eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
400 دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 🕊🌺 اسم میلاد رو گذاشته بودم آقای روزه!!!😊 📌اصلا حـــــرف نمـــــیزد، یعنی انگار روزه سکـــــوت گرفته بود ولی وقتی ازش یه چیزی سوال میکـــــردی با ارامش و لهجه ی عربی زیباش برامون توضـــــیح میداد بخصوص زمانی که فهمیدم طلبه هستش سوالات شرعی رو ازش میپرسیدم 📌سرش همیشه رو به پایین بود نگاه زمین میکرد معصومیت خاصی داشت : خداوند، سه چیز را مى دارد: کـــــم حرفی، کـم خوابى و کـــــم خورى؛ و سه چیز را خداوند مى دارد: پُرحـــــرفی، پُرخـــــوابى و پُرخـــــورى ۷۴ ۹۴ 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
▪️طلبه شهید مدافع حرم اسم میلاد رو گذاشته بودم آقای روزه!!! اصلا حـــــرف نمـــــیزد، یعنی انگار روزه سکـــــوت گرفته بود ولی وقتی ازش یه چیزی سوال میکـــــردی با ارامش و لهجه ی عربی زیباش برامون توضـــــیح میداد بخصوص زمانی که فهمیدم طلبه هستش سوالات شرعی رو ازش میپرسیدم سرش همیشه رو به پایین بود نگاه زمین میکرد معصومیت خاصی داشت : خداوند، سه چیز را مى دارد: کـــــم حرفی، کـم خوابى و کـــــم خورى؛ و سه چیز را خداوند مى دارد: پُرحـــــرفی، پُرخـــــوابى و پُرخـــــورى ۷۴ ۹۴ 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان ❣❣❣❣❣
همسایه‌ها تا ماشینش را جلوی در می‌دیدند می‌فهمیدند از آمده و می آمدند دیدنش. گاهی می‌گفتم: تو را به خدا بدون ماشین بیا. 🍃🌷🍃 علی رغم اینکه با یک دست انجام بعضی از کارها برایش دشوار بود اما اجازه نمی داد کسی کمکش کند. دکمه یا کمربند بستن برایش مشکل بود، جوراب را به سختی پا می‌کرد ولی حتی به من اجازه نمی‌داد جلو بروم.😔 🍃🌷🍃 وقتی با هم بودیم زیاد از و اینکه ممکن است روزی شود صحبت می‌کرد. اعتراض می‌کردم که لااقل وقتی هستی از این حرف‌ها نزن! اما می‌گفت: باید برای چنین روزی آماده باشی.😭 🍃🌷🍃 یک کوچک داشت که همیشه با خودش به می‌برد. این‌بار را با خودش نبرد، گفت: نیازش ندارم. هنگام حس عجیبی داشتم. هر قدم که برمی‌داشت، برمی‌گشت و نگاهم می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 چند روز بعد از ، حس کردم که ،باخواهرم به آزمایش رفتم و جواب مثبت بود. خیلی دوست داشت، منتظر بودم که در اولین فرصت خبر شدنش را به او بدهم؛ اما شرایطش پیش نیامد.😭😭 🍃🌷🍃 فاطمه بعداز شد و رو .😭😭 🍃🌷🍃 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
شهید امنیت کشور ❤️ ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ ۱۳۶۷ : زاهدان تازه داماد 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
همسایه‌ها تا ماشینش را جلوی در می‌دیدند می‌فهمیدند از آمده و می آمدند دیدنش. گاهی می‌گفتم: تو را به خدا بدون ماشین بیا. 🍃🌷🍃 علی رغم اینکه با یک دست انجام بعضی از کارها برایش دشوار بود اما اجازه نمی داد کسی کمکش کند. دکمه یا کمربند بستن برایش مشکل بود، جوراب را به سختی پا می‌کرد ولی حتی به من اجازه نمی‌داد جلو بروم.😔 🍃🌷🍃 وقتی با هم بودیم زیاد از و اینکه ممکن است روزی شود صحبت می‌کرد. اعتراض می‌کردم که لااقل وقتی هستی از این حرف‌ها نزن! اما می‌گفت: باید برای چنین روزی آماده باشی.😭 🍃🌷🍃 یک کوچک داشت که همیشه با خودش به می‌برد. این‌بار را با خودش نبرد، گفت: نیازش ندارم. هنگام حس عجیبی داشتم. هر قدم که برمی‌داشت، برمی‌گشت و نگاهم می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 چند روز بعد از ، حس کردم که ،باخواهرم به آزمایش رفتم و جواب مثبت بود. خیلی دوست داشت، منتظر بودم که در اولین فرصت خبر شدنش را به او بدهم؛ اما شرایطش پیش نیامد.😭😭 🍃🌷🍃 فاطمه بعداز شد و رو .😭😭 🍃🌷🍃 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
💢 . ▪️بهش میگفتن : مجید ، بمون و دیپلم بگیر بعد برو جبهه ، می‌خندید و میگفت: تحصیل همیشه هست اما جبهه و جنگ شاید روزی به پایان برسد و ما از غافله عقب بمانیم.رفت جبهه و ۱۸ ماه بعنوان بسیجی بود و بشهادت رسید. . ▪️ مجید رئیسی آستانه_ ۱۳۴۴ اهل روستای از توابع نکا : آموزش . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢 حمید هاشمی ؛ ۱۳۳۸ #شهادت : ۲۷ ۱۳۶۵ : . 🕊قسمتی از وصیت نامه ی شهید : خواهران من! می بخشید که از برادر بزرگ بودن خود مغرور می گشتم و در کوچکی شما را اگر اذیت کرده بودم حالا از شما تمنای عفو می نمایم انشاءالله که بخاطر زحمتهایتان از زینب کبری اجرتان را بگیرید. برادران من! شما هم باید مرا مورد عفو قرار دهید زیرا برادر خوبی برایتان نبودم. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢 پنج علی میار حسین علی. ۱۳۴۵ . امروز بود.دهم بهمن ۱۳۶۵ تو ترکش خورد و رسید.تو این سی و هفت سال شاید هیچ جا اسمشو نشنیده و عکسشو ندیده باشین. و همچون مادرش فاطمه زهرا...شادی روحش .
💢 سیدیحیی ساداتی _ ۱۳۴۷ روستای بالاده #شهادت :۱۳ ۱۳۶۵ (( تاریخ ۱۳۷۴)) . ▪️خواهر شهید : زمانی که کاروان سپاهیان محمد(ص) می خواستند عازم جبهه شودند  سیدیحیی دلش می خواست با آن ها برود از آن جا که پدرم به همراه آن کاروان عازم جبهه بود و مادرم کسالت داشت به او گفتند باید تا برگشتن پدرت صبر کنی او نیز برای جلب رضایت والدین صبر کرد هنگامی که کاروان حضرت مهدی (عج) عازم جبهه بود با والدینش رفتنش را مطرح کرد پدرم گفت : من تازه از جبهه آمدم شما برای چه می خواهی به جبهه بروی ؟  ایشان ناراحت شد و به رختخواب رفتند و از چشمانش اشک سرازیر شد تا این که پدر با اشاره مادر به طرفش رفت  به او گفت بلند شو پسرم  ما باید دشمن را ذلیل و خار کنیم  امروز جبهه به شما جوانان نیاز دارد ایشان با شنیدم این حرف از رختخواب بلند شدند و پیشانی و صورت پدر را بوسید و به این طریق رضایت پدرو مادر را برای رفتن جلب کرد .
🏴 مادر والامقام سید اسماعیل حسینی از قائم شهر به پیوست. ▪️زهرا فلاح کفشگرکلایی مادر صبور شهید والامقام سید اسماعیل حسینی در بیست و شش ابان ماه ۱۴۰۳ پس از سال‌ها صبر و بردباری، در سن ۹۲ سالگی ندای حق را لبیک گفت و به سوی معبود خویش شتافت.این ضایعه را به جامعه معزز شاهد و ایثارگر، به ویژه خانواده و بستگان مرحومه تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای این مادر صبور همنشینی با فرزند شهیدش و برای بازماندگان صبر مسألت نمودند. . 🌷 والامقام سید اسماعیل حسینی در ۱۳۴۶ و در تاریخ ۷ ابان ۱۳۶۵ در به فیض نائل آمد.