༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅
#حدیث بیستوپنجم:
🌷حدیث حضرت فاطمه(س) درباره شرایط شیعه بودن:
إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناکَ وَ تَنْتَهی عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا. (تفسیر الامام العسکری(ع):ص320، ح191)
🍃اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور داده ایم عمل کنی و از آنچه نهی کرده ایم خودداری نمائی، تو از شیعیان ما هستی وگرنه، خیر.
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀غنچهی نشکفته شهید "علی همتیان"
💔"شهید علی همتیان" در سال ۱۳۴۶ در شهرستان مهدیشهر، در استان سمنان بهدنیا آمد. پدرش معصوم، کارگر کارخانه بود و مادرش شهربانو نام داشت. او در روزهای اوج انقلاب دانشآموز پایه پنجم ابتدایی بود. روز ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ او و محمود بلوری همراه با کاروان شادی که به منظور استقبال از امام خمینی(ره) شکل گرفته بود، به سمت سمنان حرکت میکردند. آنها مورد حمله نیروهای حکومت پهلوی قرار گرفتند و در این درگیری به شهادت رسیدند. علی همتیان و محمود بلوری جزو اولین شهدای دانشآموز در مهدیشهر بودند. پیکر این شهید در گلزار شهدای امامزاده قاسم(ع) در زادگاهش به خاک سپرده شد.
♦️تلاوت سوره ی «کوثر» هدیه به غنچهی نشکفته شهید "علی همتیان"
#شهدای_کودک
#دهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز هجدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۳۰ آذر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 وصیتنامه :
این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، مثل گذر است، نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم.
در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نمی دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار امیر لطفی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
✨یلدا در جبهه
♦️سال ۶١ بود، که ما تو جبهههاى جنوب در منطقه چنانه براى عملیات خودمون را آماده می کردیم. من که تو قسمت تسلیحات بودم با فرمانده گردان شهید سارباننژاد و فرمانده هاى دسته ها شهید صرافنژاد و شهید رضا عزتى و سردار بیگلوئى قرار گذاشتیم در چادر تبلیغات که دوستان ما آقایان ملالو و ذوقى مسؤل آنجا بودند به مناسبت شب یلدا جمع بشیم.
بعد از اینکه نماز مغرب و عشاء را خواندیم و طبق معمول همه شب زیارت عاشورا خوانده شد، به چادر هایمان رفتیم و منتظر شدیم على بى غم که مسؤل تدارکات بود شام را از قرارگاه بیاورد.
اونشب شام نون و خرما بود، خوب یادم نیست بجز اینها سبزى یا پنیر بود یا نبود.
هر کس شام خود را گرفته بود و به چادرها میبرد.
من با یکى از دوستان به نام عباس صفادل کنار چادرمون پیاز کاشته بودیم و خیلى خوب سبز شده بود، من مقدارى از آن پیازچه ها را چیدم و در روغن سرخ کردم و چند تا تخم مرغ که از قبل در چادر نگهدارى کرده بودیم را نیز اضافه کردم و سپس خرماها را نیز به آن افزودم و غذاى بسیار لذیذى شد که به اتفاق خوردیم.
اون شب همه بعد از خوردن شام با فرمانده گردان و بقیه به چادر فرماندهى و سپس تبلیغات رفتیم تا شب یلدا کنار هم باشیم.
خیلى عجیب بود که حتى یک لحظه هم از اینکه از خانواده دور هستیم ناراحت نبودیم. وقتى در چادر جمع شدیم هر کدام از بچه ها از عملیات هایى که در آن شرکت کرده بودند تعریف میکردند از شکار تانکها با آر پى جى هفت تا زدن هواپیماهاى دشمن توسط دوشکا …
بسته هاى کوچکى که از طرف کمک هاى مردمى که آجیل فرستاده بودند را باز کردیم و از کمپوت ها به عنوان میوه شب یلدا براى یکدیگر تعرف میکردیم .
آن شب یکى از طلبه ها هم به نام محمود قربانى مهمان ما بود که از قضاء بچه محله ما نیز بود.
از شب قبل قرار شده بود بچه ها را براى آشنایى منطقه در شب براى مقدمات عملیات آماده کنیم، من که در طول روز با فرمانده گردان، شهید ساربان نژاد و مسؤل دسته ها شهیدان رضا عزتى و عادل صراف نژاد و شهید محمد مظهرى که مسؤل تعاون بود و چند نفر دیگر براى شناسائى منطقه رفته بودیم و کاملأ از نقطه صفر و نقطه قرمز عبور کردیم و تا نقطه رهائى منطقه را رصد کرده بودیم و با برنامه ریزى قبلى و آمادگى لازم منتظر شدیم همه بخوابند، بدون اینکه خودمان بخوابیم ،حال آنکه بسیار فعالیت کرده بودیم ولى خستگى را نمیفهمیدیم، بچه ها را بیدار کردیم و به ستون یک در حالى که بیسم چى در جلو و عقب و من که آن شب به عنوان بلد چى گردان بودم در کنار فرمانده گردان براى شناسائى منطقه به حرکت افتادیم و تا صبح پیاده روى کردیم در میان افراد که متاسفانه نامشان را فراموش کردم پیرمرد هفتادو پنج ساله و نوجوان چهارده ساله به چشم میخوردند که همگى از روحیه اى برخوردار بودند که انسان در کنار آنها اصلأ احساس خستگى نمیکرد.
وقتى از مناطق شناسائى بازگشتیم دقیقأ صبح شده بود که نماز صبح را به جماعت خواندیم و به چادرها رفتیم و همه خوابیدیم که میتوانم بگویم که آن شب یکى از بهترین شب یلدا هایم بود که از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هیچ کس براى کسى فال حافظ باز نکرد، در آن شب از انار و هندونه خبرى نبود، در آجیلى که مردم فهیم ما برایمان فرستاده بودند از تخمه نیز خبرى نبود ولى نامه هایى که لابهلاى آجیل ها بود ما را سخت سرگرم کرده بود.
و روحیه مان را مضاعف میکرد .
ما چیزى نداشتیم که وصیت کنیم ، بخاطر همین وصیت نامه ها شبیه به هم بودند ، من دقیقأ یادم هست که من وشهید عادل صراف نژاد که متولد عراق بود و در خانه نیز عربى صحبت میکردند وصیت نامه هاى خود را به هم نشان دادیم و او نیمى از وصیت نامه مرا به وصیت نامه خود اضافه کرد و من نیز نیمى از وصیت نامه او را به وصیت نامه خود اضافه کردم.
حقیقتا یادش بخیر، لحظات مثل باد میگذشت و ما نیز احساس میکردم هر لحظه سبکبالتر میشویم.
دارایى همه معلوم بود، هیچ کس قفل و بست نداشت، هیچ کس از دیگرى چیزى پنهان نداشت.
چیزى نداشتند که غصه آن را بخورند ، یک پلاکى از گردنشون آویزون بود یا قرآنى تو جیب داشتند یا وصیت نامه اى . هیچ گاه احساس تنهایى نمى کردند.
همه میخندیدند، نمیدونم به چى؟
فقط میدونم همه عاشق بودند. نمیدونم عاشق چى بودند، فقط میدونم خودشونو متعلق به این دنیا نمیدونستند. اونا اینو فهمیده بودند که شاید تا لحظاتى دیگر زنده نمانند.
آنها نفس میکشیدند تا بمانند، ولى نه در قفس …….
براى آنها دیگر یلدا و نوروز معنا نداشت .
آنها افسانه رستم و اسفندیار را به فتح المبین و والفجرها تبدیل کردند.
آرى چنین بود قصه شب یلدائى ما، یادش بخیر.
#امام_زمان
#یلدای_مهدوی
🥀 @yaade_shohadaa
✨یادبود شهدای مخاطبین
💔شهید والامقام محمد جدیدی
✍🏻«محمد جدیدی» متولد ۱۳۴۱ بود. او در روستای عسکران نجفآباد چشم به جهان گشود و پس از طی مراحل کودکی، در زادگاهش به مدرسه رفت. مادرش میگوید: در همان سنین وقتی از مدرسه برمیگشت، اغلب در زمستان، کوچهها را از برف پاک میکرد و راه بچهها را باز میکرد. محمد بین بچهها و همکلاسیهایش را صلح میداد و میگفت: مسلمان باید خوشاخلاق باشد.
شهید جدیدی پساز چندی، برای ادامه دروس حوزوی، روانه قم میشود.
پدرش نقل میکند: محمد در سال ۶۰، دو روز در روستا بود. پیشنهاد کردیم تا در این فرصت که از قم آمده، برایش ازدواج صورت دهیم. محمد گفت: صبر کنید عید نزدیک است، لااقل تا آنوقت صبر کنید. در مملکت جنگ است، اگر زنده ماندم خبرتان میدهم. در همین ایام به جبهه رفت و شهد شیرین شهادت را نوشید.
دوستانش میگفتند: در سنگر دیدهبانی بود که گلولهای مستقیم به پیشانی او خورد و در ۲۰ اسفند ماه سال ۱۳۶۰ با لباس سرخ از عالم فانی به دار باقی کوچید.
💔او در آخرین حضورش در جبههها خطاب به والدین خویش مینویسد:
به جایی آمدهام که ملکوتش نامند به جایی آمدم که بهشتش نامند .به جایی آمده ام شاید امام زمان عج درآنجا حضور داشته باشد و من هرگز چنین جایی را رها نمیکنم.
🥀شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند…
«هدیه به شهید بزرگوار محمد جدیدی ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات»
#شهدای_مخاطبین
#غزه_مظلوم
🥀 @yaade_shohadaa
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#طوفان_الاقصی
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از مراقبه ی معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امــــشـــب راس سـاعــت 21:00 به نیت تجلی نور و ظهورش⏱
📌تا میــتوانـــیــد بازنشر کنیــد تا همه انـجام دهـند
شـــما هــم قــدمی برای ظــهور بــرداریـد🌟
#دعای_فرج🤲
#یلدای_مهدوی
#امام_زمان ❤️
@ostad_Mehrfarzi_1
1_7345678875.mp3
3.62M
💔گرفته از این انتظار یلدایی
دقایقم همه غرق “چه وقت میآیی؟”
نوشتهاند “صدایش کنید میشنود!
صدات میزنم آخر کجای دنیایی؟
بگو چه وقت میآیی؟ ببین که دلهامان
دگر قبول ندارد هنوز و امایی
شنیدهام نمیآید بهار با یک گل
بهار من، گل نرگس! تویی که میآیی
و باز نقطه سر خط، نریز اشک ای چشم!
تمام میشود این انتظار یلدایی
💚در شب یلدا، برای سلامتی و ظهور یگانه منجی عالم، دعا میکنیم، باشد که شب یلدای انتظار به پایان برسد...
#یلدای_مهدوی
#الهی_عظم_البلا
❄️ شب یلدای رزمندگان
🥀در این شب بلند سال (شب چله) یاد کنیم از سفر کردگانی همچون شهدا، به ویژه شهیدان دوران دفاع مقدس، مدافع امنیت، حرم و سلامت که در راه دفاع از وطن و ماندن ما از جان و مال خود گذشتند و به سرای ابدی پر کشیدند و اینک در این روزهای خاص سال فرزندان، همسران، پدران و مادران شهدا، شب یلدای خود را بدون عزیز خود به صبح میرسانند و با یاد قهرمانان زندگیشان یلدایشان را سپری میکنند.💔
جانبازان و یادگاران جبهه و جنگ، رزمندگانی که شجاعتشان به بلندای شب یلدا بود اینک خاطرۀ رشادتهایشان قصۀ سفرههای یلداییشان میشود.
💔رزمندهها معتقد بودند شب یلدا شبی است که یک دقیقه فرصت بیشتری برای مناجات با خداوند وجود دارد به همین دلیل بسیاری از آنها این شب را با مناجات و راز و نیاز کردن با معبود خود سپری میکردند.
رزمندهها این شب را به همان چند اناری و هندوانهای که در سنگرها بود، بسنده کرده و همچنین با برگزاری مراسم زیارت عاشورا و مناجات با خداوند، آن شب را با توجه به فضای شاد و معنوی حاکم در سنگرها به یاد ماندنی میکردند.
💚 اینک بیاییم در بلندترین شب سال برای بلندترین انتظار دعا کنیم و اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج را زمزمه کنیم.
#یلدای_مهدوی
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅
#حدیث بیستوششم:
🌷شیعیان امام علی(ع) در بهشت:
حضرت فاطمةُ(س):قالَ رَسولُ اللّهِ(ص) لِعَلِی(ع): أما إنَّک یابنَ أبی طالِبٍ وشیعَتَک فِی الجَنَّةِ.
🌱حضرت فاطمةُ(س): رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: ای فرزند ابوطالب تو و شیعیانت در بهشتید.
📗دلائل الإمامة : ص ۶۸ ح ۴
🥀 @yaade_shohadaa
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
🥀غنچهی نشکفته شهید "محمود بلوری"
💔 شهید "محمود بلوری" متولد سال ۱۳۴۹ در شهرستان مهدیشهر، واقع در استان سمنان بود. پدرش علیاکبر و مادرش شهناز نام داشت. پس از دوران کودکی وارد مدرسه ابتدایی شد. در روزهای اوج انقلاب دانشآموز پایه دوم ابتدایی بود و کنار خانواده در تظاهرات و راهپیماییها حضور داشت. محمود روز ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ در کاروان استقبال از امام خمینی که به سمت سمنان بازمیگشت، حضور داشت که مورد حمله نیروهای حکومت پهلوی قرار گرفتند.
او در این حمله، مورد اصابت گلوله عوامل حکومت قرار گرفت و به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده قاسم(ع) زادگاهش واقع است.
♦️تلاوت سوره ی «کوثر» هدیه به غنچهی نشکفته شهید "محمد بلوری"
#شهدای_کودک
#دهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز نوزدهم
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱ دی ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 وصیتنامه:
خدای من تو شاهدی که بهترین عزیزانم و تمام دنیایم را پس گذاشتم. حالا دستم خالی است این هم دنیای من است. پس قبولم کن خدایا.
به باور و یقین رسیدم این آخرین سفر و پایان کار است. به آرزویم خواهم رسید البته که شهادت آرزوست بلکه هدف دفاع از حریم و ندای لبیک یا زینب است و شرمنده و شرمسارم که فقط قطره خون ناچیزم را فدای آرمانهای انقلاب اسلامی و حضرت امام خامنهای و شهدای وطنم مینمایم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار عباسعلی علیزاده «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚ترکه های درخت آلبالو
📖ماجراهای داستان این اثر به همان سال های اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، درگیری های عناصر ضد انقلاب در کردستان و سرانجام ماه های اولیه شروع جنگ تحمیلی مربوط است. خواننده در این اثر با سرهنگ حمید رضا مدنی، فرمانده حکومت نظامی یکی از مناطق تهران آشنا می شود که چنده ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر شده و منتظر است حکم تیربارانش صادر شود. او کودکی اش را در خانواده ای مذهبی سپری کرده است. وقتی پسری کوچک بود، پدرش قصد داشته او را به دلیل برداشتن دو اسکناس ده تومانی از صحن حرم شاه عبدالعظیم با ترکه های آلبالو تنبیه کند. اگرچه در جنگ ظفار نیز شرکت داشته اما هرگز دستش به خون بی گناهی آلوده نشده است.
🥀سرهنگ در زندان به آموزش پاسداران مشغول می شود. بالاخره پس از تحمل چند ماه زندان، تبرئه و از زندان آزاد می شود. سپس عازم کردستان می شود و در درگیری های سنندج رشادت هایی از خود نشان می دهد. در شهر سنندج با یوسف، یکی از پاسدارانی که به او آموزش داده، روبه رو می شود. سرهنگ به شهادت می رسد اما یوسف پس از رسیدن نیروهای کمکی، وارد سنندج می شود. با این حال، رمان ترکه های درخت آلبالو روایتی است از زندگی شهید ایرج نصرت زاد که سرگذشت پر فراز و نشیبی در ماه های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیرها در کردستان و آغاز جنگ تحمیلی داشته است.
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#ترکههای_درخت_آلبالو
🥀غروب زندان خیلی غمانگیز است. مخصوصا پاییزش...
سرهنگ اندیشید و از کنار باغچهٔ زندان گذشت. برگهای چنار با صدای خشکی زیر پایش خرد میشد. انگار خودش را زیر پا له میکرد. پایش را روی برگهای پفکرده که خیلی خشک به نظر میرسید، کوبید. از آنهمه مقام و منزلت چیزی نمانده بود؛ «مقام محترم...»، «عالیجناب...». جناب سرهنگ زیر پا خرد شده بود. خودش را خیلی حقیر میدید. هر دو دستش را تا ساعد داخل جیب کاپشن فروبرد و به حالت دویدن، مسافتی را طی کرد. سرازیری تند را یکنفس تا جلوی ساختمان دادگاه انقلاب دوید. پایین سرازیری، مقابل اولین پنجرهٔ روشن ایستاد. حس غریبی به او دست داده بود. احساس خفقان میکرد. نفسش بالا نمیآمد. دستش را زیر گلو کشید تا از خفه شدنش جلوگیری کند. فاصلهای تا مرگ نداشت. تا فردا همهچیز روشن میشد. به پنجره خیره شد. از پشت شیشه، داخل اتاق را نگاه کرد. روحانیای با یک بغل پرونده دادگاه را ترک میکرد. «حکم اعدامم حتما زیر بغل اون مرد روحانیه.» عدهای جلو و عقب روحانی در حرکت بودند و گاهی مانع رفتنش میشدند.
🥀دادگاه شبیه کلاس مدرسه بود. احساس کرد همان دلشورهٔ شبهای امتحان امروز هم دلش را مالش میدهد، اینقدر که انگار قلبش میخواست از سینه بیرون بزند. میخواست فریاد بکشد. همیشه شبهای امتحان همین حال را داشت؛ هرچند که حال امروزش با آن شبها قابل مقایسه نبود، ولی دلشوره و دلواپسیاش مثل همان شبها بود. شاید دلیلش کمی امید به زندگی بود! سعی کرد خودش را قانع کند و مثل همان شبها که دوست داشت همهٔ درسهایش را یکشبه مرور کند، به اول کتاب برگردد.
🥀معمولا شب امتحان درس نمیخواند. از خانه بیرون میزد و تا نیمهشب برنمیگشت. از کوچهٔ پاچنار تا سرتخت، و همهٔ کوچهپسکوچههای حضرت عبدالعظیم را پیاده میرفت. از پشتبامهای بازارچه میگذشت تا خودش را به صحن برساند. روی بلندترین طاق بازارچه مینشست و به گنبد طلایی و گلدستهها خیره میشد و روی آنها دنبال لکلکها میگشت.
ساعتها آنجا مینشست و به صدای تیکتاک ساعت بزرگ گوش میداد. ساعت سردر مسجدجامع حکم تشرهای آقاجون را داشت. بهخصوص وقتی ممتد به صدا درمیآمد و پایان شب را تکرار میکرد، دلشورهاش زیاد میشد.
نمیدانست چرا هروقت دلخسته و شوریدهحال است، ناخودآگاه به سوی حرم کشیده میشود؛ هروقت چیزی از خدا میخواست، هروقت شبهای امتحان بود، هروقت دلش میگرفت، هروقت میخواست تنها باشد، هروقت با بچههای بزرگتر دعوایش میشد و از آنها کتک میخورد و هروقت پدرش با آن لبادهٔ بلند و عرقچین به مدرسه میآمد و در پشت شیشههای رنگی و خفهٔ پنجدری چوبی و کهنهٔ مدرسه، با معلمش صحبت میکرد...
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "خداحافظ رفیق"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۳۸۲
مدتزمان فیلم: ۸۰ دقیقه
ژانر: اجتماعی
کارگردان: بهزاد بهزادپور
نویسنده: بهزاد بهزادپور
بازیگران: کاوه خداشناس، کاوه مهدوی
✍🏻جانباز شیمیایی به نام مسلم که همسرش او را ترک کرده، با دوستان شهیدش در بهشت زهرا قرار می گذارد. او به همراه دوستان شهیدش با موتور سیکلت از میادین مختلف تهران، مکان ها و دوستان مختلف از جمله جانباز قطع نخاعی به نام اصغر در بیمارستان، بازدید می کند و از اصغر می خواهند که زندگی مادی این جهان را رها ساخته و همراه آنان شود. او نیز می پذیرد و همراه آنان به بهشت زهرا بازمی گردد. به هنگام خداحافظی، از شهیدان می خواهد که او را نیز با خود ببرند؛ اما ایشان پاسخ می دهند که در این خصوص اجازه ای ندارند. مسلم با پافشاری موفق می شود اذن شهادت را اخذ و همراه شهیدان برود....
#امام_زمان
#غزه_مظلوم
🥀 @yaade_shohadaa
💔مادر پیری دارن، و یک همسر، و سه بچه قد و نیم قد؛ از دار دنیا هیچ ندارم، جز یک پیام:«قیامت یقهتان را میگیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید...»
🍂شهید مجید محمودی
#رفیق_شهید
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅
#حدیث بیستوهفتم:
🌷دعای روز سه شنبه:
💚حضرت فاطمةُ(س):
✨خداوندا! غافل بودن مردم [از یادت] را برای ما یادآوری و یادآوری آنان را برای ما سپاسگزاری قرار ده و سخنان شایسته ای را که به زبان ما جاری می شود، انگیزه قلبی ما قرار ده.
خداوندا! آمرزش تو گسترده تر از گناهان ما و رحمت تو، امیدوارکننده تر از کارهای ما است. خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و ما را به کارهای شایسته و افعال درست موفق بدار.
📗بحار الأنوار : ج ۹۰ ص ۳۳۹ ح ۴۸
🥀 @yaade_shohadaa