eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
49 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیده مدافع سلامت، مهشید گودرز 🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۶۶/۵/۵ متولدشد ، باسابقه ۱۱ سال خدمت در بیمارستان لقمان حکیم تهران 🍃⚘🍃 به را از مادرش به ارث برد، که سالها مترون بیمارستان لقمان حکیم بود و حدود هفت سال پیش بازنشسته شده بودند. متاهل بود، همسرش هم مدافع سلامت هستند واولین فرزندش رو ۷ ماهه باردار بود. به عنوان ماما در این مرکز خدمت خود راآغاز کرد و پس از گذراندن دوره پرستاری بخش های ویژه در این کسوت مشغول فعالیت شد. در بخش های مختلف این بیمارستان از جمله اورژانس، CPRاورژانس، ICU جنرال و ICU مسمومان به ارائه خدمت به بیماران پرداخت. 🍃⚘🍃 از ابتدای شیوع کرونا تا ۲۰ اردیبهشت ماه ۹۹ نیز به صورت به ارائه خدمت در اورژانس کرونا پرداخت و پس از آن به دلیل به بخشICU جنرال وICU مسمومان منتقل شد. 🍃⚘🍃 اخیرا هم در بخشICU مسمومان خدمت می کرد، دو هفته پیش از به کرونا مبتلا شده بود. و در قرنطینه خانگی تحت مراقبت قرار گرفت. 🍃⚘🍃
زبان مادر مدافع امنیت اشکانی 🍃⚘🍃 دوست داشت حرم و راه دفاع از حرم شود. 9 ماه خدمت بود. او با خودروی پدرش در ساعت های بیکاری کار می کرد. با دختردایی اش هفت ماه بود عقد کرده و قرار بود پایان سال به خانه بخت بروند. شهیدم تازه 20 ساله شده بود. با آرزوی دامادی او بر دلم ماند.😔 یک هفته پیش از این که به آخرین ماموریت بی بازگشت برود، من خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم در یک مزرعه پر از گل ایستاده و چفیه به دور گردنش انداخته است. می گفت: مامان من شده ام برایم بی تابی نکن. از خواب که بیدار شدم، خیلی دلنگران بودم.صبح که می خواست به کلانتری محل خدمتش برود، خوابم را برایش تعریف کردم که گفت: مامان نگران نباش است. یک هفته بعد از آن خواب او به ماموریت رفت و دیگر بازنگشت. او برای در اش شد.😔 🍃⚘🍃
شهیدمدافع حرم ابراهیم عشریه🍃⚘🍃 یکی از و تاکتیک فنون نظامی و دانشگاه افسری امام حسین (ع)⚘ بود که برای در اختیار گذاشتن دانش نظامی‌اش به عنوان یک مستشار به سوریه رفت و در همین نیز به رسید. ۲۰ اسفند ۹۴ لباس حرم را بر تن کرد و ۳۵ روز بعد در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در العیس سوریه به ،رسید. بعداز حسین مشتاقی و مدافع حرم شهرستان نکا هست. 🍃⚘🍃 متولد سال 1358 اصالتا اهل شهرستان نکا و از پاسداران دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)⚘ بود ارشد داشت،و ساکن شهر مقدس قم بود. متاهل و سه فرزندبه یادگاردارد زهرا ۱۳ ساله زینب ۱۰ ساله فاطمه معصومه ۶ ساله عاشق خانواده و بچه هایش بود. 🍃⚘🍃 در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به رسید، اما چون پیکرش در منطقه عملیاتی جا مانده بود، با گذشت ۵۴ روز خبر رسما تأیید شد و از آن زمان نامش در زمره جبهه مقاومت اسلامی جای گرفت. تااین که بلاخره پیکر تفحص و شناسایی شد وبه کشوربازگشت درشهرشان نکا تشییع و خاکسپاری شد...... 🍃⚘🍃
اما با اینکه حرف‌هایم را رُک و صریح می‌زنم، در آن لحظه نمی‌توانستم مانعش شوم و جرأت نداشتم حرفی بزنم، انگار توانی در زبانم نبود؛ بالاخره خداحافظی کردیم و آمدیم، هنگام خداحافظی من، همسرم و پسرم ایستادیم کنار ، دیدم اضطراب شدیدی دارد و منتظر است ببیند من چه می‌گویم اما همچنان سرم را به پایین دوختم و نگاهش نکردم و فقط گفتم: «داداش! می‌دونم می‌خواهی بروی، تصمیمت را گرفتی، می‌دانم انسان قوی هستی و قدرت محکمی پشت تصمیمت هست، تو نظامی و هستی و مختلفی کردی و را می‌شناسی اما بدون این است، که عین واقعیت است و با کسی شوخی ندارد، مراقب خودت باش»😔 🍃⚘🍃 ما را صبور کرد و برای ما بود، ما بیش از 50 روز منتظر بودیم و لحظه لحظه‌اش برای ما سخت بود 😭و همه خانواده، دوستان، فرماندهان پیگیر این مسأله بودند اما آنچه به‌دست آوردیم است؛ ما را صبور کرد و وقتی بعد از به ، و کربلای او رجوع کردم، گفتم: «اگر برگردد برایش سینه‌خیز می‌روم و اگر برنگشت سینه‌ام را ستبر می‎کنم» 🍃⚘🍃
پدرش در سال 1355 ایشان به دبستان دانش روستای دره‌بان كه بعد از به نام دبستان صافی نامگذاری شد ثبت‌نام كرد. 🍃⚘🍃 برایش زندگی كردن بر روی كره خاكی معنا و مفهومی نداشت و همیشه جمله «كونو لظالم خصما و للمظلوم عونا» بر زبان داشت. 🍃⚘🍃 با آغاز تظاهرات‌ها علیه نظام شاهنشاهی ،به همراه پدر و پسر عمه‌هایش یعنی حسین و حسن شهابی، در تظاهرات‌ها شركت می‌كرد و همیشه در مساجد حاضر بودند. 🍃⚘🍃 از دوران كودكی صاحب اسلامی و مذهبی و رفتارش شایسته و پسندیده بود و همین خصوصیاتش باعث شده بود كه نظر تمام مردم را به خود جلب كند. 🍃⚘🍃 با اعزام به در حصر آبادان شركت كرد و با پیروزی برگشت و باز هم نتوانست دور از زندگی كند. 🍃⚘🍃 به علاقه زیادی داشت و از آنجا كه با و بودم برای رفتن به شد و با گروهی از برادران و دوستانش راهی حق علیه باطل شد. 🍃⚘🍃 برای دومین مرحله عازم نبرد شدم و سر انجام به آنچه فكر می‌كرد و آرزویش بود رسید. 🍃⚘🍃
قبل از  در خواب دیده بود که سرش بریده میشود. بیدار شد و مجددا به خواب رفت که این بار حسین (ع)⚘ را در خواب دیدم که به ایشان فرمودند : عزیز من ! سر تو را خواهند برید همانطور که بر سر من در واقعه ی چه گذشت اما دردی حس نخواهی کرد چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت. 😭💔 🍃⚘🍃 چندی بعد هم خواب ایشان تعبیر شد و همانگونه که در خواب دیده بود به دیدار حسین (ع)⚘شتافت. 💔 🍃⚘🍃
🌷✨🕊 چندماہ بعدعقدمون من ومحمدم رفتیم بازار من دوتاشال خریدم🛍 یڪیش شال سبز بود ڪہ چندبار هم پوشیدمش و یہ روز محمد بہ من گفت: اون شال سبزت و میدیش بہ من؟ حس خوبی بہ من میده🙂 شما و وقتی این شال سبزت هـمراهمہ قوت قلب مے گیرم💖 خودش هـم دوردوزش ڪرد و شد شال گردنش ڪہ هر ماموریتی ڪہ میرفت یا بہ سرش مے بست یا دور گردنش مے انداخت ..🌿 و در ماموریت آخرش هـم هـمون دور گردنش بود ڪہ بعد برام آوردن💔 🌸 به روایت
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 برادر و همرزم ، تعریف می کرد : به خاطر هوش بالایی که داشت ، شرکت نفت دنبالش فرستاده بودند برای استخدام . مادرمان من تحصیل نکرده ولی علاقه بسیار شدیدی به اهل بیت داشت . یه روز میاد خونه همینطوری که وارد خونه می شه ، می بینه مادر داره آش می پزه و در عین حال با درد و دل می کنه و می گه که این بچه ام (امیرحسین) پاش قطع شده و من دیگه رزمنده ندارم برای راه تو یا زهرا و گریه می کنه مادر ادامه میده که هم دنیا را برداشته و آخرتش رو فروخته . شب این و برام تعریف کرد و گفت : من پشت سر مادر بودم ولی مادر اینو نمی دونست ، وقتی تنهایی داشت آش پزی می کرد و با صحبت می کرد ، رفتم بوسیدمش و بهش گفتم : « ننه به خدا اینجوری نیست که تو ناراحتی ». همون روز کارت رسمی حفاری نفت را از شرکت گرفته بود . هم همون لحظه کارتش را به مادرم نشون میده و می گیره رو گاز و بهش میگه ببین ننه اینم دنیا ، سوزوندمش ، از فردا هم میرم عملیات و بعداز اون آمد جبهه . از سال ۵۹ تا ۶۳ همه عملیات ها را شرکت کرد و در عملیات بیت المقدس هم خیلی تاثیر گذار بود . متولد : 1337 : 1363/12/22 عملیات : منطقه : 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
ماجرای مدافع حرم که بعد شهادت محل جنازه اش را به دوستانش نشان داد.. 🔹️ پدر شهید سید میلاد مصطفوی درباره شهادت پسرش می‌گوید: ◇ در اوج درگیری بعد از رشادت‌های به یادماندنی در ۲۵ مهر ۱۳۹۴ در با اصابت گلوله قناصه به گلویش در جنوب حلب شد و به خواسته قلبی‌اش رسید اما پیکرش نیامد. ◇ آنقدر آتش دشمن سنگین بود که همرزمانش فقط توانسته بودند پیکرش را چندصد متر عقب بیاورند و در پستویی زیر شاخ و برگ درختان زیتون پنهان کنند. 🔹️ دو سه هفته‌ای از گذشت و خبری از جنازه پسرم نشد. ◇ شنیدم که یکی دو بار رفتند برای انتقال پیکر اما در جایی که نشان کرده بودند نبود تا اینکه دو شب متوالی به خواب همرزمش می‌آید و می‌گوید « دوست داشتم همین جا پیش عمه جانم (س) بمانم اما بابام خیلی اذیت می‌شه فقط و فقط به خاطر بابا انشاءالله خیلی زود برمی‌گردم » و نام و نشان جایی که بود را می‌دهد. این خواب راهی شد برای یافتن پیکر سید میلاد اما بی‌سر و بی‌دست و بی‌پا.  👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 محمود هفته قبل از خواب امام زمان (عج) را می‌بیند و آقا ندای را به او می‌دهد. مدام می‌گفت: دوست دارم شوم. از آنجایی که در جبهه نشده بود، همیشه آرزوی بر دلش مانده بود. حال و هوای دیگری داشت و من نگرانش بودم و می‌گفتم به تنهایی چه‌طور بچه‌ها را بزرگ کنم؟ روی خانم‌ها خیلی حساس بود و گاهی برای این موضوع می‌ریخت که چرا جامعه اینگونه شده است. مدام توصیه می‌کرد که با مردم باشید. همیشه بعد از تروریستی که رخ می‌داد، خیلی ناراحت می‌شد و می‌گفت : دعا کنید که خون را بگیریم و دشمن را نابود کنیم. راوی : 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر می رفت و سرش غر می زدم ... می گفت : دل ؟ چیه ؟ چند هفته بیشتر از نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود فقط اشک می ریختم و ناله می زدم . دلم داشت می ترکید از و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به از عذاب و عشقم نوشتم براش . نوشتم ، فقط یه بار ، فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم . بعد بهترین خوابی بود که می تونستم ازش ببینم . دیدمش با و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام می کرد . صداش زدم و بهترین جوابی بود که می شد بشنوم . دلِ . چیه ، چرا اینقد میکنی؟ تو جات پیش خودمه شده ای. راوی : 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
💢 و ویژه ۲۵ را میشناسید ؟؟؟ که خبر را داد... . ▪️سردار شهید محمدابراهیم موسی‌پسندی در روز دوازدهم خردادماه 1340 در شهرستان چالوس به دنیا آمد.وی در لشکر 25 کربلا «مسئول طرح و عملیات» بود.این سردار دلاور اسلام به همراه همسر شهیده‌اش «مرضیه عاملی» در روز نُهم اردیبهشت ماه سال 1362 در جاده آبادان - خرمشهر به شهادت می‌رسند. . ▪️ از کلماتی که درمشکلات بیان می کرد اینکه «خدا شاهد است که من برای غیر خدا کار نمی کنم». سردار به صورت ناشناس در گردان های لشگر می رفت و با آنان در کندن کانال کمک می کرد، و از مشکلات انان مطلع و در رفع آن ها اقدام می کرد. . ▪️او همچنین نقش مهمی در درگیری با منافقين جنگل، تصرف پاسگاه شرهانی، سلسله ارتفاعات ۱۷۵، فتح شهر موسیان و زبیدات عراق داشت. محمد ابراهیم در مرحله دوم عملیات محرم در حوالی شهر موسیان، در اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر و صورت مجروح و بلافاصله توسط هم‌رزمان‌اش به بیمارستان دزفول منتقل شد. ساعاتی بیشتر از بستری شدنش نگذشته بود که از بیمارستان خارج شد و مجدّد با بدنی مجروح به خط مقدم برگشت. . روح سردار آسمانی و همسر شهیده اش شاد و به همراه والدین مرحومشان میهمان اهلبیت باشند.🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 .
💢 پنج علی میار حسین علی. ۱۳۴۵ . امروز بود.دهم بهمن ۱۳۶۵ تو ترکش خورد و رسید.تو این سی و هفت سال شاید هیچ جا اسمشو نشنیده و عکسشو ندیده باشین. و همچون مادرش فاطمه زهرا...شادی روحش .
💢برای غربت شاه غریب سینه زدم برای حضرت شیب الخضیب سینه زدم گریستم همه‌ی عُمر جایِ یارانش میان روضه به جای حبیب سینه زدم . 📸 از عزیزالله رودباری ( اهل رودبار) که از ویژه ۲۵ در بمباران رسید.دو هفته قبل از پسرش در رسید. .