eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین پنجشنبه‌ی پاییزی و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ میگویند خیرات برای رفتگان😔 مثال نسیم خنکی ست که🌸 در هوای داغ به صورت انسانی می وزد به همین لذت ‌بخشی🌸 و به همین لطافت🌸 پنجشنبه است😔 خیرات رفتگان فاتحه و صلوات❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍂🍁 پاییزتون رنگی🍂 تکرار نشدنی 🍁 پر از لحظات ناب عاشقانه...🧡 و سرشار از عشق به خدا ❤️ اولین پنجشنبه ی پاییزیتون پر از مهر آخرهفته خوبی درکنارخانواده داشته باشید🧡 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((چشمهای کور من)) 🌷پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ... چند سال می گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ... نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم ... 🌷خدایا ... چی می بینم؟ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت ... با اون قامت های محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ... 🌷زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ...اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود ... که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند ...- یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشم های کور من ... 🌷داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ...به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ... 🌷اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ...از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ... 🌷همه رو گذاشتم توی اون کوله ... نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد ... و من ... اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم ... نباید جا می موندم ... 🌷چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ...ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ... 🌷سال هاست ساکم رو بستم ... شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ... میرم سراغش و برش می گردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ... تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ...و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... خدایا بپذیر؛ امن یجیب های این نسل سوخته را .... 🌺یاعلی مدد ....🌺 🌴التماس دعای فرج🌴 فردا ان شاالله منتظر داستان واقعی جدید باشید @tafakornab @shamimrezvan http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺
🔅 : 🔸 كَفُّ الأَذى مِن كَمالِ العَقلِ ، وفيهِ راحَةُ البَدَنِ عاجِلاً وآجِلاً . 🔹 آزار نرساندن ، از كمال خِرَد است و در دنيا و آخرت ، مايه راحتى تن . 📚 الكافي: ج ۱ ص ۲۰ ح ۱۲ 〰➿➿〰➿〰➿〰➿〰 💠امام سجاد علیه السلام: ❌"بد زبانی و فحاشی موجب رد شدن دعا می شود." 📚معانی الخبار،ص۲۷ص۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️📰 📰☝️ حکم باز و بسته کردن گوشی تلفن همراه موقع نماز @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh حداقل برای یک☝نفر جهت تبلیغ دین ارسال کنید
✨قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ﴿۲۵﴾ ✨گفت پروردگارا سينه‏ ام را گشاده گردان (۲۵) ✨وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ﴿۲۶﴾ ✨و كارم را براى من آسان ساز (۲۶) ✨وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي ﴿۲۷﴾ ✨و از زبانم گره بگشاى (۲۷) ✨يَفْقَهُوا قَوْلِي ﴿۲۸﴾ ✨تا سخنم را بفهمند (۲۸) 📚سوره مبارکه طه ✍آیات ۲۵ تا ۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آورده اند بازرگاني بود اندک مايه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستي به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست اين امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزي به طلب آهن نزد وي رفت.مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشي زندگي مي کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست مي گويي!موش خيلي آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آيم.رفت و چون به سر کوي رسيد پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثري نشد.پس ندا در شهر دادند.بازرگان گفت:من عقابي ديدم که کودکي مي برد.مرد فرياد برداشت که دروغ و محال است،چگونه مي گويي عقاب کودکي را ببرد؟بازرگان خنديد و گفت:در شهري که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابي کودکي بيست کيلويي را نتواند گرفت؟مرد دانست که قصه چيست،گفت:آري موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هيچ چيز بدتر از آن نيست که در سخن ، کريم و بخشنده باشي ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌼 من امروز با تمام وجود خوشبختی‌ام را جشن میگیرم؛زیرا هدفی برای زیستن،دلی برای دوست داشتن و مهربان خدایی برای پرستیدن دارم. خدایا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ‍ ✳️ ماجرای دیوانگی بهلول دانا 💠 آیه‌ها و آینه‌ها 💠 💠آیه: وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ مائده/2 و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد 💠 آینه: 🔹حکایت؛ هارون‌الرشید خلیفه عباسی خواست کسی را برای قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگی گفتند: برای این کار کسی جز بهلول صلاحیت ندارد. بهلول را خواست و قضاوت را به وی پیشنهاد کرد. بهلول گفت: من صلاحیت و شایستگی برای این سمت را ندارم. هارون گفت: تمام اهل بغداد می‌گویند، جز تو کسی سزاوار نیست، حال تو قبول نمی‌کنی! بهلول گفت: من به وضع و شخصیت خود از شما بیشتر اطلاع دارم و این سخن من یا راست است یا دروغ، اگر راست باشد، شایسته نیست کسی که صلاحیت منصب قضاوت را ندارد، متصدی شود. اگر دروغ است، شخص دروغگو نیز صلاحیت این مقام را ندارد. هارون اصرار کرد که باید بپذیری و بهلول از او یک‌شب مهلت خواست تا فکر کند. فردا صبح خود را به دیوانگی زد و سوار بر چوبی شده و در میان بازارهای بغداد می‌دوید و صدا می‌زد دور شوید، راه بدهید، اسبم شما را لگد نزند. مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است! خبر را به هارون‌الرشید رساندند و گفتند: بهلول دیوانه شده است. گفت: او دیوانه نشده ولیکن دینش را به این وسیله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننماید. آری آزمایش هر کس نوعی مخصوص است نه تنها ریاست برای بهلول آماده بود بلکه وقتی غذای خلیفه را برای او می‌آوردند، می‌گفت: غذا را ببرید پیش سگ‌های پشت حمام بی اندازید، تازه اگر سگ‌ها هم بفهمند، از غذای خلیفه نخواهند خورد!1 آن کز ره بیدادگری رهسپر است هم خصم خدا و هم عدوی بشر است 📚با اقتباس و ویراست از کتاب یک‌صد موضوع 500 داستان @tafakornab @shamimrezvan
زندگی یک بازی درد آور است زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم اما باختیم... کاخ خود را روی دریا ساختیم لمس باید کرد این اندوه را... بر کمر باید کشید این کوه را.... ⚘|❀ ❀|⚘ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت
📌داستانک🍃🌺 🔻 وسوسه 🔻 🐒روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد ، روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند 👈و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند 👈به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت 🐒با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشت زارهایشان رفتند این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد 👈این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۶۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت : این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۵۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۶۰ دلار به او بفروشید روستایی‌ها که وسوسه شده بودند پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون 📚 مجموعه شهر حکایات http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
✨﷽✨ ✨ آدم ها  به هرحال  شما را قضاوت خواهند کرد زندگی تان را صرفِ💫 تحتِ تاثیر قرار دادن دیگران نکنید برای خودمان، زندگی کنیم💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 💫💫💫💫💫💫💫
هدایت شده از خانواده بهشتی
گفتم : به من ربطی نداره . وقتی از توان بچه اش با خبر نیست ، بی خود اون رو تو کارزار می فرسته . بهتره اول ببینه پسرش کار بلد ، هست یا نه بعد ازش انتظار داشته باشه. آسلان واقعاً عصبانی بود . مثل وحشی ها بازوم رو چنگ زد و من رو کشید و گفت : راه بیفت . من این زبون دراز تو رو قیچی نکنم آسلان نیستم . بازوم رو از چنگش کشیدم بیرون و گفتم : به من دست زدی نزدی ! دفعه ی آخرت باشه دست کثیفت رو به من می زنی. خنده ی زشتی کرد که دندونهای زشتش حالم رو به هم زدن و بعد گفت : خیلی خودت رو دست بالا می گیری دختر . برای من بهتر و بی زبون تر از تو دست و پا می زنن. پوزخندی اومد رو لبم و گفتم : بهتر ! فقط حواست باشه دستت به من بخوره ، زهرم رو بهت می ریزم . رسیدیم به در یه ساختمان خشتی ته حیاط که گویا محل زندگی خدمتکارای زن بود. در رو با صدای قیژ بدی باز کرد و گفت : برو تو . من تو نمی تونم بیام اینجا مال زناست. تو اونجا با رقیه می خوابی. بعد بلند رقیه رو صدا کرد. یه کم که منتظر شدیم ، رقیه نفس زنان از توی باغ اومد تو حیاط و گفت : کاری داشتی آسلان خان ؟ آسلان که از طرز صحبت رقیه مشعوف شده بود گفت : آی پارا رو ببر داخل رو نشونش بده و بعد ببرش مطبخ. هم قراره اونجا کار کنه و هم تو باغ. مثل خودت. تا شب کاراش رو بهش یاد بده . رقیه چشمی گفت و منو کشید تو خونه. خونه که چه عرض کنم. یه چهار دیواری خشتی بود با چهار تا اتاق کوچیکی که هر کدوم مال دو نفر بودن. باهم به آخرین اتاق رفتیم . نیمه تاریک بود و یه پنجره کوچیک به پشت باغ داشت که فاصله اون با دیوار هم کم بود واسه همین نور زیاد داخل نمی اومد. گوشه ی اتاق دو دست لحاف و تشک بود رنگ رو رفته و کثیف با یه میز سماوری کوچیک که یه پایش هم شکسته بود به آدم دهن کجی می کرد . درسته که تو روستایی به مراتب کوچیکتر زندگی کرده بودم ، اما خونه زندگی و اتاق من ، اونجا کجا و اینجا کجا!!! گفتم : سر نفر قبلی که تو این اتاق با تو بود چی اومده ؟ گفت: نون از مطبخ دزدیده بود . خان اونقدر با شلاق زدش که خون بالا آورد و جا به جا مرد. از تصورش حالم بد شد. چرا اینقدر ظالم بود این مرتیکه ؟ به خاطر نون ؟من اینا رو آدم می کنم. پدرم با زبون و همینطور با ابهتش چموش تر و نادونتر از اینا رو رام کرده بود. به رقیه گفتم : من باید لحاف تشک اون رو بندازم ؟ گفت : آره خوب. گفتم : من باید بشورمش. حتماً شیپیشک داره. نگاهی به سر و وضع نسبتاً تمیزم که تو مسافت طولانی یه کم خاکی شده بود انداخت و گفت: می دونم برات سخته . تو خان زاده ای و اینجا بودن برات سخته . اما فکر نکنم خان بذاره بشوری. گفتم : خان چند بچه داره ؟ زن داره ؟ گفت : آره زن داره . اونم چه زنی . مثل اژدها می مونه. صد رحمت به آسلان. بچه هم یه دختر و یه پسر . پسرش تایماز رو دیدی. دخترش هم اسمش آینازه. افلیجه. همین ظلمی که اینا کردن ، باعث شده ، خدا این نون رو بذاره تو سفره شون. پسرشون فرنگ رفته. اونجا وکیل شده . تازه اومده ایران . می خواد بره پایتخت. راستی آی پارا! خوشحالم که تو موهاتو تونستی نگه داری. وقتی اونجوری زدی پسر خان رو ناکار کردی ، هم خیلی خوشحال شدم و هم داشتم از ترس قالب تهی می کردم . من گفتم الان خان دوشقه ات می کنه. لبخندی بهش زدم و گفتم : مطمئن باش یه جوری نظر خان رو عوض می کنم که بذاره بقیه هم مو داشته باشن و نتراشتشون. رقیه بهت زده نگام کرد و گفت : چـــــــــــــی؟ می خوای کاری کنی که موهای ما رو نتراشن ؟ گفتم : آره یه راهی پیدا می کنم. مطمئن باش. رقیه کودکانه پرید و بغلم کرد و گفت : ممنون آی پارا . چه خوب شد که تو اومدی اینجا. با خودم فکر کردم : خوب شد ؟ واقعاً خوب بود من اینجا بودم ؟ عصر همون روز تونستم اجازه که هیچ دستور اکید شستن لحاف و تشک همه رو بگیرم. بعضی از مستخدم ها خوشحال شدن و بعضی تنبل و کثیف ها هم بدشون اومد . ماجرا اینطور بود که : عصر همون روز توسط بیگم خاتون احضار شدم تا در مورد کاری که با پسرش کردم توبیخ بشم. سر تا پای من رو که بررسی کرد و گفت : تو به چه جرأتی رو پسر و شوهر من چاقو کشیدی؟ می دونی می تونم همین جا چالت کنم؟ بعد با صدای بلند و ترسناک داد زد به خاطر این دو تل شوید چرا یه همچین الم شنگه ای به پا کردی؟ من تربیت شده ی دایه جان بودم و می دونستم با یه مرد مستبد و یه زن مستبد نمی شه عین هم برخورد کرد و به خاکشون زد . پس شدم یه آی پارای دیگه. آ ی پارایی که در مقابل خان چموش و گستاخ بود ، شد یه زن حیله گر در برابر زنش . درست مثل خودش. ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_شبانه پروردگارا❣ دراین🌙شب✨ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖﺩﻝﻫﺎﺭﺍﺍﺯﯾﺎﺩﻧﺒﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢﻭﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼جمعـــــه 5 مهرماه🌼 سـ😊✋️ــلام به🍁 خدای زیبایی ها🧡 سلام به فصل پرازرنگ پاییز 🍁 سلام به زندگی🧡 سلام به گلهای مهربان🌼🍂 امروزتون پرازنعمت🍁 امیدوارم❣ موفقیت سهم امروزتون🍁 وخداوندهرلحظه 🧡 همراهتون باشه🍁 🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼 🍁الهی به امیدتو🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂 🍂ای مظهر رحمت و عطا و برکات 🧡 🍂سرچشمه ی فیض وقبله گاه حاجات🧡 🍂ای حجت ثانی عشرای مهدی جان🧡  🍂بر طلعت زیبای تو دائم صلوات 🧡 🍂اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🧡وآلِ مُحَمَّدٍ 🍂وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹 ‌‌صـبح اسـت دلم هواییِ کرب‌ وبلاست ازجـانـب قلبِ من بر آن خاک سـلام.. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 🌹 🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 مهر ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:32 ☀️طلوع آفتاب: 05:56 🌝اذان ظهر: 11:55 🌑غروب آفتاب: 17:55 🌖اذان مغرب: 18:13 🌓نیمه شب شرعی: 23:13 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 نماز روزجمعه: ،،پس ازنمازظهرجمعه 🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند 🌺ذکر روزجمعه،100مرتبه 🍃اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم🍃 این ذکر بهترین داروی ،معنوی است 📚 مفاتیح الجنان أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
نیمرو ی فلفل دلمه ای صبحانه ای بینظیر 🏵 تنظیم سوخت و ساز 🏵 افزایش گلبول‌های قرمز 🏵 عضله سازی 🏵 سلامت مغز 🏵 جلوگیری از پوکی استخون 🥘املت فلفل دلمه ای مخصوص خانم هایی که دنبال لطافت پوست هستند وآقایانی که کار خسته کننده و طولانی مدت دارند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗سلام دوستان خوبم 🌷آدینه تون پراز شادی 💗امیدوارم یک روزعالی را 🌷در کنار خانواده ودوستان 💗و عزیزان داشته باشید.. 🌷ثانیه ثانیه امروز رو 💗در پناه لطف خدا 🌷به خوشی سپری کنید. 💗آدینه تون مبارک🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ # 📖 ✍توضیح:این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت میباشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته و نقشی جز روایتگری آنها ندارم با تشکر و احترام (سید طاها ایمانی)): 👈زمانی برای زندگی❣ 🌹حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ... 🌹هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ...بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ... 🌹- متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ... 🌹مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ... - خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ... 🌹حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ... 🌹یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ... خدا صدای من رو نمی شنید ... ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
💎 از امام حسين(ع) روايت شده كه فرمودند: 🌴«در قائم ما [آل محمّد(ص)] سنّت‌هايی از پيامبران وجود دارد: سنّتی از عيسی(ع) و سنّتی كه از عيسی(ع) به ارث برده، اختلاف مردم درباره اوست.» ◽️ «كمال الدين»، ص 576. 📚 « » ، باز ارسال کنید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 دست دادن زن و مرد در صورت توهین تلقی شدن اجتناب از آن ❓ سوال: در برخى از كشورهاى اسلامى دست‌دادن مرد با زن امرى عادى است و ممانعت از اين كار به نحوى توهين به طرف مقابل تلقى مى‌گردد. حكم شرعى این مسأله چیست؟ ✅ پاسخ: دست‌دادن مرد با زن نامحرم و لمس بدن زن بر مرد نامحرم، شرعاً حرام است و امتناع از اين عمل به اظهار اينكه چنين برخوردى جزو دستورات دينى اسلام است، هيچ‌‌گونه تلقى توهين به طرف مقابل نخواهد شد و مسلمين موظفند عمل به وظايف شرعى را مقدّم بر همه امور خود بدارند و به هر بهانه اقدام به ترك واجب يا فعل حرام نكنند. 💠 و مرد در صورت 💻 منبع: پایگاه اطلاع رسانی امام خامنه ای، ارتباط با نامحرم، سوال 8. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ(۱۲۸) ✨ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎ ڪﺴﺎنے ﺍﺳﺖ ڪہ ✨ﺗﻘﻮے پیشہ مےڪﻨﻨﺪ ﻭ ڪﺴﺎنے ✨ڪہ نیڪﻮڪارﻧﺪ(۱۲۸) 📚ســوره مبارکه النحــل ✍آیه ۱۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh