ایشان در خرداد سال ۱۳۶۱# ازدواج کرد، و یک دختر(فاطمه خانم)به یادگار دارد.
البته ایشان قبل از این که متوجه بشود پدر شده ،به شهادت رسیده بود.
🍃🌷🍃
#شهریور ۱۳۶۰# طی #عملیات بازی دراز ۳، #یک دست ایشان #قطع شد و #جانباز شد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
تنها #یکسال از ازدواج ما میگذشت که #علیرضا به #شهادت رسید و در این مدت هم ایشان اغلب در #جبهه بود. یعنی جمعا ما #یک ماه هم در کنار هم نبودیم.
🍃🌷🍃
روز خواستگاری #علیرضا در اول صحبتهایش از #جبهه و #وظیفهای که بر گردن خود میدانست، گفت، که شاید نتواند زیاد کنارم باشد و همچون دیگر مردان نیازهایم را فراهم کند.
🍃🌷🍃
از #شهادت #همرزمان در آغوشش برایم تعریف کرد. همچنین از شرایط #جانبازیش ، صحبتهایش را که گوش کردم، او را #مرد #ایدهآلی دیدم. از این که او فردی #متعهد، #سپاهی و #مسئولیتپذیر بود، خوشم آمد.
🍃🌷🍃
میدانستم که زندگی سختی را با او خواهم داشت، اما #خصوصیات #مثبتش من را به این ازدواج قانع کرد.#حفظ #حجاب برای #علیرضا بسیار مهم بود. او گفت که علاوه بر #حجاب، #خانواده #شهید بودن و آشنایی با شرایط #جنگ، از دلائل انتخاب من بود.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
#خواهر #شهید بودم.
#جانبازی #علیرضا باعث نشد که چشمم را بر روی #خصوصیات #اخلاقی #مثبتش ببندم. #علیرضا به جهت #اعزامهای طولانیش، در نظر داشت تا مراسم عقد و عروسی را زودتر برگزار کنیم.
🍃🌷🍃
اما پیش از علنی شدن نامزدی، خبر #شهادت #محمدرضا را آوردند. خانم دانش پس از #شهادت #محمدرضا گریه نکرد و مثل یک #کوه استوار ایستاد. برخی میگفتند که او شوکه شده.😭
🍃🌷🍃
اما خانم دانش از روزی که #فرزندانش را در این راه فرستاده بود، میدانست که امکان دارد #فرزندانش را از دست بدهد. در مراسم #هفت #محمدرضا، خانم دانش در مسجد نامزدی من و #علیرضا رو علنی کرد.
🍃🌷🍃
#چهل روز بعد از #شهادت محمدرضا، ما به #عقد هم درآمدیم. مراسم عقد را در خانه برگزار کردیم.
🍃🌷🍃
#علی به من گفت اگر تو بخواهی مراسم عروسی را در سالن میگیریم ولی من دوست دارم در #مسجد باشد. از طرفی چون #محمدرضا #شهید شده بود مادرش به شدت مخالفت میکرد و میگفت: آرزو دارم برایت مراسم خوبی بگیرم.😭
🍃🌷🍃
#علی طوری رفتار میکرد که #جای خالی #محمدرضا را برای #پدر و #مادرش پر کند. هر چند ما خیلی او را نمیدیدیم. وقتی از #جبهه میآمد خانه ما تا ساعت ۲ نصف شب از جمعیت پر و خالی میشد.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
ایشان در خرداد سال ۱۳۶۱# ازدواج کرد، و یک دختر(فاطمه خانم)به یادگار دارد.
البته ایشان قبل از این که متوجه بشود پدر شده ،به شهادت رسیده بود.
🍃🌷🍃
#شهریور ۱۳۶۰# طی #عملیات بازی دراز ۳، #یک دست ایشان #قطع شد و #جانباز شد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
تنها #یکسال از ازدواج ما میگذشت که #علیرضا به #شهادت رسید و در این مدت هم ایشان اغلب در #جبهه بود. یعنی جمعا ما #یک ماه هم در کنار هم نبودیم.
🍃🌷🍃
روز خواستگاری #علیرضا در اول صحبتهایش از #جبهه و #وظیفهای که بر گردن خود میدانست، گفت، که شاید نتواند زیاد کنارم باشد و همچون دیگر مردان نیازهایم را فراهم کند.
🍃🌷🍃
از #شهادت #همرزمان در آغوشش برایم تعریف کرد. همچنین از شرایط #جانبازیش ، صحبتهایش را که گوش کردم، او را #مرد #ایدهآلی دیدم. از این که او فردی #متعهد، #سپاهی و #مسئولیتپذیر بود، خوشم آمد.
🍃🌷🍃
میدانستم که زندگی سختی را با او خواهم داشت، اما #خصوصیات #مثبتش من را به این ازدواج قانع کرد.#حفظ #حجاب برای #علیرضا بسیار مهم بود. او گفت که علاوه بر #حجاب، #خانواده #شهید بودن و آشنایی با شرایط #جنگ، از دلائل انتخاب من بود.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
#خواهر #شهید بودم.
#جانبازی #علیرضا باعث نشد که چشمم را بر روی #خصوصیات #اخلاقی #مثبتش ببندم. #علیرضا به جهت #اعزامهای طولانیش، در نظر داشت تا مراسم عقد و عروسی را زودتر برگزار کنیم.
🍃🌷🍃
اما پیش از علنی شدن نامزدی، خبر #شهادت #محمدرضا را آوردند. خانم دانش پس از #شهادت #محمدرضا گریه نکرد و مثل یک #کوه استوار ایستاد. برخی میگفتند که او شوکه شده.😭
🍃🌷🍃
اما خانم دانش از روزی که #فرزندانش را در این راه فرستاده بود، میدانست که امکان دارد #فرزندانش را از دست بدهد. در مراسم #هفت #محمدرضا، خانم دانش در مسجد نامزدی من و #علیرضا رو علنی کرد.
🍃🌷🍃
#چهل روز بعد از #شهادت محمدرضا، ما به #عقد هم درآمدیم. مراسم عقد را در خانه برگزار کردیم.
🍃🌷🍃
#علی به من گفت اگر تو بخواهی مراسم عروسی را در سالن میگیریم ولی من دوست دارم در #مسجد باشد. از طرفی چون #محمدرضا #شهید شده بود مادرش به شدت مخالفت میکرد و میگفت: آرزو دارم برایت مراسم خوبی بگیرم.😭
🍃🌷🍃
#علی طوری رفتار میکرد که #جای خالی #محمدرضا را برای #پدر و #مادرش پر کند. هر چند ما خیلی او را نمیدیدیم. وقتی از #جبهه میآمد خانه ما تا ساعت ۲ نصف شب از جمعیت پر و خالی میشد.
🍃🌷🍃
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran