✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_اول
کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد.
مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ...
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم #شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند.
دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد.
با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
چند دقیقه فقط #گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند.
آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد.
۹۰ درصد مشاوره هایم #سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ...
و باید بگم که #خداحافظی ای هم در کار نیست.
بعد از اولین گفتگو به هم #متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد ؛ وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ...
شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد.
دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم.
به عنوان اولین داستان از مجموعه خاطرات یک مشاور داستان #خیانت_شیرین و زندگی پر از درس شیرین را برایتان انتخاب کردم ؛ می دانم شما هم مثل من با زندگی او #زندگی خواهید کرد پس این شبها با من همراه شوید.
#ادامه_دارد ...
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هجدهم ...چند ساعت ب
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_نوزدهم
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
سرم را بلند کردم تا تشکر کنم ، عاطفه بود ...
به حرمت مراسم جلوی خودم را گرفتم فقط #خیره نگاهش کردم و او هم دور شد .
جنازه را که آوردند مسعود را زیر تابوت پدرش دیدم ...
به نظرم ده سال #پیرتر شده بود...
ریحانه از میان جمعیت خودش را به پدرش رساند و مسعود با دیدن ریحانه در آغوشش کشید و بلند بلند #گریه کرد
با همه ی بدیهایش طاقت دیدنش در آن حال را نداشتم .
دلم می خواست می رفتم و دلداریش می دادم
اما...
فقط ....
اشک ریختم ...
روزهای سختی را می گذراندم
حرف مردم
بیکاری خودم
حرف پدر و مادرم
حس تنفر و دلتنگیم به مسعود
نبودن مسعود و سر و کله زدن با بچه ها آزارم می داد.
شنیدم که مسعود و عاطفه به نوبت بین ایران و هلند در رفت و آمد هستند.
چند ماه بعد از فوت پدر مسعود مادرش برای دیدن دختر ها به خانه ی ما آمد حال بدی داشت چند قطره اشک برای همسرش می ریخت چند قطره ی بعدی را به حال #زندگی_مسعود .
موقع رفتن جمله ای گفت که تکلیف زندگی مرا مشخص کرد و همه ی تردید هایم را پایان داد.
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•
شیرین به شدت اشک می ریخت و لا به لای گریه هاش ادامه داد :
_خانوم کشاورز !
بعد از شنیدن اون جمله از مادرشوهرم تصمیمم به جدایی #قطعی شد به پیشنهاد یکی از دوستام پیش شما اومدم تا راهنماییم کنید که یه جوری با این #قضیه کنار بیام .
میخوام طلاقمو بگیرم اما حال روحیم اصلا خوب نیست .
من یه دختر پر انرژی و سر حال بودم حالا تبدیل شدم به یک زن افسرده ، خواهش می کنم کمکم کنید .
داستان زندگی شیرین ذهنم را درگیر کرده بود ، پرسیدم :
_مادرشوهرتون چی گفتند که یقین کردید این زندگی تمام شده و راهی برای نجات نداره؟
شیرین با خشمی فروخورده همراه با تنفر پنهان گفت :
آخر همین ماه #جشن_عقد_عاطفه است...
... وقت جلسه ی مشاوره ی سوم هم رو به اتمام بود ، جلوی روی من زنی نشسته بود با چشمان پف کرده و حال #منقلب ، زندگی زناشوییش به مویی بند بود و حال روحی خودش متاثر از سختی این ده سال زندگی مشترک.
احوال شیرین مناسب نبود پس صلاح ندانستم کار اصلی ام را از امروز #استارت بزنم ، پس فقط به چند موضوع بسنده کردم تا در شیرین ایجاد انگیزه کنم.
_خانوم خوشگله سه جلسه پشت هم حرف زدی،حالا دیگه نوبت منه ...
+اختیار دارید خانوم کشاورز بفرمایید...
_ببین شیرین جان ،زن هایی مثل تو و زندگی هایی مثل زندگی تو در این دنیا زیاده . من کاملا حال روحیتو درک می کنم حال قلب شکسته ی تو رو می فهمم
اگر به گفته ی خودت نتونستی خودت رو برای پدر و مادرت لوس کنی پیش من راحت راحت باش.
با شنیدن این حرف ها لبخند کمرنگی به صورتش نشست ، با چشمهایش پیگیر ادامه ی حرفهای من بود .
_من و شما دو تا کار می تونیم انجام بدیم ، که من انتخاب یکی از این دو راهو به خودت واگذار می کنم :
۱-کمکت می کنم به آرامی #طلاقتو بگیری طوری که بعدش بتونی با حال نسبتا خوبی به زندگیت ادامه بدی(این راه کوتاه و نسبت به راه دوم آسونتره)
۲-کمکت می کنم که سعی کنی زندگیتو حفظ کنی اما قولی بهت نمی دم(این کار زمان بر و کمی سخت تره اما نتیجه ش شیرینه)
حالا انتخاب با خودته ...
شیرین با نگرانی پرسید :
_چقد به حفظ زندگی من امیدوار هستید؟
آخه مگه چیزی هم مونده که بشه حفظش کرد؟
نمی خواستم بهش نظر واقعیمو بگم ، هنوز آمادگی شنیدن خیلی از حرف ها رو نداشت.
_انتخاب با خودته من فقط می تونم کمکت کنم ...
+با این حال روحی من میشه امیدی داشت؟
_نه ...
+خانم کشاورز پس شما میگید که بریم سراغ #طلاق؟
_نه عزیزم من فقط راهو نشونتون می دم این شما هستید که باید انتخاب کنید.
داشتم آرام و نامحسوس به سمتی که دلم می خواست سوقش می دادم ،پس ادامه دادم :
_بودند زندگی هایی بدتر از زندگی شما که به لطف خدا درستش کردیم ، کار نشد نداره،اما خب طلاق آسون تره.
درست #نشانه گیری کرده بودم ، وسوسه شده بود ...
+خب حالا اگر بخوام راه دومو برم چه کاری باید انجام بدم ؟
_یعنی می خوای برای حفظ زندگیت تلاش کنی؟
+بله با کمک شما ...
تو دلم خدا رو شکر کردم .
_ببین شیرین جان اگر دستتو به دستم بدی و باهام همراه باشی ، اگه به حرفهام خوب گوش بدی و یار باشی ، منم قول میدم همه ی تلاشمو به کار بگیرم
اما یه شرط دارم ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_اول
کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد.
مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ...
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم #شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند.
دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد.
با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
چند دقیقه فقط #گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند.
آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد.
۹۰ درصد مشاوره هایم #سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ...
و باید بگم که #خداحافظی ای هم در کار نیست.
بعد از اولین گفتگو به هم #متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد ؛ وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ...
شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد.
دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم.
به عنوان اولین داستان از مجموعه خاطرات یک مشاور داستان #خیانت_شیرین و زندگی پر از درس شیرین را برایتان انتخاب کردم ؛ می دانم شما هم مثل من با زندگی او #زندگی خواهید کرد پس این شبها با من همراه شوید.
#ادامه_دارد ...
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هجدهم ...چند ساعت ب
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_نوزدهم
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
سرم را بلند کردم تا تشکر کنم ، عاطفه بود ...
به حرمت مراسم جلوی خودم را گرفتم فقط #خیره نگاهش کردم و او هم دور شد .
جنازه را که آوردند مسعود را زیر تابوت پدرش دیدم ...
به نظرم ده سال #پیرتر شده بود...
ریحانه از میان جمعیت خودش را به پدرش رساند و مسعود با دیدن ریحانه در آغوشش کشید و بلند بلند #گریه کرد
با همه ی بدیهایش طاقت دیدنش در آن حال را نداشتم .
دلم می خواست می رفتم و دلداریش می دادم
اما...
فقط ....
اشک ریختم ...
روزهای سختی را می گذراندم
حرف مردم
بیکاری خودم
حرف پدر و مادرم
حس تنفر و دلتنگیم به مسعود
نبودن مسعود و سر و کله زدن با بچه ها آزارم می داد.
شنیدم که مسعود و عاطفه به نوبت بین ایران و هلند در رفت و آمد هستند.
چند ماه بعد از فوت پدر مسعود مادرش برای دیدن دختر ها به خانه ی ما آمد حال بدی داشت چند قطره اشک برای همسرش می ریخت چند قطره ی بعدی را به حال #زندگی_مسعود .
موقع رفتن جمله ای گفت که تکلیف زندگی مرا مشخص کرد و همه ی تردید هایم را پایان داد.
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•
شیرین به شدت اشک می ریخت و لا به لای گریه هاش ادامه داد :
_خانوم کشاورز !
بعد از شنیدن اون جمله از مادرشوهرم تصمیمم به جدایی #قطعی شد به پیشنهاد یکی از دوستام پیش شما اومدم تا راهنماییم کنید که یه جوری با این #قضیه کنار بیام .
میخوام طلاقمو بگیرم اما حال روحیم اصلا خوب نیست .
من یه دختر پر انرژی و سر حال بودم حالا تبدیل شدم به یک زن افسرده ، خواهش می کنم کمکم کنید .
داستان زندگی شیرین ذهنم را درگیر کرده بود ، پرسیدم :
_مادرشوهرتون چی گفتند که یقین کردید این زندگی تمام شده و راهی برای نجات نداره؟
شیرین با خشمی فروخورده همراه با تنفر پنهان گفت :
آخر همین ماه #جشن_عقد_عاطفه است...
... وقت جلسه ی مشاوره ی سوم هم رو به اتمام بود ، جلوی روی من زنی نشسته بود با چشمان پف کرده و حال #منقلب ، زندگی زناشوییش به مویی بند بود و حال روحی خودش متاثر از سختی این ده سال زندگی مشترک.
احوال شیرین مناسب نبود پس صلاح ندانستم کار اصلی ام را از امروز #استارت بزنم ، پس فقط به چند موضوع بسنده کردم تا در شیرین ایجاد انگیزه کنم.
_خانوم خوشگله سه جلسه پشت هم حرف زدی،حالا دیگه نوبت منه ...
+اختیار دارید خانوم کشاورز بفرمایید...
_ببین شیرین جان ،زن هایی مثل تو و زندگی هایی مثل زندگی تو در این دنیا زیاده . من کاملا حال روحیتو درک می کنم حال قلب شکسته ی تو رو می فهمم
اگر به گفته ی خودت نتونستی خودت رو برای پدر و مادرت لوس کنی پیش من راحت راحت باش.
با شنیدن این حرف ها لبخند کمرنگی به صورتش نشست ، با چشمهایش پیگیر ادامه ی حرفهای من بود .
_من و شما دو تا کار می تونیم انجام بدیم ، که من انتخاب یکی از این دو راهو به خودت واگذار می کنم :
۱-کمکت می کنم به آرامی #طلاقتو بگیری طوری که بعدش بتونی با حال نسبتا خوبی به زندگیت ادامه بدی(این راه کوتاه و نسبت به راه دوم آسونتره)
۲-کمکت می کنم که سعی کنی زندگیتو حفظ کنی اما قولی بهت نمی دم(این کار زمان بر و کمی سخت تره اما نتیجه ش شیرینه)
حالا انتخاب با خودته ...
شیرین با نگرانی پرسید :
_چقد به حفظ زندگی من امیدوار هستید؟
آخه مگه چیزی هم مونده که بشه حفظش کرد؟
نمی خواستم بهش نظر واقعیمو بگم ، هنوز آمادگی شنیدن خیلی از حرف ها رو نداشت.
_انتخاب با خودته من فقط می تونم کمکت کنم ...
+با این حال روحی من میشه امیدی داشت؟
_نه ...
+خانم کشاورز پس شما میگید که بریم سراغ #طلاق؟
_نه عزیزم من فقط راهو نشونتون می دم این شما هستید که باید انتخاب کنید.
داشتم آرام و نامحسوس به سمتی که دلم می خواست سوقش می دادم ،پس ادامه دادم :
_بودند زندگی هایی بدتر از زندگی شما که به لطف خدا درستش کردیم ، کار نشد نداره،اما خب طلاق آسون تره.
درست #نشانه گیری کرده بودم ، وسوسه شده بود ...
+خب حالا اگر بخوام راه دومو برم چه کاری باید انجام بدم ؟
_یعنی می خوای برای حفظ زندگیت تلاش کنی؟
+بله با کمک شما ...
تو دلم خدا رو شکر کردم .
_ببین شیرین جان اگر دستتو به دستم بدی و باهام همراه باشی ، اگه به حرفهام خوب گوش بدی و یار باشی ، منم قول میدم همه ی تلاشمو به کار بگیرم
اما یه شرط دارم ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
═══••••••○○✿ @saritanhamasir
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_اول
کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد.
مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ...
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم #شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند.
دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد.
با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
چند دقیقه فقط #گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند.
آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد.
۹۰ درصد مشاوره هایم #سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ...
و باید بگم که #خداحافظی ای هم در کار نیست.
بعد از اولین گفتگو به هم #متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد ؛ وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ...
شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد.
دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم.
به عنوان اولین داستان از مجموعه خاطرات یک مشاور داستان #خیانت_شیرین و زندگی پر از درس شیرین را برایتان انتخاب کردم ؛ می دانم شما هم مثل من با زندگی او #زندگی خواهید کرد پس این شبها با من همراه شوید.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین باری که برای امام زمان عجل الله گریه کردی کی بوده؟
#امامزمانعجلالله
#گریه
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هجدهم ...چند ساعت بعد از رفتن مسعود زنگ در به
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_نوزدهم
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
سرم را بلند کردم تا تشکر کنم ، عاطفه بود ...
به حرمت مراسم جلوی خودم را گرفتم فقط #خیره نگاهش کردم و او هم دور شد .
جنازه را که آوردند مسعود را زیر تابوت پدرش دیدم ...
به نظرم ده سال #پیرتر شده بود...
ریحانه از میان جمعیت خودش را به پدرش رساند و مسعود با دیدن ریحانه در آغوشش کشید و بلند بلند #گریه کرد
با همه ی بدیهایش طاقت دیدنش در آن حال را نداشتم .
دلم می خواست می رفتم و دلداریش می دادم
اما...
فقط ....
اشک ریختم ...
روزهای سختی را می گذراندم
حرف مردم
بیکاری خودم
حرف پدر و مادرم
حس تنفر و دلتنگیم به مسعود
نبودن مسعود و سر و کله زدن با بچه ها آزارم می داد.
شنیدم که مسعود و عاطفه به نوبت بین ایران و هلند در رفت و آمد هستند.
چند ماه بعد از فوت پدر مسعود مادرش برای دیدن دختر ها به خانه ی ما آمد حال بدی داشت چند قطره اشک برای همسرش می ریخت چند قطره ی بعدی را به حال #زندگی_مسعود .
موقع رفتن جمله ای گفت که تکلیف زندگی مرا مشخص کرد و همه ی تردید هایم را پایان داد.
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•
شیرین به شدت اشک می ریخت و لا به لای گریه هاش ادامه داد :
_خانوم کشاورز !
بعد از شنیدن اون جمله از مادرشوهرم تصمیمم به جدایی #قطعی شد به پیشنهاد یکی از دوستام پیش شما اومدم تا راهنماییم کنید که یه جوری با این #قضیه کنار بیام .
میخوام طلاقمو بگیرم اما حال روحیم اصلا خوب نیست .
من یه دختر پر انرژی و سر حال بودم حالا تبدیل شدم به یک زن افسرده ، خواهش می کنم کمکم کنید .
داستان زندگی شیرین ذهنم را درگیر کرده بود ، پرسیدم :
_مادرشوهرتون چی گفتند که یقین کردید این زندگی تمام شده و راهی برای نجات نداره؟
شیرین با خشمی فروخورده همراه با تنفر پنهان گفت :
آخر همین ماه #جشن_عقد_عاطفه است...
... وقت جلسه ی مشاوره ی سوم هم رو به اتمام بود ، جلوی روی من زنی نشسته بود با چشمان پف کرده و حال #منقلب ، زندگی زناشوییش به مویی بند بود و حال روحی خودش متاثر از سختی این ده سال زندگی مشترک.
احوال شیرین مناسب نبود پس صلاح ندانستم کار اصلی ام را از امروز #استارت بزنم ، پس فقط به چند موضوع بسنده کردم تا در شیرین ایجاد انگیزه کنم.
_خانوم خوشگله سه جلسه پشت هم حرف زدی،حالا دیگه نوبت منه ...
+اختیار دارید خانوم کشاورز بفرمایید...
_ببین شیرین جان ،زن هایی مثل تو و زندگی هایی مثل زندگی تو در این دنیا زیاده . من کاملا حال روحیتو درک می کنم حال قلب شکسته ی تو رو می فهمم
اگر به گفته ی خودت نتونستی خودت رو برای پدر و مادرت لوس کنی پیش من راحت راحت باش.
با شنیدن این حرف ها لبخند کمرنگی به صورتش نشست ، با چشمهایش پیگیر ادامه ی حرفهای من بود .
_من و شما دو تا کار می تونیم انجام بدیم ، که من انتخاب یکی از این دو راهو به خودت واگذار می کنم :
۱-کمکت می کنم به آرامی #طلاقتو بگیری طوری که بعدش بتونی با حال نسبتا خوبی به زندگیت ادامه بدی(این راه کوتاه و نسبت به راه دوم آسونتره)
۲-کمکت می کنم که سعی کنی زندگیتو حفظ کنی اما قولی بهت نمی دم(این کار زمان بر و کمی سخت تره اما نتیجه ش شیرینه)
حالا انتخاب با خودته ...
شیرین با نگرانی پرسید :
_چقد به حفظ زندگی من امیدوار هستید؟
آخه مگه چیزی هم مونده که بشه حفظش کرد؟
نمی خواستم بهش نظر واقعیمو بگم ، هنوز آمادگی شنیدن خیلی از حرف ها رو نداشت.
_انتخاب با خودته من فقط می تونم کمکت کنم ...
+با این حال روحی من میشه امیدی داشت؟
_نه ...
+خانم کشاورز پس شما میگید که بریم سراغ #طلاق؟
_نه عزیزم من فقط راهو نشونتون می دم این شما هستید که باید انتخاب کنید.
داشتم آرام و نامحسوس به سمتی که دلم می خواست سوقش می دادم ،پس ادامه دادم :
_بودند زندگی هایی بدتر از زندگی شما که به لطف خدا درستش کردیم ، کار نشد نداره،اما خب طلاق آسون تره.
درست #نشانه گیری کرده بودم ، وسوسه شده بود ...
+خب حالا اگر بخوام راه دومو برم چه کاری باید انجام بدم ؟
_یعنی می خوای برای حفظ زندگیت تلاش کنی؟
+بله با کمک شما ...
تو دلم خدا رو شکر کردم .
_ببین شیرین جان اگر دستتو به دستم بدی و باهام همراه باشی ، اگه به حرفهام خوب گوش بدی و یار باشی ، منم قول میدم همه ی تلاشمو به کار بگیرم
اما یه شرط دارم ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_اول
کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد.
مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ...
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم #شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند.
دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد.
با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
چند دقیقه فقط #گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند.
آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد.
۹۰ درصد مشاوره هایم #سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ...
و باید بگم که #خداحافظی ای هم در کار نیست.
بعد از اولین گفتگو به هم #متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد ؛ وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ...
شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد.
دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم.
به عنوان اولین داستان از مجموعه خاطرات یک مشاور داستان #خیانت_شیرین و زندگی پر از درس شیرین را برایتان انتخاب کردم ؛ می دانم شما هم مثل من با زندگی او #زندگی خواهید کرد پس این شبها با من همراه شوید.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_هجدهم ...چند ساعت بعد از رفتن مسعود زنگ در به
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_نوزدهم
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
سرم را بلند کردم تا تشکر کنم ، عاطفه بود ...
به حرمت مراسم جلوی خودم را گرفتم فقط #خیره نگاهش کردم و او هم دور شد .
جنازه را که آوردند مسعود را زیر تابوت پدرش دیدم ...
به نظرم ده سال #پیرتر شده بود...
ریحانه از میان جمعیت خودش را به پدرش رساند و مسعود با دیدن ریحانه در آغوشش کشید و بلند بلند #گریه کرد
با همه ی بدیهایش طاقت دیدنش در آن حال را نداشتم .
دلم می خواست می رفتم و دلداریش می دادم
اما...
فقط ....
اشک ریختم ...
روزهای سختی را می گذراندم
حرف مردم
بیکاری خودم
حرف پدر و مادرم
حس تنفر و دلتنگیم به مسعود
نبودن مسعود و سر و کله زدن با بچه ها آزارم می داد.
شنیدم که مسعود و عاطفه به نوبت بین ایران و هلند در رفت و آمد هستند.
چند ماه بعد از فوت پدر مسعود مادرش برای دیدن دختر ها به خانه ی ما آمد حال بدی داشت چند قطره اشک برای همسرش می ریخت چند قطره ی بعدی را به حال #زندگی_مسعود .
موقع رفتن جمله ای گفت که تکلیف زندگی مرا مشخص کرد و همه ی تردید هایم را پایان داد.
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•
شیرین به شدت اشک می ریخت و لا به لای گریه هاش ادامه داد :
_خانوم کشاورز !
بعد از شنیدن اون جمله از مادرشوهرم تصمیمم به جدایی #قطعی شد به پیشنهاد یکی از دوستام پیش شما اومدم تا راهنماییم کنید که یه جوری با این #قضیه کنار بیام .
میخوام طلاقمو بگیرم اما حال روحیم اصلا خوب نیست .
من یه دختر پر انرژی و سر حال بودم حالا تبدیل شدم به یک زن افسرده ، خواهش می کنم کمکم کنید .
داستان زندگی شیرین ذهنم را درگیر کرده بود ، پرسیدم :
_مادرشوهرتون چی گفتند که یقین کردید این زندگی تمام شده و راهی برای نجات نداره؟
شیرین با خشمی فروخورده همراه با تنفر پنهان گفت :
آخر همین ماه #جشن_عقد_عاطفه است...
... وقت جلسه ی مشاوره ی سوم هم رو به اتمام بود ، جلوی روی من زنی نشسته بود با چشمان پف کرده و حال #منقلب ، زندگی زناشوییش به مویی بند بود و حال روحی خودش متاثر از سختی این ده سال زندگی مشترک.
احوال شیرین مناسب نبود پس صلاح ندانستم کار اصلی ام را از امروز #استارت بزنم ، پس فقط به چند موضوع بسنده کردم تا در شیرین ایجاد انگیزه کنم.
_خانوم خوشگله سه جلسه پشت هم حرف زدی،حالا دیگه نوبت منه ...
+اختیار دارید خانوم کشاورز بفرمایید...
_ببین شیرین جان ،زن هایی مثل تو و زندگی هایی مثل زندگی تو در این دنیا زیاده . من کاملا حال روحیتو درک می کنم حال قلب شکسته ی تو رو می فهمم
اگر به گفته ی خودت نتونستی خودت رو برای پدر و مادرت لوس کنی پیش من راحت راحت باش.
با شنیدن این حرف ها لبخند کمرنگی به صورتش نشست ، با چشمهایش پیگیر ادامه ی حرفهای من بود .
_من و شما دو تا کار می تونیم انجام بدیم ، که من انتخاب یکی از این دو راهو به خودت واگذار می کنم :
۱-کمکت می کنم به آرامی #طلاقتو بگیری طوری که بعدش بتونی با حال نسبتا خوبی به زندگیت ادامه بدی(این راه کوتاه و نسبت به راه دوم آسونتره)
۲-کمکت می کنم که سعی کنی زندگیتو حفظ کنی اما قولی بهت نمی دم(این کار زمان بر و کمی سخت تره اما نتیجه ش شیرینه)
حالا انتخاب با خودته ...
شیرین با نگرانی پرسید :
_چقد به حفظ زندگی من امیدوار هستید؟
آخه مگه چیزی هم مونده که بشه حفظش کرد؟
نمی خواستم بهش نظر واقعیمو بگم ، هنوز آمادگی شنیدن خیلی از حرف ها رو نداشت.
_انتخاب با خودته من فقط می تونم کمکت کنم ...
+با این حال روحی من میشه امیدی داشت؟
_نه ...
+خانم کشاورز پس شما میگید که بریم سراغ #طلاق؟
_نه عزیزم من فقط راهو نشونتون می دم این شما هستید که باید انتخاب کنید.
داشتم آرام و نامحسوس به سمتی که دلم می خواست سوقش می دادم ،پس ادامه دادم :
_بودند زندگی هایی بدتر از زندگی شما که به لطف خدا درستش کردیم ، کار نشد نداره،اما خب طلاق آسون تره.
درست #نشانه گیری کرده بودم ، وسوسه شده بود ...
+خب حالا اگر بخوام راه دومو برم چه کاری باید انجام بدم ؟
_یعنی می خوای برای حفظ زندگیت تلاش کنی؟
+بله با کمک شما ...
تو دلم خدا رو شکر کردم .
_ببین شیرین جان اگر دستتو به دستم بدی و باهام همراه باشی ، اگه به حرفهام خوب گوش بدی و یار باشی ، منم قول میدم همه ی تلاشمو به کار بگیرم
اما یه شرط دارم ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از دیدگاه طب سنتی👇🏾
غم امام حسین (علیه السلام
✍ همانطور که در گذشته بیان شد اعراض نفسانی مثل: شادی، غم، خشم، لذت، ایمنی، ترس، خجالت، اندیشه کارهای مهم، امید و نومیدی و... بدن را تحت تاثیر قرار میدهد و #مزاج انسان به شدت از #حالات_روانی تاثیر میپذیرد.
🔷️ اندوه و غم #حرارت را کم کم به داخل رانده و با کاهش و اتلاف #حرارت_غریزی به تدریج سبب بیماریهای سوداوی و بلغمی از جمله #افسردگی میشود. آدم افسرده حرکت نمیکند، نسبت به مشکلات خود و اطرافیان بیتفاوت است، به آینده بدبین است و دائما ناامید است، کار امروز را به فردا و کار فردا را به بعدها موکول میکند، هیچ کاری را به سرانجام نمیرساند و این حالات در او باقی است و تشدید میشود مگر اینکه درمان شود.
⁉️ حالا با این توضیحات آیا غم #اهلبیت (علیهمالسلام) و #گریه بر آنها موجب افسردگی است؟
🔹️ گریههای هدفدار، عاشقانه، خالص و پاک، نشاط دل #شیعه است و چه انقلابهایی که تحت تاثیر گریهها و مجالس عزای #محرم به پیروزی رسیدند و چه جریانهای قهرمانانهای که اشکهای روضهها را به حماسههای پر بار و تاریخساز بدل کردند.
❔ آیا گریههای همراه افسردگی میتوانست موجب حرکت تاریخی جوامع به سوی عدالتخواهی بشود؟!
🔹️ میتوان به اغلب اعمالی که در مجالس عزا به منظور عزاداری مرسوم است، از منظر درمانی نگاه کرد. به طور مثال #سینه_زنی که نوعی #ماساژ و #ورزش محسوب میشود و انسدادهای #قلب را بر طرف میکند.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
کپشن رو حتما بخون...
📌پذیرش درد، چه فیزیکی و چه عاطفی، یک فرآیند پیچیده است که میتواند تأثیر زیادی بر کیفیت زندگی فرد داشته باشد.
📌مراحل پذیرش درد و راهکار های هر کدام:
📌1. انکار
تأثیر بر کیفیت زندگی:
در این مرحله، فرد ممکن است واقعیت درد را نادیده بگیرد یا آن را کماهمیت جلوه دهد.
راهکار:
تشویق به صحبت درباره احساسات و تجربیات میتواند به فرد کمک کند تا واقعیت را بهتر بپذیرد و در نتیجه، اقداماتی برای بهبود وضعیت خود انجام دهد.
📌2. خشم
تأثیر بر کیفیت زندگی:
خشم ممکن است به شکلهای مختلفی بروز کند، از جمله کینهتوزی یا عصبانیت نسبت به دیگران یا حتی خود. این احساسات میتوانند روابط اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهند.
راهکار:
مدیریت خشم از طریق تکنیکهای تنفس عمیق، مدیتیشن یا مشاوره میتواند به فرد کمک کند تا این احساسات را کنترل کرده و روابط خود را بهبود بخشد.
📌3. چانهزنی
تأثیر بر کیفیت زندگی:
در این مرحله، فرد ممکن است سعی کند با خدا یا دیگران توافق کند تا از درد رهایی یابد. این تلاشها میتواند منجر به ناامیدی و احساس شکست شود.
راهکار:
تشویق به پذیرش واقعیت و تمرکز بر راهحلهای عملی میتواند کمک کند تا فرد از این مرحله عبور کند و به دنبال راه حل های مؤثر باشد.
📌4. افسردگی
تأثیر بر کیفیت زندگی:
افسردگی میتواند باعث کاهش انگیزه و انرژی فرد شود و او را از فعالیتهای روزمره دور کند. این امر میتواند منجر به انزوا و کاهش کیفیت زندگی شود.
راهکار:
حمایت اجتماعی، مشاوره روانشناسی و فعالیتهای جسمانی (مانند ورزش) میتوانند به کاهش علائم افسردگی کمک کنند و فرد را تشویق کنند تا دوباره فعال شود.
📌5. پذیرش
تأثیر بر کیفیت زندگی:
پذیرش نشاندهنده یک نقطه عطف مهم است. در این مرحله، فرد میتواند با واقعیت کنار بیاید و بر روی راههای جدید برای زندگی بهتر تمرکز کند.
راهکار:
تشویق به ایجاد اهداف جدید، یادگیری مهارتهای جدید و ارتباط با دیگران میتواند به فرد در این مرحله کمک کند تا کیفیت زندگی خود را افزایش دهد.
💬شما چطور؟ تلاش می کنید به پذیرش برسید یا انکار می کنید؟
#درد #روانشناسی #پذیرش #انکار #افسردگی #گریه #تراپی #پذیرش_درد #سلامت_روان#خودآگاهی