eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️مژده ❤️ای دل ❤️که مسیحا ❤️نفسی می‌آید ❤️كه ز انفاس خوشش ❤️بوی كسی می‌آید🎄✨ فرارسیدن میلاد با سعادت حضرت عیسی مسیح (ع)، پیام آور صلح و مهربانی و بشارت دهنده ظهور آخرین نبی خدا بر اهالی توحید و ایمان گرامی باد.🎉🎊 عیدتون مبارک @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه 4 دی مـاهتون بخیر🌹 🌼هــــر روز آغـــــاز 🌸یک تغییر و شروع 🌺یک هیجـان اسـت 🌼خــدایا دریـچـه‌ ی🤲 🌸شــادی بـی پـایـان 🌺خوشبختی ، سلامتی 🌼و روزی پر برکت را 🌸به روی همه باز کن 🌺الهی آمین❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سپاسگزارى و حق‏شناسى لقمان لقمان حكيم، آن پير روشن‏ضمير و باتجربه، مدتى برده شخص ديگرى بود كه هم چندين غلام داشت. ولى در ميان غلامان، لقمان را بسيار دوست داشت، تا آن جا كه هرگاه مى‏خواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او ميل كند و بعد به عنوان تبرك‏جويى، نيم خورده لقمان را با ميل و اشتياق مى‏خورد. در يكى از روزها خربزه‏اى براى ارباب لقمان به هديه آوردند، ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را پاره كرد و قطعه قطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچ‏هاى خربزه را از اربابش مى‏گرفت و مى‏خورد، و وانمود مى‏كرد كه بسيار شيرين است و از روى ميل و اشتها مى‏خورد. وقتى ارباب مشاهده كرد كه لقمان با علاقه مى‏خورد، همه خربزه را كه به صورت 18 قاچ نموده بود جز يك قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان يك قاچ را براى خود نگه داشت. چون بريد و داد او را يك برين همچو شكر خوردش و چون انگبين از خوشى كه خورد داد او را دوم تا رسيد آن كِرچها تا هفدهم ماند كِرچى، گفت اين را من خورم تا چه شيرين خربزه‏ست اين بنگرم او چنين خوش مي‏خورد كز ذوق او طبعها شد مشتهى و لقمه‏جو وقتى كه ارباب همان يك قاچ ته مانده خربزه را به دهان گذاشت، دريافت كه مثل زهر، تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش به هم خورد. چون بخورد از تلخيش آتش فروخت هم زبان كرد آبله هم حلق سوخت ساعتى بي‏خود شد از تلخى آن بعد از آن گفتش كه اى جان و جهان نوش چون كردى تو چندين زهر را لطف چون انگاشتى اين قهر را ارباب به لقمان گفت: اين قاچ‏هاى بسيار تلخ را چگونه خوردى؟ با اين كه همه تلخ بود، چرا از خوردن آن خوددارى نكردى، مى‏خواستى عذر و بهانه‏اى بياورى و اين قاچ‏هاى تلخ را نخورى؟! لقمان در پاسخ گفت: ماه‏ها و سال‏ها تو به من غذاهاى شيرين و گوارا و مطبوع داده‏اى، اينك كه يك بار تلخ شده آيا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض كنم، و نمك خور و نمكدان شكن گردم، بلكه رسم حق‏شناسى و سپاسگزارى اقتضا كرد تا همان نيش‏ها را نوش بدانم و چهره در هم نگيرم. شرمم آمد كه يكى تلخ از كفت من ننوشم اى تو صاحب‏معرفت چون همه اجزام از انعام تو رسته‏اند و غرق دانه و دام تو گر ز يك تلخى كنم فرياد و داد خاك صد ره بر سر اجزام باد لذت دست شكربخشت بداشت اندرين بطيخ‏ تلخى كى گذاشت آرى: از محبت تلخها شيرين شود از محبت مسها زرين شود از محبت خارها گل مى‏شود وز محبت ديو حورى مى‏شود از محبت خارها گل مى‏شود وز محبت سركه‏ها مُل‏ مى‏شود از محبت سقم‏ صحت مى‏شود وز محبت قهر رحمت میشود پس اى بنده خدا تو غرق نعمت‏هاى خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى ديدى ناشكرى نكن. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‌ حضرت موسی (ع) از محلی عبور می کرد، شخصی از بنی اسرائیل گفت: یا موسی، من پیغامی دارم، آن را به خدا برسان. به خدا بگو من هیچگاه به یاد تو نیستم، اما وضع دنیای من خیلی هم خوب است و هیچ مشکلی ندارم. وقتی حضرت موسی(ع) به کوه طور رسیدند، به خاطر اینکه این پیغام حرف سنگینی بود آن را بیان نکردند. اما خدای متعال به موسی فرمود: موسی! پیغام بنده ما را بگو. موسی عرض کرد: خدایا اینطور می گوید. خدای متعال خطاب به موسی کرد و فرمود: به او بگو که تو به یک عذابی گرفتار هستی که خودت هم از آن غافلی و آن عذاب این است که شیرینی ذکر و یادم را از تو گرفته ام و از من بیگانه شده ای! •✾📚@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
داغ برادر لقمان به سفر رفت، و سفر او چندين سال طول كشيد، هنگام بازگشت در نزديكى وطن با غلام خود ملاقات كرد، و بين آن‏ها گفتگوى زير رخ داد: لقمان: از پدرم چه خبر؟ غلام: او از دنيا رفت. لقمان: بر امور خودم مالك شدم، از همسرم چه خبر؟ غلام: او نيز از دنيا رفت. لقمان: بسترم تجديد شد (ناگزير بايد با همسر ديگر ازدواج كنم) از خواهرم چه خبر؟ غلام: او نيز از دنيا رفت. لقمان: ناموسم پوشيده شد، از برادرم چه خبر؟ غلام: او نيز از دنيا رفت. لقمان: اِنقَطَعَ ظَهرِى؛ پشتم شكست. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌸آب حیات نوشید🌸🌸 درباره كسانی كه عمر طولانی كنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلی بیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیت كه نام نیك از خود به یادگار گذاشته. زنده جاوید مانده اند. به كا می رود. این ضرب المثل به صور و اشكال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی و آب اسكندر نیز به كار رفته، شعرا و نویسندگان هر یك به شكلی در آثار خویش آورده اند. اكنون ببینیم این آب حیات چیست و از كجا سرچشمه گرفته است. اسكندر مقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یكی از معمرترین قوم شنید كه در قسمت شمال آبگیری است كه خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریكی است. در آن تاریكی چشمه ای است كه به آن آب حیوان گویند، چون تن در آن بشویند گناهان بریزد و هر كس از آن بخورد نمی میرد. اسكندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید كه میانشان دره و نهر آبی وجود داشت. به فرمانش پلی بر روی دره بستند و از روی آن عبور كردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند كه خورشید بر آن نمی تابید و در تاریكی مظلم فرو رفته بود . اسكندر تمام بنه و اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفر سردار جوان و یكهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت و داخل ظلمات شد. پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریكی هوا و سختی و دشواری راه اسكندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی كه هر قدر به چپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند. اسكندر تعداد همراهان را به یكصد و شصت نفر تقلیل داد. باری اسكندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریكی روی ریگهای بیابان پیش رفتند تا به كنار چشمه ای رسیدند كه هوای معطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید . اسكندر احساس گرسنگی كرد و به آشپزش اندر یاس دستور داد غذایی طبخ كند . آندریاس یك عدد ماهی از ماهیهای خشك را كه همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد. اتفاقا ماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت. آندریاس آن اتفاق شگفت را به هیچكس نگفت و كفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسكندر طبخ كرد . قبل از آنكه از ظلمات خارج شوند ، اسكندر به كلیه همراهان فرمان داد ضمن حركت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری كه در راه بیابند با خود بردارند. معدودی از همراهان به فرمان اسكندر اطاعت كردند ، ولی اكثریت همراهان كه از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند اسكندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . به روایت دیگر اسكندر به همراهان گفت:« هر كس از این سنگها بردارد و هر كس بر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد .» عده ای از آنها سنگ را بر داشتند و در خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشنایی آفتاب رسیدند معلوم شد كه تمام آن سنگها از احجار كریمه یعنی مروارید و زمرد و جواهر بوده و همانطوری كه اسكندر گفته بود آنهایی كه بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و كسانی كه بر داشته بودند افسوس خوردند كه چرا بیشتر بر نداشتند . دیر زمانی نگذشت كه راز آندریاس فاش شد و به ناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشك را به اسكندر گفت. اسكندر از این پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد كه چرا به موقع وی را آگاه نكرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سود كه كار از كار گذشته راه بازگشت نداشت. تنها كاری كه برای اطفای نایره غضب خویش توانست بكند این بود كه فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را كه بر اثر نوشیدن به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری كند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد . @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ﺍﻧﺲ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻄﺮﻓﻰ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻋﻨﻘﺮﻳﺐ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺂﻳﺪ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ. ﻃﻮﻟﻰ ﻧﻜﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﺁﺏ ﻭﺿﻮﻯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﺸﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﻧﻌﻠﻴﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﺒﻰ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎ ﻭﻯ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻴﺮﺵ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻬﺸﺘﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﻓﻌﺖ ﻣﻌﻨﻮﻳﺶ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﭘﻰ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻯ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﻬﺮ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻛﻪ ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻤﻠﺎﻗﺎﺗﺶ ﻧﺮﻭﻡ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﺑﻤﻨﺰﻝ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﺎﻳﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻢ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻪ ﺷﺐ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﻮﻗﻌﻴﻜﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﻴﺸﺪ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﮕﻔﺖ. ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺭﺍ ﻣﻴﺂﺭﻣﻴﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻓﺠﺮ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﻣﻴﺨﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﺧﻴﺮ ﻭ ﺧﻮﺑﻰ ﺳﺨﻨﻰ ﻧﺸﻨﻴﺪﻡ. ﺳﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﻘﻀﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﻓﺖ ﺗﺤﻘﻴﺮﺵ ﻧﻤﺎﻳﻢ ﻭﻟﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺑﻴﻦ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻴﺮﮔﻰ ﻭ ﻛﺪﻭﺭﺗﻰ ﭘﺪﻳﺪ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻡ ﻛﻪ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺍﺯ ﻧﺒﻰ ﺍﻛﺮﻡ (ﺹ) ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﭼﻨﻴﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﻡ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﻤﻞ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﻯ، ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺳﺨﻨﺎﻧﻰ ﺁﻧﭽﻨﺎﻧﻰ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﺟﺰ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻳﺪﻯ ﻋﻤﻠﻰ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﺍﺯ ﻭﻯ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻯ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﻴﭻ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻰ ﻛﻴﻨﻪ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻫﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻛﺴﻴﻜﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻌﻤﺘﻰ ﻋﻄﺎ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺴﺪ ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺍﻡ. ﭘﺴﺮ ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﺎﺹ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺴﻦ ﻧﻴّﺖ ﻭ ﺧﻴﺮﺧﻮﺍﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﻋﻨﺎﻳﺎﺕ ﻭ ﺍﻟﻄﺎﻑ ﺍﻟﻬﻰ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ ﺍﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺎﻛﺪﻝ ﻭ ﺩﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺷﻴﻢ. 📚ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻭﺭﺍﻡ، ﺟﻠﺪ ﺍﻭﻝ، ﺻﻔﺤﻪ 126 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣چه نعمتِ بزرگیه این آرامش ، اگه تو زندگیت آرامش نداشته باشی حوصله هیچ کاری و نداری نه دوست داری کار کنی ، نه ورزش کنی و نه هیچ کارِ دیگه ... پس اول از هرچیز برای به دست آوردنِ آرامشت تلاش کن صبح که از خواب بیدار میشی هر اتفاقِ تلخی که دیروز افتاد بذار تو همون دیروز بمونه و به روزِ قشنگی که خدایِ مهربون در اختیارت قرار داده فکر کن همین که داری نفس میکشی یعنی یه معجزه ی قشنگ و بزرگ ، پس بلند با حسِ خوب بگو حالا برو جلوی آینه یه لبخندِ خوشگل به خودت بزن و بگو اجازه نمیدم هیچ چیزی آرامشتو ازت بگیره @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ابراهیم علیه السّلام دل ها را تسخیر کرد🔹 آنگاه که دود و شعله آتش فرونشست و حرارت آن به سردی گرایید، قوم مشاهده کردند که ابراهیم در کمال صحت و سلامت در میان آتش نشسته و به دعوت خود مشغول است. مردم از وضع او تعجب نمودند و از نجات او وحشت کردند. مخالفین متحیر و غضبناک از ابراهیم روی برتافتند و با شرمندگی تمام از انظار جمع گریخته و مخفی شدند. این چنین آیت وحدانیت پروردگار و معجزه بزرگ حضرت ابراهیم حادث گشت. دشمنان نخست با بحث به مبارزه ابراهیم رفتند ولی مغلوب گشتند، به قدرت خود توسل جستند و برای از بین بردن ابراهیم، به آتش پناه بردند؛ خدا طبیعت آن را تغییر داد و شعله آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت گرداند، آنان تصمیم گرفتند به ابراهیم خدعه بزنند ولی خدا آنان را در ردیف زیانکاران قرار داد. مردم با دیدن این معجزه بزرگ به حدی متأثر و آگاه شدند که نزدیک بود در مقابل دعوت ابراهیم علیه السّلام تسلیم شوند و او را به رهبری خویش برگزینند و چیزی نمانده بود برای پیروی از وی متحد گردند، ولی برخی از آنها، لذات دنیوی و حب مقام را بر قبول حق مقدم داشتند و دسته ای دیگر ترسیدند مخالفین ابراهیم و بت پرستان به آنان آزار برسانند، لذا فقط عده ای انگشت شمار به ابراهیم ایمان آوردند و ایمان خود را از مردم کتمان کردند تا از شر یاغیگران در امان باشند و مرگ گریبان آنان را نگیرد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 @tafakornab 👆
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
🎁 دنبال های مذهبی قشنگ میگردی؟ 💠 دنبال تحریر با طرح های جدید ایرانی اسلامی هستی؟ 🏃‍♂ سریع بیا تو کانالم 👇 https://eitaa.com/joinchat/999621038Cb22fbb2096 🌸 اینجا دنیای قاصدک های فاطمیه 👆😍 💥 هدیه های جذاب و ارزان و البته با ارسال سریع با مراجعه به 👇 https://eitaa.com/joinchat/999621038Cb22fbb2096 😍 بزن روی لینک 👆 و یکی قاصدک از های فاطمی بشو 🥰
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
💥 هدیه های جذاب و ارزان برا جشن تکلیف دانش آموزان و البته با ارسال سریع با مراجعه به 👇 https://eitaa.com/joinchat/999621038Cb22fbb2096 😍بهترین هدیه برا روزمادر بزن روی لینک 👆🥰
تزریق انرژی مثبت➕ ✅باخودت تکرارکن❤️ اکنون همه چیزبرای انجام مشیت الهی راه می گشاید وحق من درپرتولطف الهی وبه گونه ای معجزه آسابه من می رسد. "پروردگاراسپاسگزارم"❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💎امام على عليه السلام: عذرخواهى، نشانه ی خردمندى است 💎امام زين العابدين عليه السلام: از آنچه كه باعث عذرخواهى مى شود، بپرهيز 💎امام على عليه السلام: هر كس بدون ارتكاب گناهى عذرخواهى كند، خود را گنهكار قلمداد كرده است. 💎امام على عليه السلام: از كارى كه با آن خداوند سبحان را فرمان برده اى عذرخواهى مكن؛ زيرا آن كار براى تو افتخارى بزرگ است 💎امام حسن عليه السلام: گناه را زود كيفر مده، بلكه ميان گناه و كيفر، راهى براى عذرخواهى باقى بگذار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️📰 📰☝️ چند نکته درباره آزار و اذیت دیگران حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ ✨وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ﴿۱۹۶﴾ ✨بى‏ ترديد سرور من آن خدايى است ✨كه قرآن را فرو فرستاده و همو ✨دوستدار شايستگان است (۱۹۶) 📚سوره مبارکه الأعراف✍آیه ۱۹۶ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌ چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ؟ نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورَد. بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به‌ همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند. روز های سخت باید بگذرد تا آب دیده شده و به طلای ناب درونمان برسیم ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
به👈 نشاط آور ✅ بوییدن هر نوع به نشاط‌آور است 🌱 در صورتی که شربت آن را با شربت به_لیمو ترکیب کنید برای نشاط و نظیر ندارد❤️ ‎‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ از سختی ها نترس.↯ سختی آدم را سرسخت می کند، ⇦میخ‌‌هایی در دیوار محکم‌تر هستند که ضربات سخت‌تری تحمل کرده باشند.🔨 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ 🌲🔔🌲🔔 🌲🔔🌲 🌲🔔 🌲 🚩 حضرت عيسي بن مريم علیه‌السلام پيامبر بزرگ الهي و اولوالعزم، در روز ۲۵ دسامبر سال اول ميلادي، ۶۲۲ سال قبل از هجرت پيامبر بزرگ اسلام(ص)، در بيت لحم واقع در سرزمين  فلسطين به دنيا آمد. با اين حال تاريخ تولد حضرت عيسي(ع) دقيق نيست و در قرن ششم قبل از هجرت، روز ۲۵ دسامبر به عنوان عيد ميلاد مسيح(ع) برگزيده شد، درصورتي كه تاريخ‏ نويسان، معتقدند تولد ايشان ۴ يا ۶ سال قبل از آن بوده است. حضرت عيسي(ع) به فرمان خداوند، به گونه ‏اي اعجازآميز از مادري باكره و مقدس متولد شد و سپس در گهواره شروع به سخن گفتن كرد و پيامبري خود را بشارت داد. زمان جواني حضرت عيسي(ع) دوره بحراني تاريخ يهود است. يهوديان تحت سيطره روميان چشم انتظار موعودي نجات بخش بودند. با اين حال با  ظهور مسيح(ع)، علي‏رغم ديدن نشانه‏ ها و معجزات بر حق آن حضرت، باز هم با ايشان به مخالفت برخاستند. 🎊ميلاد حضرت مسيح عيسي ابن مريم (سلام الله عليه) پيامبر مقرب و مطهر الهي نويد بخش صلح و دوستي و محبت بر تمامي عالميان ،بالاخص به همدلان مسيحي مبارك باد🎊 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌲 🌲🔔 🌲🔔🌲 🌲🔔🌲🔔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اصلاح خویش 💚حضرت مسیح ع 💐سالروز ولادت حضرت مسیح علیه السلام را تبریک می گوییم. ╭┅┅❀▒⃟✿⃟ 🌕❀┅┅╮ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💢خدارا دیده ای؟ ازبزرگی پرسیدن خدا رو دیده ای؟ جواب داد. آره دیدم! کی کجا..؟ گفت... اونجایی كه لغزیدم دستمو گرفت اون وقتيكه کج رفتم هدایتم کرد ناخوش بودم وعافیتم داد تنگدست بودم و رزقم داد... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
🔻مرحوم آقا سیدجمال گلپایگانی، از مراجع صاحب رساله بود زمانی که یک جوان را برای دفن به تخت فولاد آوردند؛از ایشان خواستند که به آن جوان تلقین کند؛ آقای گلپایگانی چشمانش باز بود مےگفتند: می دیدم برزخ جوان را، به جوان گفتم: بشنو! بفهم! این چیزهایی را که به تو می گویم؛ گفت نمی فهمم چی می گی! بعد دیدم یک شیطانک هایی در اطرافش می رقصند و می خندند، خوشحال هستند که این دم آخر می خواهند او را تو قبر بگذارند و زبانش بسته بست؛ خیلی ناراحت شدم.به هیچ کس چیزی نگفتم ؛ 🔻بعد به یک کناری آمدم دیدم، خانمی دارد گریه می کند، فهمیدم که مادرش هست و کنار آن خانم یک آقایی است که او هم گریه می کرد؛ 🔹سواال کردم گفتند: 🔻آنهاپدر و مادراین جوان هستند. پدرش را کنار کشیدم و قضیه را برایش تعریف کردم،گفتم: پسرتون توی زندگی خود گیر و مشکلی داشته با شما؟ 🔹پدر جوان گفت: 🔻پسر ما! خیلی خوب بود. اهل نماز بود و متدین اهل محراب و منبر و مطالعه بود، ولی چون خیلی از چیزها را یاد گرفته بود مغروربود. لذا زمانی که میخواستم در مورد مسائل دینی اظهارنظر کنم به من می گفت: تو حرف نزن! چون سواد نداری! من با گفتن این حرف ها دو سه مرتبه دلم شکست.از اینکه توی جمع به من که پدرش بودم می گفت: توحرف نزن چون سواد نداری ومن ازش خیلی به دلم ماند. 🔹آقای گلپایگانی گفت: 🔻الان وقت این حرف ها نیست ازش راضی باشید و به زبان خود نیز جاری کنید ازش راضی هستید. زمانی که پدر جوان راضی شد، جوان را داخل قبر نهادند و روی آن را می پوشاندند. 🔻آقای گلپایگانی گفتند صبر کنید و خودشون وارد قبر شدند و تلقین آخر رو کردند؛ 🔹باز برزخ جوان را دید که یک لبخند زد و جوان گفت: 🔻می فهمم و آن شیطانک ها دیگر دورش نبودند، زمانی که روی قبر را پوشاندند، دیدم امیر المومنین تشریف آودرند و فرمودند: از این به بعدش با من، آقای گلپایگانی گفتند: این صحنه هایی بود که من با چشم خود دیدم؛ جوان متدین اخر عمر ولی گیر داشت. @tafakornab 👆
🔻داستان زال وسیمرغ سام نریمان، امیر زابل و سر آمد پهلوانان ایران، فرزندی نداشت و از اینرو خاطرش اندوهگین بود. سرانجام زن زیبا رویی از او بارور شد و کودکی نیک چهره زاد . اما کودک هر چند سرخ روی و سیاه چشم و خوش سیما بود موی سرو رویش همه چون برف سپید بود. مادرش اندوهناک شد. کسی را یارای آن نبود که به سام نریمان پیام برساند و بگوید ترا پسری آماده است که موی سرش چون پیران سپید است . دایه کودک که زنی دلیر بود سرانجام بیم را به یک سو گذاشت و نزد سام آمد و گفت « ای خداوند مژده باد که ترا فرزندی آمده نیک چهره و تندرست که چون آفتاب میدرخشد. تنها موی سرو رویش سفید است . نصیب تو از جهان چنین بود. شادی باید کرد و غم نباید خورد.» سام چون سخن دایه را شنید از تخت به زیر آمد و به سرا پرده کودک رفت. کودکی دید سرخ روی و تابان که موی پیران داشت. آزرده شد و روی به آسمان کرد و گفت: «ای دادار پاک، چه گناه کردم که مرا فرزند سپید موی دادی؟ اکنون اگر بزرگان بپرسند این کودک با چشمان سیاه و موهای سپید چیست من چه بگویم و از شرم چگونه سر برآورم؟ پهلوانان و نامداران بر سام نریمان خنده خواهند زد که پس از چندین گاه فرزندی سپید موی آورد . با چنین فرزندی من چگونه در زاد بوم خویش بسر برم؟ » این بگفت و روی بتافت و پر خشم بیرون رفت. سام اندکی بعد فرمان داد تا کودک را از مادر باز گرفتند و به دامن البرز کوه بردند و در آنجا رها کردند. و رهایی کودک ،آغاز دایه گی سیمرغ شد. ✨ ✨✨ ✨✨✨ @tafakornab 👆
این خرمن ها رو ندیدی چه جوری هوا میکنن؟! و نمیدونی چرا هوا میکنن؟! خالص نیستن، قاطی دارن.کاه، پوسته، غبار؛ با دانه های گندم مخلوط اند. لذا کشاورزه میاد با اون چنگالک های خاصّی که داره میزنه زیر این گندم ها، گندم ها رو هوا میکنه.باد هم داره میاد، گرد و غبارا رو و پوسته ها و کاه ها رو با خودش میبره.دانه های گندم برمیگردند سرِ جاشون.درسته بالا پایین میشن، زیر و زبر میشن، به هم میریزن، آشفته میشن؛ امّا پاک و قیمتی میشن... خداوند با اهل ایمان که مثل همون دانه های گندم مغزدار میمانن، دقیقاً رفتار اون کشاورز رو میکنه.یعنی گاهی وقتها با چنگالک گرفتاری های خودش، اینا رو هوا میکنه، پریشان میکنه، آشفته میکنه، زیر و زبر میکنه.چرا؟! تا پاک کنه. 💜🦋💜🦋 «از بیانات استاد رنجبر عزیز در تفسیر سوره صفحه 68» @tafakornab 👆
لقمان حکیم، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره ای سیاه و نازیبا داشت،ولی از دلی روشن، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود. او که در آغاز جوانی برده ای مملوک بود، به دلیل نبوغ عجیب و حکمت وسیعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ی آفاق شد. او مردی امین بود، چشم از حرام فرو می بست، از ادای حرف ناسزا و بی مورد پرهیز می کرد و هیچگاه دامن خود را به گناه نیالود و همواره در امور زندگی شرط عفت و اخلاص را رعایت می کرد. اوقات فراغت خود را به سکوت و تفکر در امور جهان و معرفت حق تعالی می گذراند و برای گذراندن امور زندگی به حرفه خیاطی و یا درودگری مشغول بود. (بعضی گویند لقمان بنده ای بود حبشی که از راه شبانی معیشت خود را می گذراند.) لقمان از خنده بی مورد و استهزاء دیگران پرهیز می کرد و هیچگاه اراده خود را تسلیم خشم و هوای نفس نمی کرد. از کامیابی در دنیا مغرور و از ناکامی اندوهگین نمی شد و صبر و شکیبایی او به حدی بود که با از دست دادن چند فرزند، از سر زبونی دیدگان خود را به سرشک غم نیالود. در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعی وافر داشت و هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله داشتند نگذشت، مگر آن که در میان ایشان اصلاح کرد. بیشتر وقت خود را در همنشینی با فقها و دانشمندان و پادشاهان می گذراند و مسئولیت خطیر آنها را گوشزد می کرد و آنها را از کبر و غرور برحذر می داشت و خود نیز از احوال ایشان عبرت می گرفت. در این شرایط بود که لقمان شایسته پوشیدن جامه حکمت شد و سپس در نیمروزی گرم که مردم در خواب قیلوله بودند جمعی از فرشتگان که لقمان قادر به رؤیت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پیغمبری خدا جویا شدند. لقمان در پاسخ فرشتگان گفت: اگر خدای متعال مرا به قبول این امر خطیر امر کند، فرمان او را با دیده منت خواهم پذیرفت و امید و یقین دارم که در آن صورت او مرا در این کار یاری خواهد کرد و علم و حکمتی که لازمه این وظیفه باشد به من عطا خواهد کرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ می کند، ولی اگر اختیار رد یا قبول این امر با من باشد، از پذیرش این مسئولیت بزرگ عذر خواهم خواست و عافیت را اختیار می کنم. چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذیرش این مسئولیت را جویا شدند، لقمان گفت: حکومت بر مردم اگر چه منزلتی عظیم دارد، ولی کاری بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاریکی های بیکرانی وجود دارد که هر کس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقیم و راه رستگاری منحرف گردد و هر کس از آنها برهد به فلاح و رستگاری نائل خواهد شد. خواری و گمنامی دنیا در برابر عزت و بزرگواری آخرت گوارا است ولی اگر هدف کسی جاه و جلال دنیوی باشد، دنیا و آخرت هر دو را از کف خواهد داد، زیرا عزت و نعمت دنیا موقت و عاریه است و چنین کسی به نعمت و عزت جاودان اخروی نیز دست نخواهد یافت. فرشتگان که به عقل سرشار لقمان پی بردند او را تحسین کردند و خدای تعالی او را مورد لطف و عنایت قرار داد و سرچشمه حکمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سیل حکمت و نور معرفت بر زبان و بیان لقمان جاری گردد و تشنگان حقیقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حکمت خود سیراب سازد و در این میان فرزند برومند لقمان که نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بیشتر مورد خطاب او قرار می گرفت گرچه نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان