🔴وزیر کشور: تذکر حجاب در مترو تهران توسط گروههای مردمی انجام میشود
🔹احمد وحیدی، وزیر کشور:ما مجوز خاصی برای تذکر حجاب در مترو ندادیم و تحت امر معروف و نهی از منکر ظاهرا توسط گروه های مردمی انجام میشود. کارشان در چارچوب امر معروف و نهی از منکر است.
🔹همه مردم برای این کار وظیفه دارند، ولی باید با ادبیات و الفاظ خوب و صرفا تذکر لسانی انجام شود.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🏴 دوستان و همسنگران عزیز سلام،
ضمن عرض تسلیت و تعزیت مجدد خدمت خانواده محترم شهید پیراینده، عزیزان لطف کنند نماز لیلة الدفن را برای این مادر شهید اقامه نمایند،
اختر بنت علی اکبر
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakritpw90
📌حالا فهمیدین چرا شلوار سه خط میپوشن؟
🔹 میخواستن حریفو #ضربه_فنی کنن😉
♦️رهبر انقلاب : رژیم صهیونیستی در حادثه «طوفان الاقصیٰ» ضربهفنّی شد.
◇ تا امروز هم نتوانستهاند خودشان را از زیر بار فشار و ننگی که این شکست بر آنها وارد کرده
خارج کنند.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
📌 و ما تک تک جنگها را
با چای پیروز شدیم.
و خرمشهرها آزاد کردیم☕✌️
🔹 یکیشونم شلوار سه خط پوشیده😊
◇ از زمان دفاع مقدس
شلوار سه خط ، چای
کابوس دشمنان بود ...
#طنز
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آقازاده شهید
🔹سراج رعد فرزند حاج محمد رعد رئیس فراکسیون "الوفاء للمقاومة″ در پارلمان لبنان در حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به روستای بیت یاحون در جنوب لبنان محل استقرار نیروهای تیپ رضوان به شهادت رسید.
🔸آقازادهها در حزب الله لبنان به خوبی از رانتهایشان بهره میبرند ...
◇ سید حسن نصرالله سالها پیش در یک سخنرانی تاکید کرده بود ما در رهبری حزبالله افتخار میکنیم زمانی که فرزندانمان به جبهه میروند و شهید میشوند.
◇ پیش از این هم سید هادی نصرالله فرزند سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان در سال ۱۹۹۷ میلادی در حمله به مواضع ارتش اسرائیل شهید شده بود.
📎 پ.ن فیلم: شهید محمد رعد در کنار حاج قاسم عزیز
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
📌 شلوار سه خط رو یه زمانی
فرماندهان ایرانی مد کرده بودند.
🔹 #شهید_حاج_ابراهیم_همت
هم گرمکن سه خطی میپوشید!!
◇ همون فرماندهی که گفت:
آسانترین جنگ، جنگِ با اسرائیله
#شلوار_سه_خطی🇮🇷🇵🇸
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
لشکر ۱۰ میلیونی ایرانیان برای آزادسازی قدس
در پویش حریفت منم تا این لحظه بیش از ۱۰ میلیون نفر اعلام آمادگی کردند. برای حمایت از غزه جان خود را روی دست میگیرند و به فلسطین اشغالی اعزام میشوند.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔰آمریکا و اسرائیل گیج شدهاند/ بخش اول
🔸بررسی ابعاد راهبردی و شنیده نشده طوفان الاقصی
📎خلاصهای از سخنرانی علیرضا معاف معاون وزیر ارشاد
🔻فراری دادن فانتومها با تریلی!
یکی از مهمترین پیامدهای مبارک یک ماه و اندی اخیر این است که به تعبیر رهبر انقلاب میتوانیم ماجرای چند دههای فلسطین و تاریخ مواجهه اسرائیل و فلسطینیان را به دو بخش قبل و بعد از ۷ اکتبر تقسیم کنیم و ما میخواهیم در این جلسه به تبیین ابعاد این گزاره بپردازیم.
🔹همه گزارشهای امنیتی و جاسوسی اسرائیل تا قبل از ۷ اکتبر، نشان میداد در منطقه غزه هیچ ظرفیت، امکان و توان عملیات نظامی وجود ندارد. نتانیاهو این مساله را چندین بار علنی اعلام کرده بود.
🔹عسقلان بعنوان مرکز شرکتهای دانشبنیان اسرائیل قرار داده شده و در این چند سال سرمایهگذاریهای سنگینی در آن اتفاق افتاده، چون بعنوان یک منطقه امن شناخته میشد. اما در همین ایام اخیر چندین ملیارد دلار خسارت در مورد عسقلان برآورد اعلام شده است.
🔹اسرائیلیها ۵ روز در هفته گشت داشته، روز شنبه هم جشن داشتند. نیروهای فلسطینی براساس ارزیابی فرماندهان نظامی ایران بین ۶ ماه تا ۲ سال برای این عملیات برنامهریزی و طراحی داشتهاند. دیوار اطراف غزه ۶ متر ارتفاع دارد و ۴ متر هم داخل زمین است. روی آن هم برجکهایی با دوربینهای دید در شب و حسگرهای گرمایی، داخل غزه هم پر از جاسوسان اسرائیل است. جنس دیوارها هم از بتن است که داخل آن فولادهای جوش خورده و متصل شده به هم وجود دارد.
از ۴ نقطه دیوارها منهدم، برجکهای دیدهبانی زده میشوند، حسگرها از کار میافتند و ۱۲۰۰ رزمنده از نیروهای قسام با موتور وارد سرزمینهای اشغالی میشوند. تا ۲۴ کیلومتر هم پیشروی داشتهاند. وارد ۱۲ شهرک اسرائیلی شدند و بعضی عناصر ارشد نظامی که از قبل شناسایی شده بودند را اسیر میگیرند. وقتی راه باز میشود بخشی از مردم غزه هم وارد شهرکها میشوند و تعدادی را اسیر میگیرند.
🔹در بین اسرا ۵۰ فرد دانه درشت و نظامی بلندپایه وجود دارد که سه نفر از آنها بسیار با اهمیت هستند و در مذاکرات روز جمعه برای آزادی اسرا، اسرائیلیها روی همینها تاکید داشتند و به آن بخش از اسرا که به تعبیر اسرائیلیها شهروندان عادی و به تعبیر دقیقتر نظامیان ارتش احتیاط اسرائیل هستند، کاری نداشتند.
در جریان حمله ۷ اکتبر، در منطقه بئرالسبع اگر نیروهای حماس ۶ کیلومتر دیگر پیشروی میکردند میتوانستند یک فرودگاه نظامی شامل ۶۰ فروند جنگندههای اف۱۴ و اف۱۶ را در اختیار بگیرند و یک دستاورد راهبردی و تاریخی برای مقاومت بدست میآمد. اسرائیلیها مجبور شدند با تریلی، هواپیماها را به جای دیگر منتقل کنند.
🔻نتیانیاهو قصد داشت آخر اکتبر به غزه حمله کند!
نتانیاهو دو سه سال قبل بدلیل اختلافات شدید داخلی، دولت ائتلافی تشکیل داد و قرار بود بعد از دو سال کنار برود اما اینکار را نکرد؛ رقیب او بنت هم اعتراض کرد و خیابانهای اسرئیل ماهها درگیر تظاهرات علیه دولت شد. نتانیاهو تصمیم گرفت برای حل مشکلات داخلی با حمله به غزه و عملیاتهایی در کرانه باختری، برای خودش دستاورد ایجاد کند تا بحرانهای داخلیش را مدیریت کند.
🔹حماس در جنگ اخیر با اطلاعات میدانی دقیقی که داشت، پیشدستی کرد و جنگی که بنا بود اسرائیلیها پایان اکتبر علیه غزه آغاز کنند را زودتر شروع کرد. دفعات قبل ابتدا اسرائیل حمله میکرد و بعد مقاومت با ترکیبی از مظلومیت، دفاع و جبران مقابله میکرد اما این بار مقاومت اول حمله کرد و الان اسرائیل در پی جبران شکست است.
🔹الان در اسرائیل از دولت میخواهند که انتقام بگیرد! اینکه بیمارستان را بمباران میکند دو دلیل دارد؛ اول اینکه در فضای اسرائیل از او میخواهند انتقام بگیرد و دوم اینکه ادعا میکنند ورودی تونلها از بیمارستانها، مساجد، کلیساها و مدارس میباشد، اما علیرغم بمباران این مکانها، نتوانسته راه تونلها را ببندد که مشخص میکند این ادعا هم دروغ بوده است.
🔻پدر تونلها
محمد الضیف در غزه هم به پدر تونلها، هم پدر موشکها و هم پدر پهپادها مشهور میباشد، او از جمله افرادی از حماس بود که در ماجرای سوریه، همراه و همدل با حبهه مقاومت بود. او در کنار حاج قاسم بود و چندین مرتبه هم حاج قاسم را به غزه برد.
🔹غزه دو شهر است، غزه اصلی زیرزمین و غزهای روی زمین که جمعیت آن بالای ۲ میلیون نفر میباشد. سه لایه تونل وجود دارد، لایه نفر رو، لایه تجهیزاتی، لایه خودرویی و کامیون رو! محمد الضیف برای ۶ ماه نبرد تجهیزات و آذوقه ذخیره کرده، وسعت تونلها ۵۰۰ کیلومتر است که توسط محمد الضیف طراحی و اجرا شدهاند.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم / ۱۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸توی آینه علی آقا داشت نگاهم میکرد. از علی آقا خجالت کشیدم زود نگاهم را دزدیدم و سرم را پایین انداختم. این اولین باری بود که علی آقا درست و حسابی مرا میدید.
فردای آن روز مادر به کارگاه رفت و من و خواهرها مشغول تمیز کردن خانه شدیم. هنوز آثار مسمومیت از بدنم خارج نشده بود. هنگام ظهر وقتی مادر آمد گفت: امروز صبح که شما خواب بودید، علی آقا آمد و برای امشب دعوتمان کرد هیئتشان
شب خانوادگی رفتیم. تابلویی سفید که داخلش چراغی روشن بود، جلوی بلوکشان نصب شده بود. رویش نوشته شده بود: «هیئت راه شهیدان».
امیر و علی آقا مؤسس هیئت بودند و اولین شبی بود که هیئت در خانه آنها برگزار میشد. بار اولی بود که به خانه آنها میرفتیم. طبقه چهارم آپارتمانهای هنرستان بود. ۱۳۰ متری و سه خوابه هیئت مردانه بود. در قسمت خانمها من بودم، مادر و خواهرهایم، منصوره خانم، مریم و منیره خانم. آنطور که آن شب متوجه شدم پدر و مادر منصوره خانم، که به آنها "حاج بابا و خانم جان" میگفتند، و تنها خواهرش، خاله فاطمه و برادرش دایی محمد که خیلی شبیه منصوره خانم بود، در تهران زندگی میکردند. مریم هم با پسر همسایه خانم جان که در وزارت امور خارجه کار میکرد عقد کرده بود و قرار بود تابستان ازدواج کنند و مریم به تهران برود.
علی آقا توی اتاقی که ما نشسته بودیم آمد و خوش آمد گفت، معلوم بود از دیدن ما خیلی خوشحال شده است. دیگر علی آقا را ندیدیم تا پایان مراسم، بعد از مراسم علی آقا با ماشین یکی از دوستانش ما را به خانه رساند. موقع خداحافظی آنقدر صبر کرد تا بابا توی خانه رفت. بعد به مادر گفت: «حاج خانم، فردا با آقا محمود و خانمش میخوایم بریم قم. اجازه میدید زهرا خانم هم با ما بیاد؟» مادر مکثی کرد و گفت: به پدرش گفتید؟
علی آقا این دست و آن دست کرد و گفت: «راستش نه خجالت کشیدم»
مادر لبخندی زد و گفت: باشه من الان بهش میگم. فردا تشریف بیارید اگه اجازه داده باشه فرشته هم با شما میاد. علی آقا دیگر چیزی نگفت. خداحافظی کرد و رفت، مادر هم اجازه مرا از بابا گرفت. شبانه ساک کوچکی برایم بست. یکی دو دست لباس برایم گذاشت با چادر نماز، حوله و شناسنامه.
صبح زود هم برای نماز بیدارم کرد و آنچه لازم بود سفارش کرد. داشتیم صبحانه میخوردیم که علی آقا زنگ زد بابا در را باز کرد. دایی محمود و خانمش هم بودند. مادر با دیدن دایی و زندایی خوشحال شد و مرا سپرد دست دایی و سفارشهای لازم را به زندایی کرد. علی آقا پیکان زهوار دررفتهای از دوستش قرض گرفته بود. خودش رانندگی میکرد. دایی جلو نشست من و زندایی عقب، مادر کاسهای آب پشت سرمان ریخت و بابا با دعا و صلوات ما را از زیر قرآن جیبیاش که همیشه همراه داشت رد کرد. علی آقا پا روی پدال گاز گذاشت. ماشین قارقاری کرد و راه افتاد. من و زندایی آن پشت مشغول تعریف کردن شدیم و علی آقا و دایی محمود با هم از نیمههای راه شروع کردن به جوک گفتن و خاطره تعریف کردن از بس خندیدیم، متوجه نشدیم چطور ظهر شد و به ساوه رسیدیم. به یک چلوکبابی رفتیم. علی آقا برای من و خودش چلوکباب سلطانی سفارش داد. من چون روبروی علی آقا نشسته بودم خجالت میکشیدم چیزی بخورم. فقط کمی از پلو و کبابم را خوردم و دست از غذا کشیدم.
نمیدانم چرا زندایی هم دست دست کرد. او هم نیمی از غذایش ماند. دایی محمود که دنبال سوژه میگشت این موضوع را دست مایه خنده قرار داد. میگفت: علی آقا هیچ غصه نخور با این زنایی که ما داریم امسال حاجی میشیم. سال دیگه ای وقتا هردو تامان حاجی حاجی مکه. بعد کباب زندایی را از توی بشقابش برداشت و یک لقمه کرد. همان طور که با اشتها میخورد گفت:" هر دو تامانم پروار و چاق و چله. اینا که چیزی نیمُخورن م که تا چند ماه دیه ای جوری میشم.»
گونههایش را از هوا پر کرد و ادای آدمهای چاق را درآورد و ادامه داد: "سال دیه، ای وقتا ماشین که سهله، خانهدار هم شدیم"
دایی میگفت و ما میخندیدیم. عصر بود که به قم رسیدیم. مردها دنبال هتلی نزدیک حرم گشتند و پیدا کردند. شناسنامه خواستند که همه داشتیم، اما شناسنامه من و زندایی عکسدار نبود.
على آقا هر چه با مسئول پذیرش هتل صحبت کرد فایدهای نداشت. مجبور شدیم به اماکن برویم. دو سه ساعتی طول کشید تا اماکن را پیدا کردیم و تأییدیه گرفتیم و به هتل برگشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔰آمریکا و اسرائیل گیج شدهاند/ بخش دوم
📎خلاصهای از سخنرانی علیرضا معاف معاون وزیر ارشاد
🔻وحدت بینظیر همه جریانات مقاومت، برای اولین بار!
یک سوال این است که این عملیات با این حجم و گستردگی و رزمایشهای قبل از آن چطور انجام شده که ما متوجه نشدیم؟ دوم اینکه این تونلهای زیر غزه چطور اینقدر توسعه پیدا کرده است؟ از گذرگاه رفح اگر یک کیسه سیمان بخواهد وارد غزه شود، باید دقیقا مشخص شود برای کجا و چکاری استفاده میشود؟ آن وقت ۵۰۰ کیلومتر تونل تقریبا دو برابر طول تونلهای مترو تهران، آنهم در شرایط تحریم کامل، ساخته شده است! اگر این اسمش معجزه و نصرت الهی نیست پس چیست؟ مصداق بارز آیه وان لو استقامو علی الطریقه لاسقیناهم ماءاغدقا است.
🔹اتفاق راهبردی که اینبار رخ داده این است که تقریبا برای اولین بار حماس، جهاد، فتح، انصارالله یمن، حزبالله لبنان، نجباء، حشدالشعبی و مقاومت سوریه همه با هم این عملیات را تأیید میکنند و درست در نقطه مقابل، در اسرائیل اختلاف و دعوا وجود دارد.
🔻برنامهریزی خطرناک ۶ هفتهای آمریکاییها
در حال حاضر آمریکاییها یک برنامهریزی خطرناک ۶ هفتهای برای این ماجرا دارند و فرماندهی این عملیات برعهده خود آمریکاییهاست که از مدل حملههای شبانه آنها کاملا مشخص است. الان آمریکاییها فرماندهی عملیات در غزه را در اختیار گرفتهاند. توانایی آنها در انجام عملیات ویژه و نقطهای است.
🔹اولین برنامه آمریکاییها این است که از شرق وارد غزه شوند تا به دریا برسند. به همین دلیل با بمبارانهای پی در پی بدنبال این هستند شرق غزه را مسطح کنند تا بتوانند نیروهای مقاومت را مجبور کنند از تونلها خارج شوند.
الان برخی نقاط را که مدعی هستند ورودی تونلهاست، سه مرتبه با بمبهای GBU آمریکایی بمباران میکنند، اول ساختمان را فرو میریزند، با بمب بعدی مسطح میکنند و با بمب سوم میخواهند تونلها را تخریب کنند.
🔹برنامه دیگر آمریکا کوچاندن اجباری مردم از شمال به جنوب غزه است. تخلیه شمال غزه را در دستور کار دارند تا یک رژیم امنیتی جدید با حضور سازمان ملل در آنجا شکل دهند. برنامه بعدی آنها به اسارت گرفتن و یا به شهادت رساندن فرماندهان ارشد حماس است. برنامه چهارم هم آزادی اسراست که قطر از طرف آنها پیگیر است.
🔹آمریکاییها در همه برنامههای خود تا امروز ناموفق بوده و با شکست مواجه شده اند. در طرف مقابل، مقاومت تا امروز موفق عمل کرده و جلو همه نفوذهای زمینی را گرفته است. حماس حدود ۶۰ هزار نیروی نظامی دارد، هنوز بخشی از نیروهای ذخیره حماس فراخوان نشدهاند، حزبالله لبنان هم در رسانههای خود اعلام کرده زمانی که جبهه شمال را باز کند، دروازههای جهنم به روی اسرائیلیها باز میشود.
🔻فلسطین به تنهایی در برابر اسرائیل، آمریکا، فرانسه و انگلیس!
همه ما بابت اتفاقات تلخ غزه غرق غم و ماتم هستیم. همه آن چیزی که از وضعیت غزه و جنایت اسرائیلیها میبینم شاید یک درصد، واقعیت ابعاد فاجعه در حال وقوع هم نباشد، اما در عین حال نباید توقع واکنش احساسی از سوی مقاومت داشته باشیم. از آن طرف آمریکاییها یک برنامهریزی خطرناک دارند و از این طرف هم مقاومت، هوشمندانه، حکیمانه و با برنامه عمل کرده و تا امروز هم موفق بوده، بنابر این باید حساب شده و با برنامه عمل کرد.
🔹برخی می پرسند که «چرا ایران وارد میدان نبرد نمیشود؟» در واقع سوال را معکوس میپرسند! وقتی آمریکا، فرانسه و انگلیس به صورت میدانی وارد اسرائیل میشوند، نشانه این است که خود صهیونیستها به تنهایی قدرت اداره میدان را ندارند؛ در واقع نشانه ضعف آنهاست. اما در مقابل، مقاومت فلسطین به تنهایی در حال اداره صحنه نبرد است. اینکه ایران، مستقیما وارد نشده اتفاقا نشانه قوت جریان مقاومت است.
🔹امروز تهدید علیه آمریکاییها آنقدر معتبر است که خودشان میدانند توسعه جبهه جنگ چه تبعات جبرانناپذیر و برگشتناپذیری برای آنها دارد. الان در منطقه، آمریکاییها از نظر نظامی پهلو دادهاند و خود را در معرض تهدید قرار دادهاند اما عمق استراتژیک در منطقه ما ندارند. در طرف مقابل ما از نظر نظامی پهلو ندادهایم و نقطه تماس آسیبپذیر نداریم اما عمق استراتژیک داریم. میلیونها مسلمان با ایده جمهوری اسلامی در مواجهه با آمریکا و اسرائیل همراهند. آمریکاییها میدانند که امروز عملا از خلیج فارس اخراج شدهاند و ممکن است از مدیترانه هم اخراج شوند.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔰آمریکا و اسرائیل گیج شدهاند/ بخش سوم و پایانی
📎خلاصهای از سخنرانی علیرضا معاف معاون وزیر ارشاد
🔻اروپاییها به کمک اسرائیل آمدند تا نابود نشود.
اینکه اکنون مساله اسرائیل، فروپاشی است را ما نمیگوییم؛ مکرون و بایدن میگویند. به اسرائیلیها میگویند کاری نکنید که منجر به نابودیتان شود. در همین مدت سی و چند روزه اخیر، نزدیک به یک میلیون نفر از اسرائیل خارج شدهاند؛ چیزی حدود ۱۲ درصد جمعیت اسرائیل! ۱۸۰ هزار نفر از مجموع ۵۰۰ هزار نفر دو تابعیتیهای آمریکایی - اسرائیلی ساکن سرزمینهای اشغالی، تا الان خارج شده و قصد بازگشت ندارند.
🔹چند سوال راهبردی است که اسرائیلیها باید جواب بدهند؛ سازمان اطلاعاتی هوشمند و پیشرفته اسرائیل کجا بود که نتوانست عملیات حماس را تشخیص دهد و پیشبینی کند؟ این فناوری اطلاعاتی پیشرفته اسرائیلیها که اماراتیها را عاشق خودش کرده تا میلیونها دلار هزینه کنند و آن را در اختیار بگیرند چرا نتوانسته طوفان الاقصی را تشخیص دهد؟ وقتی رزمندگان قسام با پاراگلایدر وارد جشن اسرائیلیها شدند آنقدر غافلگیرانه بوده که بخشی از افراد آنجا ابتدا تصور کردند این هم بخشی از جشن است! مسلم است چنین عملیاتی، رزمایش و تمرین نیاز دارد و طبیعتا این تمرینها در غزه انجام شده؛ چطور سیستم اطلاعاتی اسرائیل از این اقدامات باخبر نشده بود؟ بنابراین، یک شکست بزرگ از بعد اطلاعاتی امنیتی هم برای اسرائیل بود.
🔹از بعد عملیاتی هم برای اولین بار بود که رزمندگان مقاومت به صورت زمینی حمله کردند و وارد سرزمینهای اشغالی شدند. همزمان عملیات دریایی هم اجرا کرده، وارد بندر عسقلان شده و تعدادی را اسیر کرده و برگشتند. معنای این اتفاق این است که اسرائیل عملا با هستههای اولیه یک ارتش مواجه شده که قبلا عملیات پهپادی و موشکی میکرد الان توان انجام عملیات دریایی و زمینی هم دارد.
🔹اتفاق راهبردی دیگر همراهی گسترده مردم همه کشورهای منطقه با مقاومت فلسطین هستند، حتی در اردن که ۳۰ سال نظام آموزشی آن از کودکی بچهها را با ادبیات و استراتژی تشکیل دو دولت در سرزمینهای اشغالی تربیت کردهاند، شاهد بودیم بلافاصله بعد از حادثه بیمارستان، مردم سفارت اسرائیل را به آتش کشیدند.
🔹مساله دیگر، تغییر استراتژی نظامی آمریکاییها در منطقه غرب آسیاست. تا قبل از این خط مقدم حضور آمریکاییها، تنگه هرمز و اقیانوس هند بود اما الان مجبورند برای کنترل اوضاع به مدیترانه بروند و در واقع عقب بکشند. اگر این ماجرا به نفع مقاومت تمام شود که حتما همینطور خواهد شد انشاءالله،
🔻آرایش امنیتی و راهبردی منطقه تغییر خواهد کرد.
🔹خود اسرائیلیها الان برآورد پیروزی و برد ندارند و معتقدند تا امروز طرف بازنده این جنگ هستند، به همین دلیل هم هست که همچنان ادامه میدهند تا به تعبیر نتانیاهو یک شکار بزرگ نصیبشان بشود.
وزارت دفاع آمریکا در گزارشی عنوان کرده در این ماجرا فهمیدیم ارتش اسرائیل فقط نیروی هوایی دارد و بقیه آن ناکارآمد است. در غلاف غزه، آن بخش از ارتش اسرائیل که در آنجا مستقر بود از هم پاشید و عملا متلاشی شد. آنها در زمین منتظر غافلگیری دوم هستند و هیچ برآوردی ندارند، حمله زمینی را هم دارند تست میکنند.
🔻نمایش رفتنی بودن اسرائیل، مقابل چشم دنیا
در نهایت همه این حوادث و تحلیلها نشانهای بر اینکه اسرائیل رفتنی است. تا قبل از ۷ اکتبر، حتی بخشی از خواص و خوبان انقلاب نسبت به سخن رهبری مبنی بر اینکه اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید، در ذهن خود سوال داشتند که این شدنی است یا نه؟! اما بعد از ۷ اکتبر رفتنی بودن اسرائیل به اجماع جهانی تبدیل شده و یک ادراک جمعی شکل گرفته مبنی بر رفتنی بودن رژیم صهیونیستی، این اتفاق ادراکی، مهمترین اتفاق و دستاورد کار بزرگ جوانان جبهه مقاومت میدانم.
🔹عملیات طوفان الاقصی جلو چشم مردم دنیا، پوشالی بودن و سست بودن اسرائیل را به نمایش گذاشت. نوع نگاه و جهانبینی مردم دنیا نسبت به اسرائیل را تغییر داد. درست مانند آنچه در ماجرای مواجهه حضرت موسی و فرعون اتفاق افتاد.
🔹آمریکا در این صحنه دچار گیجی است و استراتژی ندارد، مواضع زیکزاکی دارند. در ظاهر میگویند: حامی اسرائیلیم اما در عمل حرکت منسجمی ندارند. اسرائیل یک ارتش منسجم و معتقد ندارد، ۸۰ درصد بافت ارتش اسرائیل سکولار و بی اعتقاد هستند. ۳۰ درصد ارتش اسرائیل درگیر مواد مخدر صنعتی هستند. در دولت و ارتش اسرائیل به شدت آمار فساد بالاست.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ اردوگاه عنبر
در بارگاه جانان / ۸
حسین فرهنگ اصلاحی
┄┅┅❀┅┅┄
از شهر (نجف) خارج شدیم. طبق گفته سربازان عراقی تا کربلا یک ساعت بیشتر راه نبود. بچهها هنوز تو حال و هوای حرم مولا بودند و مدهوش صفا و فضای معطر مولای متقیان.
در دو طرف جاده تا چشم کار میکرد بیابان خشک و لم یزرع بود و تنها چند کارگاه کوچک در طول مسیر در دیدمان قرار گرفت. به شهر کربلا رسیدیم. در همان اول شهر، یک میدان کوچک و نیمه خرابه بود که یک تانک ایرانی که فقط بدنه زنگ زدهای از آن مانده بود، به عنوان غنیمت جنگی خودنمایی میکرد. نکته جالب این که لوله این تانک قراضه به طرز موذیانهای به طرف حرم اباعبدالله عليه السلام تنظیم شده بود. بچهها با پوزخندی تانک را به یکدیگر نشان میدادند و میخندیدند.
دو گلدسته آقا همچون دستان یک مؤمن رو به آسمان، از دور پیدا شد. بچهها بیاختیار منقلب شدند. اشک همچون مروارید از چشمان پاک بچهها بر روی دستها و پاهای زخمی از زنجیر اسارت، میچکید. همه با هم ندا دادند: «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول الله ... قلبم به شدت در قفس سینه میتپید، انگار مرغ ناآرامی در قفس جانم اسیر باشد و برای رهایی در تکاپوی شکستن و گریختن، بعد از گذر از خیابان هلالی شکل دور حرم، اتوبوس مقابل درب حرم مبارک میخکوب شد. منطقه پر از نیروهای امنیتی بود.
دوطرف خیابان را اتوبوسهای دو طبقه در محاصره گرفته بودند. این دیوار اتوبوس، مردم ستمدیده را از اسرای مظلوم جدا میکرد. اتوبوسها را گذاشته بودند که مردم شاهد عرض ادب دلسوختگان و شاگردان مکتب روح الله نباشند.
درهای اتوبوس باز شد. مأمورین از در اتوبوس تا در صحن را یک راهرو درست کردند؛ مثل تونل وحشت. منظورشان از اینکار، این بود که ما به سرعت به حرم برویم و حرکتی سرنزند.
با وجود این همه تدابیر، به محض پیاده شدن زمین را بوسیدند. بعد در صحن را بوسیدند و از پلهها به سوی گوشههای ایوان دویدند و در حالی که به حرم مولا چشم دوخته بودند مانند ابر بهاری شروع به گریستن کردند. صدای گریه، زاری، آوای زیارت عاشور و زیارت وارث، هر انسانی را از خود بیخود میکرد. عراقیها چند نفر را که خیلی بلند میگریستند از زمین بلند کردند و اسمهایشان را نوشتند و با تهدید و عتاب گفتند: "لاتبکی!" اما حال و هوای بارگاه سیدالشهدا (ع) همه را منقلب کرده بود و جایی برای اعتنا کردن به حرفهای از خدا بی خبران نبود.
با جمع شدن اسرا و گرفتن آمار، کفشها را کنده و داخل ایوان منتهی به ضریح شدند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#ارودگاه_عنبر
#خاطرات_آزادگان
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شهید طهرانی مقدم چهره موشکی جبهه مقاومت
🔷️ زینب طهرانی مقدم - دختر شهید تهرانی مقدم در برنامه به افق فلسطین می گوید:
🔹 پدرم هر وقت میخواست با جایی در دیگر کشورها ارتباط بگیرد، از طریق حاج قاسم این کار را انجام میداد و گاهی هم خودش را سرباز حاج قاسم توصیف میکرد.
🔸بعد از شهادت پدرم، گروههایی از یمن و جبهه مقاومت به خانه ما آمدند و با گریه، میگفتند: کاش ما هم میتوانستیم حاج حسن باشیم.
#شهید_حسن_طهرانیمقدم
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🛑 به گور خواهی برد
تو هم مانند یارو، به درک واصل شده و خوراک مار و مور خواهی شد و آرزوی ایرانِ بدون سرور و آقای ما امام خامنهای را به گور خواهی برد.
اگر شورای نگهبان غیرت دینی و یا عرق ملی داشته باشد، هیچگاه توی خبیث را تائید نخواهد کرد.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۲
┄┅┅❀┅┅┄
🔸 در پی هر شبیخون، دشمن با شدت و حدت هرچه بیشتر منازل و روستاهای ما را میکوبید و منوّر میانداخت و از زمین و آسمان آتش میبارید.
من خود میدیدم که آیتالله خامنهای پشت موتور عباس حلفی، حیدری سوار میشدند و چهار نفر از جوانان رزمنده عرب منطقه همراه ایشان و شهید دکتر چمران میرفتند. هدفشان باز کردن خاکریز دشمن و انفجار آن و ضربه زدن به نیروهایش بود. زیرا دشمن در پشت خاکریزی بلند قرار داشت و شبها سربازانش میخوابیدند و فقط توپخانه کار میکرد. در پی هر عملیاتی، مقام معظم رهبری و شهید دکتر چمران مجدداً به منزل عباس حلفی، حیدری باز میگشتند. منزل شهید حیدری فقط هشتصد متر با خط اوّل جبهه بعثیها فاصله داشت و آنجا را تا صبح میکوبید.
هیله، همسر شهید حلفی حیدری در این زمینه میگوید همسرم از نیروهای جنگهای نامنظم شهید چمران بود او قبل از آمدن مقام معظم رهبری به منطقه طراح و شهید چمران، جوانان محل را گرد آورده و آموزش نظامی را به آنان یاد میداد. او از دوستان شهید علی هاشمی بود و خیلی جدی در مبارزه علیه بعثیها تلاش میکرد. بعثیها؛ چون منطقه کرخه کور و طراح را اشغال کرده بودند، نیروهای زرهی آنان در پشت سیل بند و خاکریزی بزرگ مستقر کردند. بین خانه ما و اولین خط دشمن، حدود هشتصد متر فاصله بیشتر نبود و ما از لابلای پنجرهها حرکات دشمن را میدیدیم. کاملاً محل استقرار تانکهایشان از منزل ما قابل رؤیت بودند و از طریق شهید سرلشگر پاسدار علی هاشمی، شهید دکتر چمران با همسرم، عباس حلفی حیدری آشنا گردید و به خانه ما تردد می کرد. ما در روستای «غضبان» طراح زندگی میکردیم. همه مردم روستا آنجا را تخلیه کرده بودند و ما تنها مانده بودیم. یعنی من و شوهرم و تعدادی از نیروهای محلی که شوهرم آنان را آموزش داده و عملیاتی علیه دشمن انجام میدادند. شوهرم به شدت از بعثیها نفرت داشت و بسیاری از آنان را از میان برد. او مقاوم بود و فرمانده شجاعی بود. شهید دکتر چمران ایشان را خیلی دوست داشت و از شجاعت او تعریف می کرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیاده کردن شهردار از خودروی شاسیبلند توسط مردم معترض
🔹️مردم در بندر امام خمینی در استان خوزستان، شهردار این شهر را که برای بازدید از آب گرفتگی خیابانها آمده بود از ماشین پیاده میکنند تا مثل آنها در خیابان آب گرفته راه برود.
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم / ۱۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸توی آینه علی آقا داشت نگاهم میکرد. از علی آقا خجالت کشیدم زود نگاهم را دزدیدم و سرم را پایین انداختم. این اولین باری بود که علی آقا درست و حسابی مرا میدید.
فردای آن روز مادر به کارگاه رفت و من و خواهرها مشغول تمیز کردن خانه شدیم. هنوز آثار مسمومیت از بدنم خارج نشده بود. هنگام ظهر وقتی مادر آمد گفت: امروز صبح که شما خواب بودید، علی آقا آمد و برای امشب دعوتمان کرد هیئتشان
شب خانوادگی رفتیم. تابلویی سفید که داخلش چراغی روشن بود، جلوی بلوکشان نصب شده بود. رویش نوشته شده بود: «هیئت راه شهیدان».
امیر و علی آقا مؤسس هیئت بودند و اولین شبی بود که هیئت در خانه آنها برگزار میشد. بار اولی بود که به خانه آنها میرفتیم. طبقه چهارم آپارتمانهای هنرستان بود. ۱۳۰ متری و سه خوابه هیئت مردانه بود. در قسمت خانمها من بودم، مادر و خواهرهایم، منصوره خانم، مریم و منیره خانم. آنطور که آن شب متوجه شدم پدر و مادر منصوره خانم، که به آنها "حاج بابا و خانم جان" میگفتند، و تنها خواهرش، خاله فاطمه و برادرش دایی محمد که خیلی شبیه منصوره خانم بود، در تهران زندگی میکردند. مریم هم با پسر همسایه خانم جان که در وزارت امور خارجه کار میکرد عقد کرده بود و قرار بود تابستان ازدواج کنند و مریم به تهران برود.
علی آقا توی اتاقی که ما نشسته بودیم آمد و خوش آمد گفت، معلوم بود از دیدن ما خیلی خوشحال شده است. دیگر علی آقا را ندیدیم تا پایان مراسم، بعد از مراسم علی آقا با ماشین یکی از دوستانش ما را به خانه رساند. موقع خداحافظی آنقدر صبر کرد تا بابا توی خانه رفت. بعد به مادر گفت: «حاج خانم، فردا با آقا محمود و خانمش میخوایم بریم قم. اجازه میدید زهرا خانم هم با ما بیاد؟» مادر مکثی کرد و گفت: به پدرش گفتید؟
علی آقا این دست و آن دست کرد و گفت: «راستش نه خجالت کشیدم»
مادر لبخندی زد و گفت: باشه من الان بهش میگم. فردا تشریف بیارید اگه اجازه داده باشه فرشته هم با شما میاد. علی آقا دیگر چیزی نگفت. خداحافظی کرد و رفت، مادر هم اجازه مرا از بابا گرفت. شبانه ساک کوچکی برایم بست. یکی دو دست لباس برایم گذاشت با چادر نماز، حوله و شناسنامه.
صبح زود هم برای نماز بیدارم کرد و آنچه لازم بود سفارش کرد. داشتیم صبحانه میخوردیم که علی آقا زنگ زد بابا در را باز کرد. دایی محمود و خانمش هم بودند. مادر با دیدن دایی و زندایی خوشحال شد و مرا سپرد دست دایی و سفارشهای لازم را به زندایی کرد. علی آقا پیکان زهوار دررفتهای از دوستش قرض گرفته بود. خودش رانندگی میکرد. دایی جلو نشست من و زندایی عقب، مادر کاسهای آب پشت سرمان ریخت و بابا با دعا و صلوات ما را از زیر قرآن جیبیاش که همیشه همراه داشت رد کرد. علی آقا پا روی پدال گاز گذاشت. ماشین قارقاری کرد و راه افتاد. من و زندایی آن پشت مشغول تعریف کردن شدیم و علی آقا و دایی محمود با هم از نیمههای راه شروع کردن به جوک گفتن و خاطره تعریف کردن از بس خندیدیم، متوجه نشدیم چطور ظهر شد و به ساوه رسیدیم. به یک چلوکبابی رفتیم. علی آقا برای من و خودش چلوکباب سلطانی سفارش داد. من چون روبروی علی آقا نشسته بودم خجالت میکشیدم چیزی بخورم. فقط کمی از پلو و کبابم را خوردم و دست از غذا کشیدم.
نمیدانم چرا زندایی هم دست دست کرد. او هم نیمی از غذایش ماند. دایی محمود که دنبال سوژه میگشت این موضوع را دست مایه خنده قرار داد. میگفت: علی آقا هیچ غصه نخور با این زنایی که ما داریم امسال حاجی میشیم. سال دیگه ای وقتا هردو تامان حاجی حاجی مکه. بعد کباب زندایی را از توی بشقابش برداشت و یک لقمه کرد. همان طور که با اشتها میخورد گفت:" هر دو تامانم پروار و چاق و چله. اینا که چیزی نیمُخورن م که تا چند ماه دیه ای جوری میشم.»
گونههایش را از هوا پر کرد و ادای آدمهای چاق را درآورد و ادامه داد: "سال دیه، ای وقتا ماشین که سهله، خانهدار هم شدیم"
دایی میگفت و ما میخندیدیم. عصر بود که به قم رسیدیم. مردها دنبال هتلی نزدیک حرم گشتند و پیدا کردند. شناسنامه خواستند که همه داشتیم، اما شناسنامه من و زندایی عکسدار نبود.
على آقا هر چه با مسئول پذیرش هتل صحبت کرد فایدهای نداشت. مجبور شدیم به اماکن برویم. دو سه ساعتی طول کشید تا اماکن را پیدا کردیم و تأییدیه گرفتیم و به هتل برگشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 اردوگاه عنبر
در بارگاه جانان / ۹
حسین فرهنگ اصلاحی
┄┅┅❀┅┅┄
بچهها سر از پا نمیشناختند. در و دیوار و زمین حرم را غرق بوسه کرده بودند. گردوغبار حرم را بر سر و روی خود میمالیدند و سینه خیز به سوی ضریح میرفتند. اشک بود و فریاد و ذکر و دعا دستها بر ضریح قفل شده بود و اشکها بیمحابا بر زمین میچکید. برخی از بچهها که هنوز باور زیارت را به ذهنشان راه نداده بودند، هاج و واج به تماشای شوکت و زیبایی حرم ایستاده بودند و حتی آرام و قرار نداشتند. اما گاه یکی از آنان با ترکیدن بغضش به جمع به دیگر عاشقان میپیوست.
کنار ضریح رسیدم ضریح را بغل کردم و بغض گلو را شکستم و گریستم به زمزمههای عاشقان که میسوختند و میگفتند گوش دادم.
خدایا بارالها، 🤲 به عزت و آبروی دوستت حسین و به حق خون پاکش امام عزیزمان را حفظ بفرما، حسین جان او فرزند توست و در راه توست؛ به حق مادرت بی بی دو عالم حضرت زهرا از خدا بخواه بر طول عمر با عزتش بیفزاید. حسین جان خودت میدانی که او قلب تپنده امت اسلام است او امید محرومین و مستضعفین است تو را به حق همان علی اصغری که بر سینهات جان داد و به حق علی اکبرت، پیروزی اسلام را از خداوند بخواه.
عدهای به نماز ایستادند و عده دیگر برای زیارت جاهای دیگر شتافتند. وقت کم بود. از هرگوشه، صدایی میرسید.
- بچهها! قتلگاه اینجاست. بیایید این طرف.
- مقبره حبیب بن مظاهر اینجاست.
نماز را خواندم و خود را به قتلگاه رساندم. یک در نقرهای، راهروی کوچک و یک اطاق یک متر در دو متر با یک سکوی نیم متری پوشیده از سنگ مرمر داخل قتلگاه شدم. بدنم گر گرفته بود. جریان خون در بدنم شدت گرفته بود. داشتم داغ میشدم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#ارودگاه_عنبر
#خاطرات_آزادگان
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم / ۱۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸علی آقا و دایی محمود ساکهایمان را بردند و گذاشتند توی اتاقها ما توی لابی منتظر ماندیم. قصد داشتیم اول به حرم برویم. زن دایی و دایی با هم تعریف کنان از جلو میرفتند من و علی آقا در سکوت همراه شده بودیم. یاد حرفش افتادم و چند قدم از او فاصله گرفتم جلو افتاد و منتظر شد تا به او برسم. اما من مرتب عقب میماندم. آخرش کاسه صبرش لبریز شد و پرسید: «خستهای؟!» جواب دادم "نه خودتون گفتید تو خیابون با هم راه نریم، خانواده شهدا یادتونه؟!"
علی آقا لبخندی زد و دستم را کشید و گفت: «ای موضوع مربوط به همدان بود اینجا که کسی ما رو نمیشناسه» نیمه شب به هتل برگشتیم. اتاقها در طبقه دوم بود. دایی کلیدی از جیبش درآورد و در اتاقی را باز کرد و به زندایی تعارف کرد که برود تو من مانده بودم کجا بروم.
على آقا در اتاق کناری را باز کرد و گفت: «بفرمایید» احساس دوگانهای داشتم. هم خجالت میکشیدم هم احساس بی پناهی میکردم. بین دوراهی مانده بودم. نگاهی به زندایی کردم. با چشمهایم التماس میکردم مرا پیش خودشان ببرند، اما زندایی خداحافظی کرد و شب بخیر گفت. به ناچار وارد اتاق شدم. احساس ناامنی میکردم. اتاق و فضا برایم سنگین بود. روی یکی از دو مبلی که کنار پنجره بود نشستم.
علی آقا توی اتاق قدم میزد و خودش را الکی با وسایلی که در اتاق بود مشغول میکرد. دو تخت جدا از هم توی اتاق بود و مابینشان میز کوچکی فاصله انداخته بود. داخل اتاق یک یخچال کوچک، یک تلویزیون و دو مبل و میز کنار مبلی هم وجود داشت. علی آقا پرسید: «خوابت نمیاد؟ خسته نیستی؟»
دستپاچه گفتم: «نه»
انگار متوجه اوضاع روحی ام شده بود. آستینهایش را بالا زد و رفت داخل دستشویی مدتی گذشت و نیامد. بلند شدم پشت پنجره ایستادم. گنبد و گلدستههای حرم حضرت معصومه (س) پیدا بود. منظره قشنگ و چشم نوازی داشت که دوست نداشتم از آن چشم بردارم.
با اینکه دیر وقت بود ماشینها چراغ روشن از خیابان میگذشتند. چراغهای نئون و رنگارنگ و چشمک زن مغازههای سوهان و تسبیح و سوغات فروشی هنوز روشن بود. مردم زیادی در پیادهروهایی که به حرم ختم میشد در رفت و آمد بودند. علی آقا از دستشویی بیرون آمد صورتش خیس بود و داشت آستینهایش را پایین میآورد. وقتی مرا دید، با تعجب گفت: «هنوز نخوابیدی!؟» جواب دادم: «خوابم نمیاد» لبخندی زد و گفت: معلومه» هم خوابت میاد، هم خستهای من میخوام نماز بخوانم، یه سری کار هم دارم که باید انجام بدم، اگه پیش من معذب و ناراحتی میرم پایین
گفتم: «نه، راحت باشید» گفت: «پس تو هم راحت باش بگیر بخواب میخوای چراغا رو خاموش کنم؟» قبل از اینکه جواب دهم چراغها را خاموش کرد و ایستاد به نماز از فرصت استفاده کردم چادرم را درآوردم، پتو را روی صورتم کشیدم. از فرط خستگی خیلی زود خوابم برد.
با صدای اذان که از خیابان و جایی نزدیک به گوش میرسید، از خواب بیدار شدم و ناخوداگاه چشمم افتاد به تخت علی آقا کسی روی تخت نبود، اما پتو کنار افتاده بود. نور چراغهای خیابان اتاق را روشن کرده بود. روی تخت نشستم صدای شرشر شیر آب میآمد و چراغ دستشویی روشن بود. بلند شدم و چادرم را سر کردم. علی آقا وضو گرفته از دستشویی بیرون آمد. سلام دادم با تعجب گفت: «سلام تو بیداری!؟ انگار خیلی خسته بودی؟ تا سرت گذاشتی رفتی»
گفتم: «بله، خسته بودم.»
گفت: «من و آقا محمود میخوایم بریم حرم برا نماز صبح میای؟»
گفتم: «وضو نگرفتم.»
در اتاق را باز کرد «تا من در اتاق آقا محمود رو میزنم شما هم وضو بگیر»
بعد از خوردن صبحانه به طرف تهران حرکت کردیم. چهل دقیقهای میشد که از قم درآمده بودیم. یک دفعه دایی با لهجه غلیظ همدانی گفت: «آکهی یادمان رفت سوان بخریم.»¹ علی آقا پایش را از روی پدال گاز برداشت. سرعت ماشین کم
شد. گفت: «شی کنیم. برگردی مان؟!»
