از همان روز که او رفت، زمستان آمد ..
بعد از او بهمن و اسفند چه فرقی دارد؟
[1402/12/1]
Willi
تو رفتهای و همه چیز در من مردهاست، خندههایم، برق چشمهایم، امیدم. میترسم زمان هم تو را در من بم
میدانم چرا هیچگاه یاد من نیستی. من زخمی بر روحت به یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادم بیفتی، انسان به زخمها بیشتر میاندیشد تا مرهمها.
Willi
شب چنان گريه كنم بىتو كه همسايه بهزور، دست من گيرد و بيرون كشد از آب مرا ..
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم!
تو چرا سنگ شدی، راه نشانم دادی؟
دلم میخواد گریه کنم، داد بزنم. چمدونمو ببندم و برم، برم یهجای دور، یه قبرستونِ دور افتاده.
دیگه نمیتونم اینجا بمونم. حس میکنم دارم غرق میشم تو منجلابِ دلتنگی، غم، بغض، اشک، اشک، اشک.
میخوام برم و دیگه هیچوقت برنگردم، تا ابد گم شم.