک به پایین می‌افتاد.  ارادت آزادگان به امام در اسارت در طول اسارت و در بحبوحه شکنجه‌ها آنچه ما را تسکین می‌داد این بود که همه این‌ها را برای خدا و به عشق ولایت فقيهی چون امام متحمل می‌شویم. او به ما یاد داده بود که مأمور به وظیفه‌ایم نه نتيجه. ارتحال امام خبر فوت امام برای ما غير قابل تحمل بود. تمام فضای اردوگاه را ماتم گرفته بود و قلب‌ها مالامال از آه و سوز بود، حزن و غم سنگينی بر اسیران حاكم شده بود چشمان تر آن‌ها چيزی نبود كه بتوانند آن را پنهان كنند. در عزای امام، با آن گرمای خرداد عراق، بچه‌ها پیراهن یشمی پشمی پوشیده بودند که شبیه مشکی بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
🔸نظرات خوانندگان ارجمند کانال سلام حاجی جان یعنی تمام وقت هایی که کارم تمام می شود فقط کانال اسارت را می خوانم .بسیار عالی .جذاب .شاد غرور.غم و مردان بزرگ . باید جوانان بخوانند. این ارامش ما مفت بدست نیامد .چقدر جوانان که اسیر بودند شجاع .با تعصب وبا شرف بودند درود به همه شما ببرهای کوهستان . یکی از اعضای عزیز کانال هم نوشته ؛ خاطرات شهید علی اکبر قاسمی خیلی مرا تحت تاثیر گذاشت حاضر شد شهید بشه ولی دست از آرمان انقلاب ایران دست نکشید. https://eitaa.com/taakrit11pw65
مهرداد احمدی| ۲ نوجوان ۱۷ ساله اسیری که ۳۲ سیلی خورد به همسرم هم گفتم بعد مُردنم بخوانید آخه کی باورش میشه یه آدم ۱۷ ساله مثل من در یک وعده ۳۲ سیلی از علی آمریکایی بخوره و طوریش نشه! یادمه علی زابلی گفت خودت رو بزن به غش تا ولت کنه همین بهتر کسی نخونه بر سر پول های فروشگاه بود یادم نمی آید درست. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
دکتر مهرداد احمدی ▪️مشکلات بیان خاطرات بیان خاطرات و نحوه آن مهم است من خاطراتم رو نوشتم ولی تا آلان کسی نخوانده! یک دفعه خانم دکتری دنبال تحقیق بر روی اسرا برای اثرات سوء روانی اسارت بود سه صفحه را برایش فرستادم جالبه، در پاسخ گفت: اینها فقط بزرگ نمایی و غلو است و امکان ندارد پس از آن همه را مجدد ویراستاری کردم از نو به زبان دیگر نوشتم. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
ابراهیم تولایی تکریت ۱۱| ۳ ▪️اسیری که از عراقی‌ها درخواست مرخصی داشت روزهای اول اسارت آقای قاسم فراهانی از اهالی تایباد در مرز ایران و افغانستان جز چوپانی هیچ‌ چیزی بلد نبود. حتی مسواک زدن را آنجا یاد گرفت. اصلا سواد نداشت، ایشان به هر دلیلی آمده بود جبهه و اسیر شده بود. روزهای اول هنوز متوجه نشده بود که اسیر شده است جمله‌ای را زیاد تکرار می‌کرد بما می گفت با عراقی‌ها صحبت کنید چند روز برم مرخصی در روستا به گوسفندها سر بزنم به حیوانات آب و غذا بدهم دوباره برمی‌گردم! آدم صادق و بی ریایی بود، قلبش از همه ما صافتر و پاک‌تر بود. بنده خدا قاسم فراهانی بعد از مدتی که از اسارت گذشت به نظرم در الرشید بغداد بودیم دوستان برایش توضیح دادند همه ما اسیر عراقی‌ها شده‌ایم وقتی متوجه شد که اسیر شده تا چند روز گریه می‌کرد. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
▪️جا مهری ساخته شده توسط اسرای تکریت ۱۱ ( تبعیدی به رمادی ۹ ) نخ و سوزن در اردوگاه ممنوع بود در اردوگاه‌های صلیب دیده چرخ خیاطی برای دوختن لباسهای پاره شده اسرا وجود داشت ولی در اردوگاه‌های مفقودین تا مدت‌ها حتی سوزن خیاطی هم ممنوع بود. اسرا مخفیانه با سیم خاردار سوزن درست کرده بودند و لباس‌های پاره پاره شده را می‌دوختند. البته بعدها اجازه خرید نخ و سوزن داده شد و کار هر روز اسرا وصله کاری لباس‌های مندرس و پاره شده بود که دیگر جایی برای وصله کاری نداشت. نمونه این لباس ها لباس خونی شهید پیراینده می‌باشد. عکس و توضیحات ذیل آن از آزاده ارجمند: حسینعلی قادری https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن (نجار)| ۷۵ ▪️ملعون به فارسی فحش ناموسی می‌داد! خدا رحمت کند محمد خارکشان رو، بچه طرقبه مشهد بود. بهش محمد طرقبه می‌گفتیم. محمد طرقبه داخل اتاق نگهبانی رفت و آمد داشت، یک روز بعد از آمار صبح که بچه‌ها رو برای هواخوری آزادباش دادند من جلوی آبخوری ایستاده بودم، موقعی که داشتم چوب رو با دستگاه برقی، برش می‌زدم، یک تراشه ریز چوب رفت تو چشمم، سعی می کردم با آب بیرون بیارم که یک هو صدای خرکی عدنان بلند شد و می‌شنیدم داشت به فارسی به محمد‌ فحش می‌داد و با لگد از اتاق انداخت بیرون و دیدم یک جفت نیم چکمه پوز باریک تو دست محمد است، طفلکی چقدر ناراحت شده بود جلوی بچه‌ها کتک می‌خورد و فحش ناموسی می‌شنید! چون عدنان فارسی هم بلد بود، زمان شاه چند سال ایران بود. رفتم طرفش، گفتم: چی شده!؟ چشماش پر از اشک شده بود، بغض کرده بود! گفت: بی‌شرف کتک بزنه اما چرا فحش ناموسی می‌ده! کشیدمش سمت پشت دیوار اتاق نگهبانی، روبروی اتاق نقاشی و نجاری، کمی بهش دلداری دادم. حالش بهتر شد. گفت: حواسم نبود، عدنان، چکمه‌هاش رو واکس زده بود و جلوی درب ورودی گذاشته بود، من ندیدم و بدون قصد لگد کردم! کی جرات داشت کفش عدنان را لگد کنه! کمی کثیف شد بخاطر همین منو کتک زد، بعدش یک دستمال دادم کفش‌ها رو تمیز کرد. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
جمال الد‌ین محبوب ایرانی| ۲ ▪️ده تا چوب به این اسیر زد و این بزرگوار صداش در نیامد! آی مادرش! یک روز به نظرم میاد که نگهبان قیس بود به بنده خدا گفت: بشین و با چوب با آن هیکلی که قیس داشت حدود ۱۰ تا چوب به پشت این اسیر زد. این بزرگوار اصلا صداش هم در نیامد و تکان هم نمی‌خورد. بعد با لگد به صورتش زد که برو گم شو! دوست ما بلند شد و رفت سرجایش ولی چون نگهبان داخل بود، همه مجبورا داخل آسایشگاه ایستاده بودند ایشان هم اجباراً ایستاد ولی یکباره افتاد چون نفسش بند اومده بود و نمی‌توانست نفس بکشد! دلم می‌خواد اینجا روضه امام حسین را بخونم! خلاصه بخاطر این‌که ضربه چوب به ریه‌هاش خورده بود افتاد ولی بچه‌ها بلندش کردند که بایستد و او را نگه‌داشتند تا اینکه قیس رفت و بعدش به رو افتاد زمین! طفلک به سختی نفس می‌کشید. البته یه بنده خدا همان روز ۲ نفر را معرفی کرده بود که اینها مثلا با مسئول آسایشگاه مخالفت کرده بودند و راست هم بود، ایشان و یک نفر دیگه سر تقسیم غذا، جلوی مسئول خائن آسایشگاه ایستاده بودند و نگذاشته بودند که برای خودش بیشتر بردارد! حالا چون یک جاسوس گزارش کرده بود قیس نامرد داشت حرکت این بزرگوار و دوستش را تلافی می‌کرد. عراقی‌ها نمی‌خواستند کسی مقابل ظلم ایستادگی کند. آنها می‌گفتند: هر چی شد شما باید فقط اطاعت کنید. اما گاهی بچه‌ها دیگه صبرشان لبریز می‌شد و با وجود خطرات زیاد اعتراض می کردند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
434.5K
پیام یکی از اعضای ارجمند کانال که خیلی لطف دارند و بقیه مطلب که در صوت ایشان مشخص است . ضمن تشکر از ایشان عرض شود که چشم، ان شاءالله بزودی یک راه ارتباطی خواهیم داشت تا از نظرات اعضا و دیگر خوانندگان کانال بیشتر استفاده کنیم.
میرزا صالحی | ۱ ▪️حساسیت نگهبان عراقی به خال‌کوبی اسیر ایرانی یک روز حاج اسفندیار ریزوندی لباس بالا تنه خودش رو بیرون آورده بود و نشسته بود بنده خدا پاهاش هم ترکش خورده بود و مجروح بود. یک خالکوبی رو بازوش بود. یادم نیست چه نقشی بود. نگهبان عوض آمد داخل و به اسفندیار گفت: چرا رو دستت خال‌کوبی کردی! خداوند بدن انسان را ساده آفریده و اگر نیاز بود خداوند خودش خال‌کوبی و نقش ایجاد می‌کرد !؟ ریزوندی گفت: جوان بودیم و نادان خال‌کوبی کردیم ! نگهبان عوض هم با شوخی و خنده گفت؛ الان هم نادان هستی! البته عوض از روی شوخی و مهربانی این حرف را زد. نگهبان عوض آدم خوبی بود. رابطه ما با نگهبان‌ها زیگزاگی بود با اینکه خیلی وقت‌ها ما را زیر کتک و شکنجه له می‌کردند و بشدت از آنها متنفر بودیم اما گاهی پیش می آمد که بر حسب نیازمان به آرامش حتی موقت و کم، رابطه ما با نگهبان‌ها دقایقی تبدیل به یک رابطه صمیمی می‌شد و فضای خوبی داشتیم. البته آنها هم همیشه وحشی نبودند گاهی خوی انسانی خوبی از خودشان نشان می‌دادند و ما در آن لحظات از آنها استقبال می‌کردیم و قدردان آنها بودیم. آزاده تکریت ۱۱ 😘😘😘😘https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن (نجار) ۷۶ ▪️اندر احوال سیگاری‌های داخل اردوگاه!!! خدا بیامرزد غلام بوشهری رو! (فامیلیش فراموش کردم) اوایل سیگار فراوان و رایگان بود. اما بعد که فروشگاهی شد مسئول حانوت روزهای اول بخاطر اینکه کمتر سیگار بکشیم، سیگار به مقدار کم وارد می‌کرد. من تمام یک دینار و نیم، حقوق اسارت رو سیگار می‌خریدم. بسته سیگار بغداد ۲۵۰ فلس بود. ۶ بسته سیگار را با یک دینار و نیم می‌گرفتم و دو هفته‌ای تمام می‌شد. ولی غلام بوشهری همیشه سیگار داشت و روزی سه نخ سیگار می‌کشید و باقی سیگارهایش رو ته کیسه انفرادی جاسازی می‌کرد و روی سیگار لباس و لیف حمام و حوله صورت می‌گذاشت، من سیگارم تمام شده بود، غلام زمانی که سیگار روشن می‌کرد دل منو می‌برد و بوی سیگارش هزار جور فکر به سرم می‌انداخت که چطور برم پیشش رفاقت و دلبری کنم تا یک نخ سیگار ازش بگیرم. اما غلام موقعی که سیگار روشن می‌کرد چنان چهره‌اش خشن می‌شد که جرأت نداشتم نزدیکش بشم!!! یک روز برای هواخوری رفته بودیم بیرون غلام رو زیرنظر گرفتم تا این‌ که نوبت حمام شد رفت داخل حمام من از فرصت استفاده کردم رفتم داخل آسایشگاه هیچ‌کس نبود کیسه انفرادی غلام را از کف (درز) دوخت با تیزی قفل ساعت مچی سیکو پنج به اندازه چهار سانت باز کردم. ررورق بسته سیگار را طوری پاره کردم که هر وقت خواستم یواشکی یک نخ سیگار بیرون بکشم. یک نخ برداشتم و آمدم بیرون، چند روزی گذشت و غلام نفهمید. من هم هر وقت هوس سیگار می‌کردم می‌رفتم پیش غلام برای خوش و بش. خدا رحمتش کند چقدر مهربون، مظلوم و خوش صحبت بود. همین‌طور که به دیوار تکیه می‌دادم دستم رو یواش یواش می‌بردم سمت سوراخ کیسه و یک نخ سیگار کش می‌رفتم، تا این‌که یک روز چنان ناراحت شده بود که نگو! گفتم چی شده این‌قدر با خودت غرغر می‌کنی!؟ خدابیامرز گفت: نمی‌دونم بدون اینکه لباس‌های داخل کیسه بهم بخوره، سیگارهام خالی شده و پاکت خالی، مانده ته کیسه! جرات نمی‌کردم بگم کار من بوده ولی زمانی‌ که تاجر سیگار شدم هواشو داشتم و همیشه بسته سیگار سومر می‌دادم, غلام جون، منو عفو کن! روحت شاد یادت گرامی. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65