eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
SokhanKalateh-Safar98Shab3-part2.mp3
6.92M
- بخش دوم 🎤حجت الاسلام 🔺شب سوم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab3-part3.mp3
5.43M
- بخش سوم 🎤حجت الاسلام 🔺شب سوم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
Roze-Kalateh-Safar98Shab3.mp3
6.13M
🎤حجت الاسلام 🔺شب سوم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
Zamine-MEbrahimian-Safar98Shab3.MP3
4.78M
✅ مداحی (سیدی رسول الله) 🎤حاج 🔺شب سوم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Vahed1-MEbrahimian-Safar98Shab3.MP3
4.65M
✅ مداحی (در پیش من آتش مزن بال و پرت را...) 🎤حاج 🔺شب سوم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Vahed2-MEbrahimian-Safar98Shab3.MP3
4.86M
✅ مداحی (از دور گنبدی پیداست...) 🎤حاج 🔺شب سوم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Hamkhani-Zekr-MEbrahimian-Safar98Shab3.MP3
9.76M
و (باز منو یه کم نگاه کن) 🎤حاج 🔺شب سوم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 2⃣4⃣ 🍂به خانه برگشتم با اینکه رفتار محمد مودبانه بود اما از فهمیدن مخالفتش حالم گرفته شده بود. تصمیم گرفتم وقتی حالم کمی بهتر شد با خانواده ام صحبت کنم. می دانستم مخالفت پدر و مادرم از محمد بیشتر و شدیدتر است😔 خودم را برای هر عکس العملی آماده کردم چند روز بعد آنها را صدا زدم تا صحبت کنیم. 🌿پدرم هنوز به خاطر ماجرای عمو مهرداد سر سنگین بود. پس از کلی مقدمه‌چینی گفتم: _من یک گرفتم مادرم گفت: +چه تصمیمی؟؟ _می دونم شما هنوز منو به چشم یک بچه می بینید میدونم ممکنه از شنیدن این حرفم شوکه بشید.. ولی بالاخره باید بهتون میگفتم. من ...می خوام کنم😁 🍂پدرم به اختیار خندش گرفت. مادرم ذوق زده شد +خب دورت بگردم این همه مقدمه چینی نمی خواست که، زودتر میگفتی دیگه مامان جون. خودم برات دختر پیدا می کنم مثل ماه😍 پدرم با تندی گفت: 😡 *چه چی را برات دختر پیدا می کنم؟ خانم این سربازی نرفته، درسشم تمام نشده. نه کار داره. کی بهش دختر میده؟ 🌿+وااااااا ... دلشونم بخواد. پسر به این خوش قد و بالایی. به این آقایی. پسرم مهندسه. باید از خداشونم باشه. اتفاقاً از وقتی دانشگاه قبول شد خودم فهمیدم چند نفری غیرمستقیم می خواستند دخترشونو نشون کنن برای بچم. هی مهندس مهندس می‌کردن. اتفاقاً دختر یکیشونم خوبه با نمکه، با کمالاته. حالا بهت میگم کیه. 🍂وسط حرفش پریدم و گفتم: _ببخشید مامان ولی ... من انتخابمو کردم پدرم خنده ی تمسخر آمیزی به مادرم زد و گفت: *هه ...بیا ...تحویل بگیر ... 😏 مادرم همانطور که چپ چپ نگاهش می کرد😒 پرسید: +خوب کیه؟ ما میشناسیمش؟ 🌿_نه مامان، شما نمی شناسین. تا به حال ندیدینش. می‌دونم اگه بگم کیه ممکنه مخالفت کنید. ولی من تصمیم خودمو گرفتم😔 پدرم گفت: *دوباره شروع شد 🍂ادامه دادم: _من اتفاقی جایی دیدمش. ولی بعداً فهمیدم خواهر دوستمه. الان هم تنها انتخاب من برای ازدواج💍 اونه مادرم نگذاشت جمله ام تموم شه. گفت: +به خدا قسم برگردی بگی خواهر اون پسره شیرمو حلالت نمیکنم رضا ! 🌿سرم را زمین انداختم. مادرم که فهمیده بود درست به هدف زده عصبانی شد😠 و صدایش را بالا برد: +ای خدااا ...من چیکار کردم که این قدر باید از دست این پسر و کاراش، حرص و جوش بخورم. ببین رضا چشماتو وا کن. منو نگاه کن برای اولین بارو آخرین بار دارم میگم. این پنبه را از گوشت در بیار که ما به این ازدواج رضایت بدیم والسلام.⛔️ 🍂بلند شده از اتاقم بیرون رفت. پدر هم بعد از اینکه پوزخندی زد اتاق را ترک کرد بغضم گرفته بود😢 می دانستم تلاشم برای جلب رضایت آنها بی‌فایده است شمشیر را از رو بسته بودند انگار همه دنیا دست به دست هم داده بودند تا با و مخالفت کنند... ... @YasegharibArdakan
1_74747122.mp3
15.48M
13 💢 چرا اینقدر دیر کرد؟ چرا اینهمه سال، بعد از اینهمه دعا، بازم نیومد؟ چرا واقعاً؟ ⁉️هیچ برای این سؤال، "فکرت" رو خرج کردی؟ @YasegharibArdakan
بیا بشنو صحبتم را غم تو بُرده از کف طاقتم را😭 دو چشم خویش را وا کن ببین گریه چه کردہ صورتم را😭😭 @YasegharibArdakan
امشب ، شب روضه امام حسنه ع مجمع نذر کنید برای حوائجتون ، امشب تنها نیاید هیئت.... یاالله...یالله... زنگ بزنید راس ساعت ۱۹:۳۰. وعده مجلس امام حسنه ع
🔶دانلود فایلهای صوتی مراسم شام رحلت نبی مکرم اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) سال 1398 📆05/آبان ماه/1398 👤سخنران: حجت الاسلام #کلاته 🗣مداح: #حاج_محمد_ابراهیمیان @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab4-part1.mp3
7.58M
- بخش اوّل 🎤حجت الاسلام 🔺شب چهارم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab4-part2.mp3
6.01M
- بخش دوم 🎤حجت الاسلام 🔺شب چهارم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab4-part3.mp3
5.82M
- بخش سوم 🎤حجت الاسلام 🔺شب چهارم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
Roze-Kalateh-Safar98Shab4-part1.mp3
6.91M
امام حسن مجتبی علیه السلام 🎤حجت الاسلام 🔺شب چهارم مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
Zamine-MEbrahimian-Safar98Shab4.MP3
7.31M
✅ مداحی (تو عاشقی چه حالیه...) 🎤حاج 🔺شب چهارم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Vahed1-MEbrahimian-Safar98Shab4.MP3
8.32M
✅ مداحی (رفقا جاتون خالی این اربعینم...) 🎤حاج 🔺شب چهارم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Vahed2-MEbrahimian-Safar98Shab4.MP3
3.31M
✅ مداحی (بی پناهم جوابم نکن...) 🎤حاج 🔺شب چهارم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Vahed3-MEbrahimian-Safar98Shab4.MP3
3.87M
✅ مداحی (همیشه مادر خسته دلم به من میگفت...) 🎤حاج 🔺شب چهارم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Tak-MEbrahimian-Safar98Shab4.MP3
1.62M
✅ مداحی (سرت به نیزه, سربلند عالمی...) 🎤حاج 🔺شب چهارم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Hakhami-zekr-MEbrahimian-Safar98Shab4.MP3
