eitaa logo
«وحــــیــد♥رهـــــبــانـــی»
197 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
68 فایل
فعال ترین چنل وحیــدرهبانی در ایتا «•گاندو•» ❤ تاریخ چنلمون ۱۴۰۰/۵/۴ لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16510995265877 . ایدی مدیر @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی سایت های خبری و رسمی و غیر رسمی شروع کردن یه سری متن ها رو نوشتن علیه گاندو و منتشر کردن که توی اسلاید دوم این پست میتونین یک نمونه شو ببینین... در این باره باید بگم کی گفته گاندو باعث دوقطبی شدن مردم شده وقتی اتفاقا مردم بیشتر با دولت یکدست و یکرنگ شدن و بیشتر به ایران افتخار میکنن؟🙂 کی گفته گاندو دو ماه قبل از انتخابات ساخته شده ؟ دو سال پیشش مگه گاندو ۱ رو نساخته بودن؟؟ اگه قصد تخریب روحانی بود که والا همه خبر دارن از کار های ایشون🙂😐 کی گفته عضو وزارت اطلاعات شدن به ضرر کشوره ؟ هر جوونی دوست داره دنبال علاقه خودش بره به کسی هم ربطی نداره! حالا یه سری ها از انتخاب قبلی و تحقیقات قبلی میرن و یه سری ها هم بعد دیدن گاندو فهمیدن علاقه شون چیه😌❤️ هیچوقت بیشتر شدن جوونای فداکار مون به ضرر کشورمون نیست!:) این حقه ی دشمنه ؛ چون گاندو داره خیلی از واقعیت ها رو روشن میکنه تا ما با واقعیت رو به رو بشیم. کی گفته اصلاح طلب واصول گرا ؟ وقتی در حال حاضر کل جامعه رو انقلابی ها گرفتن:) ! قابل توجه آقای روحانی، برادرشون، و همچنین بقیه🙂 آقای روحانی فکر می‌کنه میگذریم از گذشته مون که تباهش کرد...! پشت گاندو می‌مونیم تا آخرش⁦🤞🏻⁩⁦❤️⁩ هر کس با ما موافقه لطفا از این کسایی که میگن امضا کنین حمایت نکنین و امضا نکنین اگه با ما هستین:) (جهت دریافت کپشن و ویدیو به دایرکت پیام بدید) ߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷𖦹߷ @raisi_org @gando_sereial @mojtaba_amini110 @javadafshar_ja @fars_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت صحنه سکانس پرتاب چاقو😍 #پشت_صحنه #آقا_محمد🌼🌻 کـــــپـــــی مـــــمــــــنـــــــوع❌
به نام خدا💖 تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ــی زندگــ💍ـی پارت هشتم🌷 :چی میگی دخترم؟ بهار:من دختر تو نیستم😠بابای من پنج ساله پیش مرده.وقتی من ۹ سالم بود بابام مرد😠مامانم هم مادر بوده هم پدرم.اون موقع ها خیلی دلم برات تنگ میشد ولی الان نه.تازه فهمیدم با زندگی مامانم چیکار کردی😤 _:اینا را همه مامانت بهت گفته🤨 بهار:هر کی گفته که گفته‌ برات چه ارزشی داره😠مامان دست گلمو به یک زن بی مس فروختی😬 _:داری درباره عطیه زود تصمیم میگیری🤭بهار تو درباره گذشته هیچی نمیدونی😕 بهار:چرا من همه چیزو میدونم😏شمایین که دارین منو بچه فرض میکنید😡 _:خوب باشه.عصبی نشو😐چرا نیومدی سراغ خودم؟اومدی سراغ عطیه و عزیز؟چرا روز تولد رسول🤨 بهار:میخواستم با خاک یکسانت کنم فرمانده😏حالا رامو باز کن میخوام برم _:باشه برو.اما یادت باشه بهار مامانت داشت زندگیمونو نابوت میکرد نه من😕 بهار:برو کنار وایستا باد بیاد😏 بهار رفت.خیلی بزرگ شده.خوبه،گوهر خوب گوششو پر کرده😒ولی بازم خدایا شکرت🙂 داوود و رسولم از راه رسیدن با نفس نفس. داوود:رسول اقا محمد اونجاست.وااای خدااا🤕 رسول:اقاپس کو🤕 _:دیر اومدین رفت😶 رسول:وااای خدااا😫داوود خسته شدم😖 داوود:منکه از تو خسته ترم😣 _:بلند شبن.خسته نباشین دلاوران.