🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_86 #مُهَنّا استاد: سلام فاطمه جون. فاطمه: سلام استاد، خسته نباشید. استاد: چطور میگذره این چ
#پارت_87
#مُهَنّا
سرم رو به ضریح تکیه داده بودم، از سفر اولم بهش میگفتم، از روزی که چشمام با تاری گنبدش رو دید، رقص پرچم گنبدش رو.
از دوری سه ساله میگفتم، از دلتنگی، از خنکای آب حرم که ازش محرومم.
تو حال و هوای خودم بودم که با صدای زنگ در بیدار شدم.
با صدای گرفته و خواب آلود آیفون رو برداشتم.
ایلیا: خانم ایلیا هستم، لطفا سریع آماده بشید باید بریم کلینیک.
فاطمه: چی شده آقا ایلیا؟
ایلیا: از کلینیک تماس گرفتن ظاهرا شما جواب ندادید، حال بیمارتون خوب نیست ظاهرا.
فاطمه: چی!؟
به سرعت آماده شدم، همراه ایلیا رفتیم کلینیک.
بوکان: سلام خانم دکتر.
فاطمه: سلام، چی شده؟
بوکان: کیسه آب بچه پاره شده، زمان تولد بچهاست.
فاطمه: هنوز سه هفته مونده تا اتمام دوران...
بوکان: بله درسته، ایشون در حال رفتن به حمام بودن که پاشون سر میخوره و با صورت زمین میخورن.
فاطمه: الان کجاس؟
بوکان: اتاق عمل رو آماده کردیم، منتقلش کردیم اونجا. فقط خانم دکتر ایشون الان باید عمل بشن یا زایمان رو بزاریم طبیعی انجام بشه؟
فاطمه: از جهتی که زمان زایمان نبوده نمیتونه طبیعی بچه رو دنیا بیاره، فورا برید برای عمل سزارین آماده بشید.
منم الان میام حال مادر رو چک میکنم.
بوکان: چشم خانم دکتر.
از هر کسی بیشتر استرس داشتم، هرچی دعا و سوره و آیه بلد بودم میخوندم تا این عمل به خوبی پیش بره.
با بسمالله وارد اتاق عمل شدم.
شوهر و مادر این خانم پشت در اتاق عمل دل تو دلشون نبود، درست مثل من.
این بچه و مادر اگر سالم از عمل بیان بیرون، سربلندی ایرانم رقم میخورد.
اجازه ندادم ترس تو وجودم راه پیدا کنه و با توکل عمل رو شروع کردم.
صدای گریه بچه که پیچید همه گریه و خنده رو باهم تلفیق کردند.
بچه سالم بدنیا اومد، بچه مبتلا به سندروم داون حالا سالم بدنیا اومده بود.
بخاطر این که سه هفته زودتر دنیا اومد تو بخش مراقبتهای ویژه موند تا شرایط جسمیش به حد نرمال برسه.
خسته اما پیروز از اتاق عمل زدم بیرون.
بریک: چی شد خانم دکتر؟
فاطمه: بچه و مادر هر دو حالشون خوبه.
بریک: یعنی... بچه سندروم....
فاطمه: میتونید برید بخش مراقبتها نوزاد رو ببینید، بچه سالم سالم.
آقای بریک با عجله رفت سمت بچه، منم آروم آروم پشت سرشون رفتم.
بریک: خانم دکتر باورم نمیشه، ما چندین ساله داریم کار میکنیم ولی همش بیفایده بود، خیلی خوشحالم که شما تونستید به نتیجه برسونید این رویای چندین ساله رو.
فاطمه: منم خوشحالم.
بریک مقابلم زانو زد و گفت:
بریک:من اعتراف میکنم شما ایرانیها تو همه چی قوی و شکست ناپذیر هستید، به عنوان یه آمریکایی قطعا این حرف من برای من تبعاتی خواهد داشت، ولی من بی هیچ ترسی به این امر اعتراف میکنم.
فاطمه: بلند شید آقای بریک، اینا همش لطف خدا بوده، من که کارهای نبودم.
بریک: خانم دکتر زمان بلیط شما برای سه هفته دیگه تنظیم شده بود، من سر قولم هستم، اگر میخواهید میتونم اون تاریخ رو جلو بندازم.
فاطمه: من ترجیح میدم این سه هفته رو هم تحمل کنم و بمونم بخاطر بچه و مادر.
تازه الان برای ارائه جمع بندی و باید جلسه رو هم حضور داشته باشم.
بریک: من همین الان میرم زمان جلسه رو تنظیم میکنم، حضور مادر و بچه رو...
فاطمه: بنظرم زمان جلسه باشه هفته آینده که حداقل مادر و بچه به حالت نرمال برسن، اگر همون تاریخ خودش یعنی سه هفته دیگه باشه هم که عالی میشه.
بریک: مشکلی نیست خانم دکتر، چون شما میگید من صبر میکنم، همون سه هفته دیگه.
فاطمه: ممنونم آقای بریک.
بریک: ایلیا، خانم دکتر رو تا خونه راهنمایی کنید، چندتا خانم خادم هم بیار امروز در خدمت خانم دکتر باشن.
فاطمه: آقای بریک....
بریک: خواهش میکنم اینو از من قبول کنید.
ایلیا: چشم آقای بریک.
همه اون روز خوشحال بودن، اما ایلیا حالش اصلا مناسب نبود، نگرانی تو چشماش موج میزد.
ایلیا: خانم رسیدیم، من میرم چندتا خدمتکار رو بیارم و نهارتون رو هم بیارم.
فاطمه: ممنونم آقا ایلیا. آقا ایلیا ببخشید شما حالتون خوبه؟
ایلیا: بله خوبم، چطور؟
فاطمه: هیچی فقط حس کردم یه موردی شما رو اذیت میکنه، چند روزه حس میکنم آروم قرار ندارید.
ایلیا: نه خوبم خانم.
فاطمه: خدمتکارها که اومدن و نهار رو آوردی برو خونه استراحت کن، تو این چندماه خیلی زحمت کشیدی و بی خوابی کشیدی.
ایلیا: من خوبم خانم نگرانم نباشید.
فاطمه:امیدوارم همیشه سالم باشید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #مُهَنّا سرم رو به ضریح تکیه داده بودم، از سفر اولم بهش میگفتم، از روزی که چشمام با تاری
#پارت_88
#مُهَنّا
ایلیا اومد ولی بدون خادمه خانم، تعجب کردم، برخلاف دستور مافوق عمل کردن براش بد تموم میشد.
ایلیا: سلام خانم، بفرمایید نهارتون رو آوردم، من خودم.... اگر اجازه بدید براتون آماده میکنم و هر کاری بخواید انجام میدم، نتونستم خادم بیارم.
فاطمه: خوب کردی آقا ایلیا، من خودم اینجوری راحتترم، پس شما برو استراحت کن، برید خونه، رنگ به روتون نمونده، چند روزه خیلی آشفتهاید.
ایلیا: من وظیفهام هست اینجا بمونم، استراحت میمونه بعد از برگشت شما به ایران.
فاطمه: به هر حال ممنونم، خیلی لطف کردید.
ایلیا: فقط یه چیزی خانم میشه به آقای بریک بگید خودتون نخواستیدخادم بیارم؟
فاطمه: من بگم!؟ نمیخوام سوال پیچت کنم، حتما دلیل خودت رو داری برا این کار به پاس همه دوسالی که در خدمتم بودی این کار رو میکنم.
ایلیا: ممنونم، قول میدم براتون جبران کنم.
توی تمام این ۹ ماه بهترین غذایی که خوردم همین غذا بود، حالا راحت میتونستم بخوابم، همه چی به خیر گذشته بود، به لطف خدا و اهل بیت موفق شده بودم.
دیگه هیچ جای نگرانی برای هیچ چیزی نمونده بود.
برگهها رو برداشتم و نشستم پای تنظیم متن برای یک ارائه قوی.
............🦋
الکس: خب جناب بریک، بگو چیکار میکنی الان؟
بریک: طبق قولی که به خانم دکتر دادم ایشون سه هفته دیگه برمیگرده ایران.
لوکاس: پس قرار داد ما چیمیشه؟ یعنی همه امتیازات این کار برا ایرانه؟
بریک: مگه غیر از اینه؟ اگر به فرض نسخهای از اون رو هم به ما بده باز ایران برندهاست نه ما، تازه طبق شناختی که من از این دختر پیدا کردم، حس نوع دوستی و انسان دوستیش اجازه نمیده پا بزاره روهمه چی و برا ما کار نکنه.