من و زندایی که عقب ماشین نشسته بودیم زدیم زیر خنده. دایی دور برداشت و گفت: «می میشه بیای قم و سوان سوغات نوری رامان نی میدن همدان. چشم و چالمان در می آرن»²
--------------------
۱. عجب فراموش کردیم سوهان بخریم
۲ مگر میشود قم بیایی و سوهان نخری به همدان راهمان نمیدهند، چشم هامان را در میآورند!
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ اردوگاه عنبر
در بارگاه جانان / ۱۰
حسین فرهنگ اصلاحی
┄┅┅❀┅┅┄
اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر بود. نمیدانستم که خوابم یا بیدار، چه بگویم؟ چه بخواهم؟ و چه انجام دهم؟
خدایا! آیا اینجا قتلگاه زاده زهراست؟ اینجا میعادگاه حسین با یارانش بوده است؟ اینجا خون بهترین یار خدا بر زمین ریخته؟ اینجا کجاست و من کجایم؟ ضجهها و نالهها، قتلگاه را به لرزه در آورده بود. مأمورین، در قتلگاه را بستند و مانع ورود بقیه شدند. بیرون از قتلگاه ضریح حبیب بن مظاهر قرار داشت که پنجرههای آهنی، دور تا دورش را در برداشت؛ عاشق دلسوختهای که دوباره در راه مولایش جان داد. وسایلی را که برای تبرک کردن آورده بودم به ضریح مالیدم و یک بار دیگر نماز خواندم. مأمورین شروع کردند به بیرون کردن از حرم بیرون آمدیم. همه در حیاط نشستند. در حالیکه هنوز شیرینی زیارت سیدالشهدا، مدهوششان کرده بود، چشم دوختند به گنبد و پرچم سرخش، باد به سوی نجف میوزید و پرچم در همان سو قرار گرفته بود. یکی نقل میکرد، این پرچم تا هنگام انتقام خون سیدالشهدا (ع) به دست صاحب الزمان (ع) سرخ خواهد ماند.
از صحن اباعبدالله علیه السلام تا حرم حضرت باب الحوائج ۵۰۰ متر راه بود، مسیر دو حرم را دست به سینه و اشک ریزان طی کردیم. سکوت مطلق که گاه با هق هق اسرا شکسته میشد، نشان از کمال ادب و ارادت به حضرت ابوالفضل (ع) بود. شنیده بودیم که عراقیها از قمر بنی هاشم خیلی میترسند. اما باورمان نمی شد؛ تا اینکه از نزدیک شاهد این ماجرا شدیم. در حرم حضرت عباس (ع) خیلی از مأمورین از ترس حضرت داخل نیامدند؛ بقیه هم کاری به کار ما نداشتند. اصلاً صحبتی و اعتراضی به نحوه زیارت و عزاداری نشد؛ ما هم نهایت استفاده را کردند و وقت بیشتری را در حرم گذراندند. همه جا سخن اول دعا برای امام، نماز برای امام، طواف برای امام و گریه و انابه برای سلامتی امام بود.
برای صرف ناهار به میهمان سرای حضرت ابوالفضل برده شدیم. برای تبرک مقداری از برنج و خرما را در کیسههای نایلونی ریختیم تا به اردوگاه ببریم.
سوار اتوبوسها شدیم. مردم در گوشه و کنار جمع شده بودند. با کمترین دقت میشد شبح خوفناک خفقان و حاکمیت ظلم و ستم را بر روی صورتهای سرد و رنجدیده آنها دید. آنها میگریستند و اسرا دست تکان میدادند.
از جمله ثمرات این سفر تغییر نظر درباره مردم عراق بود؛ مردم ستمدیده و رنجدیدهای که تحت ظلم و ستم بودند. مسافت برگشتن چه زود گذشت. همه سیراب شده بودند و خود را برفراز آسمانها میدیدند. اردوگاه از دور نمایان شد. اردوگاه در حال آماده شدن برای استقبال کردن از چهارصد کربلایی بود. ... ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتک ... بابی انت و امی ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پایان
#ارودگاه_عنبر
#خاطرات_آزادگان
🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز
https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۳
┄┅┅❀┅┅┄
🔸با فرماندهی و سازماندهی و شبیخونهایی که دکتر چمران و همسرم و دیگر جوانان حمیدیه علیه متجاوزین بعثی انجام میدادند آنها ناگزیر از تخلیه بعضی مواضع خویش گردیدند. من که وظیفهام تهیه نان گرم تنوری و غذا برای تعدادی رزمنده محلی و دکتر بود بارها مورد تفقد و محبت شهید چمران قرار میگرفتم. میگفت: شما هم در جنگ شرکت دارید و مجاهدت میکنید. اطمینان دارم با کمک مردم خوب حمیدیه و طراح و دیگر مناطق، سر انجام دشمن متجاوز که به تحریک غرب و کشورهای مزدور به ما حمله کرده، از سرزمین اسلامیمان بیرون خواهیم راند. ای برادر عباس ما در یک وطن اسلامی زندگی میکنیم. خدای ما یکی است و ما موحد هستیم. قرآن ما یک قرآن است و دین ما اسلام است. دشمن، دین و سرزمین ما را مورد هجوم قرار داده و ما بایستی در یک سنگر قرار گیریم و با روح و اندیشه و سلاح خود بجنگیم. برای راندن دشمن متجاوز بایستی دردها را تحمل کنیم. چاره ای نداریم مگر اینکه جان خود و عزیزانمان را فدا کنیم. زیرا دشمن منطق زور را میداند. ما اسلحه و نیروی کافی نداریم ولی یک سلاح برنده و قوی در اختیارمان هست و آن ایمان و اعتقادات دینی ماست و نیز یک رهبر و یک فرمانده بسیار شجاع در رأس کشور داریم. رهبر ما می گویند: ما ذلت و خواری را نمیپذیریم و بایستی با خون، دشمن را بیرون کنیم.
شهید چمران با دلسوزی و اعتقاد راسخ گفتگو میکرد، او با من، شوهرم و دیگر جوانان عرب طراح با زبان عربی سخن میگفت و چقدر خوب حرف میزد و تمام حرفهایش بر دل مینشست. لذا یاران خوبی دور او گرد آمده بودند و فرماندهی آنان را به عهده شهید رستمی سپرد و بعدها چند تن از دوستانش که از لبنان آمده بودند به منطقه آمدند و با بهرهگیری از عشایری که در شناسایی و شبیخونها از مهارت برخوردار بودند، فشار فزایندهای را بر دشمن وارد کرد و در هر شب عملیات تعدادی از تانکهایش را منفجر و عدهای از جوانان بسیج، سربازانش را از بین میبردند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw90