#زانویی_که_جا_ماند...!
🌷در #عملیات_کربلای۵، تازه مجروح شده بودم؛ آن هم روز دوم #عملیات؛ ۶۵/ ۱۰ / ۲۱. یک پایم #قطع شده بود و دست راست و سر و سینه ام ترکش خورده بود. پس از اعزام به کشور آلمان، پایم را بدون زانو پیوند زدند و با ۴ - ۳ پیچ، #استخوان ران را به استخوان ساق وصل کردند. مانده بودم که با یک پای بدون زانو و سیخ مانند، چگونه نماز بخوانم، بنشینم، دراز بکشم و....
🌷قبلش در #عملیات_کربلای۴، یک شب موقع عملیات که تا صبح مشغول جنگ و گریز بودیم و اصلاً جز خون و #شهید و.... چیزی نبود، و نماز صبح داشت قضا می شد. برای اولین مرتبه، نماز صبح را در حال راه رفتن و با تیمم - آن هم از کنار جاده #شلمچه - خواندم.
🌷برای سجده و #رکوع فقط کمی سر را خم میکردیم و سنگ از قبل برداشته شده را به پیشانی میساییدیم و تازه وقتی به #مقر بازگشتیم، از فرمانده و روحانی گردان پرسیدیم که وضعیت نماز صبح مان چه جور است؟!
🌷....با خود فکر میکردم حالا چکار کنم. بعضی #پیشنهاد دادند که همانطور نشسته ادامه بده و نماز نشسته هم قبول است، ولی تصمیم گرفتم که ایستاده نماز بخوانم. برای اولین مرتبه ایستادم و موقع سجده چون پای چپم زانو نداشت، به جای اینکه هفت جای بدنم روی زمین باشد، شش جای بدنم روی زمین بود و مانند #ژیمناستیک کارها پایم را میچرخاندم و مینشستم. و حالا مدتهاست که این گونه #نماز نخوانده ام، ولی این نماز هم مانند آن نماز صبح کلی کیف دارد.
راوی: رزمنده دلاور، جانباز غلامرضا عابد مسلک
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴
#خاطرات_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
یه دستش #قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود.
بهش گفتند: با یه دست که نمیتونی بجنگی ، برو عقب.
می گفت: مگه #حضرت_ابوالفضل_ع با یه دست نجنگید؟
مگه نفرمود: والله ان قطعتمو یمینی، انّی احامی ابداً عن دینی
عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود.
حمید باکری بهش ماموریت داده بود گردان #حضرت_ابوالفضل_ع رو از محاصره دشمن نجات بده.
با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی ماموریت.
لحظه های آخر که #قمقمه رو آوردن نزدیک لبای #خشکش گفته بود:
مگه مولایمان #امام_حسین_ع در لحظه #شهادت آب آشامید که من بیاشامم.
#شهید که شد، هم #تشنه لب بودهم #بی_دست...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#ماه_خون_و_قیام
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
ایشان در خرداد سال ۱۳۶۱# ازدواج کرد، و یک دختر(فاطمه خانم)به یادگار دارد.
البته ایشان قبل از این که متوجه بشود پدر شده ،به شهادت رسیده بود.
🍃🌷🍃
#شهریور ۱۳۶۰# طی #عملیات بازی دراز ۳، #یک دست ایشان #قطع شد و #جانباز شد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
تنها #یکسال از ازدواج ما میگذشت که #علیرضا به #شهادت رسید و در این مدت هم ایشان اغلب در #جبهه بود. یعنی جمعا ما #یک ماه هم در کنار هم نبودیم.
🍃🌷🍃
روز خواستگاری #علیرضا در اول صحبتهایش از #جبهه و #وظیفهای که بر گردن خود میدانست، گفت، که شاید نتواند زیاد کنارم باشد و همچون دیگر مردان نیازهایم را فراهم کند.
🍃🌷🍃
از #شهادت #همرزمان در آغوشش برایم تعریف کرد. همچنین از شرایط #جانبازیش ، صحبتهایش را که گوش کردم، او را #مرد #ایدهآلی دیدم. از این که او فردی #متعهد، #سپاهی و #مسئولیتپذیر بود، خوشم آمد.
🍃🌷🍃
میدانستم که زندگی سختی را با او خواهم داشت، اما #خصوصیات #مثبتش من را به این ازدواج قانع کرد.#حفظ #حجاب برای #علیرضا بسیار مهم بود. او گفت که علاوه بر #حجاب، #خانواده #شهید بودن و آشنایی با شرایط #جنگ، از دلائل انتخاب من بود.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴
#خاطرات_شهدا
#عاشقانه_های_شهدا
یه دستش #قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود.
بهش گفتند: با یه دست که نمیتونی بجنگی ، برو عقب.
می گفت: مگه #حضرت_ابوالفضل_ع با یه دست نجنگید؟
مگه نفرمود: والله ان قطعتمو یمینی، انّی احامی ابداً عن دینی
عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود.
حمید باکری بهش ماموریت داده بود گردان #حضرت_ابوالفضل_ع رو از محاصره دشمن نجات بده.
با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی ماموریت.
لحظه های آخر که #قمقمه رو آوردن نزدیک لبای #خشکش گفته بود:
مگه مولایمان #امام_حسین_ع در لحظه #شهادت آب آشامید که من بیاشامم.
#شهید که شد، هم #تشنه لب بود هم #بی_دست...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#ماه_خون_و_قیام
🏴 🕊🌹
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
ایشان در خرداد سال ۱۳۶۱# ازدواج کرد، و یک دختر(فاطمه خانم)به یادگار دارد.
البته ایشان قبل از این که متوجه بشود پدر شده ،به شهادت رسیده بود.
🍃🌷🍃
#شهریور ۱۳۶۰# طی #عملیات بازی دراز ۳، #یک دست ایشان #قطع شد و #جانباز شد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
تنها #یکسال از ازدواج ما میگذشت که #علیرضا به #شهادت رسید و در این مدت هم ایشان اغلب در #جبهه بود. یعنی جمعا ما #یک ماه هم در کنار هم نبودیم.
🍃🌷🍃
روز خواستگاری #علیرضا در اول صحبتهایش از #جبهه و #وظیفهای که بر گردن خود میدانست، گفت، که شاید نتواند زیاد کنارم باشد و همچون دیگر مردان نیازهایم را فراهم کند.
🍃🌷🍃
از #شهادت #همرزمان در آغوشش برایم تعریف کرد. همچنین از شرایط #جانبازیش ، صحبتهایش را که گوش کردم، او را #مرد #ایدهآلی دیدم. از این که او فردی #متعهد، #سپاهی و #مسئولیتپذیر بود، خوشم آمد.
🍃🌷🍃
میدانستم که زندگی سختی را با او خواهم داشت، اما #خصوصیات #مثبتش من را به این ازدواج قانع کرد.#حفظ #حجاب برای #علیرضا بسیار مهم بود. او گفت که علاوه بر #حجاب، #خانواده #شهید بودن و آشنایی با شرایط #جنگ، از دلائل انتخاب من بود.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran