#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️زمانی که قاضی بود، بعضی ها چمدان پر از پول به عنوان رشوه برایش میآوردند، اما همسرم هیچ کدام را قبول نمیکرد.
حتی یکبار دیدم آقایی بعد از اینکه کارش از راه قانونی در دادگاه انجام گرفته بود، آمد و دستمالی پر از پول را جلوی ایشان گذاشت.
شیخ احمد تا پول ها را دید، عصبانی شد و داد زد: اومدی آخرتم رو به دنیا بفروشی؟ بلند شو برو...
اون آقا نفهمید چطور پول هاش رو جمع کنه و بره...
📚 کتاب سرداران تقوا،صفحه ۹۰، خاطرهای از زندگی روحانی شهید شیخ احمد فقیهی
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: «رسیدن به سن ۳۰ سال، بعد از علی اکبر امام حسین علیه السلام برایم ننگ است.»
💔مادرش میگفت:«آخرین باری که از سوریه برگشت ایران، با هم رفتیم مشهد.
بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقاخونه ایستاده و می خنده.
ازش پرسیدم:«چیه مادر؟!»
گفت:«مادر امضای شهادتم رو از امام رضا علیه السلام گرفتم.»
بهش گفتم:«اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم.»
مهدی دستش رو به طرف آسمان بلند کرد و گفت:«مادر خدا هست...»
📚 کتاب خاطرات مدافعان حرم، صفحات ۳۳ و ۳۴، خاطرهای از زندگی شهید مدافع حرم مهدی صابری
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️روبروی خوابگاه یه سری خونه های قدیمی بود که خانواده های فقیر با اوضاع بدی توش زندگی میکردند.
مصطفی من رو برد و اونا رو بهم نشون داد و گفت: ببین اینا چطور زندگی میکنن و ما ازشون غافلیم...
مصطفی چند وقتی بود که بهشون سر میزد و برنج و روغن براشون میخرید.
وقتی هم خودش نمی تونست بهشون کمک کنه، چند تا از بچه ها رو میبرد تا به اونا کمک کنند...
📚 کتاب احمدی روشن، خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️مجروح شده و توی بیمارستان بودم.
حاج ابراهیم همّت اومد به عیادتم.
پیشونی ام رو بوسید و گفت: از اینکه چند نفر از همرزمانت شهید شدند و تو هنوز زنده ای ناراحت نباش.
خیالت راحت باشه که تو هم شهید زنده ای...
گفتم: حاجی می خوای دلداریم بدی؟ من کجا و شهدا کجا؟
حاج همّت گفت: تو شهید زنده ای، ولی به شرط اینکه بعد از خوب شدن، راه شهدا رو ادامه بدی و دنباله روی اونا باشی...
📚 سررسید یاران ناب ۱۳۸۹، خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج محمدابراهیم همّت به نقل از سردار برقی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️مجروح شده و توی بیمارستان بودم.
حاج ابراهیم همّت اومد به عیادتم.
پیشونی ام رو بوسید و گفت: از اینکه چند نفر از همرزمانت شهید شدند و تو هنوز زنده ای ناراحت نباش.
خیالت راحت باشه که تو هم شهید زنده ای...
گفتم: حاجی می خوای دلداریم بدی؟ من کجا و شهدا کجا؟
حاج همّت گفت: تو شهید زنده ای، ولی به شرط اینکه بعد از خوب شدن، راه شهدا رو ادامه بدی و دنباله روی اونا باشی...
📚 سررسید یاران ناب ۱۳۸۹، خاطرهای از زندگی سردار شهید حاج محمدابراهیم همّت به نقل از سردار برقی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️هیچوقت نشنیدم در منزل صحبت از کارش بکند. باورش مشکل است، ولی وقتی شهید شد، تازه متوجه شدیم که قائم مقام فرماندهی کل سپاه بوده است...
وقتی هم برای ثبت نام بچهها به مدرسه رفته بود، از شغلش که پرسیده بودند، گفته بود: پاسدار...
📚 سالنامه یاران تاب ۱۳۹۳، به نقل از همسر سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️هیچوقت نشنیدم در منزل صحبت از کارش بکند. باورش مشکل است، ولی وقتی شهید شد، تازه متوجه شدیم که قائم مقام فرماندهی کل سپاه بوده است...
