eitaa logo
تاریخ تفکر تمدن
156 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
113 فایل
مطالب تاریخی، فرهنگی و اجتماعی آدرس کانال : @ttt1400 تبلیغ و تبادل نداریم. ارتباط با ادمین: @mohammaddostmr جیمیل : @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">mohammaddostmr@gmail.com کانال های دیگر ما: @sss1400 @ggg1400
مشاهده در ایتا
دانلود
📌یک روایت و دو نکته: 1️⃣ پیروان معاویه به 2️⃣ کشتار توسط دوستان معاویه در گزارشی درباره معاویه به حکومت امیرمؤمنان (ع) آمده است: قُرظه بن کعب می گوید: سوارانى از طرف كوفه-که از مخالفان حکومت امیرمؤمنان بودند و محب معاویه- بر ما گذشتند و بطرف دهكده رهسپار شدند و در آنجا با يكى از کشاورزان كه شده و نماز مى‏خواند برخورد كردند. نام آن شخص بود، آنان از وى سؤال كردند، شما مسلمان هستيد يا كافر؟ او گفت: من مسلمان هستم، آنان گفتند: درباره (ع) چه مى‏گوئى؟ گفت: جز خير درباره او چيزى نمى‏گويم. مى‏گويم او امير مؤمنان، رسول خدا(ص) و سيد و سرور همه انسانها است. آن جماعت او را تكفير كردند و بعد بر او تاختند و با شمشير پاره پاره‏اش كردند، بعد از آن، يك مرد را كه همراه آنان بود با خود بردند و از او سؤال كردند چه مذهب دارى؟ گفت: من هستم، گفتند او را آزاد كنيد، و به آن كارى نداشته باشيد. امام فرمود: این گروه باغی، فریب شیطان را خورده اند. 📚ثقفی، الغارات، ج1، ص339.
📌فریب حلوای روزی ، زعفرانی برای دُؤلی فرستاد. ابوالاسود حلوا را کنار گذاشته بود، اما دختر وی نادانسته انگشتی از آن را خورده بود. ابوالاسود به دخترش اعتراض کرد که چرا حلوای معاویه را خورده است؛ زیرا معاویه قصد دارد دل ما را از سیاه کند تا امیرمؤمنان (ع) از آن گرفته شود. دختربچه گفت: پدر جان، هنوز حلوا جذب بدن من نشده است. پاهایم را بگیر و من را وارونه کن تا آن را بالا بیاورم. ابولاسود چنین کرد و در قابل شعری گفت: «ای پسر هند! ایا با حلوای زعفرانی، میخواهی و خود را به تو بفروشیم؟ پناه بر خدا! چگونه این کار عملی خواهد شد، در حالیکه سرور ما امیرمؤمنان علی(ع) است.» 📚عباس قمی، الكنى والألقاب، ج1، ص10. 📚منتجب الدين بن بابويه، الاربعون حدیثا، ص81.
📌فریب حلوای روزی ، زعفرانی برای دُؤلی فرستاد. ابوالاسود حلوا را کنار گذاشته بود، اما دختر وی نادانسته انگشتی از آن را خورده بود. ابوالاسود به دخترش اعتراض کرد که چرا حلوای معاویه را خورده است؛ زیرا معاویه قصد دارد دل ما را از سیاه کند تا امیرمؤمنان (ع) از آن گرفته شود. دختربچه گفت: پدر جان، هنوز حلوا جذب بدن من نشده است. پاهایم را بگیر و من را وارونه کن تا آن را بالا بیاورم. ابولاسود چنین کرد و در قابل شعری گفت: «ای پسر هند! ایا با حلوای زعفرانی، میخواهی و خود را به تو بفروشیم؟ پناه بر خدا! چگونه این کار عملی خواهد شد، در حالیکه سرور ما امیرمؤمنان علی(ع) است.» 📚عباس قمی، الكنى والألقاب، ج1، ص10. 📚منتجب الدين بن بابويه، الاربعون حدیثا، ص81.