eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
84 دنبال‌کننده
689 عکس
377 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه پیرزن ته کوچه پشت یک تیر برق چوبی بود پشت فریاد های گل کوچک واقعا روزهای خوبی بود پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر منتظر بود در زدن ها را دم در می نشست و با لبخند جفت می کرد آمدن ها را روضه خوان محله می آمد میرزا با دوچرخه آهسته مثل هر هفته باز خیلی دیر مثل هر هفته سینه اش خسته "ای شه تشنه لب سلام علیک" ای شه تشنه لب...چه آوازی زیر و بم های گوشه ی دشتی شعرهای وصال شیرازی می نشستیم گوشه ی مجلس با همان شور و اشتیاقی که... چقدر خوب یاد من مانده در و دیوار آن اتاقی که - یک طرف جمله ی "خوش آمده اید به عزای حسین"بر دیوار آن طرف عکس کعبه می گردد دور تا دور این اتاق انگار گوشه گوشه چه محشری برپاست توی این خانه ی چهل متری گوش کن! دم گرفته با گریه به سر و سینه می زند کتری عطر پر رنگ چایی روضه زیر و رو کرده خانه ی او را چقدر ناگهان هوس کردم طعم آن چای قند پهلو را تا که یک روز در حوالی مهر روی آن برگ های رنگا رنگ با تمام وجود راهی کرد پسری را که برنگشت از جنگ هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز پستچی نامه از عزیز نداشت کاشکی آن دوشنبه ی آخر روضه ی میرزا گریز نداشت پیرزن قطره قطره باران شد کمی از خاک کربلا در مشت السلام و علیک گفت و سپس روضه ی قتلگاه او را کشت تاهمیشه نمی برم از یاد روضه ی آن سپید گیسو را سالیانی است آرزو دارم کربلای نرفته ی او را
ای عاشقان لباس عزا را به تن کنید آمد شکوهِ عزت و معنای نوکری
از حال دل من و تو آگاه، حسین کشتیِ نجات هر چه گمراه، حسین ای دوست! دلت تا وسط روضه شکست... با قصد فرج صدا بزن: آه ... حسین
ای چاره‌سازِ مردم عالم، حسین جان آرامِ قلب‌های پُر از غم، حسین جان بابِ نجات مردم درمانده از گناه شرط قبول توبه‌ی آدم، حسین جان خواندیم آیه‌آیه غمت را و سوختیم تفسیر سرخ سوره‌ی مریم، حسین جان فرصت کم است! روزی چشم مرا بده آقای گریه‌های دمادم، حسین جان جانِ تمام مرثیه‌خوانان فدای تو ای شور روضه‌های محرم، حسین جان در پای روضه‌های تو جانْ نذر کوچکی است ما را ببخش بابت این کم، حسین جان ** افتاده‌ای میانه‌ی گودال روی خاک تسبیح دانه‌دانه‌ی درهم، حسین جان بر روی نیزه‌های غریبی چه می‌کنی؟! خورشید نسل‌های مکرم،‌ حسین جان
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم ، سری باشد حالا تصور کن که آن سر ، ماهِ خون رنگی در هاله‌ ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌ کشد ، بابا که می‌ آید موهای شانه کرده‌ اش در معجری باشد ای کاش می‌ شد بر تنش پیراهنی زیبا یا لااقل پیراهن سالم‌ تری باشد سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ ی آب آوری باشد با آن‌ همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌ کند شانه اما نه وقتی شانه‌ های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ ی بی‌ یاوری باشد خواهرتر از او کیست ؟ او که ، هر که آب آورد چشمش به دنبال علی اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌ های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌ اش امشب ” بابا ! مرا این بار با خود می‌ بری ؟ ” باشد بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ ترسم آن بدمست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد باید بیایم با تو ، در برگشت می‌ ترسم در راه خار و سنگ‌ های بدتری باشد باید بیایم با تو ، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد ؟ ✍:
آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم            آفـتابی نیست بعـد از تو هـوای صورتم شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیده‌ها             رخت نو پوشیده مویم در عزای صورتم از دو چشم خود فرات و دجله آخر ساختم            تا کمی لب تر کنی در کربلای صورتم بسکه دنبال سرت افـتان و خـیزان آمدم             مانده روی خاک صحرا رد پای صورتم با عمو حرفی نزن از بسکه سیلی خورده‌ام             مانده روی دست های زجر جای صورتم مردم از دلتنگی ات بابا مرا محکم ببوس            بوسه با اینکه ضرر دارد برای صورتم صورت زخمی اگرکه باب میل بوسه نیست             گیسوانم را نوازش کن به جای صورتم آه بگـذارم پـدر این بار با این وضعـیت             دست هایی که نداری را کجای صورتم سید حجت سیادت
4_695743491741409997.mp3
4.31M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ نوآهنگ| لای لای علی جان 🌴 آروم بخواب ای کودکِ 🍂 شش ماههٔ شیرین زبانم 🕯 آتیش به قلبِ من نزن 🍂 گریه نکن، دردت به جونم 🎙 پویا بیاتی علیه السلام علیه‌السلام .