وقتی هم برای ثبت نام بچهها به مدرسه رفته بود، از شغلش که پرسیده بودند، گفته بود: پاسدار...
📚 سالنامه یاران تاب ۱۳۹۳، به نقل از همسر سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️چشمش آسیب دیده بود و دکترها گفتند:«بیناییاش را از دست داده و جراحی هم بی فایده است.»
محمد اصرار میکرد که شما عمل کنید و کاری به نتیجه اش نداشته باشید. فقط با ذکر یا زهرا (سلام الله علیها) عمل را شروع کنید.»
بعد از عمل، دکترها از نتیجه جراحی حیرتزده شدند.
عمل جراحی موفقیت آمیز بود، با رمز
یا زهرا (سلام الله علیها)
📚 کتاب رواق خونی سنگر، صفحه ۶۶، خاطرهای از سردار شهید محمد اسلامی نسب
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️خیلی با محبت بود و با خوش اخلاقی و متانتش، آدم رو آروم میکرد.
حتی شده بود من بداخلاقی میکردم اما او هیچوقت حتی یه داد هم نکشید...
گاهی دو ماه نبود، اما وقتی میاومد، با خوبیهاش جبران میکرد.
مسافرت میرفتیم مشهد. اونجا میگفت: بچهها مالِ من، شما کار نداشته باش.
از بچهها مراقبت میکرد و میگفت: تا حالا تو بچهها رو نگه میداشتی ، حالا من میخوام نگه دارم.
با شوخی میگفت: الان من مامانم.
به بچهها میگفت: هر کاری دارید، به من بگین، مامانتون به اندازه کافی زحمت کشیده...
📚 "کتاب مجمع ملکوتیان"، صفحه ۱۳۹. خاطره ای از زندگی روحانی شهید غلامحسین حقانی
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️بهم گفت: خوب قول دادیم به هم تذکر بدیم. تذکر بدم ناراحت نمیشی؟
گفتم: نه
گفت: مشکلِ تو جنوب یا رفتنِ من به کردستان نیست، مشکلت اینه که از خدا خیلی دور شدی.
وقتی با تو ازدواج کردم برای خودت برنامه داشتی، بعد از نماز صبح دعا میخوندی، آرامش میگرفتی، ظهر قرآن میخوندی، شب صحیفه دستت بود.
منم خیلی به خودم میبالیدم چنین همسری دارم.
الان بعد از نماز سریع چادرت رو میاندازی و میدویی آشپزخونه.
گفتم: میخوام منتظر نباشی، اذیت نشی، گرسنه نمونی.
گفت: من حاضرم غذا نخورم، حاضرم یه ساعت دیرتر بخورم، اما تو همون روحیه رو داشته باشی...
📚 "کتاب نیمه پنهان ماه ۲۲"، شهید تجلایی به روایت همسر شهید. خاطره ای از زندگی سردار شهید علی تجلایی
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️آبِ باران رفته بود زیر گونیهای برنجِ انبار. وقتی به آقا مهدی باکری خبر دادیم، نشست و شروع به گریه کرد.
ازش پرسیدیم: اتفاقی افتاده؟
ایشون هم جواب داد: اگه من نیرویِ خوبی برای نگهبانی از انبار انتخاب کرده بودم، این اتفاق برای بیت المال نمیافتاد، الان من مسئولِ این خسارت هستم و احساسِ گناه میکنم...
📚 "کتاب سوژههای سخن ۴، صفحه ۲۶. خاطره ای از زندگی شهید مهندس مهدی باکری
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاکریز_خاطرات
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️خانمش باردار بود و دوست داشت یه غذای جدید براش درست کنه. تازه ماکارونی اومده بود به بازار. رفت خرید و اومد خونه.
در آشپزخونه رو بست و گفت: خانم! امرور غذا درست کردن با من...
ماکارونی رو شست و ریخت توی آب تا بهتر بپزه. یک ساعت هم طول کشید تا سس ماکارونی رو درست کرد.
اما وقتی رفت سراغ ماکارونیها دید همهاش خمیر شده و به هم چسبیده.
ظهر که سد سسِ ماکارونی رو با نون خوردند...
📚 مجموعه تاریخی فرهنگی مذهبی تخت فولاد اصفهان. خاطره ای از زندگی سردار شهید علی باقری
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa