🌺رمان🌺
#قسمت_شصت_وهفتم
(رضا)
مجلس ترحیم رضا تموم شد،دیگه خنده ای تو خونه ی احمدعلی شنیده نمیشد،علیِ ۵ساله مدام سراغِ باباشو می گرفت و بهانه جویی می کرد.وقتی پریسا اکبرو بابا صدا می زد دلِ علی کوچولو خون میشدوقتی می دید بچه ها دست باباشونو گرفتن اشک از چشماش جاری میشد.موندن تو اتاق بدون رضا برای اکرم خیلی سخت شده بود،برای اینکه حالوهواش عوض شه،ناصرویعقوب کاغذدیواری خوش طرحوخوش رنگِ اتاق اکرمورضارو کندنودیواراشو رنگ زدن،تا تغییری به اتاق داده باشن و چشمان اکرموعلی کمتر اشک بریزه.احمدعلی و خدیجه از هیچ محبتی نسبت به عروسِ جوانو نوه ی خردسالشون دریغ نمی کردن.اما هیچی نمی تونست دل اونارو شاد کنه.رقیه هرروز چشم به در منتظر اومدن برادرِبامحبتش میشد اما دیگه محبت برادرانه ای در کار نبودورقیه برای همیشه محروم از عشق برادرانه شد.دیگه خونه ی پدری صفا نداشت ، همه سیاه پوش شده بودن.رقیه هم مثل شوهرش غفار زبان نیش داری نداشت و هیچوقت مسبب اختلاف بین برادراشو همسرانشون نمیشدونیت بدی به بندگان خدا نداشت، و از هیچ محبتی نسبت به دیگران مخصوصا به رضا واکرم دریغ نمی کرد،بخاطر همین رضا بیشترین توجه رو بین پدرومادرو خواهراوبرادراش،به رقیه و غفار داشت،برای همین مرگ رضا برای رقیه داغی بزرگ بودودردناک.رقیه در مقابل آزارواذیتی که بهش میشد کوچکترین دفاعی از خودش نمی کرد بدی کسی رو با بدی تلافی نمی کرد،قلبی بزرگ داشت که هربدی و بی مهری رو ندید می گرفت ،واین باعث شده بود همیشه موردظلم واقع بشه ،همیشه در برابر همه کوتاه میومد،غفار ورقیه فاصله ی سنّیِ زیادی داشتن اما ازلحاظ اخلاقی خیلی شبیه هم بودنوقتی رضا مظلومیت رقیه رو میدیددرصدد دفاع از خواهرش برمیومد.بامرگ رضا ،رقیه علاوه بر عشق برادری حامی شم از دست داده بود.غصه ی رقیه بخاطر مرگ رضا مضاعف از همه بود.یعقوب مثل پروانه دورش می چرخید.غفارخیلی ملاحظه ی دلِ داغدارشومی کرد،سعی می کردند به سهم خودشون مرهمی بردلِ سوخته ش بزارن.شبو روزش شده بود اشک.از یک طرف هم تنگی نفس و سرفه های پی در پی امونشوبریده بود.مرگِ برادرِ غمخوارش با بیماری آسم همراهش شده بود،جسمأوروحأ تحت فشار سختی بود.روزگارو به تلخی می گذروند.
@westaz_defa
اینکه بعضی فکر کنند که شما کاری نکنید که آمریکا عصبانی بشود، درست نقطهی مقابل فرمایش پروردگار است! رشد عناصر مومن، این نهالهای برومند، این جوانهای مومن، اصلا برای این است که "لِيغيظَ بهِمُ الكفّار" تا دشمن عصبانی بشود! عصبانیاند از جوانهای عرصهی علم، از جوانهای عرصهی جهاد، از جوانهای عرصهی خدمت، از اینها عصبانیاند
آیتاللهخامنهای
۱۸ دی ۹۸
@westaz_defa
#تیکه_کتاب
برگرفته از کتاب خاطرات شفاهی مرحوم حاج رحیم قره جه داغی:
در منطقه ارومیه دو محل به نام چهارده شهید معروف است،یکی در خود روستای بند قرار دارد که در هر کدام حدود 14نفراز افراد سپاه و نیروهای مردمی در آنجا شهید شده اند،البته این واقعه همزمان نبوده یکی در اوایل درگیری ها اتفاق افتاده دیگری چند سال پس از آن.
در روز جمعه ای از ماه رمضان حدود ساعت 3تا4 بعد از ظهر افرادی که از طرف ضدانقلاب اجیر شده بودند،به مقرسپاه منطقه که فرمانده اش سیدهاشم رحیمیان بود می آیند و خبر می دهند تعدادی نیرو،خودرا افراد کمیته معرفی کرده اند و مردم را اذیت می کنند،از آنجایی که روستای بند از تفرجگاه های ارومیه است و در روزهای جمعه شلوغ و پراز جمعیتی است که برای تفریح به انجا می روند.
موضوع حساس بود ،افراد شجاع سپاه با دو ماشین یکی لندور و دیگری استیشن به سمت بند حرکت می کنند و وقتی به محل می رسند، می بینند منطقه پراز افراد مسلح است.از ماشین پیاده می شوند،می پرسند چه خبر است آقایان چه کار می کنید؟آنها افراد سپاه را به گلوله می بندند، به افرادی که داخل لندور بودند،اجازه نداده بودند تا پیاده شوند همه را داخل ماشین شهید کرده بودند و سید هاشم و افرادش را هم زده بودند. مجید اشتری و فریبرزچغند و دیگر همراهانش همانجا شهید
شدند.
سرافطار بود که به ما خبر دادند و ما رفتیم به پل قویون و از آنجا به بند رفتیم و اوضاع را دیدیم. باز درگیری شروع شد و تا صبح فردای آن روز ادامه پیدا کرد و تلفات زیادی از ضد انقلاب گرفته شد که بلاخره فرار کردند . از آن پس آن محل به نام چهارده شهید نام گزاری شد و تا جایی که یادم می آید علاوه بر افرادی که نامشان ذکر شد، شهید آسیابان هم درآن محل به شهادت رسید. زحمت اصلی عقب راندن ضد انقلاب
را هم این افراد کشیدند که نیروهای برتر و پرهیبت بودند و گمنام شهید شدند، افرادی شجاع و صبوری که از بهترین و برترین نیروهای سپاه بودند که در همین راه هم شهید شدند......
ادامه دارد...
پیشکسوتان دفاع مقدس آذربایجانغربی
@westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو اینه کسی محتاج ابتداییات زندگیش نباشه ..
🎥 @westaz_defa
شاه: «اکنون متوجه شدهام که آمریکاییها مردمی ناسپاس و نامرد هستند.
من تمام عمرم را در خدمت به ایالات متحده آمریکا گذراندم و اکنون، آمریکا حتی اجازه نمیدهد در یکی از بیمارستان های آن کشور بستری شوم».
"۲۵سال در کنار شاه: خاطرات اردشیر زاهدی، ابوالفضل آتابای، ص۳۶۴."
پ ن: چندسال پیش مستندی رو میدیدم از فرح که داشت خاطراتش رو بازگو میکرد
میگفت زمانی که شاه رو بعد از هزار زور و التماس و بدبختی بردن توی بیمارستان بستری کنن، من وارد اتاق ها که شدم دیدم در ها و پنجره ها خیلی عجیب و حفاظت شده نصب شدن بعدا که رفتیم متوجه شدم اونجا بیمارستان مخصوص افراد روانی بوده...
@westaz_defa
#شهیدانه🌷🍃
از شهید نواب پرسیدن:
چرا آرام نمینشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساڪت است
نواب گفت:
آقای بروجردی سرهنگ است من سربازم
سرباز اگر ڪوتاهی ڪند
سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط
هر بار ڪه #امامخامنهای دارد میاید وسط، یعنی ما سربازها ڪم گذاشتهایم☑️
#عاشقان_شهادت
#خاطراتشهدا
@westaz_defa
🌹وقتی شهید نواب با شاه ملاقات کرد به او چه گفت؟
♦️#شهید_نواب_صفوی به جهت لغو حکم اعدام یکی از شاگردانش به دیدار محمدرضا پهلوی میرود. در مورد این دیدار میگوید: وقتی به دربار رفتم آقای جم وزیر دربار به من گوشزد کرد ملاقات با اعلیحضرت عرفی دارد، از جمله تعظیم به وی، رعایت زمان ملاقات و...، ولی من گوشم بدهکار این حرفها نبود، به نزد شاه که رسیدم تعظیم نکردم بلکه سلام دادم و سر جایم ایستادم، به ناچار شاه دستش را دراز کرد و با من دست داد و پرسید: آقای نواب صفوی چه میخوانید؟ من شنیده ام شما طلبه هستید و درس میخوانید، ما آمادگی داریم هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم.
شهید نواب صفوی در ادامه میگوید: دستم را محکم بر روی میز کوبیدم و گفتم: من درس هستی و سیاه مشق زندگی میخوانم، من به شما نصیحت میکنم باید از فلسطین حمایت کنید و همراه با مردم مظلوم و فقیر باشید.
👌پس از پایان وقت ملاقات، شاه به وزیر دربار میگوید: این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت میکند با من صحبت کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد.
@westaz_defa
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
حمله به مجدد به عمق خاک پاکستان و انهدام اهداف از پیش تعیین شده.
@westaz_defa
پاکستان تمام نقاط مرزی با ایران را پلمپ کرده است و نیروهای بیشتری را به سمت مرزهای ایران اعزام می کند. تلاشهای دیپلماتیک چین نیز نتوانست تنشها را کاهش دهد.
@westaz_defa
الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ ۖ
به هنگام انفاق، شیطان به سراغ انسان مىآید و القاء مىکند که اگر امروز انفاق کنى فردا خودت فقیر خواهى شد، بهتر است اموالت را ذخیره کنى تا به هنگام پیرى و بیمارى و...، خرج نمایى. اینها القائات و وعدههاى شیطانى است
بقرة - 268
@westaz_defa
مهربان پرودرگارم،
در این رجبِ رحمت،
به من نشان بده چه کنم و چه گامی بردارم
که فردای قیامت در پاسخ به سوال
« برای امام زمانت چه کردی؟»
شرمسار و خجول تو نباشم.
@westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی از تخریب منزل مسکونی در پی حمله موشکی در منطقه شمسر سراوان
@westaz_defa
چین به طور رسمی دوباره از ایران و پاکستان خواست که خویشتن داری کنند
@westaz_defa
.
رغبت یعنی میل کنیم نه آرزو،
لیلةالرغائب به معنای آرزوها نیست،
لیلة الرغائب، رغبتها و گرایشها و
مجذوبشدنهاست
آن گرایش و آن میل و آن
شوق را میگویند رغبت،
در برابر رهبت.
| آیتالله جوادی آملی |
#پامنبـری
@westaz_defa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشہ جوون بود؛
میشہ خوش تیپ بود؛
میشہ بہ موهات ژل بزنے؛
میشہ تیشرت بپوشے ...
میشہ همہ اینا رو داشته باشے
و #شهید هم بشے ...💕
اگہ همہ ے این ڪارها براے خدا باشہ
#شهید_جهاد_مغنیه
#سالروزشهادت....💚
برای شادی روح پاکشون صلواتـــــــ 🌹
@westaz_defa
🍂خوابی که مادربزرگ شهید مغنیه پس از شهادتش دید.🍂
اهمیت نماز در قیامت
مادربزرگ شهید جهاد مغنیه چند روز پس از شهادت جهاد خوابی می بیند که جهاد او را را به نماز و به ویژه نماز صبح وصیت می کند.
🌷 دو هفته بعد از شهادت جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر میزد و میآمد پیشم.
گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم. جهاد گفت: بازرسیها طول کشید، برای همین دیر آمدم.
در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی های سوریه را میگوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد میشوی؟
گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم.
با تعجب:: گفتم بازرسی چی؟
گفت: بازرسی نماز. و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از نماز صبح سؤال میشود. نماز صبح.
تازه یادم آمد جهادم شهید شده. پرسیدم: حساب قبر چی؟ گفت: شهدا حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...
راوی: مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه
سالروز شهادت🕊🌷
🌷شهید جهاد مغنیه🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
@westaz_defa
سلام دوستان وقتتون بخیر
حس کردم میشه از امروز هم یه حرکت خیلی جذاب رو شروع کنیم، که یقین دارم تاثیرات خیلی زیادی تو زندگی هامون می زاره...
من خودم تا الان لیاقت این کار رونداشتم، ولی حس می کنم الان یه فرصتی هستش که هم من و هم هر کسی که دوست داره، این کار روشروع کنه...
به شخصه خیلی خیلی اثرات از این کار شنیدم،
و قراره یا علی و بگم به عنایت مولام مهدی فاطمه شروع کنم🥹😭
@westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
سلام دوستان وقتتون بخیر حس کردم میشه از امروز هم یه حرکت خیلی جذاب رو شروع کنیم، که یقین دارم تاثی
اما اون کار چیه؟؟؟؟
میتونیم از امشب تا روز نیمه شعبان
که ۴۰ روز میشه،
شروع کنیم به خوندن «زیارت آل یاسین»
و یقین دارم اثرات خوبی رو میبینیم
که کمترینش،
برکت تو وقت و زمانمون هست...
یه سری نکته داره،
که حتماً تو پست بعدی میذارم...
@westaz_defa
سلام و نور💫
اگه دنبال یه تحول توی زندگیت هستی، این فرصت رو از دست نده 👌
🌹 پویش همگانی تا همیشه سلام
(چله زیارت آل یاسین به نیت تعجیل فرج)
🔸شروع : چهارشنبه / ۲۷ دی ۱۴۰۲
🔸پایان: نیمه شعبان (۶ اسفند)
🔹شرایط:
👈توی این پویش روزی یه بار باید زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن را به نیت فرج حضرت بخونیم.
👈خوندن دعای بعد زیارت الزامیه، (دعای خیلی قشنگیه...)
👈دقّت کنید چلّه ما زیارت آل یاسین است، نه سوره یس !!
👈فرقی نداره چه ساعتی، هر ساعتی از شبانهروز میشه خوند
👈بعد از فرج آقا، حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم
👈نیاز به ثبتنام نیس!
👈نیاز به اعلام قرائت زیارت آل یاسین نیس!
👈اگه یه روزی نشد زیارت رو بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند.
#تا_همیشه_سلام
@westaz_defa
4_5765023082594962270.mp3
3.88M
▫️امنترین پناهِ دنیا اینجاست...
🔘 #سخن_آوا "در پناهِ سلام"
#تا_همیشه_سلام
#زیارت_آل_یاسین
@westaz_defa
4_5765023082594962262.mp3
5.76M
▫️صوتِ " زیارتِ آل یاسین " با صدای "علی فانی "
#توسلات_مهدوی
#زیارت_آل_یاسین
#تا_همیشه_سلام
@westaz_defa
🌺رمان🌺
#قسمت_شصت_وهشتم
(توحید)
اولین ثمره ی ازدواجِ آخرین پسرمحمدوخدیجه بود.توشناسنامه ش محمد بود همنام پدربزرگش،پدربزرگی که ۲۴سال قبل ازتولدش از دنیا رفته بود. ولی توحید صداش می زدن .سال۱۳۵۰/۱۲/۱۸اومدنش نوید زندگی شیرینو به پدرومادرش داد.پسری بسیار زیبا،به زیبایی یه دختر بچه ی خوشگل.زمستان ۵۸بود وزمین پراز برف.پرویزبیاسرِ سفره،غذاسردشدها،داری چیکار می کنی؟دارم روغن کاریش می کنم آخراشِ،چراآوردیش خونه خب تو همون سپاه روغن کاریش می کردی دیگه ؟!!بابا ببین دیکته ۲۰شدم، بابا ،بابا باتوأم ها.جانم بابا،تو دیکته ۲۰شدم.ببینم،آ باریکلا پسرِ درس خونم.ببین چی براش جایزه می خرم.توحید تو بیا سرسفره،مثل اینکه بابات گشنه ش نیست.میام خانم میام ، عصبانی نشو اشرف خانوم،اااومدم اینم آخریشِ. وای سوختمممممم، سوختمممم.بچه دیونه شدی ،چرا می پری بالا؟!!! توحیددددد چه ت شد.توحید با شدت پرید بغلِ اشرف؟اشرف توحید یهو چه ش شد؟نمی دونم .این چیه ؟دستم چرا خیس شد؟دستت خیس شد؟آره؟یاخداااااااا، خون، دستم خونی شد،توحیدددددددد.بلوز و شلوار خونه تنش بود سربرهنه بود،بی کلام با سرعت توحیدوبغل کرد وپابرهنه گریه کنان دوید تو خیابون دیگاله ،چند قدمی رفته بود که وانتی با دیدن وضع زنی بدون حجاب ترمز کرد،خانم چی شده ،ترو خدا مارو برسون بیمارستان ،بیا بالا ،اشرف بچه به بغل سوار شد.خانم چی شده ؟نمی دونم فقط دیدم بچه م پرید هوا و بال بال می زنه.ببینمش ،ترمزی کردو دستشو گذاشت روی نبض توحید .خانم پیاده شد ،این بچه تموم کرده.یعنی چی تموم کرده؟ترو بخدا بچه مو نجات بده.خواهر من می گم این بچه مرده.مرده رو می خوای ببری بیمارستان؟برگردخونه ت .اشرف با چشم گریان از وانت پیاده شد وبرگشت خونه ،مسیری که دویده بود خونِ توحیدش روی برفها ردی قرمز به جا گذاشته بود،جگرگوشه شو به سینه ش فشرد،برگشت خونه ،تمام لباساش خونی بود. خواهرش صفیه اومدوبچه رو از توبغلش گرفت.صفیه ، راننده بهم گفت توحید مرده.راس می گه توحید مرده؟چرا مرد؟چی شد مرد؟اشرف دورت بگردم خواهر.نه واقعا می پرسم آخه چی شد ؟پرویز کو ؟اشرف ، پرویز داشت خودشو باهمون اسلحه می کشت ،من نذاشتم،اگه دیرمی رسیدم الان دوتا جنازه رودستمون بود.اسلحه ! جنازه ! چی داری می گی؟هیچی خواهر بیا تو .چیزی نشده . چیزی نشده ! رنگ بچه م عین میت شده.صفیه یعنی توحید مرده؟نه باورنمی کنم،بده بغلش کنم.باشه بیا تو اتاق می دم بغلت.
پرویز ،پرویز،کجا داری می ری ؟چرا یه جوری هستی؟حالت خوب نیست؟نه آقا داداش خوب نیستم.چرا چی شده ؟ من قاتلم؟قاتل! آره ،من آدم کشتم.واا یعنی چی ؟چی داری می گی؟راس می گم آقا داداش . اینجوری نگام نکن،دیوونه نشدم. من بچه مو کشتم. آقا داداش من توحیدو کشتم. پرویز خُل شدی؟نه آقاداداش خل نشدم.دارم می رم خودمو معرفی کنم.اینو گفتو به طرف کلانتری به راه افتاد.غفار بادیدن حالِ خرابِ پرویز بی کلام و متحیر دنبالش راه افتاد.آقا باکی کار دارین؟با رئیس پاسگاه.نمیشه آقا . چرا نمیشه؟ بهش بگین یه قاتل اومده! چیه قاتل ندیدی ؟ببین.من قاتلم .می دونی کی رو کشتم؟پسرمو.پسر۸ساله مو.دستاشو آورد جلو .بهم دستبند بزن.بزن دیگه چرا معطلی؟آقاشماچه نسبتی بااین آقادارین؟ برادرِکوچیکمِ .راست می گه ؟نمی دونم ،منم تومسیراومدن به اینجا دیدمش. آقا شما حالِت خوبه؟پدری که بچه شو بکشه حالِش خوب میشه؟حیوون اینکاروبابچه ش نمی کنه ،که من کردم. باچی کشتی؟اسلحه؟!آره اسلحه. اسلحه تو دستِ تو چیکارمی کرد؟اسلحه رو از کجا آوردی؟من سپاهی م.آورده بودمش که روغن کاریش کنم.چرا به طرفِ پسرت شلیک کردی ؟نکردم. یعنی چی نکردم؟من به طرف بچه م شلیک نکردم.اصلا اسلحه رو به طرف توحید نگرفته بودم.کارت شناسایی سپاه تو بده .ببرینش بازداشتگاه. سرکار یعنی چی که ببرینش بازداشتگاه.برادرِ من خادمِ این کشورِ.توپیروزی انقلاب باتمام قدرت کار کرده.ازوقتی هم که انقلاب پیروز شده کارگاه ریزه کاری شو جمع کرده و در نقش یه سپاهی به این ملت خدمت می کنه.ببرینش.سرکار باشمام.صبرکن باهم حرف می زنیم.پرویز نگران نباش من اینجام.دیگه نگران چی باشم آقا دادش؟!توحیدم دیگه نفس نمی کشه.چرامن زنده ام؟نذاشتن خودمو بکشم.نذاشتن.