#خاطرات_اسلو
#سلفی_با_جنازه_پدر
#غربت_غربی
برف زیاد آمده، اول صبح خبر دادند که یک #ایرانی مرده.
بخشکی شانس. نرسیده مرگ😬
صبح رفتیم به #غسالخانه_مسیحی ها
دو نفر فقط بودند. گفتم کی میخواد مرده را بشورد؟ همه به من نیگا کردن.😬😬 خودمو زدم به کوچه علی چپ. قرآن برداشتم بخونم. 😉
یهو دیدم یکی گفت حاج آقا برویم بشوریم.😬😬
خلاصه بعد شستن، گفتم به دختر و پسر مرده، بیایید آخرین بار بابا را ببینید.
دختر که #حجابی هم نداشت، گفت نه حاج آقا من ازش #می ترسم.
خدایا بگریم یا بخندم.
رفتیم دفن. با یک تابوت که واقعا ارزشش به نظرم چند #ملیون می ارزید گذاشتنش توی قبر.
حیفم آمد به این تابوت که زیر خاک، ماند.
اینجا مهم است.👇👇👇
داشتم می آمدم. دیدم دختره صدا زد. حاج اقا نروید، #احسان داریم.
دیدم رفت از پشت ماشینش🚘، چند تا #ساندویچ آورد. این شد احسان.
بعد گفت حاج آقا نروید. بیایید سر قبر پدر #سلفی📻 بگیریم. دسته سلفی رفت بالا. دختره یک سیگار🤒 هم روشن کرد گفت بابا همیشه این وقت سیگار می کشید.
و بابا تمام شد.
یاد #سهروردی افتادم که همش می گوید: #غربت_غربی
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
https://eitaa.com/yahyajahangiri
آرشیو| ۵ سال پیش
دانشگاه #تونس
خاطره
فردا قرار است سخنرانی کنم
یکی از دیپلمات ها گفت: #اینجا محیطش حساس است. #ملبس نباشید
حدس میزنم فردا #سلفی ها، حضور جدی داشته باشند
سخنانم را خیلی لطیف کرده ام. تا مبادا..
سخنم به #عربی پایان یافت. طبق عادت به مخاطبان میکروفون سیار میدهند که پرسش کنند.
از شانس من یک #شیخ ملبس تونسی، دست بلند کرد و میکروفون خواست.
تنم لرزید. دعا میکنم بحث چالشی نباشد.
خطرناک تر شد وفتی که برخلاف بقیه، گفت: من میام بالای سن صحبت کنم.
دلشوره داشت، منو می کشت.. چی تو دل این مرد است که میخواهد از اینجا بپرسد..
آمد و خودش را که معرفی کرد، دیگه من تموم کردم.. گفت: من فارغ التحصیل جامعه الازهر در رشته حدیث هستم.
حرف های دیشب ديپلمات.. پیش فرضهای ذهنی ام از سلفیه تونس.. بک گراند دانشی این پرسشگر و.. ذهن منو آرام نکرد...
تا اینکه شروع کرد.. ب صحبت..
گفت میخواهم با یک حدیث از پیامبر ص ، سوالم را بپرسم... عن .. عن.. عن..قال رسول الله.. حدیث را با سند کامل خواند.. لو کان العلم فی الثریا لنالته رجال من فارس...
شروع کرد به تعریف علمی ایران..
شوکه شده بودم... بر خلاااااف همه پیش فرض هایم شد..
تازه باز بار دیگر تازه تر فهمیدم یکی از موانع #گفتگوی و #ارتباط ما با #جهان، #پیش_فرض های غلط است.
پندار نادرست از غرب
پندار نا سره از اهل سنت
پندار نت درست از آفریقا
و....
ياداشت های فرامرزی یک طلبه
یحیی جهانگیری
@yahyajahangiri 👍
هدایت شده از یادداشت های فرا-مرزی
آرشیو| ۵ سال پیش
دانشگاه #تونس
خاطره
فردا قرار است سخنرانی کنم
یکی از دیپلمات ها گفت: #اینجا محیطش حساس است. #ملبس نباشید
حدس میزنم فردا #سلفی ها، حضور جدی داشته باشند
سخنانم را خیلی لطیف کرده ام. تا مبادا..
سخنم به #عربی پایان یافت. طبق عادت به مخاطبان میکروفون سیار میدهند که پرسش کنند.
از شانس من یک #شیخ ملبس تونسی، دست بلند کرد و میکروفون خواست.
تنم لرزید. دعا میکنم بحث چالشی نباشد.
خطرناک تر شد وفتی که برخلاف بقیه، گفت: من میام بالای سن صحبت کنم.
دلشوره داشت، منو می کشت.. چی تو دل این مرد است که میخواهد از اینجا بپرسد..
آمد و خودش را که معرفی کرد، دیگه من تموم کردم.. گفت: من فارغ التحصیل جامعه الازهر در رشته حدیث هستم.
حرف های دیشب ديپلمات.. پیش فرضهای ذهنی ام از سلفیه تونس.. بک گراند دانشی این پرسشگر و.. ذهن منو آرام نکرد...
تا اینکه شروع کرد.. ب صحبت..
گفت میخواهم با یک حدیث از پیامبر ص ، سوالم را بپرسم... عن .. عن.. عن..قال رسول الله.. حدیث را با سند کامل خواند.. لو کان العلم فی الثریا لنالته رجال من فارس...
شروع کرد به تعریف علمی ایران..
شوکه شده بودم... بر خلاااااف همه پیش فرض هایم شد..
تازه باز بار دیگر تازه تر فهمیدم یکی از موانع #گفتگوی و #ارتباط ما با #جهان، #پیش_فرض های غلط است.
پندار نادرست از غرب
پندار نا سره از اهل سنت
پندار نت درست از آفریقا
و....
ياداشت های فرامرزی یک طلبه
یحیی جهانگیری
@yahyajahangiri 👍
یادداشت های فرا-مرزی
میزبان سید شمشاد رضوی از علمای خدوم نروژ بودم و تندیس مسجد توحید را هدیه ام کردند در سفر سال های قبل
#خاطرات_اسلو نروژ
#سلفی_با_جنازه_پدر
#غربت_غربی
برف زیاد آمده، اول صبح خبر دادند که یک #ایرانی مرده.
بخشکی شانس. نرسیده مرگ😬
صبح رفتیم به #غسالخانه_مسیحی ها
دو نفر فقط بودند. گفتم کی میخواد مرده را بشورد؟ همه به من نیگا کردن.😬😬 خودمو زدم به کوچه علی چپ. قرآن برداشتم بخونم. 😉
یهو دیدم یکی گفت حاج آقا برویم بشوریم.😬😬
خلاصه بعد شستن، گفتم به دختر و پسر مرده، بیایید آخرین بار بابا را ببینید.
دختر که #حجابی هم نداشت، گفت نه حاج آقا من ازش #می ترسم.
خدایا بگریم یا بخندم.
رفتیم دفن. با یک تابوت که واقعا ارزشش به نظرم چند #ملیون می ارزید گذاشتنش توی قبر.
حیفم آمد به انتخابات که زیر خاک، ماند.
اینجا مهم است.👇👇👇
داشتم می آمدم. دیدم دختره صدا زد. حاج اقا نروید، #احسان داریم.
دیدم رفت از پشت ماشینش🚘، چند تا #ساندویچ آورد. این شد احسان.
بعد گفت حاج آقا نروید. بیایید سر قبر پدر #سلفی📻 بگیریم. دسته سلفی رفت بالا. دختره یک سیگار🤒 هم روشن کرد گفت بابا همیشه این وقت سیگار می کشید.
و بابا تمام شد.
یاد #سهروردی افتادم که همش می گوید: #غربت_غربی
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
@yahyajahangiri
وقتی گفتمان #آخرالزمانی و #موعودگرا، آرمان حتی #سلفی های اهل سنت #سوریه می شود.
پوستر منتشر شده در صفحات مجازی اسلامگرایان سوری:
" در آخر الزمان سرزمین شام پناهگاه اسلام و اهل آن خواهد بود ".(تفسیر ابن کثیر: ج۱، ص۳۱۷).
■ راستی ما چگونه میتوانیم برای این جنس از اسلام گرایان آخرالزمانی و البته #معارض ما و #معترض بر ما، نگاه متعالی مهدوی شیعی را تبیین کنیم؟
■ آیا فقط بلدیم آموزه های خود را فقط به #همزبانان و #همسویان خود بیان کنیم؟
■■ بین الملل، نشستن و سخن گفتن فقط با همسایگان و همسویان نیست ؛ بین الملل، قدرت جذب و تغییر #ناهمسویان است!!
■ اگر این را بفهمیم و چنین کنش کنیم؛ زمین بازی را تغییر دادیم و گرنه، #مشغولیم صرفا و نیز #مشعوف😭
@resaname
@yahyajahangiri