دوستان شما هم می تونید درد و دل هاتون را با شهدا به ما بفرستید بدون نام در کانال میذارم
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
دوستان شما هم می تونید درد و دل هاتون را با شهدا به ما بفرستید بدون نام در کانال میذارم
در ضمن الان به فکرم رسید ، از بین دلنوشته و درد دل های که برامون می فرستید تا روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به بهترین دلنوشته ها هدیه ای در نظر می گیریم ، اگه تعداد زیاد بود قرعه کشی می کنیم ، حتی یک جمله هم بفرستید در مسابقه شرکت داده میشید .
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک
دلتنگ که میشوی بهترین مأوا مقبره شهدای گمنام است
گمنامی شان غم هایت را محو می کند
گمنامی شان زندگی را برایت حقیرمی کند
همان زندگی که برای دنیایت آخرت را می دزدد
آری آنجاست که کوچکی افکارت به چشم دلت دیده می شوند و تو میمانی واندوهی از سرآگاهی
میروی تا دنیا را در این آرامگاه کوچک دوربریزی وکمی آخرت وام بگیری ازآنهایی که تمام دنیارابه آخرت فروختند
کاش قدر ارزنی از عشقشان را بفهمیم
کاش همه چیز به زیبایی سادگیشان بود
#دلنوشته
#شهدای گمنام
@westaz_defa
همین که بر مزارشان ایستاده ای، یعنی تو را به حضور طلبیده اند
همین که اشک هایت روان می شود ، یعنی نگاهت می کنند
همین که دست می گذاری بر مزارشان، یعنی دستت را گرفته اند
همین که سبک می شوی از ناگفته های غمبارت، یعنی وجودت را خوانده اند
همین که قول مردانه می دهی، یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند
باور کن، شهید دوستت دارد
#دلنوشته
##شهید_گمنام
@westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محل معراج شهدای گمنام
خوش آمدید جوانان برومند وطنم
اگر قابل دونستید ما از عوض مادر و خواهرتون به استقبالتان می آییم .❤️
🌺رمان🌺
#قسمت_یازدهم
(خدیجه و محمد)
ما بازم میاییم،فکرکردی بچه گول می زنی؟!آخرش من به وصال این لعبت می رسم.زنت زمانی زنته که تو خونه ی توباشه ،نه خونه ی پدرش.درتمام مدتی که کوردبا محمدحرف می زد،خدیجه محمدوسپرخودش کرده بود،حتی بااومدن مادرش پیشش نرفت،کورد اومد پشت محمد و نگاهی مشتری وار به خدیجه انداخت،گفت: گیس گلابتون باورکنم این شوهرته ؟،خدیجه ازپشت چنگی به لباس محمدزدو خودشو به محمدنزدیک تر کرد.محمدسینه به سینه ی کورد ایستادوگفت،مگه دین تو، ترو از نزدیک شدن به زن شوهردار منع نکرده ؟بااین حرف محمد ،کورد به رفقاش گفت:بریم، اما بازم میاییم ،باهیاهو وغارت وسایل دم دست که طبق معمول این غارتهارو در هر خونه ای بجزخونه های هم کیشانشون انجام می دادند.بارفتن مهاجمین ،خدیجه گریه کنان خودشو بغل معصومه انداخت.مادردخترشو دلداری کنان بردداخل ساختمان .محمد مشغول کار شد.اما حواسش جمع نبود این اولین باری بود که خدیجه اینقدبهش نزدیک شده بود.تا به اون لحظه نسبت به این دختر هیچ حسی نداشت.اما اون دقایقی که بهش پناه آورده بودحس غریبی وجودشو در برگرفت،وقتی به تک پیراهنش چنگ زده بود گرمای دست دختروحس کرده بود،با صدای بلند کارگرش به خودش اومدکه اوستا چرا جواب نمی دی،چندبارصدات کردم.محمدگفت: بگو ،چی شده ؟چی می گی؟هیچی اوستا حل شد. محمدنگاهی به دستای کارگر انداختوگفت:چی حل شد.کارگر باتبسمی ازشیطنت گفت:اوستا خودمونیما اصلا اینجا نیستی. و بعدش با خنده کارشو ادامه داد.معصومه خدمتکارو دنبال حاج اسماعیل فرستاد.وقتی حاج اسماعیل وارد اتاق شد،معصومه بی وقفه ماوقع رو براش تعریف کرد و منتظر جواب برادرش موند.حاج اسماعیل متفکرانه به تسبیح در دستش چشم دوخته بودوچیزی نمی گفت.داداش چرا ساکتی؟معصومه جان صبرکن شوهرتم بیاد یه فکری می کنیم.ظهر حاج حاج آقا با گفتن خسته نباشید به محمدو کارگراش،وارد اتاق شد و بعدازخوردن ناهار حاج اسماعیل ومعصومه موضوع رو مطرح کردن و منتظر تصمیم حاجی شدن.بعداز چند ساعت حرف زدن خدمتکارو فرستادن دنبال محمد. باورود محمد دوباره تمامی جوانب قضیه بررسی شد و نتیجه این شد که خدیجه به خونه ی محمد بره و محمد مثل یه برادر ازش محافظت کنه.مادر چند تیکه لباس و وسایل شخصی خدیجه رو داخل بقچه ای گذاشت و عصر چادر سرش کردو راهی خونه ی محمد کرد.دم دمای رفتنشون حاج حاج آقا از اسماعیل خواست که با محمد درمورد خدیجه اتمام حجت کنه ،حاج اسماعیل هم برای چندمین بار هرآنچه رو که لازم بود گفت و ازش قول مردانه گرفت و به شرافتش قسم داد که فقط امانت داری کنه.محمد با قول می دمو به روی چشم جواب حاج اسماعیل روداد.معصومه پاره ی تنشو به سینه ش فشردواززیرقرآن ردش کردو کاسه ای آب پشت سرش ریخت .اون شب معصومه وحاج حاج آقا تا صبح نخوابیدن وبی کلام کنارهم نشسته بودن ،نزدیکای اذان صبح هر دو برای نماز شب قامت بستن و با خدا رازونیازکردنو جگرگوشه شونو بخدا سپردن.حاج حاج آقا و معصومه خانم،بعدازخدیجه در فاصله ی کمی، مجبور شدن،دخترشون اخترروهم با سن کم به خونه ی بخت بفرستند،البته به عقدوزناشویی رسمی آقای صفاری!
@westaz_defa
شهید گمنام ..
بخش عظیمی از آزادی کشورمان را مدیون شهدا هستیم که گمنام مانده اند و نامی از آنها یافت نشده. این شهدا حاضر شدند تا نام گمنام بر تابوت آنها درج شود اما آب خوش از گلوی دشمن رد نشود. اگر این شهدا نبودند، شاید وضعیتی آرامی که الان داریم متفاوت بود و شاید آزادی ای که الان داریم را دیگر نداشتیم وتا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش در آوردند تا مانند مادرشان حضرت زهرا گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم......
#دلنوشته
#شهید_گمنام
@westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره مهمون هامون رسیدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دیار باکری ها خوش آمدید ❤️
دلنوشته با شهدا:
تهنیت مادر دل خسته گلت پیدا شد
باز از جبهه خبرهای جدید آوردند
مقدمشان گلباران
سالاری. خراسان رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر خوب دهه ی هشتادی ها مهمان نوازی می کنند 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت می کنیم از طرف مادر و پدر خواهر و برادران شهدای گمنام 🖤
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_زن_زندگی_آزادی______
@westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
_زن_زندگی_آزادی______ @westaz_defa
نمیتونی بگی من طرفدار زن زندگی ازادیم ولی با کومله نیستم ... نمیشه بگی مسلمونم ولی مشروب میخورم نمیشه بگی چادریم ولی طرفدار براندازم . نمیشه...
راهتو انتخاب کن .
@westaz_defa
دل نوشته برای شهدا
مادرت هر جا که باشد چشم او هم روشن است
یوسفش اینجاست
ایران پر ز بوی پیرهن و گلشن است
ما تماما مادران و خواهران و دختران شاهدیم
این زمین پر ز لاله فرش سبز میهن است
مادرت باور ندارد یوسفش آید همی
شهر ما دامن برایش می درد آری همی
قلب ما مدفن شود بر نام و بر جاه شهید
بوی جوی مولیان از آسمان آید همی
ساعدی
#دلنوشته
#شهدای_گمنام
@westaz_defa