‏━━━━━━━━━━━ ای تکنواز نابغۀ نینوا، حسین! وی تکسوار واقعۀ کربلا، حسین! ای از ازل نوشته سواد سرشت خویش با سرنوشت غربت خود آشنا، حسین هم جان فدای راه وفا کرده، هم جهان هم جان و هم جهان به وفایت فدا، حسین از امن و عافیت، به رضایت جدا شدی چون گشتی از مدینۀ جدت جدا، حسین یک کاروان ذبیح به همراه داشتی از فطرت خجستۀ شیر خدا، حسین یک کاروان اسیر به همراه داشتی از عترت شکسته دل مصطفا، حسین جانبازی‌ات به منزل آخر رسیده بود در کربلا که خیمه زدی و سرا، حسین وز آستین لعنت ابلیس رسته بود دستی که رگ گسیخت ز خون خدا، حسین شسته است خون پاک تو، چرک جهان همه تا خود جهان چگونه دهد خون بها، حسین در پیش روی سبّ و ستم خیزران چه کرد با آن سر بریده به جور از قفا، حسین کامروز هم تلاوت قرآن رسد به گوش زان سر که رست چون گل خون بر جِدا، حسین چاک افق رسید به دامان آسمان وقتی فلک گرفت به سوک عزا، حسین حتا کویر تف زده را، اشک شسته بود وقتی جهان گریست عزای تو را، حسین سوک تو کرد زلزله، چندان که خواهرت زینب فکند ولوله از «وا اخا»، حسین من زین عزا چگونه نگریم که در غمت برخاست ناله از جگر سنگ‌ها، حسین * آزاده باش، باری اگر دین نداشتی زیباترین سفارش مولای ما، حسین کز بعد قرن‌های فراوان هنوز هم ما راست رهشناس‌ترین رهنما، حسین * تو کشتی نجات و چراغ هدایتی دریاب مان در این شب تاریک، یا حسین ‏━━━━━━━━━━━ ❏
«الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ» «دل دفتر چشم است». 🗣🕳🗣 به سرّ جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد گدایی در میخانه طرفه اکسیریست گر این عمل بکنی ،خاک ،زر توانی کرد به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد گر این نصیحت شاهانه بشنوی به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
حضرت عشق به من آموخت که از کمان عقل ، گمان می پرد و از زبان قلب ، یقین ... تیر تردید ، چشم عقل را کور می کند و دل را پریشان و انسان که زمین معرکه ی این عقل و آن قلب است ، پر غبار . غبار بنشیند و آن گه ، بر مقتول عقل ، قاتلی ایستاده بینی بنام خواهش دل که زاییده ی نزدیکی قلب توست با چشم تنگ دنیادوستی . به رسم بلاغت میگویم که عقل بی زبان ، تاریکی را روشن می کند اما قلب پاهایت بدون نیروی یقین قدم از قدم بر نمی دارد و تو همچنان خود را محور عالم هستی می بینی و به چاه نیستی سقوط می‌کنی و هر دستگیری و کار خوبی که می کنی محصور در هبوط است . هردستی بسمتت درازشد ، خیری در آن دیدی؟! دست حسین را که بسمتت درازکرده بگیر و از چاه به در آ...