eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
49 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد متوسلیان در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یک هیات دیپلماتیک از مسئولین $سیاسی_نظامی کشورمان راهی شد تا راه‌های مساعدت به مردم مظلوم و بی‌دفاع را بررسی نماید. در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی، ‌مزدوران اتومبیل را متوقف و چهار سرنشین خودرو توسط آدم‌ربایان دست‌نشانده گروگان گرفته شده شدند.🌹 این چهار نفر که عبارتند از؛ " موسوی"، " متوسلیان"، " رستگار مقدم" و " $کاظم اخوان" (خبرنگار) پس از شکنجه و بازجویی، به نظامیان تحویل گردیدند،‌ که از سرنوشت آنان تاکنون در دست نیست🥀 9⃣
پس از آن ایشان به عنوان وزوایی در بازی دراز۲ ،حضور یافت. پس از مطلع الفجر به رفت و قبل از فتح المبین، به تیپ ۲۷ رسول‌ الله (ص)🌷اعزام شد تا به عنوان گردان بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. 🍃🌷🍃 ایشان پس از خاتمه ی فتح المبین، گردان بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش در مراحل الی بیت المقدس و خرّمشهر ایفا کرد. 🍃🌷🍃 در جریان ی اوّل همین برادر کوچک‌ ترش که گردان فارسی بود؛ شد.تنها به دستور اکید متوسلّیان حاضر شد به مدت ۴۸ ساعت به همراه پیکر برادرش به تهران برگرد. 🍃🌷🍃 پس از پایان بیت المقدّس، به اعزام شد در شهریور ۱۳۶۱# بعد از از ، با حکم محسن رضایی، ی کلّ وقت سپاه، تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)🌷 را بر عهده گرفت. 🍃🌷🍃 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
👈آخرین عکس! ➖ سه‌شنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵ ۵ 🔻 آن روز ، کنار «محسن کردستانی» و «سلیمان ولیان» داخل سنگر کوچک‌شان نشسته بودم. سنگر جا برای دراز کشیدن نداشت. محسن پیک دسته بود. ریز بود، ولی ایمانی قوی داشت. زیر شدیدترین آتش، این طرف و آن طرف می‌دوید و پیام‌ها را می‌رساند. این بار هم را همراه آورده بودم. برای این‌که آسیب نبیند، آن را داخل کیسه‌ی پلاستیکی پیچیده بودم و در کیف کوچک کمک‌های اولیه جا داده بودم. گفت: حالا که دوربینت رو تا این‌جا آورده‌ای، دو سه تا عکس از ما بگیر. 📍اصلا به فکرم نرسیده بود. راست می‌گفت. فکر نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم: - ژست بگیر می‌خوام یه مشدی ازت بگیرم. با تبسمی ‌دل‌نشین در گوشه‌ی سنگر نشست و من عکس گرفتم؛ خاک‌گرفته‌ای که خستگی چند روز نبرد مداوم از آن پیدا بود و که زودتر از لبانش می‌خندیدند. دوربین را به او دادم و او هم عکسی از من و سلیمان ولیان گرفت که هم ته سنگر تکیه داده بودیم. دقایقی بعد رفتم تا به خاکریز عقبی سر بزنم. 🔅 در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوی در ورودی، حاج آقا تیموری را دیدم که روی مجروحی دولا شده بود و سعی می‌کرد به او کمک کند. همچنان دست و پا می‌زد و آخرین لحظاتش را می‌گذراند. جلوتر که رفتم، کردستانی را شناختم. سرم گیج رفت. آخر، قبل پهلویش بودم و حالا داشت جلوی چشمم جان می‌داد. 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 مهم ترین صفت که داشتند ، بود که به پدر و مادرمون می ذاشت ، هر روز که میومد خونه پدر و مادرمون ، دستشونو می بوسید ، حتی اگه روزی چند بار میومد ، هر چند بار دست اونارو بوس می کرد . یه ویژگی اخلاقی بارز دیگه ای که داشت ، بود که داشت . کاری که انجام می داد هدفش فقط و فقط رضای بود ، هیچکسی نمی فهمید که چه کارایی می کرد ، نیتش فقط خدا بود . توی دوران سربازی پادگانشونو تبدیل کرده بود به ، اعتقاد داشت معرفت آدمو بالا می بره . آقا کلا خیلی فعال بود ، از دوران دبیرستان که وارد مؤسسه شد ، اردوهای جهادیشونم شروع شد ، سازی می کردن ، می ساختن ، تو یکی از روستاهایی که رفته بود اونجا می ساختن خوندن یادشون داده بود و اولین هم به امامت خودش برگزار شد . در زمینه هم خیلی فعال بودن ، هم زیاد می خوند و هم خوندنو بین همه ترویج می داد . راوی : 🌹🕊🥀 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