تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود
خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان میشود
گر چمن زین رنگ میبالد به یاد مقدمت
شاخگل محملکش پرواز مرغان میشود
تا نشاند برلب تیغ تو نقش جوهری
در دهان زخم عاشق بخیه دندان میشود
ترکخودداریستمشکل ورنه مشتخاکما
طرف دامانی گر افشاند بیابان میشود
هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازهکرد
در زمین نرم نقش پا نمایان میشود
کینه مییابد رواج از سردمهریهای دهر
آبروی آتش افزون در زمستان میشود
کلفت اسباب رنج، طبع حرصاندود نیست
خار و خس در دیده ی گرداب مژگان میشود
صافی دل را زیارتگاه عبرت کردهاند
هرکه میرد خانهٔ آیینه ویران میشود
حاکم معزول را از بیوقاری چاره نیست
زلف در دور هجوم خط مگس ران میشود
اشک در کار است اگر ما رنگ افغان باختیم
هرچه دل گم میکند بر دیده تاوان میشود
شعلهٔ ما هرقدر خاکستر انشا میکند
جامهٔ عریانی ما را گریبان میشود
دستگاه هستی از وضع سحر ممتاز نیست
گردی از خود میفشاند هر که دامان میشود
کاهشم چون شمع مفت دستگاه حیرت است
نیست بیسود تماشا آنچه نقصان میشود
تا توانی بیدل از مشق فنا غافل مباش
مشکل هر آرزو زین شیوه آسان میشود.
#بیدل
به جهد ،مَسند عزت، حاصل نمی شود
نمیتوان بیدل ،به فلک، از دویدن رسید
#بیدل
کـافـهیــادگــاه
به جهد ،مَسند عزت، حاصل نمی شود نمیتوان بیدل ،به فلک، از دویدن رسید #بیدل
«به جهد مسند عزت نمی شود حاصل
نمیتوان به فلک ، بیدل ، از دویدن رفت »
#بیدل
ندانم با کدامین ذره سنجم هستی خود را
که در وزن کمی بسیار پیش آید حساب من
#بیدل
اشکِ مجنونم که تا یأسم رهِ دامان گرفت
جز همان چاکِ گریبان، رهنمایی برنخاست
#بیدل
عضوعضوِ ما جراحتزارِ حسرتهایِ اوست
هر دلی کز یادِ الفت خون شود، همدردِ ماست
#بیدل
چون قدم رنجه کند دوست به پرسیدن من
خانه تاریک و دلم تنگ، کجا بنشیند؟
#بیدل
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کَردیم و جانی داشتیم...
🖋 #بیدل
حسین🖤
دوش از نظر خيال تو دامن کشان گذشت
اشک آنقدر دويد زپي کز فغان گذشت
تا پر فشانده ايم زخود هم گذشته ايم
#دنيا_غم_تو_نيست_که_نتوان_ازان_گذشت
#بیدل
بر اهل فضل دانش و فنگریه میکند
تا خامه لب گشود سخن گریه میکند
پر بیکسیم کز نم چشم مسامها
هرچند مو دمد ز بدن گریه میکند
درپیری ازتلاش سخن ضبط لبکنید
دندان دمی که ریخت دهن گریه می کند
عقل از فسون نفس ندارد برآمدن
بیچاره است مرد چون زن گریه میکند
اشکی که مهر پروردش در کنار چشم
چون طفل بر زمین مفکن گریه میکند
ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند
از درد غربت تو وطن گریه میکند
تیمار جسم چند عرق ریز انفعال
تعمیر بر بنای کهن گریه میکند
هنگامهٔ چه عیش فروزمکه همچو شمع
گل نیز بی تو بر سر من گریه می کند
شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست
صبحیست کز وداع چمن گریه میکند
#بیدل به هرکجا رگ ابری نشان دهند
در ماتم حسین و حسنگریه میکند
#کـافـهیـادگـاه
━━━━━━━━━━━
تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف
هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند
تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف
یاران اگر لبی به تامل رساندهاند
خمیازه خورده است گره درکمین لاف
لطف معانی از لب هذیان نوا مخواه
چون پاس آبرو ز دم تیغ بی غلاف
پیوندها به روی گسستن گشودهاند
گو وهم، تار و پود خیالات ننگ باف
چون مو سپید شد سر دعوا به خاک دزد
این برف پنبهایست اشارتگر لحاف
دیدی هزار رنگ و نشد رمزی آشکار
ای صاحب دماغ نهای شخص موشکاف
آخر همه به نشئهٔ تحقیق میرسیم
پیداست تا دِماغ پس و پیش و دردو صاف
بییار زیستن ز تو #بیدل قیامت است
جرمی نکردهای که توان کردنت معاف
━━━━━━━━━━━
❏ #بیدل_دهلوی
سعدی ، عیار زبان فارسی
محمدکاظم کاظمی ، شاعر و پژوهشگر
نظم و نثر فارسی از دیرباز همچون دو رودخانه پهناور در کنار هم جریان داشتهاند. ما هم شاعران بزرگی داشتهایم و هم نویسندگان توانمندی ولی فقط یک نفر در تاریخ ادبیات دیروز و امروز فارسی داریم که در نثر و شعر، در سطح نخست باشد یعنی هم بهترین نمونههای شعر فارسی را سروده باشد و هم بهترین نمونههای نثر را نوشته باشد و او کسی نیست جز #سعدی شیرازی. این موقعیت ممتاز نصیب هیچ سخنور دیگری در تاریخ ادبیات فارسی نشده است.