الکس: چه خوش خیالی تو بریک، فکر کردی این دختر هم مثل استادش میاد برا ما کار کنه؟
بریک: چرا نیاد؟ چه دلیلی داره؟
الکس: به همون دلایلی که تا حالا حاضر نشده یه نسخه از اون سلول رو به ما بده.
بریک: شما بیخود نگرانید، اون دختر هم مثل استادش میاد برا ما کار کنه.
الکس: ولی نیاز نیست به خودت فشار بیاری، چون من بدون دردسر این کار رو کردم.
بریک: تو چیکار کردی الکس؟
الکس: استادش رو خریدم، نمیبینی سه هفته ازش خبری نیست، این دختر به استادش اعتماد کرده و همه اطلاعات رو داده به استادش، استادش الان تو چنگ منه، قول داده اون فلش اطلاعات رو به من بده.
دختر بیچاره فکر میکنه استادش رفته ایران.
بریک: تو چیکار کردی الکس؟
الکس: اگر استادش اون اطلاعات رو نده، حتما میکشمش.
لوکاس: نه الکس، این کار رو نکن، این شرایط و روابط ما رو با ایران به هم میزنه، ایران قطعا سکوت نمیکنه.
الکس: ایرانیها برا یه خائن چقدر ارزش قائلن؟
بریک: اون هنوز بهت اطلاعاتی نداده، پس خیانتی نکرده، اصلا از کجا معلوم اون استاد الان تحت نظر نیروهای مخفی ایران نباشه.
الکس: میخوای بگی تو آمریکا جاسوس داریم؟
بریک: همیشه از مرحله پرتی الکس.
فردا روز ارائه این خانم دکتر، فورا استادش رو رها کن.
اون باید تو جلسه باشه.
الکس: مجبورش کردم به این خانم دکتر بگه کارش چندماه طول میکشه، اگر برگردن بد میشه.
لوکاس: بهش میگه کارم تموم شده برگشتم، برا اون که فرقی نمیکنه، الکس لطفا کار رو خرابتر از این نکن.
الکس: خواهید دید که من اون دختر و اطلاعاتش رو برا خودم میگیرم و همراه خودم میبرم اسرائیل.
بریک: الکس ......
با خوشحالی تمام از خواب بیدار شدم، چمدونم رو آماده کردم، همه چی رو چک کردم، چیزی جا نگذاشتم، فقط ۱۰ساعت دیگه تا پروازم مونده.
ایلیا: خانم اجازه بدید من اینا رو بیارم.
فاطمه: ممنونم، دوتا ساک دیگه هم هست، اونا رو هم بی زحمت بیارید.
ایلیا: چشم.
فاطمه: شما امروز از این همه رفت و آمد و مراقبت شبانه روزی راحت میشید.
ایلیا: نه خانم اینطور نیست، من که راننده هستم همیشه و هر روز باید در دسترس باشم.
شما خیلی خوشحال بنظر میرسید.
فاطمه: بعد از دوسال چندماه دارم میرم ایران خانوادهام رو ببینم، معلومه خوشحالم.
ایلیا: من خیلی خوشحالم که شما موفق شدید، راستش روز اول من از شما میترسیدم، ما مسلمونها رو مثل داعشیها میدونستیم، ولی شما اصلا شبیه اونا نیستید.
فاطمه: خدا باعث و بانیش رو نبخشه، خود دولت آمریکا و انگلیس داعش رو ساخت حالا خودش هم از پسش برنمیاد.
اسلام چیزی نیست که تو تلویزیونهای اینجا و شبکه من و تو و بیبی سی و بقیه شبکهها میگن.
دوست داشتی اسلام رو بشناسی بیا ایران، ببین تحقیق کن، کتابهای مختلف رو در مورد اسلام بخون، محدود به کتابهای کلیسا نباشید، قطعا به این میرسید که اسلام با داعش فرق داره.
برای بار آخر تو ماشین همه ارائههام رو نگاه انداختم، هیچ کم و کاستی نداشت.
ایلیا اجازه نداد پیاده بشم، صبر کرد تا آقای بریک و لوکاس و الکس هم برسن.
منم تو این چند دقیقه تیتر وار خوندم ارائه رو که چیزی کم نگذاشته باشم.
در کمال ناباوری دیدم استاد سلیمانی هم اونجاست.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #مُهَنّا سرم رو به ضریح تکیه داده بودم، از سفر اولم بهش میگفتم، از روزی که چشمام با تاری
استاد: سلام عزیزم.
فاطمه: سلام استاد، خیلی خوشحالم که شما رو میبینم، کی برگشتید؟
استاد: همین امروز، خودم رو سریع رسوندم اینجا تا این ارائه شیرین رو از دست ندم.
راستی اینم فلشی که بهم امانت داده بودی، دست خودت باشه بهتره.
فاطمه: ممنونم استاد.
استاد: من با اجازه نگاه انداختم به محتوای فلش، خیلی باهوشی دختر.
فاطمه: چطور مگه استاد؟
استاد: همه چی رو گفته بودی، اما اون اصل کاری که باعث شده این سلول ساخته بشه رو توضیح ندادی دقیق چطور انجام دادی، واقعا تحسین برانگیز.
فاطمه: جسارت نباشه، من به شما اعتماد داشتم ولی به اینا اعتماد نداشتم، ممکن بود این فلش دست اونا بیفته و هم برا شما بد بشه هم من.
استاد: چطور اطلاعات رو دادی به بچههای ایران؟
فاطمه: آقای محسنی رو میشناختم، من راز ساخت سلول رو فقط به اون گفتم، ایشون هم قول دادن به کسی نگن.
استاد: افتخار میکنم به همچین شاگردی.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🤲 کیفیت اعمال در اولین شب جمعه از ماه رجب
▫️ چون شب جمعه فرا رسید ما بين نماز مغرب و عشاء ۱۲ رکعت نماز ميگزاری.
(هر دو رکعت به يک سلام)
در هر رکعت از آن :
- يک مرتبه سوره حمد
- سه مرتبه سوره قدر (اِنّا اَنْزَلْناهُ ...)
- و دوازده مرتبه سوره توحید (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ...) میخوانی.
▫️ پس از پایان نماز :
چون فارغ شدی از نماز ۷۰ مرتبه ميگویی:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الاُْمِّيِّ وَ عَلي آلِهِ»
▫️ سپس به سجده می روی و ۷۰ مرتبه ميگویی :
«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ»
▫️سپس سر از سجده بر میداری و ۷۰ مرتبه میگویی: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ
اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِيُّ الاَعْظَمُ»
▫️باز به سجده میروی و ۷۰ مرتبه ميگویی :
«سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ، رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ»
🤲 در آخر حاجت خود را طلب می کنی.
✅
شب آرزوها
آرزو میکنم
خدا به همه دختران ایران زمینم حیا و عفت دهد
و به همه مردان غیرت و حمیت دهد.
به رهبر سیدعلی سلامتی دهد
به ایرانم، عزت و پایداری بدهد و امنیت.
آمین یا رب العالمین🙏
#شب_آرزوها
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_88 #مُهَنّا ایلیا اومد ولی بدون خادمه خانم، تعجب کردم، برخلاف دستور مافوق عمل کردن براش بد ت
#پارت_89
#مُهَنّا
ایلیا: آقای بریک میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
بریک: ایلیا الان!؟ زمان ارائه؟ بزار بعدا.
ایلیا: خیلی فوریه، خواهش میکنم.
بریک: بریم ببینم چی میگی.
ایلیا: آقا.... من...
بریک: من وقت ندارم ایلیا، زودتر بگو باید برسم به جلسه ارائه.
ایلیا: آقا من فهمیدم آقای الکس قصد انجام دادن یه کاری رو داره، میخواد بلایی سر خانم دکتر بیاره.
بریک: خود الکس بهم گفت، اگر منظورت دستگیری استادش هست...
ایلیا: نه آقا، منظورم اون نیست، چند ماه پیش شیشه ماشینش خانم دکتر رو شکوندن، بعدش هم یه گربه سر بریدن، خیلی سخت خانم دکتر رو قانع کردم که چیزی نیست، من کلی تحقیق کردم شبانه روز اونجا کشیک بودم تا فهمیدم آقای الکس قصد زهر چشم گرفتن از خانم دکتر داره.
