و آخرش هیچکس روضه نخواند که سر شکافته عباس چگونه بر نیزه رفت😭😭
شبتون منور به نور قمر بنی هاشم
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #من_عاشق_نمیشوم خدا هرچی بعد از ازدواج رویا به من سخت گرفت وامتحانم کرد ولی تو زمینه درس
#پارت_31
#من_عاشق_نمیشوم
توی هال نشسته بودم و داشتم میوه نوبر تابستون رو میخوردم، آلبالو.
صدای تلفن خونه به گوشم رسید، مادرم زودتر رسید و جواب داد.
+الو
∆سلام حاج خانم، خوبید
+علیکم السلام طاهره خانم، چه عجب، از وقتی از این محله رفتید کم یاد میکنید.
∆بخدا، همیشه یادتونم ولی وقت نمیکردم خیلی درگیر بودم.
+ان شاالله راحتید اونجا، جاتون خوبه؟
∆الحمدلله هنوز نتونستیم با همسایه ها جور بشیم ولی خب آب و هواش از تهران و ری بهتره، اگر آسم نداشتم هیچ وقت از پیش شما دور نمیشدم.
+ان شاالله همیشه تنتون سلامت باشه.
∆راستش حاج خانم جهت امر خیر مزاحم شدیم.
+خیره ان شاالله.
∆خبر دارید که مجید هم پارسال استخدام سپاه شد و الحمدلله مشغول به کار میخوایم براش آستین بالا بزنیم، دنبال یه دختر خوب براش بودیم، گفتیم چه کسی بهتر از خانواده شما، هم با اصالت هم با فرهنگ و از همه نظر عالی.
+شما لطف دارید، ولی اقا مجید شما الان۲۰ساله هستند درسته؟
∆بله، برا نازنین جون میخواستیم بیایم خواستگاری.
من فقط جواب های مادرم رو میشنیدم و نمیدونستم طاهره خانم چی میگن، ولی مادرم متعجب شد از شنیدن خبر نمیدونستم چی گفت بهش که اینقدر جا خورد مادرم.
مامانم دستش رو گذاشت رو بخش پخش صدا و منو فرستاد پی نخود سیاه.
صحبت هاشون که تموم شد مادرم هیچی به من نگفت.
شب که پدر و مادرم خلوت کرده بودند ناخواسته متوجه حرف هاشون شدم، فقط شنیدم مادرم گفت: برا نازنین خواستگار اومده؛ چی بگیم؟
!نمیدونم والا، ما یه دختر دیگه هم داریم، اونو هم باید در نظر بگیریم.
+حاجی بخت نازنین رو که نمیشه بخاطر الهه برگردوند، الهه هم عاقل شده قطعا رضایت میده.
!بنظرم الهه مجبور بخاطر ما قبول کنه اون تو رو دربایستی با ما قرارگرفته.
+میگی چیکار کنم؟ بالاخره نمیشه زندگی نازنین رو هم خراب کرد.
!اول با نازنین حرف بزن ببین راضیه بعدا که نظر نازنین رو فهمیدیم، بعد یه فکری به حال الهه میکنیم.
درسته که من اهل عشق و عاشقی نبودم، ولی تشکیل خانواده فطرتا تو ذات هرکسی هست، حقیقتش دلم سوخت که خواهرای کوچیک ترم به مرحله تشکیل خانواده رسیدن و من هنوز ...
نمیدونستم گله کنم یا صبر، تا حالا اینقدر به هم نریخته بودم.
نازنین اندازه رویا با من صمیمی نبود طبیعی هم بود بخاطر فاصله سنی که باهاش داشتم، این امر طبیعی بود.
حدس میزدم با ازدواج نازنین دردسر جدیدی شروع بشه، طعنههایی که دوباره شروع میشه، مخصوصا اگر خبر به عمه خانم حسن آقا برسه.
فقط از خدا طلب صبر بیشتر میکردم، نمیدونستم حکمت این که قراره من این همه مجرد بمونم و باعث شد طعنه بشنوم چیه؟
صبر هرکسی هم حدی داره، نمیدونستم تا کجا دیگه میتونم صبر کنم و این امتحان الهی کی و چجوری قراره پایان پیدا کنه؟
گاهی وقت ها اینقدر تحت فشار حرف های مردم قرار میگرفتم که شب ها به فکر خودکشی میافتادم ولی خب قتل نفس گناه بزرگیه و عذاب بزرگی هم در پی داره.
عصمت نمیخواستم ولی از خدا خواستم کمکم کنه که در برابر شهوتهام مقاوم باشم و ذلیل نفسم نشم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
به علی از علی گفتن سخت است
زیستن در این دنیا بی حب علی سخت است
الحمدلله یک علی نه، چهار علی دارم
در ایران رهبری به نام سید علی دارم
هدف مقایسه این علی با آن علی نیست
اما یقین دارم
هرکس ولایت علی را قبول دارد،
دنیا که هیچ، آخرت را نقدا در اختیار دارد.
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_31 #من_عاشق_نمیشوم توی هال نشسته بودم و داشتم میوه نوبر تابستون رو میخوردم، آلبالو. صدای تلف
#پارت_32
#من_عاشق_نمیشوم
نازنین قبول کرده بود که بیان خواستگاری، همین کار پدر و مادرم رو سختتر کرد تا بتونن با من حرف بزنن، نگران من بودن.
