eitaa logo
کـافـه‌یــادگــاه‌
84 دنبال‌کننده
653 عکس
350 ویدیو
12 فایل
رساله‌ی‌عشق‌‌ من همانم که خودم از خود من جا مانده و در این مرحله از زندگی تنها مانده https://abzarek.ir/service-p/msg/1793684
مشاهده در ایتا
دانلود
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت شاخ‌گل محمل‌کش پرواز مرغان می‌شود تا نشاند برلب تیغ تو نقش جوهری در دهان زخم عاشق بخیه دندان می‌شود ترک‌خودداری‌ست‌مشکل ورنه مشت‌خاک‌ما طرف دامانی ‌گر افشاند بیابان می‌شود هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازه‌کرد در زمین نرم نقش پا نمایان می‌شود کینه می‌یابد رواج از سردمهری‌های دهر آبروی آتش افزون در زمستان می‌شود کلفت اسباب رنج، طبع حرص‌اندود نیست خار و خس در دیده ی گرداب مژگان می‌شود صافی دل را زیارتگاه عبرت کرده‌اند هرکه میرد خانهٔ آیینه ویران می‌شود حاکم معزول را از بی‌وقاری چاره نیست زلف در دور هجوم خط مگس‌ ران می‌شود اشک در کار است اگر ما رنگ افغان باختیم هرچه دل ‌گم ‌می‌کند بر دیده تاوان می‌شود شعلهٔ ما هرقدر خاکستر انشا می‌کند جامهٔ عریانی ما را گریبان می‌شود دستگاه هستی از وضع سحر ممتاز نیست گردی از خود می‌فشاند هر که دامان می‌شود کاهشم چون شمع مفت دستگاه حیرت است نیست بی‌سود تماشا آنچه نقصان می‌شود تا توانی بیدل از مشق فنا غافل مباش مشکل هر آرزو زین شیوه آسان می‌شود.
به جهد ،مَسند عزت، حاصل نمی شود نمیتوان بیدل ،به فلک، از دویدن رسید
🔸شرارخیز عدم‌سرای دلم کنج عزلتی دارد که راه نیست در او وهم بال عنقا را حدیث نرم نمی‌آید از زبان درشت شرارخیز بود طبع سنگ خارا را
‌ ‌ ندانم با کدامین ذره سنجم هستی خود را که در وزن‌ کمی بسیار پیش آید حساب من
گردبادی که به خود دودصفت می‌پیچد نفسِ سوخته‌ی سینه‌ی چاکِ صحراست
اشکِ مجنونم که تا یأسم رهِ دامان گرفت جز همان چاکِ گریبان، رهنمایی برنخاست
عضوعضوِ ما جراحت‌زارِ حسرت‌هایِ اوست هر دلی کز یادِ الفت خون شود، همدردِ ماست
چون قدم رنجه کند دوست به پرسیدن من خانه تاریک و دلم تنگ، کجا بنشیند؟
روز وصلش باید از شرم آب ‌گردیدن ‌که ما در فراقش زندگی ‌کَردیم و جانی داشتیم... 🖋
حسین🖤 دوش از نظر خيال تو دامن کشان گذشت اشک آنقدر دويد زپي کز فغان گذشت تا پر فشانده ايم زخود هم گذشته ايم
🏴 آن را که ز درد دینش افسونی هست در یاد ، داغ مدفونی هست هر گاه ز خاک کربلا سبحه کنند در گردش آن، چکیدن خونی هست
بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند عقل از فسون نفس ندارد برآمدن بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند تیمار جسم چند عرق ریز انفعال تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند به هرکجا رگ ابری نشان دهند در ماتم حسین و حسن‌گریه می‌کند  
‏━━━━━━━━━━━ تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف یاران اگر لبی به تامل رسانده‌اند خمیازه خورده است گره درکمین لاف لطف معانی از لب هذیان نوا مخواه چون پاس آبرو ز دم تیغ بی غلاف پیوندها به روی گسستن گشوده‌اند گو وهم‌، تار و پود خیالات ننگ باف چون مو سپید شد سر دعوا به خاک دزد این برف پنبه‌ای‌ست اشارتگر لحاف دیدی هزار رنگ و نشد رمزی آشکار ای صاحب دماغ نه‌ای شخص موشکاف آخر همه به نشئهٔ تحقیق می‌رسیم پیداست تا دِماغ پس و پیش و دردو صاف بی‌یار زیستن ز تو قیامت است جرمی نکرده‌ای که توان کردنت معاف ‏━━━━━━━━━━━ ❏
سعدی ، عیار زبان فارسی محمدکاظم کاظمی ، شاعر و پژوهشگر نظم و نثر فارسی از دیرباز همچون دو رودخانه پهناور در کنار هم جریان داشته‌اند. ما هم شاعران بزرگی داشته‌ایم و هم نویسندگان توانمندی ولی فقط یک نفر در تاریخ ادبیات دیروز و امروز فارسی داریم که در نثر و شعر، در سطح نخست باشد یعنی هم بهترین نمونه‌های شعر فارسی را سروده باشد و هم بهترین نمونه‌های نثر را نوشته باشد و او کسی نیست جز شیرازی. این موقعیت ممتاز نصیب هیچ سخنور دیگری در تاریخ ادبیات فارسی نشده است. در آسمان ستاره‌ای داریم به نام ستارۀ قطبی، ستاره‌ای که در طول شب و با وجود چرخش زمین، موقعیت ثابتی دارد چون در امتداد محور چرخش زمین است. این ستاره همیشه یک بوده است برای شناخت موقعیت شخص در هر جای دنیا که باشد. در زبان هم ما باید آثاری کانونی داشته باشیم تا در هر موقعیتی بدانیم که مرکز این زبان کجاست و هر انحرافی از زبان را بتوانیم با توجه به آن مرکز دریابیم. در زبان فارسی، آثار سعدی چنین موقعیت مرکزی‌ای دارد. هر جا که در مورد یک واژه یا یک ساختار نحوی شک کنیم که درست است یا غلط، قابل قبول است یا نیست، می‌توانیم به زبان سعدی مراجعه کنیم و اگر او آن را به کار برده بود، خاطر ما هم جمع شود. از این جهت هم سعدی موقعیت یگانه‌ای دارد. می‌توان گفت که زبان فارسی ما، زبان سعدی است. پس بی‌جهت نیست که آثار سعدی از دیرباز، متن اصلی آموزش زبان و ادب فارسی در مکتب‌خانه‌های ما بوده است. اما شعر سعدی، می‌شود گفت که از نظر زبانی👈 بهنجارترین شعر فارسی است. درست است که از نظر رندی و طنز و آرایه‌های ادبی و نقدهای اجتماعی ممتازتر است و درست است که از نظر عرفان و از نظر داستان‌سرایی و از نظر تخیل بر سعدی پیشی می‌گیرند ولی چیزی که هیچ شاعری از آن جهت به سعدی نرسیده است، روان بودن و است. گاهی چنان طبیعی و روان می‌نویسد که فکر می‌کنی نثر می‌خوانی. از هر چه می‌رود، سخن دوست خوش‌تر است پیغام آشنا، نفس روح‌پرور است هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟ من خود میان جمع و دلم جای دیگر است
زبانِ حالِ عاشق گر دعایی دارد این دارد که یارب مهربان‌ گردان دل نامهربانش را ‌‌‌ وقت بخیر
قیامت‌ کرد گل، در پیرهن بالیدنت نازم جهان شد صبح‌ محشر، زیر لب خندیدنت نازم در آغوشِ نگه‌، گِرد سر بیتابی‌ات‌ گردم به تحریک نفس چون بوی‌ گل‌ گردیدنت نازم عتابِ بحرِ رحمت جوشِ عفوی دیگر است آنجا گناه بی‌گناهی چند نابخشیدنت نازم تغافل در لباسِ بی‌نقابی؟ اختراع است این! جهانی را به شور آوردن و نشنیدنت نازم کی‌ام من تا بنازم بر خود از اندیشهٔ نازت؟ به خود نازیدنت نازم، به خود نازیدنت نازم رموز قطره جز دریا کسی دیگر چه می‌داند؟ دلت در دست و از من حالِ دل پرسیدنت نازم تغافل صد نگه می‌پرسد احوال منِ بیدل مژه نگشوده سوی خاکساران دیدنت نازم  
عمری‌ست‌ که ما گمشدگان‌ گرم سراغیم شاید کسی از ما خبری داشته باشد