8.48M
✅ مداحی و (باز منو یه کم نگاه کن...) 🎤حاج 🔺شب چهارم مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 3⃣4⃣ 🍂مدتی صبر کردن بهار آمد سال نو آغاز شده و مجدداً با خانواده‌ام درباره حرف زدم. اما باز هم به شدت با مخالفت شان مواجه شدم اصرار من و مخالفت آنها فایده اینا نداشت. تغییری در نظر هیچ کداممان رخ نمی‌داد. تصمیم گرفتم بدون اینکه به پدر و مادرم بگویند تنها به فاطمه♥️ بروم 🌿روز پنجم عید بود به محمد زنگ زدم☎️ و اجازه خواستم گفت: خبر می‌دهد فردایش زنگ زد بعد از اینکه قرار گذاشتیم تازه گفتم که بدون پدر و مادر می آیم. حس کردم می خواست قرار را به هم بزند اما توی رودربایستی ماند و چیزی نگفت. 🍂روز قرار رسید صبح به آرایشگاه رفتم و سر و رویم را مرتب کردم😌 پدر و مادرم مشغول دید و بازدید بودند و کسی خانه نبود با خیال راحت آماده شدم کت و شلوار رسمی ام را پوشیدم کمی استرس😥 داشتم حرکت کردم و رفتم سر کوچه پارک کردم بعد از اینکه قیافه ام را در آینه ماشین چک کردم پیاده شدم و گل💐 و شیرینی را از صندلی عقب برداشتم آرام آرام حرکت کردم تا به درشان رسیدم 🌿دل توی دلم نبود زنگ زدم در را باز کرد و با خوشرویی از من استقبال کرد موقع روبوسی خندید و درگوشم آهسته گفت: +ماشاالله، خوشتیپ😉😉 مادرش روی ایوان به استقبالم آمده بود بعد از سلام و احوالپرسی گل و شیرینی را به محمد دادم و وارد شدم محمد و مادرش یک طرف نشستند👥 و من مقابلشان دو زانو نشستم مادرش سر حرف را باز کرد و گفت: +اون روز خیلی زحمت دادیم پسرم مارو رسوندی تا ترمینال خدا خیرت بده. _خواهش می‌کنم وظیفه بود 🍂+محمد خیلی ازت تعریف میکنه بارها ذکر خیر تو پیش ما گفته من فکر میکردم با خانواده تشریف میارین، البته محمد گفته بود شاید تنها بیاید من و محمد زیر چشمی همدیگر را نگاه کردیم گفتم: _حالا یکم درگیر بودند، حالا انشاالله بعد مزاحمتون میشیم. +انشاالله که خیره 🌿بلند شد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد محمد هم به بهانه بردن جعبه شیرینی پشت سرش رفت و بعد از چند دقیقه با سینی چای☕️ وارد سالن شدند محمد با چای و شیرینی از من پذیرایی کرد. کمی از درس و دانشگاه حرف زدیم نیم ساعتی از ورودم می گذشت و خبری از فاطمه نبود🙁 وقتی که چایم را نوشیدم محمد استکان ها را جمع کرد و به آشپزخانه برد. سرم را پایین انداخته بودم اندکی گذشت نیم نگاهی به سمت آشپزخانه انداختم هنوز سرم را کامل بلند نکرده بودم که دیدم محمد می‌آید و هم پشت سرش😍 ... ... @YasegharibArdakan
1_75023891.mp3
7.82M
14 🔸تمام عالَم، بر اساسِ قانون عمل و عکس العمل اداره میشه ... هر انتخابِ ما، نتیجه ی مشخصی بدنبال داره ... 🔹انتخاباتی که بر اساسِ تفکرِ صحیح و سالم، محقق میشن؛ قطعاً پیامدهایی با درصدِ خطای کمتر، بدنبال دارند. @YasegharibArdakan
🍃🌸 🌸 👌 ❓از آیت الله گلپایگانی (ره) پرسیدند: دوست داشتید مرجع تقلید بودید یا طلبه ساده؟ ✅فرمودند : . @YasegharibArdakan 🌸 🍃🌸