بالاخره حرف مردم که تمومی نداره، ازدواج نازنین به شایعاتی که در مورد بیماری من هست و علت ازدواج نکردنم هم بیشتر دامن میزد.
بعد نهار مادرم منو کنار کشید و سر صحبت رو باز کرد
+ببین الهه، ما به قسمت و حکمت خدا اعتقاد داریم، نمیدونم دلیل مجرد موندن تو چیه ولی خب ما باید خواهرت رو هم در نظر بگیریم، نمیتونیم صبر کنیم تو ازدواج کنی بعد نازنین، ممکنه گزینههای ازدواجش رو از دست بده.
میخواستم بگم نازنین فقط ۱۹سالش هست و هنوز راه داره برا ازدواج و کیسهای مناسب، اما من ۳۱سالم شده، ازدواج نازنین فقط شرایط رو بدتر میکنه.
اما منصرف شدم، ترسیدم جر و بحث به وجود بیاد و مادرم باز ناراحت بشه.
+هااان، نظرت چیه؟ قبول میکنی نازنین ازدواج کنه؟
_اگر نازنین راضی هست من حرفی ندارم.
حقیقتش زدن این حرف برام سخت بود ولی پدر مادرم فقط دلشون میخواست این رو از من بشنون.
فقط رضایت میدادم و سکوت میکردم، هوای خونه منو کلافه کرده بود، سری به بیمارستان زدم، به محض ورودم ، زهرا دستم رو گرفت و گفت:
زهرا: بدو بریم اتاق عمل، یه زنی میخواد زایمان کنه حالش وخیمه.
_اما من که نمیتونم، هنوز دو ماه مونده دوره آموزشی من تموم بشه تا عملا و رسما مدرک بگیرم.
زهرا: چه کار مدرک داری، جونش در خطره، کسی نیست، زایمان زودتر از وقت داشته، هیچ مامایی هم نداریم امروز، خانم جلالی قرار بود باشه که دخترش زایمان کرده رفته آلمان.
_من نمیتونم، تنهایی تا حالا زایمان زنی رو انجام ندادم.
زهرا: بیا بریم قول میدم چیزی نشه.
بخاطر اصرار های زهرا قبول کردم، لباسهام رو عوض کردم و وارد اتاق عمل شدم، کیسه آب بچه پاره شده بود ولی بچه بد قلق بود.
با ماساژهای فراوان، بعد از دو ساعت بالاخره بچه به دنیا اومد، یه پسر بچه پنج کیلویی و تپل ناز.
خبر به رئیس بیمارستان رسیده بود، به محض شنیدن خبر خودش رو پشت در اتاق عمل رسونده بود، نگران بود که من تازه وارد چطور تو زایمان یک زن قراره کمکش بکنم؟
وقتی حال مادر و بچه رو به ریئس گزارش دادن، خدا رو شکر کرده بود، تصمیم گرفت دیگه منو توبیخ نکنه.
زنی که تو زایمانش کمکش کردم۲۰سالش بود، برای استراحت رفتم تو اتاق؛ همش ذهنم درگیر بود که خواهرم رویا تو ۲۵سالگی مادر شد، نازنین هم در شرف ازدواج، این زن ۲۰سالگی مادر شده ولی من ۳۱سالم هست ولی هنوز لذت شیرین مادر شدن رو نچشیدم.
زهرا:الهه، خوبی؟
_اره خوبم
زهرا: اقای دریایی کارت داره.
_میخواد توبیخم کنه؟
زهرا: نه، نمیدونم چی میخواد ولی قطعا توبیخ نمیکنه.
_باشه، الان میرم.
سر و وضعم رو درست کردم و چادرم رو برداشتم و رفتم سمت دفتر رئیس.
قبل از ورود در زدم و منتظر جواب موندم.
دریایی: بفرمایید
_سلام
دریایی: علیکم السلام خانم دکتر
_خانم حسن زاده گفتن با من کار دارید
دریایی: بله، بفرمایید بشینید.
راستش وقتی شنیدم شما عمل اون خانم جوان رو قبول کردید خیلی نگران شدم، به توانتون شک ندارم ولی خب تا مدرکتون دستون نباشه رسماً نمیتونید کاری بکنید
_درسته، منم نمیخواستم قبول کنم خانم حسنزاده اصرار کردن و گفتن جون اون خانم در خطره، منم قبول کردم.
دریایی: بله خانم حسنزاده به منم گفتن، حالا جدا از هر چیزی خواستم بیاید اینجا که از شما تشکر کنم، امروز واقعا ما رو سربلند کردید.
_کاری نکردم فقط میتونم بگم، هذا من فضل ربی.
دریایی: این بلیط رو دستور دادم براتون تهیه کنن .
_بلیط!؟
دریایی: روز غدیر تا دهم محرم براتون هتل گرفتم هم نجف هم کربلا، در نجف یک هفته، و کربلا تا دهم محرم هتل رزرو هست.
از شنیدنش شوکه شدم، خدا و اهل بیت سوز دلم رو دیده بودن، انگار برای تسلای خاطرم آمده بودند.
_من، من ، واقعا نمیدونم چی بگم؟ شوکه شدم.
دریایی: نمیخواد چیزی بگید، فقط مهیای سفر بشید، سه هفته دیگه سفرتون هست.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~