سرباز ببرش براش پرونده تشکیل بده بعدببرش بازداشتگاه سرکار تروخدا نبرینش ،اصلا معلوم نیست چیزی که می گه صحت داره.اسم شما چیه ؟من فطینی هستم ،گفتین برادرش هستین ؟بله برادرِ بزرگش هستم واز۴سالگی من بزرگش کردم.برادر نه ،بهترِبگم پرویز پسرِ منِ.آقای فطینی بااین وضعی که داره براش بهترِ که تو بازداشتگاه باشه ،ممکنِ به خودش آسیب بزنه.فعلا بازداشتگاه امن ترین جاس براش.اینجورم که معلومِ بااین وضع و اوضاع شما که نمی تونین هر دقیقه مواظبش باشین،اسمش بازداشتگاه س،براش خوبِ که اینجا باشه.آدرس خونه ش بگین ما کارشناس و مأمور بفرستیم ببینیم قضیه ازچه قرارِ
@westaz_defa
شهیدانه🇵🇸🇮🇷✌️
🌺رمان🌺 #قسمت_شصت_وهشتم (توحید) اولین ثمره ی ازدواجِ آخرین پسرمحمدوخدیجه بود
جبار (پرویز ) بانی فطینی
محمد(توحید)بانی فطینی
🌺رمان🌺
#قسمت_شصت_ونهم
(توحید)
ساعتی نگذشته بود که خونه ی پرویزواشرف پرشداز فامیل و همسایه .آقاجون،آمبولانس اومده توحیدو ببره.چجوری به اشرف بگیم بچه روبده.توحیدوازخودش جدانمی کنه.بگین مادرِاشرف بچه روازش بگیره.آقالطفا اتاقی که این حادثه توش اتفاق افتاده رو خالی کنین،می خواهیم شرح ماوقع رو گزارش کنیم.اتاق برای کارشناسان خالی شد.نیم ساعت بعد گزارش به این شکل نوشته شد.موقع تمیز کاری وروغن کاری اسلحه گلوله ای داخل اسلحه مخفی شده و ضارب به خیال اینکه اسلحه خالیِ ماشه رو به طرف زمین و روی فرش می کشه ،گلوله به فرش می خوره از اونجام کمانه می کنه و می خوره به قلب مضروب . جناب فطینی ،فرمودین اسمِ این بچه چیه؟توحید. مگه پسرِ.بله.این که شبیه دختربچه س.نه آقا پسرِ.بقدری این بچه خوشگل بود و موهای بلندِ و خوش حالت داشت باور نکردن که پسرِ و خودشون با مشاهده ی جنسیت بچه حرفِ غفاروتاییدکردن.طفلِ معصومو کالبد شکافی کردن وگلوله رو درآوردن.باتأییداین موضوع که قتل عمدی در کار نبوده و با تبرئه شدن پرویز ،توحید با ناله های دردناک پرویز واشرف به خاک سپرده شد.
شادی روحش فاتحه ای قرائت کنیم.
@westaz_defa
🌼پیش دبستانی و مهد قرآنی سدنا برگزار می کند⭐️⭐️⭐️
🎁ورکشاپ مربیگری مهد و پیش دبستانی(۳تا۶سال)
زمانومکان :۱۲و۱۳بهمن _ارومیه
❌آموزش با قصه،بازی،خلاقیت،ومهارت محورو...#مقدماتی و#پیشرفته
🎁سرفصلهای آموزشی👇👇👇
✏️آموزش مفاهیم ریاضی و علوم با بازی،قصه،وخلاقیت
✏️آوا ورزی با بازی و قصه
✏️آشنایی باواحد کارها و نحوه تدریس
✏️لوحه نویسی(دست ورزی)
✏️آموزش طرح درس نویسی (روزانه،هفتکی،سالانه)
✏️آشنایی با شیوه های نوین کلاسداری
✏️شروع و پایان جذاب کلاس با بازی
✏️غلبه بر هیاهوی کلاس با خلاقیت
✏️بررسی و ارائه بازی و تمرین برای ادارک شنیداری و دیداری
✏️آموزش بازی های ریتمیک و قصه مطابق با واحد کارهاو مفاهیم علوم و ریاضی
✏️نحوه ی کار کردن آوا ورزی در سنین قبل از دبستان و اهمیت آن با بسته آموزشی ( الفبا ورزی با کاکاکلاغه)وارائه قصه
✏️آشنایی با نکات روانشناسی ارتباط موثری
💌مدرس:سرکار خانم دهقانی
🅾بااعطای گواهینامه معتبر
شماره تماس ثبت نام ۰۹۱۴۱۴۰۶۲۵۸ سرکار خانم سپهری