#خاطرات_نروژ
#هوای_سرد
بیاد سرمای این روزهای ایران
شب بود رسیدم محل اقامت. هوا واقعا #یخ بود. دست به شوفاژ زدم دیدم آخر درجه است. ولی اتاق سرد بود هنوز.
با خود #خیال کردم شاید تازه روشنش کردند ان شاء الله فردا اینجا از گرما #حموم میشه ومن هم با لباس های راحتی می تونم در اتاق باشم.
حالا بزار امشبو با #کاپشن و #کلاه زیر پتو بخوابم. 😬😬😬😬
خوب می دونید که برای ما #ایرانیها این جور خوابیدن یعنی #فشار_قبر. اونم از نوع شب اول😬😬
عاخه ما دوس داریم حتی در سرما با پیژامه بخوابیم 😔
...عاقا چند روز گشت. دیدم خبری نشد. باور کنید من جرات نداشتم از سرما کاپشن و کلاه را از خودم جدا کنم.
بالاخره یک روز به مسولش گفتم. گفتم که بابا من روز و شب خوش ندیدم اینجا. یک وسیله گرمایش دیگه بیارین.
اومد دید اتاق رو.. گفت: همه چیز که عااالیه...
گفتم عاخه هنوز گرم نشده...
گفت: حاج آقا اینجا ایران نیست...ها ..بخاری را تا هر چه دلت بخاد روشن کنی آخرش هم خیلی گرم شد، بجای پایین آوردن بخاری، پنجره را باز کنی تا هوای سرد بیاد تو.😂😬
اینجا ما باید انرژی را حفظ کنیم.
یک پتوی ضخیم به من داد. حالا از این به بعد شب ها مثل #ساندویچ به خودم میپیچیدم 😫😱 ولی شب همش به یاد #شب_های_روییایی ایران بودم. رویای بخاری بالا... پنجره باز... و گور پدر انرژی
چقد ایراااااان😘 باحاله.... نع؟؟؟
بازنشر، کمک به نشر #حقیقت و #معنویت است
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
@YAHYAjahangiri
#خاطرات_اسلو
#سلفی_با_جنازه_پدر
#غربت_غربی
برف زیاد آمده، اول صبح خبر دادند که یک #ایرانی مرده.
بخشکی شانس. نرسیده مرگ😬
صبح رفتیم به #غسالخانه_مسیحی ها
دو نفر فقط بودند. گفتم کی میخواد مرده را بشورد؟ همه به من نیگا کردن.😬😬 خودمو زدم به کوچه علی چپ. قرآن برداشتم بخونم. 😉
یهو دیدم یکی گفت حاج آقا برویم بشوریم.😬😬
خلاصه بعد شستن، گفتم به دختر و پسر مرده، بیایید آخرین بار بابا را ببینید.
دختر که #حجابی هم نداشت، گفت نه حاج آقا من ازش #می ترسم.
خدایا بگریم یا بخندم.
رفتیم دفن. با یک تابوت که واقعا ارزشش به نظرم چند #ملیون می ارزید گذاشتنش توی قبر.
حیفم آمد به این تابوت که زیر خاک، ماند.
اینجا مهم است.👇👇👇
داشتم می آمدم. دیدم دختره صدا زد. حاج اقا نروید، #احسان داریم.
دیدم رفت از پشت ماشینش🚘، چند تا #ساندویچ آورد. این شد احسان.
بعد گفت حاج آقا نروید. بیایید سر قبر پدر #سلفی📻 بگیریم. دسته سلفی رفت بالا. دختره یک سیگار🤒 هم روشن کرد گفت بابا همیشه این وقت سیگار می کشید.
و بابا تمام شد.
یاد #سهروردی افتادم که همش می گوید: #غربت_غربی
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
https://eitaa.com/yahyajahangiri
خاطره #بیشکک
اسلام یه جور
#دانشگاه_بین_المللی_بیشکک درس میدهم.
در کلاس درسم #دختری هست که یک لباس #بسیارکوتاه🙈 و #بسیارکم پوشیده
زبان انگلیس اش خوب است
بحث خورد به ماه رمضان. از بچه ها درباره رمضان پرسیدم. توضیحی دادند هر کدام.
ولی باز این دانشجو توضیحات حسابی داد و گفت ساعن سه بیدار میشیم تا ساعت ۹ گرسنه تشنه می مونیم و....
برام جالب بود و عجیب؛ به قیافه اش نمی خورد این همه اطلاعات اسلامی داشته باشد.
بعد کلاس پرسیدم: روزه ای مگر؟ گفت: عاره.
باورم نمیشد که با اون وضع، روزه بگیرد.
شب رفتم مسجد شیعیان. دیدم خانم هایی بی روسری و...🙈 آمدند برای شب قدر.
تبلیغ بین الملل یعنی، فهمیدن این مساله ها. نه اینکه مبلغی با ذهنیت ایرانی و قمی، وارد چنین فضایی شود..
نمیدانم اسمش را بزارم #اسلام_کاریکاتوری
یا #اسلام_بخشی_نگر
یا #اسلام_ناناب
آنچه که میدانم این است که اینها را نباید #برید_از_خدا بلکه باید با خود #برد_به_خدا
دیر بجنبیم. اسلامی با چنین ورژنی، یک نسحه خواهد شد
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
@yahyajahangiri 👈
هدایت شده از یادداشت های فرامرزی
#خاطرات_پاکستان
امام حسین محور وحدت
امروز به کنفرانسی دعوت شدیم. همه از #علمای_سنی اند. با گرایش های مختلف، #دیوبندی #بریلوی #ظاهری #صوفی #سلفی و...
■ پیش فرض هایم از #پاکستان، خوف را در جانم انداخته. چگونه با لباس روحانیت #شیعی وارد مجلس شویم. اینجا پاکستان است به وقت #لاهور. اونم در ایام #محرم. که هر سال کلی عملیات انتحاری و ترور، جان #عزاداران را میگیرد.
■ وارد ساختمان کنفرانس می شویم. چشم و گوش هایم را تیز کرده ام. مباد....
■چقدر زود ماها #قضاوت_می_کنیم ! چه پیش داروی ها که فقط از پیش فرض های ما ساخته شده است. کاش می شد، ما همدیگر را از پس پرده ها ارزشگذاری نمیکردیم. ان وقت نه #اختلافی بود و نه #تفرقه ای
■ مرگ بر ناآگاهی #مرگ بر کم آگاهی
همین که وارد سالن شدیم. مدیر جلسه با افتخار خود را #سید خطاب می کند. سید اما سنی. آری چنین است. و این یک حقیقت است که ما نمی دانیم.
و اما ادامه می دهد از خاطراتش. از سفر #اربعین خود میگوید...و هیجان را بیشتر می کند.
■ عالمی دیوبندی شروع کرد به سخن راندن: چنان با حلاوت و حرارت از #حسین گفت که اگر فقط صدا بود اما بی تصویر، می گفتید یک عالم شیعه سخن می گوید. اما نع.. او بود یک دیوبندی.. و میگفت از حسین و کربلا
■ عالمی سنی دیگر اما از مذهبی دیگر، گفت و گفت تا در آخر صحبتش شعری را خواند. اشک هایش بود که روان بر گونه هایش شد و بغض ها بود که اذن صحبتش نمی داد.
■■ باز تالماتم مرا به تامل واداشت. حسین کیست؟ حسین مال همه است از آن هر دلداده اش.چه آن که او را #حضرت_حسین خواند و چه او که او را #امام_حسین
■■ سخنرانان از حسین میگویند، شیعه و سنی؛ و من اما در گوشه برگه هایم می نویسم... پاکستان.. حسین.. وحدت... شیعه..سنی..
دیدم بغل دستی ام گفت این را هم بنویس. پاکستان، #تاسوعا و #عاشورا کلا تعطیل است.
■ تازه فهمیدم این عشق هم همگی است و هم رسمی. هم دیرینه است هم پر جوش...هم پایا است و هم پویا
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
🌐 @yahyajahangiri 👌
هدایت شده از یادداشت های فرامرزی
#امام_وحدت
#وحدت_امام
امشب قرار شد با دکتر #تاج_الدین_هلالی دیدار کنم. اصرار کرد افطار خدمت برسم. ولی وعده ای پیشین، این توفیق را از من سلب کرد.
کافی است نامش را گوگل کنیم. سخنرانی های علمی و آتشین او در دفاع از قدس، وحدت اسلامی، علیه افراط گرایی و... به انگلیس و عربی، نشان از شخصیت او دارد.
از کتاب هایش می گوید که الحق، هر کدام شایسته ترجمه است تا وحدت از زبان این عالم اهل سنت را به دنیا برساند.
استاد نام آور #الازهر شریف بوده است و اما تقریب و وحدت درد و دغدغه اش. لذا انتشاراتی برای خود د #قاهره دارد که خط تقریب را تولید و توزیع می کند.
صفحه نمایش تلویزیونش، #الجزیره را نمایش می دهد. و دردمندانه می گوید: چرا مسلمان را چنین روزی؟
سر صحبت اما می رسد و می گوید. از خاطرات جمارانش، شروع کرد و رسید به فقه امام و سیاستش، که چگونه وحدت را آفرید. می گوید: #وحدت از منظر امام خمینی، را باید شناخت تا گفت که او #امام_وحدت است.
ناگاه گفتم اتفاقا امشب #سالگرد_ارتحال امام خمینی است. این مرد بزرگ، در حزنی سنگین فرو رفت. لحظاتی هیچ نگفت. درنگی دردمندانه او را با خود برد.
با چشمان نیمه خیسش، که نام خمینی ان را نمگین کرد، فاتحه ای فرستاد و باز اما پر حرارت تر گفت از #وحدت_خمینی و #خمینی_وحدت...
دارم از او خدا حافظی میکنم و باران سیدنی سنگین می بارد. مرا فکری با خود برده است: چگونه یک #عالم_شیعی از #جماران، هزاران کیلومتر دورتر، دل یک# عالم_سنی را در #سیدنی با خود برده است. می اندیشم به این واژه ها
وحدت، الازهر، خمینی، مسلمانان
#خاطرات_فرامرزی_یک_طلبه
🌍 @yahyajahangiri