🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_85 #آبرو آرشام: خب، اینم یه شناسنامه خدمت شما خانم. نازنینزهرا: چطوری جورش کردید؟ آرشام: یه
#پارت_86
#آبرو
حامدی: میشه بگید یه لحظه مریم زاهدی بیاد؟
سلطانی: الان خوابگاه نیست، دیروز خروج زد رفت خونشون.
حامدی: رفته خونشون! کی برمیگرده؟
سلطانی: نمیدونم، بچهها که از برگشتشون چیزی نمیگن.
حامدی: ممنون.
خانم حامدی که احساس خطر کرد فورا با محمدحسین تماس گرفت.
محمدحسین: بله بفرمایید
حامدی: سلام آقای معالی میبخشید مجدد مزاحم شدم.
محمدحسین: مراحمید، در خدمتم.
حامدی: بنظرم ما داریم زمان از دست میدیم، حس میکنم ریگی به کفش این دختره بود.
محمدحسین: چطور؟
حامدی: دختره دیروز خروج زده، رفته تبریز.
محمدحسین: میشه آدرس کامل محل سکونتش رو برام بفرستید.
حامدی: بله، آدرس خونه مادرش که توی یکی از روستاهای تبریز هست، مادرش از پدرش جدا شده و مجدد ازدواج کرده، مریم طبق گفتههای خودش با مادرش زندگی میکنه.
محمدحسین: ممنون، آدرس پیامک کنید، امیدوارم بتونم پدر و مادرم قانع کنم اونا برن تبریز.
حامدی: فعلا خدا نگه دار.
.............
مریم: سلام.
آرشام: سلام عزیز دلم، نفسم، خوش اومدی.
مریم: ممنون آرشام جان، دختره کجاست؟
آرشام: سرکار.
مریم: اینقدر سریع!؟
آرشام: چارهای نداشتم، باید بکارش میگرفتم تا شک نکنه.
مریم: بهش نگفتی که عموی من نیستی؟
آرشام: نه هنوز، ولی اون دختر زرنگتر از چیزیه که فکرش رو میکردیم.
مریم: دختره نخبهاست، اگر خانوادهاش عرضه داشتن اون ایران رو با این مغزش آباد میکرد.
آرشام: برای رسیدن به هدفمون به مغز و حس انتقام وکینهای که این دختر داره نیاز داریم.
مریم: همه چی رو براش جور کردی؟
آرشام: شناسنامه جعلی، هویت ترکیهای، مدرسه رو هم براش جور کردم.
مریم: چرا جعلی؟ نمیگی فردا دردسر میشه.
آرشام: خیلی هم جعلی نیست، مال یه خانوادهای که دخترشون مرده، خودشون هم بعد مرگ دخترشون رفتن فرانسه.
مریم: خوبه.
آرشام: تو چرا این موقع برگشتی؟ مگه نباید ترم تموم میشد؟
مریم: چیه؟ خوشت نیومد؟
آرشام: نه عزیزم، من که از خدام تو اینجا باشی، خودت اصرار داری هی بری و بیای، فقط برام سوال شد...
مریم: داداش نازنین افتاده دنبالش، حتما تا الان فهمیدن اون اومده ترکیه.
آرشام: خب به تو چه ربطی داره؟
مریم: منو سین جین کرد که چرا نازنین اومده قم، چرا تو رو دیده، از تو چیزی خواسته، منم همه رو گفتم نمیدونم، دوستانه دیدار کردیم.
ولی خب دیگه موندن من اونجا صلاح نبود.
آرشام: خوب کردی عزیزم.
مریم: من برم یکم استراحت کنم.
آرشام: اشکال نداره دختره بفهمه تو اومدی؟
مریم: نه، من از قبل آماده کردم جواب سوالهاش رو.
آرشام: امشب مهمونی داریم.
مریم: دختره مگه افتاده رو دور؟
آرشام: سریع افتاد رو دور، البته متوجهام با اکراه این کار رو کرد، ولی خیلی راحت رنگ عوض کرد، اصلا کارش عالیه.
مریم: میخوای چیکار کنی؟
آرشام: امشب جام گردون مجلس ما میشه، یه لباس خوشگل هم براش گرفتم، میخوام امشب برا پسرا دلبری کنه و از تنهایی درش بیارم.
مریم: مراقب باش دل تو رو نبره.
آرشام: دل منو تو بردی نازنینم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
آخرین جمعه محرم شد :) ؟
چرا انقد داره زود تموم میشه ..
من خیلی دلم تنگ میشه ابیعبدالله
شاید محرم سال بعدو ندیدم
کم برات گریه کردم ولی
همین کمو از ما قبول کن 💔 . .
ما که به جز حبِّ تو
امیدی برای نجات نداریم
ای کشتیِ نجات :)
- مارو به حرمت برسون ...
میبینم این پارتهای اخیر خوب شما رو فعال کرده😁
نتیجه اخلاقی هم میگیرید😅
من اگر تو رواق جواب نمیدم چون تعداد پیامها بالاست
وگرنه تک تک پیامها رو میخونم☺️
حالا که اینطور شد بریم پارت بعدی😎
ببینم چه میکنید🤓
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_86 #آبرو حامدی: میشه بگید یه لحظه مریم زاهدی بیاد؟ سلطانی: الان خوابگاه نیست، دیروز خروج زد
#پارت_87
#آبرو
نازنینزهرا: این لباس برا منه؟
آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسها رو بپوشید و پذیرایی به عهده شماست.
نازنینزهرا: ممنون.
آرشام: راستی یکی اومده میخوام ببینیش.
نازنینزهرا: کی!؟
آرشام: بیا بیرون.
مریم: سلام عزیز دلم.
نازنینزهرا: هاااا مریم، تو کی اومدی؟
مریم: امروز صبح رسیدم، تو رستوران بودی، خدا قوت عزیزم.
نازنینزهرا: خیلی خوشحالم میبینمت.
مریم: آرشام گفت که همه کارهات رو سریع انجام دادی، تونستی عادت کنی؟
نازنینزهرا: سخته حقیقتش ولی عادت میکنم، تازه دارم یجورایی لذت زندگی کردن رو میچشم.
مریم: خدا رو شکر، آرشام که بهت سخت نگرفته؟
نازنینزهرا: آقا آرشام تمام قد من رو کمک کردن و همه کارهام رو انجام دادن.
آرشام: بنده در خدمتم بانو.
نازنینزهرا: برم برا امشب آماده بشم.
مریم: راستی نازنین خیلی خوشگل شدی، البته خوشگل بودی، ماهتر شدی.
نازنینزهرا: ممنون نظر لطفته.
آرشام: امشب شما رو جمره معرفی میکنم، میدونم تا حالا همچین مهمونهایی نرفتی، شاید یکم خجالت بکشید ولی خیالت راحت بچهها خودمونی هستن، خیلی به خودتون سخت نگیرید.
نازنینزهرا: چشم.
مریم: یه چیز دیگه هم بگم و برو لباست رو عوض کن.
نازنینزهرا: جانم.
مریم: من و آرشام نامزدیم، آرشام عموم نیست.
نازنینزهرا: چی!؟ خب... پس چرا گفتی عموت؟
مریم: چون اون موقع تو دختر مذهبی بودی، نمیتونستم بگم که من دوست پسر دارم، البته دوست پسر که نه، نامزدیم.
نازنینزهرا: بسلامتی.
مریم: امیدوارم از دروغ مصلحتی که گفتم ناراحت نشده باشی.
نازنینزهرا: درکت میکنم، حق داشتی عزیزم.
نازنین سعی کرد همه جوره خودش رو با شرایط وفق بده، هر روز مقابل آیینه میایستاد و بلاهایی که سرش اومده بود رو برا خودش تکرار میکرد.
به حمام رفت، دستی به سر و روش کشید و مقابل آیینه ایستاد و موهاش شونه کرد
لباسی که آرشام براش خریده بود رو پوشید، دکولته، اینجا مجبور بود دختر باشد، توی دفترچهای رویایش را نوشته بود
بعد از پول دار شدن حتما تغییر جنسیت میدم و مرد میشم، تا کسی جرأت نکنه به من بگه ضعیفه و بهم دستور بده.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
آخرین جمعه محرم هم تمام شد و از تو نیامد خبری😭
محرم هم بارش را خیلی زود بست😢
من ماندم و یک دنیا حسرت وپشیمانی😞
من ماندم گریههایی که به روضه بدهکارم🥺
من ماندم و غم سه ساله جامانده💔
من ماندم ناله زهرا در عرش اعلی😭
خدا حافظ محرم، خداحافظ محافل اشک و روضه، خداحافظ ای شبهای پر استرس و اضطراب زینب، خداحافظ شب نهم، خداحافظ روضه گهواره و علی اصغر😭
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #آبرو نازنینزهرا: این لباس برا منه؟ آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسه
چندتا صلوات میفرستید من راهی کربلا بشم اربعین؟
منم مهربونی و لطف شما رو با یه پارت دیگه امشب جبران میکنم☺️
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #آبرو نازنینزهرا: این لباس برا منه؟ آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسه
#پارت_88
#آبرو
حامدی: چی شد آقای معالی؟
محمدحسین: من راهی تبریز شدم، برم خونه این دختره.
حامدی: میخواید منم بیام؟
محمدحسین: نه، زحمتتون میشه، هرچی شد بهتون خبر میدم.
حامدی: من منتظر شنیدن خبرتون هستم.
محمدحسین: چشم.
محمدحسین بلیط هواپیما گرفت به مقصد تبریز.
باید سریع خودش رو میرسوند، یک هفته گذشته و نگرانی محمدحسین بیشتر.
محمدعلی: الو، پسرم.
محمدحسین: سلام، بفرمایید.
محمدعلی: چه خبر؟ خواهرت ... از نازنین خبری نشد؟
محمدحسین: الان دنبالش هستم، اگر اجازه بدید من برم.
محمدعلی: منتظر خبرت هستیم.
محمدحسین یه ماشین گرفت و به سمت روستایی که آدرسش رو داده بودن راه افتاد.
پرسون پرسون خونه مریم زاهدی رو پیدا کرد.
_ سلام، بفرمایید.
محمدحسین: خانم زاهدی.
_ زاهدی همسر سابقم بودن دیگه باهاش نسبتی ندارم.
محمدحسین: من با مادر مریم خانم کار دارم.
_ مریم؟ خبری شده ازش؟
محمدحسین: یعنی شما ازش خبر ندارید؟
_ دختر من از وقتی ازدواج کردم رفت، زنگش میزنم میگه مدرسه شبانه روزی رفته ولی نمیگه کجا، خیلی نگرانش هستم، منو همسرم خیلی دنبالش گشتیم تو هیچ مدرسهای نبود.
محمدحسین: میتونم یه سوال بپرسم؟
_ بفرمایید
محمدحسین: شما تو ترکیه فامیلی ندارید؟
_ ترکیه؟ ای پسر، ما به زور تا تبریز میریم، همه فک و فامیلامون کشاورز هستن یا کارگر تو این روستا.
محمدحسین: ممنون مادر جان.
_ نگفتی کی هستی؟ از کجا اومدی؟ چرا سراغ دخترم رو گرفتی؟
محمدحسین: از حوزه علمیه قم میام، دخترتون ظاهرا اونجا درس میخونه، تو مشخصاتش نوشته با شما زندگی میکنه، اما دیروز از خوابگاه رفته، کسی هم نمیدونه کجا.
_ حوزه!؟ مریم رو چه به حوزه؟
این خبر تیرخلاصی بود به محمدحسین، دیگه رسیدن به اون دختر و نازنین محال بود.
تنها راه رفتن به ترکیه بود که برای محمدحسین امکان پذیر نبود.
............
نازنینزهرا مقابل آیینه ایستاد، نگاهی به تیپ جدیدش انداخت.
نازنینزهرای تو آیینه او را ملامت میکرد.
آیینه: تو اهل نماز بودی، تو پاک بودی، به چه قیمتی پاک دامنیات رو میفروشی؟
نازنینزهرا: از این نماز و روضه و حجاب چه خیری بهم رسید؟ از دختر بودنم چه خیری دیدم؟ اسلام ادعا میکنه برا دختر احترام قائله، اما من یه ذره احترام به دختر رو ندیدم، تمامش تحقیر بود.
محمدحسین از من آزادتر بود، هم تو پوشش هم تو انتخاب شغلش هم...
آیینه: تو داشتی راهت رو میرفتی کاش منتظر محمدحسین میموندی میاومد مشکل حل میکرد.
نازنینزهرا: تا کی باید آویزون محمدحسین باشم، باید به زهره و محمدعلی نشون میدادم منم اینقدرا بیدست و پا نیستم.
مریم: با کی داشتی حرف میزدی؟
نازنینزهرا: با خودم تو آیینه.
مریم: مشکلی پیش اومده؟
نازنینزهرا: نازنین قبلی با نازنین فعلی در افتاده.
مریم: کدوم نازنین برنده شد؟
نازنینزهرا: من برنده شدم.
مریم: خوبه.
نازنینزهرا: کاری داشتی اومدی؟
مریم: تو مهمونی دو شب پیش گل کاشتی، یه پسری از آرشام خواسته واسطه بشه با تو صحبت کنیم.
نازنینزهرا: من اهل پسر بازی نیستم، چون قرار نیست تا ابد دختر بمونم.
مریم: نازنین باور کن دختر بودن بد نیست، یه امتیازاتی داره که پسرا ندارن.
نازنینزهرا: برا من هیچ امتیازی نداشته.
مریم: ما باید همین طور که دختر هستیم ثابت کنیم که دختر بودنمون محدودیت نیست، پسرا خیلی با رفتارهاشون به ما توهین میکنن، وقتی میخواییم زنشون بشیم برامون قیمت میذارن اسمش رو میذارن مهریه و حق زن و ...
ما حق نداریم خودمون بریم خواستگاری، بچههامون به فامیل پدر میرن.
همه اینا توهین به ماست ولی ما زنها نباید کوتاه بیایم، نباید بگیم تغییر جنسیت میدیم، ما زن میمونیم و حقمون رو پس میگیریم.
نازنینزهرا: اما اونا میگن ما ضعیفیم، نمیتونیم.
مریم: اونم راه خودش رو داره.
نازنینزهرا: چی بگم والا.
مریم: اون پسر نمیدونه تو ایرانی هستی، باور کرده تو یه دختر ترکیهای هستی، تازه اون پسر تنها بازیگر ایرانی، ترکیه هست، با بازیگرای معروف ترکیه فیلم بازی کرده، مادرش ترکیهای پدرش ترک ایرانه.
با اون بری موفق میشی، آرشام بهش گفته چقدر با استعدادی، بهش گفته میخوای اینجا درس بخونی. اونم قبول کرده، نازنین این پسر رو از دست نده.
نازنینزهرا: اگر بفهمه من ایرانی هستم چی؟
مریم: تو بهش بگو دو رگه هستی، مثل خودش، شناسنامه تو اینجا صادر شده چون پدرت ترکیهای بوده.
بگم فردا باهاش قرار بذاره، یه لباس خوشگل هم برات میخرم فردا تن کنی.
نازنین سکوت کرد، انتخابهای رنگا رنگ و مختلفی پیش روش بود، واقعا این همون چیزی بود که نازنین میخواست؟ آزادی که نازنین دنبالش بود این بود؟
نازنین سخت به فکر فرو رفت، به همه حرفهای مریم فکر میکرد، به اینکه دختر بودنش را قبول کند، خودش پیله محدودیت به اسم دختر را بشکند و آزادانه مثل مریم زندگی کند.
نازنین هم متوجه بود راه خطرناکی رو پیش گرفته.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_87 #آبرو نازنینزهرا: این لباس برا منه؟ آرشام: بله، برا شماست، امشب مهمونی داریم، این لباسه
✍ف.پورعباس.
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب میدیدم
که کنار ضریحت
میریزه اشکام نم نم😭💔
یا حسین💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری
🛑🎥 مجری شبکه سه: تا ساعتهای آینده، جهان شاهد صحنههای محیرالعقول خواهد بود
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#مهم
🛑 مردم درصورت رویت هرگونه تحرکات نظامی در اقصیٰ نقاط کشور تحت هیچ شرایطی اقدام به فیلمبرداری یا تصویربرداری و نشر آن نکنند.
➖➖➖➖➖➖➖