در آسمان ستارهای داریم به نام ستارۀ قطبی، ستارهای که در طول شب و با وجود چرخش زمین، موقعیت ثابتی دارد چون در امتداد محور چرخش زمین است. این ستاره همیشه یک #معیار بوده است برای شناخت موقعیت شخص در هر جای دنیا که باشد. در زبان هم ما باید آثاری کانونی داشته باشیم تا در هر موقعیتی بدانیم که مرکز این زبان کجاست و هر انحرافی از زبان را بتوانیم با توجه به آن مرکز دریابیم. در زبان فارسی، آثار سعدی چنین موقعیت مرکزیای دارد. هر جا که در مورد یک واژه یا یک ساختار نحوی شک کنیم که درست است یا غلط، قابل قبول است یا نیست، میتوانیم به زبان سعدی مراجعه کنیم و اگر او آن را به کار برده بود، خاطر ما هم جمع شود. از این جهت هم سعدی موقعیت یگانهای دارد. میتوان گفت که زبان فارسی ما، زبان سعدی است. پس بیجهت نیست که آثار سعدی از دیرباز، متن اصلی آموزش زبان و ادب فارسی در مکتبخانههای ما بوده است.
اما شعر سعدی، میشود گفت که از نظر زبانی👈 بهنجارترین شعر فارسی است. درست است که #حافظ از نظر رندی و طنز و آرایههای ادبی و نقدهای اجتماعی ممتازتر است و درست است که #مولانا از نظر عرفان و #فردوسی از نظر داستانسرایی و #بیدل از نظر تخیل بر سعدی پیشی میگیرند ولی چیزی که هیچ شاعری از آن جهت به سعدی نرسیده است، روان بودن و #سلامتزبان است. گاهی چنان طبیعی و روان مینویسد که فکر میکنی نثر میخوانی.
از هر چه میرود، سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا، نفس روحپرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من خود میان جمع و دلم جای دیگر است
زبانِ حالِ عاشق
گر دعایی دارد این دارد
که یارب مهربان
گردان دل نامهربانش را
#بیدل
وقت بخیر
قیامت کرد گل، در پیرهن بالیدنت نازم
جهان شد صبح محشر، زیر لب خندیدنت نازم
در آغوشِ نگه، گِرد سر بیتابیات گردم
به تحریک نفس چون بوی گل گردیدنت نازم
عتابِ بحرِ رحمت جوشِ عفوی دیگر است آنجا
گناه بیگناهی چند نابخشیدنت نازم
تغافل در لباسِ بینقابی؟ اختراع است این!
جهانی را به شور آوردن و نشنیدنت نازم
کیام من تا بنازم بر خود از اندیشهٔ نازت؟
به خود نازیدنت نازم، به خود نازیدنت نازم
رموز قطره جز دریا کسی دیگر چه میداند؟
دلت در دست و از من حالِ دل پرسیدنت نازم
تغافل صد نگه میپرسد احوال منِ بیدل
مژه نگشوده سوی خاکساران دیدنت نازم
#بیدل
عمریست که ما گمشدگان گرم سراغیم
شاید کسی از ما خبری داشته باشد
#بیدل