eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
حجه الاسلام کلاته سخنران پنج شب آخر ماه صفر مجمع عاشقان بقیع اردکان از پنجشنبه شب به مدت پنج شب از ساعت ۱۹:۳۰ خیابان شهید مطهری، بیت الزهرا س روابط عمومی مجمع @YasegharibArdakan
✨❤️🌸 🍃🌸 🌸 ❌🔥‌‌‏ ‌‌‏🔥❌ ⚠️هر قدرم که لذت چت📱 یا صحبت با نامحرم زیاد باشه بیشتر از یک مدت زمان شیـ😈ـطانی کہ نیست... پس چرا گنـ🔥ـاهی ڪنیم کہ پشیمانیش بیشتر از لذتشہ⁉️ 💔چرا دڸ خدا و امام زمان را براے یہ لذت‌ شیطانی میشکنیم⁉️😔😢 آیا این کارتون ارزش این همه گناه را داشت؟؟!  @YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢فوق العاده مهم و قابل توجه (کلیپی تأمل برانگیز) 🔗مکالمه بینِ قرآن📖 و موبایل 📱 ⚠️حال امروز خیلی هامون... ✔️خوب تماشا کنید 🔔🔔التماس تفکر @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 6⃣3⃣ 🍂چند روزی گذشت از محمد خبری نبود نزدیک تحویل یکی از پروژه های گروهی دانشگاه بود زحمت زیادی هم برایش کشیده بودیم و فقط تا پایان هفته فرصت داشتیم که بخشی از نتایج کار دست بود و بچه‌ها نگران زحماتشان بودند. هیچ راهی برای دسترسی به محمد وجود نداشت. تا اینکه دو روز مانده به تحویل پروژه خودش به خانه ما زنگ زد. 🌿_الو +رضا جان ! سلام محمدم. خوبی؟ _سلام. کجایی؟ خوبی؟ +الحمدلله. من نرسیدم برگردم تهران کارهای پروژه رو انجام بدم فکرم پیش بچه هاست شرمندت میشم ولی اگه ممکنه برو کلید خونه ما را از همسایه سمت چپیمون بگیر یه دره قهوه ای بزرگ من باهاشون هماهنگ می کنم که میری. وارد خونه که شدی کلید در ایوون زیر گلدون بزرگه کنار جا کفشیه. از در رفتی تو سمت چپ یک اتاق که میز مطالعه مون اونجاست کشوی میز و باز کن همون رو پروژه را سنجاق کردم گذاشتم فقط زحمت مرتب کردن هاش هم میفته گردنت. شرمنده‌ام انشالله برات جبران کنم 🍂_این چه حرفیه باشه حتما میرم اتفاقاً بچه‌ها هم نگران پروژه بودند. راستی تسلیت میگم. غم آخرت باشه. +ممنون. خدا سایه پدرتو روی سرت حفظ کنه. راستی خواهرم می گفت: اومده بودی دم در خونه اگر کار واجبی داری بگو _کار واجب نه، حالا بعدا دربارش حرف میزنیم ... +باشه داداش ... پس من دیگه وقتتو نمیگیرم. بازم ممنونم ازت. خداحافظ _خدا حافظ 🌿باران نم نم می بارید🌧 آماده شدم به سمت خانه‌شان حرکت کردم کلید را از همسایه گرفتم و در را باز کردم بوی خاک باران خورده در حیاط پیچیده بود وارد خانه شدم همه چیز مرتب بود👌 و سر جایش قرار داشت دور تا دور سالن پشتی‌های قرمزی چیده شده بود که رویشان پارچه سفید سه گوش پهن بود. از جالباسی کنار در یک چادر سفید گلدار🌸 آویزان بود نگاهی به عکس پدر محمد انداختم. 🍂وارد اتاق شدم که محمد گفته بود کیف چرمی قهوه ای💼 محمد که همیشه همراه خودش به دانشگاه می آورد کنار میز قرار داشت یک کیف چرمی بنفش هم کنار کیف محمد بود که حدس زدم باید کیف ♥️ باشد. کشوی میز را باز کردم برگه‌های محمد درست همان رو بود؛ آنها را برداشتم چند ورق از سنجاق جدا شده بود دانه دانه از کشور بیرون آوردم حدود ۱۰ تا ۱۲ تایی می‌شد مشغول مرتب کردن کاغذ ها بودم که ناگهان ... ... @YasegharibArdakan
4_5865940881177053207.mp3
8.34M
8 🍂قدرت فکر به قدری بالاست ، که دیگران، اثراتِ افکار ما را با قلبشان، دریافت میکنند! ❤️قلبها هوشمندند .... اگر بدنبال محبوب شدن در قلب دیگران هستی ؛ اول نظام افکارت را اصلاح کن. @YasegharibArdakan
♥️ 7⃣3⃣ 🍂مشغول مرتب کردن کاغذها بودم که ناگهان لابلای آنها چشمم به کاغذی افتاد که دست خط محمد نبود برگه را بیرون آوردم و خواندم📄 معلوم بود که انتهای یک منطقه متن است 🌿...اما چون غباری در هوا معلق دریغ از فهم حقیقت بادهایی🍃 که ما را به این سو و آن سو می برد و نمی دانیم که هیچ چیز . پس اگر چنان است که دردها را تو می پسندی و زخم ها را تو می زنی بی شک خود التیام دهنده و مرهمی "الذین ءامنوا تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب" که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش می یابد. 🍂برگ را پایین آوردم احساس می کردم دست پخت است خواستم بقیه متن را لابلای کاغذهای داخل کشو پیدا کنم دستم را به سمت کشور دراز کردم چند ثانیه مکث کردم و بدون اینکه چیزی بردارم در کشور را بستم عذاب وجدان مانع شده بود محمد به من اعتماد کرده بود و من نباید از این اعتماد سوء استفاده می‌کردم اگر می‌دانست احساس من نسبت به خواهرش💕 چگونه است هرگز از من درخواست نمیکرد به خانه‌شان بروم 🌿آن برگه📄 را همراه بقیه کاغذها با خودم به خانه آوردم و چندین و چند بار جملاتش را خواندم "و نمی دانیم که هیچ چیز اتفاقی نیست" این جمله انگار حرف دل من بود که در قلم فاطمه✍ جاری شده بود آنقدر جملاتش را با خودم مرور کردم که از بر شدم ... ... @YasegharibArdakan
4_5868569628795471601.mp3
6.52M
9 🔸دیدنی ها و شنیدنی های انسان، در او تولید فکر میکنند! و تفکر، شاکله ی وجودی اش را می سازد... و تکرار فکر، این شاکله را ثبیت می کند! ✨سِیرِ اصلاحِ درون ما از کجا آغاز می شود؟ @YasegharibArdakan
ريشه "نوش جان" گفتن از كجاست؟ يكي از تعارفاتي كه خيلي استفاده مي‌شود «نوش جان!‌» است كه كمتر كسي معني آن را مي‌داند. و اكثرا همان معناى "گواراى وجود" را در ذهن دارند. «نوش» از ريشه « اَ اُو شَه » اوستايي به معني «ميرا، ناپايدار، ناجاودان و غيرزنده» بوده و از صفات اهريمن است. در زبان اوستايي چند سنت منفي ساز وجود دارد كه با كمك آنها فعل يا صفتي معكوس مي‌شود. يعني صفتي اهورايي تبديل به صفتي اهريمني مي‌شود و بر عكس. يكي از اين سنتها يا به عبارتي شيوه دستوري، افزودن هِجايِ « اَ » به ابتداي صفت يا فعل مذكور است. در اينجا هم با همين روش كلمه اَاوشه به « اَ اَاوشَه »، به معني «ناميرار و زنده جاويدان» تغيير كرده است. بعدها در سير تغييرات زباني، اَ اَاوشَه به «اَن اَاوشَه » ، « اَنوشَه » و « نوشَ » تغيير كرده كه همگي به همان معني ناميرا و زنده‌ي جاويد هستند. (هنوز نام انوشه و انوش از اين صفت باقي مانده‌اند كه براي آقايان انتخاب مي‌شود. نامهاي زنانه نوشين ، نوشان، مهرنوش، نوش آفرين و … هم از همين ريشه‌اند.) با اين تعريف نوش به معني جاودان بوده و در تركيب با ساير كلمات اين معني را تداعي مي‌كند. پس «نوشِ جان» يعني جانتان ناميرا و جاودان. «نوشين» يعني ناميرا ، «نوشان» زنده‌يِ جاويد كننده، «مهرنوش» يعني عهد و پيمان جاودان (مهر = عهد و پيمان) ، «نوش‌آفرين» يعني دعاي خيرِ هميشگي (آفرين = دعاي خير. كه به شكل منفي مي‌شود « نه آفرين» يا نفرين ، يعني دعاي بد و ناخير) و از اين دست... @YasegharibArdakan
🌷 به رفتن نیست 🚷 ⇜به شدن است اگر به رفتن👣 بود ⇜شمر هم بود @YasegharibArdakan
❣﷽❣ ♥️ 8⃣3⃣ 🍂بعد از دوهفته محمد از شهرستان برگشت دی ماه بود و به پایان ترم نزدیک می‌شدیم از جزوه ها عقب افتاده بود به خاطر این که کمکش کنم بعد از کلاس در کتابخانه با هم درس می خواندیم و رفع اشکال می‌کردیم. فشار درس ها زیاد بود از طرفی هم از دست دادن پدربزرگش هم اذیتش می‌کرد💔 به همین خاطر درباره حرفی نزدم تا فکرش بیش از این درگیر نشود. با نمرات به قول خودش ناپلئونی آن ترم را پاس کرد 🌿پس از پایان ترم چند باری خواستم سر صحبت را باز کنم اما جرات نمی کردم😥 در این یکسالی که از دوستیمان می گذشت کم کم ظاهرم طرز حرف زدنم لباس پوشیدنم تحت تأثیر محمد قرار گرفته بود طبق معمول یک روز با هم سر خاک رفتیم 🍂هوا سرد شده بود بعد از اینکه فاتحه خوانده ایم رو به من کرد و گفت: _راستی رضا من یادم رفت بپرسم اون شبی که پدربزرگم فوت کرد اومده بود خونه ما؟؟ خواهرم می گفت: دوستت بایک رنوی سبزی اومده بود کارت داشت تا صبح هم سر کوچه تو ماشین خوابید چیکارم داشتی؟ 🌿+راستش اون شب یه مهمونی دعوت بودند به خاطر اینکه به خاطر اینکه زیر بار خوردن نرم با عموم بحثم شد مجبور شدم از مهمونی بیام بیرون. خانواده من خیلی شاکی شده بودند جایی رو نداشتم برم بی اختیار آمدم سمت خونه شما که خواهرت گفت نیستی🙁 _عجب ... واقعاً شرایط سختی دارید ولی مطمئن باش اجرت رو بهت میده 🍂سعی کردم از فرصت استفاده کنم و بحث را به سمت هم گفتم: _راستی من نمیدونستم تو خواهر داری😁 فکر کردم تک بچه ای ... ... @YasegharibArdakan
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 .... 👇👇 روزی یکی از مهندسان عالی رتبه ژاپنی برای بازدید به عسلویه میرود. ناگهان موضوعی ذهنش رامشغول میکند! جلو در ورودی چنان ساکت می ایستد و نگاه معنی داری میکند که مترجم ایرانی او تعجب کرده و از اومیپرسد که چه شده؟ مهندس ژاپنی اشاره میکند به صندوق جلوی در که هرکس وارد میشد در آن پول می انداخت... پرسید این چه حکمتی دارد؟ ایرانیِ مترجم گفت، این صندوقها در همه جای ایران گذاشته شده تا افرادی که وضع مالیشان خوب است کمک کنند بعد جمع میشوند درکمیته امداد و بین افراد تهیدست تقسیم می‌شوند. مترجم ایرانی بعدها گفت؛ این را که گفتم مهندس ژاپنی آهی کشید و چنان به طرفم نگاه کرد که گمان کردم حرف بدی زدم. پس از مکث کوتاهی گفت : ایران عسلویه دارد، مگر تهیدست هم دارد؟ من شگفت زده شدم و به ژاپنی گفتم: پروفسور میشود منظورتان را بهتر توضیح بدهی؟ مهندس ژاپنی گفت : یعنی درآمد عسلویه به اندازه ای هست که هفت کشور باجمعیت ایران را که به همه‌ی افراد دستمزد کافی بدهند پاسخگوست... آنوقت شما میگویی در ایران، تهیدست و بیچاره هست. 🍃@YasegharibArdakan 🌺🍃
عشق یعنی این❤️❤️❤️❤️❤️ @YasegharibArdakan
1_73740228.mp3
7.37M
10 ⭕️تفاوت مؤمنینی که اهل تفکرند ، با آنان که در کثرت عبادت می کوشند ؛ در نوع نگاه اندیشمندانه و زیرکانه شان، به حکمتهایِ پنهان عالم است... 🔑 این نگاه است که؛ آنان را با سرعتی فوق العاده، به سمت هدف خلقتشان، پیش میبرد. @YasegharibArdakan
دیروز پریروز دادگاه یک پسرک هفده ساله بود. این بنده‌خدا چند ماه پیش، از خواب بیدار می‌شود و حس می‌کند دیگر تحمل این زندگی کوفتی را ندارد. حالا یا شکست عشقی خورده‌بود یا هر درد بی‌درمان دیگری که داشت، انقدر احساس بیچارگی و بدبختی کرد که تفنگ پدرش را برداشت و یک گلوله هم چپاند تویش و راهی مدرسه شد. شاهدها می‌گفتند که اول می‌خواست بقیه را بکشد، ولی بعد که یادش آمد یک فشنگ بیشتر ندارد احساس کرد کار عاقلانه این است که خودش را بکشد. آخر سر ولی بدون اینکه خون از دماغ کسی راه بیفتد قضیه ختم به خیر شد. دیروز پریروز آدمهای توی دادگاه می‌خواستند سر در بیاورند که چطوری این آدمِ بی‌اعصاب، بی خیال شلیک کردن همان یک دانه گلوله‌اش شد. فیلمهای مداربسته‌ی مدرسه را که دیدند، قاضی و متهم و شاهد و وکیل و نگهبان دادگاه از دیدن اتفاقی که افتاده بود شاخ در آوردند. بعد ماجرا را برای خبرنگارها تعریف کردند و آنها هم شاخ در آورند. خبرنگارها هم قضیه را برای مردم تعریف کردند و بخش قابل توجهی از مردم (از جمله خود من) همه با هم به صورت گروهی شاخ در آوردیم. دوربین مداربسته یک لحظه‌ی نفسگیر را نشان می‌داد که پسرکِ بی‌اعصاب و آقای "مربی" چشم توی چشم می‌شوند. مربی انگار نه انگار که این چیزی که دست پسرک است اسمش تفنگ باشد، پسرک را در آغوش می‌گیرد. مثل آدمی که بعد از صد سال توی یک عصر بارانی پاییزی معشوقش را کنار برج ایفل ببیند، با همان میزان عشق. بعد توی فیلم یک نفر با ترس و لرز می‌آید و تفنگ را می‌قاپد و فورا هم در می‌رود. مربی ولی انگار هنوز پسرک را سیر بغل نکرده. با اینکه دیگر تفنگی هم در کار نیست ولی مربی آغوشش را تنگ‌تر می کند. صحنه که اولش شبیه فیلمهای جنایی بود یکهو می‌شود مثل سکانسهای فیلم تایتانیک قبل از برخورد کشتی با کوه یخ. بالاخره پسرک هم چشمش را می‌بندد و مربی را بغل می‌کند. جَک و رُز همینطوری که توی آغوش هم هستند، مظلوم و غریبانه قدم برمی‌دارند و یواش‌یواش از توی کادر خارج می‌شوند. دیروز مربی آمده بود جلوی دوربین و از معجزه‌ی "بغل کردن‌" می‌گفت. حرفش حرف حساب بود. آغوشی که به روی آدمها باز می‌شود واقعا هم پیغام امنیت است، پیام صلح. پرچم سفیدی که توی باد تکان می‌خورد و آدم می‌تواند با خیال راحت تفنگ را رها کند و یک دل سیر گریه. جان مطلب را حامد ابراهیم‌پور گفت، آنجایی که گفت: بغلم کن... که جهان کوچک و غمگین نشود بغلم کن... که خدا دورتر از این نشود.. 👤مهدی معارف @YasegharibArdakan
♥️ 9⃣3⃣ 🍂 +خب پیش نیومده بود که چیزی بگم. آبجی کوچیکه منه وقتی پدرم شهید شد🌷 بچه بودیم من ده ساله بودم فاطمه هم تازه می رفت کلاس اول؛ خیلی بابایی بود از غصه شبی که فهمید شده تشنج کرد خدا خیلی رحم کرد که چیزیش نشد _خدا را شکر. راستی من اون روز که رفتم از تو کشوی میز برگه ها📑 رو بردارم یه ورقه لابلای پروژه ها بود که فکر کنم مال باشه چون خط تو نیست 🌿دستخط فاطمـ♥️ـه را از کیفم بیرون آورده و به محمد دادم برگه را از من گرفت خواند خندید و گفت: +آره این دستخط خواهرمه. دلنوشته های خوبی داره گاهی که برام میخونه واقعا بهش حسودی می کنم😅 اینا از بابام به ارث برده 🍂لبخندی زدم و سکوت کردم. سرد بود دست هایم را توی جیبم کردم. حالا که حرف میان آمده بود دلم می‌خواست همه چیز را به او بگویم. اما از واکنش محمد می‌ترسیدم دلم نمی خواست دوستی ام با او خدشه دار شود این بهترین رابطه دوستانه ای بود که در عمرم تجربه می‌کردم. 🌿به یک نقطه خیره شدم. مشغول فکر کردن💭 بودم. نمی‌دانستم چه کنم چطور سر حرف را باز کنم !! چند دقیقه گذشت ناگهان محمد دستش را جلوی چشمانم تکان داد و گفت: +الو ... حواست کجاست؟! به چی فکر می کنی رفیق؟! سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم و گفتم: _محمد .. من ... میشه ... یعنی میتونم 🍂 نتوانستم ادامه دهم، کم آوردم و ساکت شدم. محمد از کلمات بی سر و سامانم فهمیده بود اتفاقی افتاده گفت: +با من راحت باشه. همون جور که من باهات راحتم چی شده؟؟ گونه هایم گل انداخته بود☺️ افکارم را سر و سامان دادم و گفتم: _به نظرت من چجور آدمیم؟ 🌿+این سوال خیلی کلیه ولی خلاصه رو بخوام بگم تو یه پسر مهربون و محکمی که برای ارزش ها می جنگید از همون اول که رفتار تو در مقابل آرمین دیدم خیلی چیزا دربارت متوجه شدم. ولی وقتی تصمیم گرفتیم ماشینتو دانشگاه نیاری تا بقیه فکر نکنند تو خیلی خاصی و از طبقه مرفه جامعه هستی. روت حساب ویژه ای باز کردم به نظرم این کار خیلی مردانگی و جدیت می‌خواست در کل از اینکه باهات هستم احساس خوبی دارم😍 🍂_ممنون منم همینطور♥️ +خب حالا چی میخواستی بگی؟ اون همه فکر کردن فقط برای پرسیدن نظر من درباره خودت که نبود !! 😉 _میشه یه قولی بدی؟ +چی؟ _اینکه وقتی حرفامو زدم بازم سر دوستی با من وایسی 🙏 🌿لبخند زد و گفت: +چشم دوباره چشم هایم را به زمین دوختم چانه ام را توی شال گردنی که دور گردنم پیچیده بود کردم و با صدای آهسته گفتم: _من اون دختری که ♥️ بودم رو پیدا کردم ....🙊 ... @YasegharibArdakan
1_74002457.mp3
6.72M
11 💢تغییر احساس، فقط و فقط با فکر ممکن است.. 🔋تفکر، بزرگترین محرّک در برداشتن قدم های بزرگ انسانی، و قوی ترین مانع، در انتخاب ها و ارتباطات غلط است! @YasegharibArdakan
🔶دانلود فایلهای صوتی شب اول مراسم سوگواری آخر صفرالمظفر 1398 📆02/آبان ماه/1398 👤سخنران: حجت الاسلام #کلاته 🗣مداح: #حاج_محمد_ابراهیمیان @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab1-part1.mp3
7.31M
- بخش اوّل 🎤حجت الاسلام 🔺شب اول مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab1-part2.mp3
8.24M
- بخش دوم 🎤حجت الاسلام 🔺شب اول مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
SokhanKalateh-Safar98Shab1-part3.mp3
3.59M
- بخش سوم 🎤حجت الاسلام 🔺شب اول مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
RozeKalateh-Safar98Shab1.mp3
4.79M
🎤حجت الاسلام 🔺شب اول مراسم آخرصفر98 @YasegharibArdakan
Zamine-MEbrahimian-Safar98Shab1.MP3
5.49M
✅ مداحی (حسین نوکرتم آقا) 🎤حاج 🔺شب اول مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan
Hamkhani-MEbrahimian-Safar98Shab1.MP3
3.36M
✅ مداحی و شور(من غلام نوکراتم...) 🎤حاج 🔺شب اول مراسم آخر صفر98 @YasegharibArdakan