به وقت لذت
برای بار دهم بود که در برابر شیطنتهای سر ظهرپسرکم از او پرسیدم:
《امیرحسنم بریم ی کوچولو بخوابیم سرحال شیم عصر ببرمت پارک اونجا بازی کنی؟》
میدانستم خوابش میآید ولی قصد مقاومت داشت.
شیطنتها و بالا پائین پریدنش آنقدر زیاد شد که مجبور شدم فکری کنم تا صدای اعتراض همسایه ها بلند نشود.
جعبهی مداد رنگیها و دفتر نقاشیاش را برداشتم ومشغول شدم.
《میخوام ی نقاشی خوشگل بکشم》
کنارم نشست :
《میخوای چی بکشی》
برای اینکه مشتاقترش کنم فقط میگفتم :《صبرکن....》
موهایش را که کشیدم ذوق زده گفت:《وای این منم... بده خودم چشامو بکشم و رنگش کنم.》
مداد را از دستانم بیرون کشید و ادامه داد.
خودم را عقبتر کشیدم و از نقاشی کشیدنش غرق در لذت شدم.
✍مریم نوری امامزادهئی
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼
1_3471013116.pdf
1.16M
📌خلاصه صرف متوسطه ۱
به صورت نموداری
#صرف ۱
#سطح۲ #جزوه
˹@tollabolkarimeh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« 💚🕊»
عَلــــــــــےستسِرِّیَداللّٰھفوقَاَیدیهِم
ڪهاوستآیَتِعُظمایِحَقبہعالَمیاטּ..!
💚¦↫#استوری
🕊¦↫#عیدغدیر
˹@tollabolkarimeh˼
یک جزوه خوب برای بندچینی.pdf
448.6K
📌 #جزوه عالی از استاد اسلام پور برای پاراگراف نویسی
#مقاله
#پاراگراف_نویسی
˹@tollabolkarimeh˼
33.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منو ببین منی که دنیام یه نفره
کی میتونه منو حرم مولا ببره
🎙 #سید_رضا_نریمانی
#نماهنگ #عیدغدیر
اللهم عجل لولیک الفرج❤
˹@tollabolkarimeh˼
آموزش مقاله نویسی از ابتدا تا ارسال به مجله جهت چاپ.pdf
2.02M
📌آموزش مقاله نویسی از ابتدا تا ارسال به ژورنال
#مقاله
#پژوهش
˹@tollabolkarimeh˼
طلاب الکریمه
*جشن غدیر*
قرار گذاشته بودیم امسال غدیر متفاوتی برای بچه ها داشته باشیم .
مسابقه نقاشی برگزار گردید و پرچم هایی که مزین بود به (یا علی مددی) را به بچه ها دادیم تا با سلیقه خود رنگ آمیزی کنند.
بچه ها با ذوق و لبخند فعالیت میکردند و زمان پذیرایی با دیدن فالوده های خوشمزه انرژی مضاعفی گرفتند.
انصافا همه ی آنها نقاشی های زیبایی کشیده بودند اما مجبور بودیم فقط به تعدادی از آنها جایزه بدهیم .
زمان هدیه دادن فرا رسیده بود و من برای انجام کاری به اتاق مدیریت رفته بودم .
خانم مسئول نام کودکان را صدا میزد یکی از پسر ها نیامده بود اما آبجی کوچکش حضور داشت مهرانه خانم میرود به خانم مسئول میگوید:"جایزه اش را بدهید به خواهرش تا برایش به خانه ببرد."
خانم مسئول برای اینکه برنامه به هم نریزد و بچها را نظم بدهد میگوید: "لطفا سر جاهایتان بنشینید و ..."
خلاصه مهرانه خانم خیلی ناراحت میشود و به خانه میرود به مادرش میگوید :"من دیگر کلاس قرآن نمیروم ؛ خانم مسئول مرا در مقابل دوستانم کوچک و ضایع کرده است".
مادرش با من تماس گرفت و این ها را به من گفت .خیلی ناراحت شدم چون مهرانه دختر مودب و باهوشی است .
گفتم :"خانم مسئول منظور بدی نداشته و شاید متوجه نشده باشد "مادرش گفت :"مهرانه گفته من دوست دارم خانم م مربی ام باشد چون به حرفهایم گوش میدهد".
✍دریا
#طلبه_نوشت
#تجربه_امین
˹@tollabolkarimeh˼