هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃#یاحَنّانُ
💚 یا حَنّانُ یکی از نامهای خداوند است
به معنای؛
🔸پر مهر
🔸پر عطوفت
🔸مهربان و دلسوز
🔸پر شفقت
🔸 مشتاق
🔸 آنكه نسبت به چيزى عاطفه و مهربانى دارد
💚حنان کسی است که میپذیرد کسانی را که از او اعتراض میکنند
❤️به هر نام تو که می اندیشم، محبتت در قلبم بیشتر از پیش میشود.
به کدامین نام بخوانمت زیبا...
❣بسم الله الرحمن الرحیم
❤️الهی به امیدتو
🌹یکشنبه تون پربرکت به نام خدا🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بر چهرہ
🌺پر ز نور مهدے صلوات
✨بر جان و دل
🌺صبور مهدے صلوات
✨تا امر فرج
🌺شود مهيا بفرست
✨بهر فرج
🌺و ظهور مهدے صلوات
🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهم🌺
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
❌ناشتا گوجه و موز نخورید!
🍅گوجه: اسید آن با اسید معده واکنش داده و باعث سنگ در معده شده
🍌 موز: منیزیم بدن بطورناگهانی افزایش پیدا میکند و تعادل منیزیم و پتایسیم بدن بهم میریزد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#داستان_های_شنیدنی
#بانوی_نمونه
🌸 #بانوی_زیرک
🌼شخصی منحرف و متقلبی
در بصره بود که ادعاهای عجیبی داشت مریدانی را در اطراف خود جمع کرده بود.
🌸روزی نشسته بود یک باره گفت : چخ چخ !!!
مردم گفتند : یعنی چه؟
گفت :سگی می خواست وارد مسجد الحرام شود که من دیدم و
با گفتن آن کلمه او را راندم !!
اطرافیانش او را تحسین کردند 👏
🌼یکی از افراد ساده لوح که این مطلب را شنید.
داستان را برای همسرش 🧕 نقل کرد و گفت :
از بصره آن چنان احاطه ای داشت که سگی را از ورود به مسجدالحرام
مانع شد!!!😳
🌸همسرش گفت :
چرا این آقای به این خوبی را دعوت نمی کنی؟
خوب است او و مریدانش را برای #ناهار دعوت کنی.
مرد پذیرفت و آنها را دعوت کرد.
برنج و مرغ 🐓 مفصلی تهیه
کردند.
چون سفره انداخته شد،
برای هرکس ظرفی آوردند
که قدری #برنج در آن ریخته و #قطعه مرغ روی آن گذاشته بودند.
🌼 در این وقت آن زن زیرک 🧕 به شوهرش گفت :
من می خواهم برای آن آقا یک #مرغ کامل بگذارم، تا احترام بیشتری به او کرده باشم.
🌸اما برای آنکه دیگران ناراحت نشوند، #مرغ آقا را زیر برنج پنهان می کنم و
همین کار را کرد ...
🌼چون ظرف غذا را برای آقا بردند ، او نگاهی کرد و دید که روی برنج همه مرغ است اما در ظرف او هم مرغی پیدا نیست پس فریاد زد و گفت :
شما به من #اهانت کردید،
چرا برای همه مرغ آوردید
و برای من نیاوردید ؟
🌸زن 🧕 از پشت در گفت آقایی
که از بصره #سگی را در مسجدالحرام میبینی چگونه #مرغ را
در زیر #پلو نمیبینی؟!
و
بدین گونه او را رسوا و شرمنده ساخت.😢
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_زیبا
#زبان
📝داستان طوطی و حضرت سلیمان:
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.» حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
نتیجه:
مراقب زبان مان باشیم که باعث زندانی شدن روح مان خواهد شد.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ عادت های بدی که
روزت رو خراب میکنند ؛
•منظم نبودن
•ترس از آینده
•تفکر منفی
•نداشتن برنامه روزانه
•درگیر گذشته بودن
•پیگیری مداوم اخبارها
•انجام چندکار ب صورت همزمان
•عدم یادگیری مطالب جدید
•توجه زیاد به فضای مجازی
•به تعویق انداختن کارها
•گله و شکایت مداوم از اوضاع زندگی
🌹 روزتون پر از برکت و زیبایی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
|یافَرَجَ کل مَکْروبٍ کئیبٍ|
"خود را به خدا بسپار
چون اوست نوازشگر..."
#صحیفهسجادیه
#پیشنهاد_دانلود
#استوریطوری
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
┈┈•✾♡✾•┈┈
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 یکشنبه تون عالی
💗روزتان شاد و پراز دلخوشی
🌿و پراز اتفاقات زیبا
💗دلی آرام
🌿زندگی گرم و
💗و یک دنیا سلامتی آرزومندم
🌿روزتون زیبـا و در پنـاه خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#اهمیت طلب مردم
جنازه مردی را آوردند
تا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بر آن #نماز گذارد.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله به
اصحاب خود فرمود:
شما بر او نماز بخوانید
اما من #نمی خوانم.
اصحاب گفتند: رسول اللّه!
چرا بر او نماز نمی گذاری؟
حضرت فرمود: زیرا #بدهکار مردم
است.
ابوقتاده گفت:
من ضامن می شوم که #قرض
او را ادا کنم.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله
فرمود:
بطور کامل ادا خواهی کرد؟
ابوقتاده: بله، بطور کامل ادا
خواهم کرد. آنگاه #پیامبر صلی اللّه علیه و آله بر او نماز گذارد.
ابوقتاده گوید:
بدهکاری آن مرد #هفده یا هجده
درهم بود.
مستدرک الوسائل، ج 13، ص 404.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است
این مثل را در مورد كسی میگویند كه به مال و مقامش میبالد و مینازد و مغرور میشود.
مردی بود كه ثروت زیادی داشت به طوری كه حد و حساب نداشت صاحب قصر مجلل غلام و كنیز بود. روزی از روزها با خدم و حشم به حمام رفت. هنگامی كه وارد خزینه حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهر نشانی را برایش چاق كرد و هر مرتبه كه سر از آب بیرون میآورد قلیان را به دهان او میگذاشت چند پک میزد و دوباره زیر آب میرفت. یک مرتبه كه سرش را از آب ببرون آورد با خودش گفت:« آیا كسی از من بالاتر هست؟ آیا ثروت مرا كسی دارد؟» و به خودش مغرور شد. این فكر را كرد و به زیر آب رفت. همینكه سرش را از آب بیرون آورد، نه غلامی دید و نه قلیانی، صدا زد: « غلام ! غلام » دید خبری نیست دلاكهای حمام به صدای او دویدند جلو.
او فریاد زد: لباسهای مرا بیاورید.» اما دید دلاكها، دلاكهای همیشه نیستند، تعجب كرد. خودش آمد لباس بپوشید دید یک دست لباس پاره و كهنه به جای لباسهایش گذاشتهاند. صدا كرد:« پس لباسهای من چه شده؟» استاد حمامی و دلاكها آمدند گفتند: « تو هر روز كه به حمام میآیی لباس كهنههای خودت را میگذاری و یک دست لباس تازه و نوی مشتریها را میدزدی. حالا خوب گیرت آوردیم.» و او را گرفتند و كتک زدند و لباس پارهها را به او دادند و از حمام بیرونش كردند. وقتی وارد كوچه شد، دید این شهر جای دیگری است؛ شهر خودش نیست.ناچار در شهر گردش كرد تا شب شد. گرسنه و خسته شده بود و جایی نداشت برود. مجبور شد شب را در تون حمامی بگذراند. وارد تون حمام شد. دید سفره نانی در آنجا هست. دانست كه سفره نان مال تونوان است. سفره را پیش كشید و مشغول خوردن شد. شب را همان جا بسر برد و نزدیكیهای صبح تون حمام را آتش كرد با خودش گفت: «عجالتاً كه نان تونوان را خوردهام در عوض حمامش را گرم كنم.» تا اینكه تونوان از راه رسید مرد گفت:« رفیق، نان تو را من خوردهام ولی عوضش تون را آتش كردهام و حمام گرم است.»
تونوان ازاو خوشش آمد و او را پیش خودش نگاه داشت چند روزی آنجا بود كه صاحب حمام دید عجب مرد زرنگی است و او را جامه دار حمام كرد. از آنجائی كه زرنگی و درستكاری به خرج داد، حمامی از او خوشش آمد و دخترش را به عقد او درآورد.
بعد از چند سالی دختر حمامی صاحب دو فرزند شد و چیزی نگذشت كه حمامی مُرد و ثروت او به دخترش رسید. اما مرد هر شب كه به خانه میآمد افسرده میان فكر فرو میرفت و دست به زانو مینشست و با كسی حرف نمیزد. تا اینكه زنش یك شب از او پرسید: « تو را به خدا به چه فكر میكنی؟» آیا به پدر من یا به چیز دیگری؟» زن آنقدر او را قسم داد تا اینكه مرد قصه را از اول تا آخر برایش گفت. زن به او گفت: «آدم وقتی صاحب ثروت شد نباید به مالش مغرور شود. اما حالا كه اینطور شده شب برو روی پشت بام پلاس سیاه به گردن بیندار و به درگاه خدای متعال توبه كن و از خدا بخواه تا دو مرتبه به خانه خودت برگردی.
به شرطی كه اگر دعایت مستجاب شد در فكر من و این دو بچه هم باشی.» مرد قبول كرد و با دل شكسته و پردرد رفت بالای پشت بام، پلاس سیاه به گردن انداخت و دو ركعت نماز حاجت خواند و به درگاه خداوند نالید و توبه كرد و مشغول مناجات بود كه خوابش برد. یک وقت صدای اذان صبح به گوشش رسید سراسیمه بلند شد و نماز صبح را خواند و از زنش خداحافظی كرد و رفت كه در حمام را باز كند. وارد حمام شد و لباسش را عوض كرد و رفت توی خزینه كه زیر آب خزینه را بزند. وقتی سرش را از زیر آب بیرون آورد، غلام خودش را قلیان به دست بالای سرش دید.
تا خواست بگوید «غلام چرا...؟ » غلام زودتر گفت: « آقا، این دفعه رفتی زیر آب طول كشید. چند دقیقه است كه منتظر شما هستم.» مرد بقیه مطلب را فهمید و شكر خدا را بجا آورد، از میان خزینه بیرون آمد، دید حمام اولی است. غلامان لباسهایش را حاضر كردند و لباسش را پوشید و به خانه رفت. زن به او گفت: « امروز كمی دیرتر از حمام آمدی؟» مرد تعجب كرد و گفت: « چند سال است، كه من رفتهام. زن گرفتهام. دارای دو فرزند شدهام. تازه زنم میگوید امروز دیرتر آمدی.» فهمید قدرت خدای بزرگ است .
بعد چند نفر از غلامان را فرستاد و نشانی آن شهر را هم به آنها داد. رفتند زن و فرزندانش را آوردند. دیگر تا عمر داشت ناشكری نكرد و به خودش مغرور نشد و ثروتش را در راه خدا خرج كرد.
یاد_داشت: دهخدا در امثال و حكم این ابیات را مترادف مثل فوق آورده است: به حسنت مناز به یك تب بند است به مالت منار به یک شب بند است.
بر مال و منال خویشتن غره مشو
كان را به شبی برند و این را به تبی
بس خون كسان كه چرخ بی باک بریخت
بس گل كه برآمد از گل و پاک بریخت
بــر حسـن و جـوانـی ای پسر غـره مشـو
بس غنچه ناشكفته بــرخــاک بــرییخت.
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚#داستان_زیبا
🌱حکایت
ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ.
ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ.
ﺩﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ.
ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟
ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﯾﻚ ﺩﺭﻫﻢ .
ﺭﻋﯿﺖ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ .
ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ .
ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﻗﺮﺑﺎﻥ ، ﻣﻦ با این كاسه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ، ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، عتیقه است.
📚 امثال و حکم
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#حساب_کتاب
اَه ...چه قدکوتاهــــه ..!
وا ...چقدر چاق شدی......
تواَم با اون سلیقهات .....
چقدر آروم راه میره....
چرا بلند میخندی؟
🔺اینها تنها چند نمونه از تجاوزهای مبتذلی است که؛ اطرافیان را از ما دور میکند🔥!
- بلایِ #عیب_جویی به جانِ هرکس که افتاد،
ثمرهای جز تنهایی برایش ندارد.
عیب آدمها ، مثل زخم عفونی میماند که فقط #شخصیتهای_مگسی ، روی آن مینشینند و از کثافات عیوب دیگران لذت میبرند.
🎓 رفیق جان؛ بیاموزیم، چسبِ زخمِ نواقصِ همدیگر باشیم نه تیغ جراحیِ آن...!!
همان کاری که خدا با ما میکند!!
لطفاً مگس نباشید‼️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
نمک گیر شدن
در زمان قدیم، قوانین خاصی دربارهی جوانمردی وجود داشت و به خصوص، احترام و پایبندی عیاران نسبت به قوانین جوانمردانه بیشتر بود. عیاران کسانی بودند که خودشان را مدافع حقوق مردم ضعیف میدانستند و از ثروتمندان میدزدیدند و به فقرا میدادند. یکی از مشهورترین ماجراهای نمک گیر شدن، مربوط به یعقوب لیث صفاری است که از عیاران معروفی است که به حکومت رسید و در مقابله با خلفای ظالم عباسی، سلسلهی صفاریان را تأسیس کرد. در ابتدا؛ یعقوب که تحمل رنج و بدبختی مردم را نداشت، تصمیم گرفت که همراه برادران و دوستانش یک گروه عیاری تشکیل دهد.
او که مرد باهوشی بود، خیلی زود گروه بزرگتری ساخت و بین مردم؛ مشهور شد. یک روز به یعقوب خبر دادند که درهم بن حسین حاكم شهر خزانهی بزرگی دارد و جواهرات گرانبهایی را در آن نگهداری میکند. عیاران تصمیم گرفتند که شبانه به خزانهی درهم بن حسین دستبرد بزنند. اول چند نفر رفتند و موقعیت خانهی درهم را بررسی کردند و پس از آن که از مکان خزانه مطلع شدند، وسایلشان را برداشتند و شبانه راه افتادند. آنها آهسته از دیوار بالا رفتند و بعد با احتیاط، دیوار خزانه را سوراخ کردند و داخل شدند.
با وارد شدن به خزانه، نفس همهی آنها بند آمد. جواهرات رنگارنگ، زیر نور چراغهایی که همراه برده بودند، مثل ستاره میدرخشیدند. با اشارهی یعقوب، عیاران با عجله جواهرات را جمع کردند و داخل کیسههایشان ریختند. یعقوب که گوشهای ایستاده بود و به کار عیاران نظارت میکرد، یک دفعه چشمش به سنگ درخشانی افتاد. سنگ را بلند کرد و زیر نور چراغ، به آن نگاه کرد. سنگ میدرخشید ولی شبیه جواهرات دیگر نبود. سنگ را به دهانش گذاشت تا سختی آن را امتحان کند؛ ولی ناگهان سنگ را انداخت و به عیاران گفت: هرچه برداشتهاید، دوباره سر جایش بگذارید.
عیاران با تعجب به یعقوب نگاه کردند. اصلا" نمیتوانستند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. یکی از عیاران پرسید: چرا باید پس از این همه زحمت و خطر، جواهرات را نبریم؟ یعقوب با ناراحتی به سنگ نمک اشاره کرد و گفت: این سنگ درخشان، سنگ نمک است. من به خیال اینکه جواهر است، آن را در دهان گذاشتم تا سختیاش را امتحان کنم. صدای آه عیاران بلند شد. یعقوب گفت: متوجه شدید؟ من نمک گیر شدهام. حالا که نمک درهم بن حسین را خوردهام، نمیتوانم به مال او خیانت کنم!
عیاران که خودشان به قانون عیاری نمک خوردن و نمک گیر شدن؛ اعتقاد داشتند، بدون پرسشی دیگر، کیسههایشان را خالی کردند و از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. روز بعد، به درهم بن حسین خبر دادند که دزد وارد خزانهاش شده است. درهم با عجله به محل خزانه رفت. مسؤل خزانه جلو دوید و گفت: قربان نگاه کنید! دیوار خزانه را سواخ کردهاند واز آن جا وارد شدهاند. درهم بن حسین با وحشت گفت: لابد تمام جواهرات را دزدیدهاند.
خزانه دار گفت: «نه قربان! اتفاق عجیبی افتاده است! جواهرات را جابه جا کردهاند ولی هیچی نبردهاند! درهم با تعجب پرسید: هیچی! عجب حکایت عجیبی است!
نزدکی غروب؛ یکی از یاران لیث به مخفیگاه عیاران رفت و گفت: خبر سرقت دیشب، همه جا پیچیده است. درهم بن حسین هم اعلام کرده است که به دزدی که دیشب وارد خزانهاش شده است، امان میدهد؛ به شرط آن که بگوید چرا وارد خزانه شده ولی چیزی نبرده است.
یعقوب لیث، آن شب تا صبح فکر کرد و عاقبت تصمیم گرفت که به دیدن درهم برود. درهم بن حسین در خانهاش نشسته بود که به او خبردادند که مردی آمده است و ادعا میکند که عیار است. درهم بلافاصله دستور داد که او را به داخل، راهنمایی کنند. یعقوب با احتیاط جلو رفت و گفت: من به خاطر قول شما که امان دادهاید، به اینجا آمدهام.
درهم بن حسین لبخندی زد وگفت: بله! چون میخواستم بدانم که علت اتفاق عجیب دیشب چیست! چرا به خودتان زحمت دادید و وارد خزانه شدید ولی چیزی نبردید؟
یعقوب مستقیم به چشمان درهم نگاه کرد و گفت: چون نمک گیر شدم! در خزانهی شما سنگ نمکی بود که من به اشتباه؛ به آن زبانزدم. درهم بن حسین با تعجب گفت: همین! یعقوب با ملامت به او نگاه کرد و گفت: برای ما نمک گیر شدن، مسئلهی مهمی است..
ما اگر نان و نمک کسی را بخوریم، نمک گیرش میشویم و در حق او؛ خیانت نمیکنیم. درهم با حیرت به سخنان یعقوب لیث صفاری گوش کرد و بعد با تحسین او را که میرفت، نگاه کرد. اما این پایان ارتباط یعقوب و درهم نبود. وقتی درهم به حکومت سیستان رسید، فرماندهی سپاهش را به یعقوب لیث سپرد و به این ترتیب، راه رسیدن یعقوب به حکومت، هموار شد.
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
یک جعبه کفش
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طورمساوی بین خود تقسیم کرده بودند.
در مورد همه چیز باهم صحبت می
کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند
مگر یک چیز: یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز...
پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.
پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد
دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد
پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که
راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید
او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود
فقط دو عروسک در جعبه بود
پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود پ
از این بابت در دلش شادمان شد
🍃پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟پس اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت : آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بسیار خطاست که ...
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_شریفیان
💠# برنامه سمت خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
تزریق انرژی مثبت➕❤️
«امروز باران عشق و فراوانی می بارد
و چشمان من بازست برای دیدن
و دستانم بازست برای بخشیدن و دریافت کردن.»
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂عصر پاییزیتـون زیبـا
دلتون از غصه ها دور
ان شـاءالله لحظاتتون
شیرین تراز عسل
زیباتر از گلها 🌺
با طراوت تراز باران
خوش عطر تراز نسیم🍂
و متبرک به الطاف بیشمار
خدا باشـد🧡
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث
💚امام على عليه السلام :
🎁🌷به كسى كه به تو هديه نمى دهد،
🎁🌷هديه بده
📚ميزان الحكمه ، ج١٣ ، ص١٧
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔹« زياد خوردن و زياد خوابيدن ، جان را تباه مى كند و زيان به بار مى آورد.»
📚 غرر الحكم : ح ٧١٢٠
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#عکس_نوشته☝️
#احکام_شرعی #پوشش_بانوان
باید ها و نباید های پوشش
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
#حدود_محرمیت
🌀بعضی از مردم گمان میکنند وقتی زن و مردی با هم محرمند میتوانند به هر نحوی با هم معاشرت نماییند،در حالی که محارم نیز باید بخشی از شرایط را رعایت نمایند،
نباید به بهانه ی محرم بودن ،دختر جلوی برادر با هر لباسی که دوست دارد رفت و آمد کند.
⛔️برخی از این حدود عبارتند از :
✅- اجازه به اتاق شخصی افراد.
✅- پوشش مناسب.
✅- حفظ حریم در گفتگو ها.
✅- جداکردن محل خواب دختر بچه و پسر بچه.
منتشر کنید👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه #شکرگزاری
✨وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ
✨وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ
✨قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۷۸﴾
✨و اوست آن كس كه براى شما
✨گوش و چشم و دل پديد آورد
✨چه اندك سپاسگزاريد (۷۸)
📚سوره مبارکه المؤمنون✍آیه ۷۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل
✅پیشینه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی ست!
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید
از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ...
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند!
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد!
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته ،
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ...
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت :
" #جوابابلهان_خاموشی_است"
📚امثال و حکم«علی اکبر دهخدا »
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔻خوردن یک قاشق عسل🍯
قبل از خواب😴باعث سلامت کبد
و داشتن خوابی راحت می شود.
🍯عسل خواب آور است.
كساني كه کم خوابی دارند👇
قبل از خواب چند قاشق مرباخوری عسل مصرف کنند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پندانه
به قلبت❤️رجوع کن
اگر حالت خوبست
به باورهایت ایمان بیاور
اگر حالت خوب نیست
همچون خانه کلنگی آن رابکوب
و از نو بساز
برای #تغییر دیر نیست
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
آموزنده 👇👇👇
چرا زرافه فرزندش را لگد ميزند؟!
وقتي فرزند زرافه متولد ميشود روي خاك است و مادر بالاي سر او همانند يك برج بلند است حدس بزنيد چكار ميكند؟
يك لگد محكم به بچه ميزند!!!!!!
بچه نميداند كه تازه دنيا آمده
فكر ميكند"كيست كه اينطور محكم به او لگد ميزند!!!!
بچه زرافه تا درد را احساس كند مادر لگد دوم را ميزند
بچه اگر كاري نكند لگد سوم را هم ميخورد
بچه زرافه شروع ميكند به بلند شدن و روي پايش ايستادن
در همين حين كه كودك تلاش ميكند روي پايش بايستد مادرلگد سوم را ميزند
بچه ميافتد و اينيار بلند شده و شروع به دويدن ميكند!!!
و بعد مادر ميرود و بچه را به آغوش ميكشد و ميبوسد
ميدانيد چرا زرافه اين كار را ميكند؟؟
چون گوشت بچه زرافه بسيار تازه و نرم است لذا طعمه خوبيست براي شيرها و ديگر درندگان .
زرافه مادر نميتواند بچه را همانجا رها كرده و برود برايش غذا تهيه كند
لذا يك لگد ميزند تا كودك را بلند كرده و مجبور به بلند شدن كند
لگد دوم را ميزند كه به خاطرش بياورد دوباره بلند شود
زندگي مثل زرافه مادر است
گاهي لگدهاي محكمي ميزند
شكست ميخوريم دوباره بايد بلند شويم
هميشه يادمان باشد
فقط زندگي نكنيم بلكه سعي كنيم در زندگي رشد كنيم و بزرگ شویم
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