تازه به اینجا ختم نمیشه، آقای الکس وقتی فهمید من بو بردم، از من خواست که مثل امروز که خانم دکتر ارائه دارن، نقشه ترورشون رو بکشم.
بریک: الکس اینو از تو خواست!؟
ایلیا: بله، خودم شنیدم به یه نفر میگفت نمیذارم این سلول بره ایران سازندهاش اینجا کشته میشه و ایران هیچ وقت به ساخت اون سلول موفق نمیشه.
بریک: اینا کی اتفاق افتاده؟
ایلیا: چهار ماه پیش.
بریک: از چهارماه پیش تا الان تو سکوت کردی؟ چرا الان میگی اینا رو؟
ایلیا: چون میترسم، میدونم آقای الکس دست بردار نیست، نگرانم ارائه امروز به خوبی پیش نره.
بریک: همین الان برو نیروهای امنیتی رو دور اطراف بیشتر کن.خودت هم باهاشون برو اطراف گشت بزن، ممکنه کسایی رو برا ترور گذاشته باشن.منم افراد داخل جلسه رو شناسایی میکنم.
ایلیا: استادش چطور؟ ممکنه استاد خانم دکتر ....
بریک: حواسم به اونم هست نگران نباش.
بعد از نیم ساعت انتظار رفتم بالای سکو برای ارائه و پارهای از توضیحات.
از ساعت اول ارائه تا آخر جلسه چشمم به بچهای بود که به دستهای خودم به دنیا اومده بود، بچهای سالم.
جلسه ارائه همون طور پیش رفت که دوست داشتم، تحسین همه رو برانگیخته بودم.
استاد: باز هم تبریک میگم عزیزم.
بریک: مبارکه خانم دکتر.
فاطمه: ممنونم، از همه شما متشکرم.
بریک: طبق قول و قرارمون این بلیط هواپیمای شماست، پرواز برا ساعت ۴ بعد از ظهر هست، خودم هم تا لحظه پرواز شما رو بدرقه میکنم.
فاطمه: ممنونم، من همراه استاد میرم استراحت کنم تا عصر.
لوکاس: خانم دکتر دوست داریم اینجا هم از شما استفاده کنیم، من خودم امنیت شما رو تامین میکنم بعلاوه از اون خونه بهتر و بزرگتر با تمام امکانات در اختیارتون قرارمیدم، فقط چند روز رو در تمام سال با ما باشید.
بریک: نمیگیم شش ماه، حتی اگر دوماه هم براتون مقدوره لطفا بیاید اینجا، ما کاری به سیاست و مشکلاتی که ایران با آمریکا داره نداریم، ما مسئول جون انسانها هستیم.
فاطمه: آقای بریک، آقای لوکاس منم دوست ندارم مردم اذیت بشن، چه آمریکا باشه چه ایران، چه هرجای دیگه، مسئله این هست که من اگر الان برم ایران برا چندسال نمیتونم بیام آمریکا، تو این دوسال و خوردهای کلی سختی تحمل کردم، برا تجدید نیرو حداقل باید چندسالی ایران باشم و بیرون نرم از اونجا.
بریک: باشه مشکلی نیست، شما هر وقت تونستید و حس کردید حالتون خوبه با ما هماهنگ کنید و خودمون کارهای اومدنتون رو انجام میدیم.
فاطمه: تا اون موقع بهش فکر میکنم
لوکاس: ممنونم که دست رد به درخواستمون نزدید.
فاطمه: انسانیت اجازه نمیده که من فقط برا ایران کار کنم. حساب دولت آمریکا از ملتش جداست.
بریک: حالا میتونم با خیال راحت برگردم سرکار.
با شور و شعف از راهروی آمفیتئاتر زدم بیرون، برخلاف همیشه ایلیا هنوز نیومده بود.
من و استاد و آقای بریک منتظر بودیم تا ایلیا بیاد.
سر برگردوندم که به بنری که دم ورودی گذاشته بودن نگاه بندازم، همین که سرم رو برگردوندم حس کردم چیز داغی تو پهلوم نشست.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشسته در انتظار دیدن دستانت.
برای شنیدن آرزوهایت
برای برآورده کردن آنها
اون همینجاست
کنار تو، از خودت به خودت نزدیکتر
پس با خیال راحت بخواب
که او بیدار است
شب خوش🦋