بریم پیش خانوادتون🙃 رفتیم پیش خانواده. عطبه:پس چی شد محمد😟 _:حالا بعدا بهتون میگم.عزیز خوبی؟ عزیز:خوبم مادر.تو خوبی؟ _:منم خوبم.باید با تاکسی بریم. داوود:نه اقا.تاکسی چیه؟مگه من مردم؟بیاین با من بریم. عطیه:نه اقاداوود زحمتتون میشه داوود:چه زحمتی شما رحمتین.😌داریم میریم خونه شما هم میرسونیم.بفرمایید. ستایش:(خواهر داوود)عزیز،عطیه خانم بفرمایید☺️اقامحمد شما حلو بشینین. وحید:پس داوود جان شما برین من با تاکسی میام🙄 داوود:فکر نکنم تاکسی به دردت بخوره.پشت ما فرار کن😁میخوای مسابقه دو بزاریم😂 وحید:برو مزه نریز با نمک😉 اقا محمد اینا را رسوندیم خونشون و ما هم رسیدیم خونع. ستایش:داداش داوود.چرا پس داداش نیومد ؟ _:الاناست پیداش بشه. ستایش:اخه ما یک ساعته رسیدیم خونه اما داداش نیومده🙁 _:حتما تاکسی ویدا نکرده داره پیاده میاد.نگران نباش😊 ساعت دو شد..... _:واقعا چرا نیومد😥 تا پارت بعدی بوووووس😘
به نام خدا💖 تلخــ💔ــی و شیرینــ❤️ـی زندگــ💍ـی پارت هفتم🌷 داشتیم شام میخوردیم که یکی با سنگ شیشه خونمونو شکست.💥 زهره:این دیگه چه دیوونه ای بود🤭 من و اقامحمد و داوود رفتیم پایین. داوود:کسی نیس اینجا که😐 اقامحمد:هر کسی که هست...انگار ی کینه ای به دل داره رفتیم بالا. عطیه:محمد جان کی بود؟ اقامحمد:نفهمیدیم کی بود فرار کرد☹️ ذهنم خیلی درگیر بود. خوب عطیه جان،عزیز بریم دیگه دیر وقته رسول:نه اقا کجا.تازه ساعت یازدست. _:برو بخواب پهلوان.فردا اضافه کاری داری😎 هستی:یکم دیگه بشینین دیگه _:نه دیگه هستی خانم به شما زحمت دادیم بریم فردا کار داریم. عطیه:بریم دیگه محمد جان☺️ رفتیم پایین و نشستیم تو ماشین. امیرحسین:اااه اقا لاستیکتون پنجره😶 عطیه:چرا پنچر باشه محمد جان😟 _:نمیدونم عزیزم😕وایستا نگاه کنم. از ماشین پیاده شدم که لاستیک و نگاه کنم یک دفعه یکی با سنگ زد به شیشه ماشبن و همه ریز شیشه ها ریخت رو عزیز😱 عطیه:عزیز خوبی؟😨 عزیز:من حالم خوبه اون کیه زد به ماشین😥 یک نفر و دیدم که داره فرار میکنه._:وایستا کاریت ندارم. رسول و داوودم پشت سر من اومدن.رفت تو کوچه بمببست. _:تو کیی؟از جون رسول و زندگیش چی میخوای؟ ناشناس:از جون داداشت چیزی نمیخوام.من خودتو میخوام. _:با من چیکار داری؟ یک دفعه رفت جلوی نور صورتشو دیدم_:بهار😳 بهار:اومدم زنوگیتو بگیرم،همونطور که زندگیمو ازم گرفتی😠 اقامحمد........ دیگه نمیگم بقیش باشه برای فردا😉
به نام خدا💖 تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ــی زندگــ💍ـی پارت هشتم🌷 :چی میگی دخترم؟ بهار:من دختر تو نیستم😠بابای من پنج ساله پیش مرده.وقتی من ۹ سالم بود بابام مرد😠مامانم هم مادر بوده هم پدرم.اون موقع ها خیلی دلم برات تنگ میشد ولی الان نه.تازه فهمیدم با زندگی مامانم چیکار کردی😤 _:اینا را همه مامانت بهت گفته🤨 بهار:هر کی گفته که گفته‌ برات چه ارزشی داره😠مامان دست گلمو به یک زن بی مس فروختی😬 _:داری درباره عطیه زود تصمیم میگیری🤭بهار تو درباره گذشته هیچی نمیدونی😕 بهار:چرا من همه چیزو میدونم😏شمایین که دارین منو بچه فرض میکنید😡 _:خوب باشه.عصبی نشو😐چرا نیومدی سراغ خودم؟اومدی سراغ عطیه و عزیز؟چرا روز تولد رسول🤨 بهار:میخواستم با خاک یکسانت کنم فرمانده😏حالا رامو باز کن میخوام برم _:باشه برو.اما یادت باشه بهار مامانت داشت زندگیمونو نابوت میکرد نه من😕 بهار:برو کنار وایستا باد بیاد😏 بهار رفت.خیلی بزرگ شده.خوبه،گوهر خوب گوششو پر کرده😒ولی بازم خدایا شکرت🙂 داوود و رسولم از راه رسیدن با نفس نفس. داوود:رسول اقا محمد اونجاست.وااای خدااا🤕 رسول:اقاپس کو🤕 _:دیر اومدین رفت😶 رسول:وااای خدااا😫داوود خسته شدم😖 داوود:منکه از تو خسته ترم😣 _:بلند شبن.خسته نباشین دلاوران.بریم پیش خانوادتون🙃 رفتیم پیش خانواده. عطبه:پس چی شد محمد😟 _:حالا بعدا بهتون میگم.عزیز خوبی؟ عزیز:خوبم مادر.تو خوبی؟ _:منم خوبم.باید با تاکسی بریم. داوود:نه اقا.تاکسی چیه؟مگه من مردم؟بیاین با من بریم. عطیه:نه اقاداوود زحمتتون میشه داوود:چه زحمتی شما رحمتین.😌داریم میریم خونه شما هم میرسونیم.بفرمایید. ستایش:(خواهر داوود)عزیز،عطیه خانم بفرمایید☺️اقامحمد شما حلو بشینین. وحید:پس داوود جان شما برین من با تاکسی میام🙄 داوود:فکر نکنم تاکسی به دردت بخوره.پشت ما فرار کن😁میخوای مسابقه دو بزاریم😂 وحید:برو مزه نریز با نمک😉 اقا محمد اینا را رسوندیم خونشون و ما هم رسیدیم خونع. ستایش:داداش داوود.چرا پس داداش نیومد ؟ _:الاناست پیداش بشه. ستایش:اخه ما یک ساعته رسیدیم خونه اما داداش نیومده🙁 _:حتما تاکسی ویدا نکرده داره پیاده میاد.نگران نباش😊 ساعت دو شد..... _:واقعا چرا نیومد😥
به نام خدا💖 تلخــ💔ـی و شیرینــ❤️ــی زندگــ💍ـی پارت هشتم🌷 :چی میگی دخترم؟ بهار:من دختر تو نیستم😠بابای من پنج ساله پیش مرده.وقتی من ۹ سالم بود بابام مرد😠مامانم هم مادر بوده هم پدرم.اون موقع ها خیلی دلم برات تنگ میشد ولی الان نه.تازه فهمیدم با زندگی مامانم چیکار کردی😤 _:اینا را همه مامانت بهت گفته🤨 بهار:هر کی گفته که گفته‌ برات چه ارزشی داره😠مامان دست گلمو به یک زن بی مس فروختی😬 _:داری درباره عطیه زود تصمیم میگیری🤭بهار تو درباره گذشته هیچی نمیدونی😕 بهار:چرا من همه چیزو میدونم😏شمایین که دارین منو بچه فرض میکنید😡 _:خوب باشه.عصبی نشو😐چرا نیومدی سراغ خودم؟اومدی سراغ عطیه و عزیز؟چرا روز تولد رسول🤨 بهار:میخواستم با خاک یکسانت کنم فرمانده😏حالا رامو باز کن میخوام برم _:باشه برو.اما یادت باشه بهار مامانت داشت زندگیمونو نابوت میکرد نه من😕 بهار:برو کنار وایستا باد بیاد😏 بهار رفت.خیلی بزرگ شده.خوبه،گوهر خوب گوششو پر کرده😒ولی بازم خدایا شکرت🙂 داوود و رسولم از راه رسیدن با نفس نفس. داوود:رسول اقا محمد اونجاست.وااای خدااا🤕 رسول:اقاپس کو🤕 _:دیر اومدین رفت😶 رسول:وااای خدااا😫داوود خسته شدم😖 داوود:منکه از تو خسته ترم😣 _:بلند شبن.خسته نباشین دلاوران.بریم پیش خانوادتون🙃 رفتیم پیش خانواده. عطبه:پس چی شد محمد😟 _:حالا بعدا بهتون میگم.عزیز خوبی؟ عزیز:خوبم مادر.تو خوبی؟ _:منم خوبم.باید با تاکسی بریم. داوود:نه اقا.تاکسی چیه؟مگه من مردم؟بیاین با من بریم. عطیه:نه اقاداوود زحمتتون میشه داوود:چه زحمتی شما رحمتین.😌داریم میریم خونه شما هم میرسونیم.بفرمایید. ستایش:(خواهر داوود)عزیز،عطیه خانم بفرمایید☺️اقامحمد شما حلو بشینین. وحید:پس داوود جان شما برین من با تاکسی میام🙄 داوود:فکر نکنم تاکسی به دردت بخوره.پشت ما فرار کن😁میخوای مسابقه دو بزاریم😂 وحید:برو مزه نریز با نمک😉 اقا محمد اینا را رسوندیم خونشون و ما هم رسیدیم خونع. ستایش:داداش داوود.چرا پس داداش نیومد ؟ _:الاناست پیداش بشه. ستایش:اخه ما یک ساعته رسیدیم خونه اما داداش نیومده🙁 _:حتما تاکسی ویدا نکرده داره پیاده میاد.نگران نباش😊 ساعت دو شد..... _:واقعا چرا نیومد😥 تا پارت بعدی بوووووس😘
سلام من اد جدید هستم من را با نام بشناسید. امیدوارم از فعالیت هام خوشتون بیاد 😊