#شهیدانه 🌹
🍏 یک بار به احمد آقا گفتم: شما این مطالب را از کجا میدانید قضیه شهادت جمال و زنده بودن ابوالفضل و چندین ماجرای دیگر که از شما دیده ام.
🍏 احمدآقا طبق معمول حرف از مراقبه و محاسبه زد. میگفت: تا میتوانی دقت کن که گناه نکنی. تا می توانی مراقب اعمالت باش. آن وقت خواهی دید که همه زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود.
🍏 بعد نگاهی من کرده ادامه داد:« باید بیایید بالا تا بعضی چیزها را ببینید، باید بیایید بالاتر تا بتوانم برخی چیزها را بگویم.»
🍏 بعد حرفی زد که هنوز هم فهمیدن آن برایم دشوار است. گفت: خدا به من عمر افراد را نشان داده! خدا به من فیوضاتی که به افراد میشود را نشان داده!
🍏 من میبینم برخی افرادی که جمعه شب ها به جلسات حاج آقا حق شناس میآیند انسان های بزرگی هستند که باطن انسانها را به خوبی می بینند. لذا به اعمالت دقت کن.
#شهید_احمد_نیری
برگرفته از کتاب :« #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
رفته بودیم سخنرانی حاج آقا خوش وقت. بعد از سخنرانی دور حاج آقا جمع شدیم،
مصطفی پرسید:« حاج آقا ظهور نزدیکه؟»
حاج آقا گفت:« تا شما توی نطنز چه کار کنید!»
مصطفی گفت:« یعنی ظهور ربط به این داره که ما آنجا چه کار می کنیم؟!»
حاج آقا گفت:« بله، ارتباط داره، شما برید نطنز کار کنید، کوتاه نیایید یک ثانیه رو هم از دست ندید، با چراغ خدا برید سر کار با چراغ خدا هم برگردید.»
بهانه زیاد بود برای اینکه کار را ول کنیم و برویم... ولی مصطفی خواب و خوراک نداشت، حاج آقا گفته بود رهبر چقدر پیگیر بحث هستهای است، ورد زبان مصطفی شده بود 👈🏻 باید کاری کنیم از دغدغه های آقا کم بشه..🙂
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
برگرفته از کتاب :« #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
🌷 بخشی از وصیت نامه شهید حججی
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیکتر میشوم قلبم بی تاب تر می شود... نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس حالم را بیان کنم... نمیدانم چگونه خوشحالیم را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم... به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم مینویسم...
نمی دانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهای عامل آن شد...
بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهل بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پر گناه را هم قبول کنند و به این بنده بد پر خطا نظری از سر رحمت به نمایند که اگر این چنین شد؛ الحمدلله رب العالمین...
اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سراپا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید...
اوست که روسیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند....
#شهید_محسن_حججی
برگرفته از کتاب « #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
حجت الاسلام احمد لقمانی می گوید:
«در استان اصفهان حسینیه ای وجود دارد که چهل شب روضه برگزار می کرد، شهید حججی به مدت دو سال جزء خادمان این حسینیه بود، از نجف آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می کرد تا به اینجا بیاید.
وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت: یکی اینکه خواهش می کنم من را پشت کارها بگذارید که جلوی چشم مردم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسینیه هست را به من بگویید تا انجام دهم. بعضی از شب ها آنقدر خسته می شد که وقتی از شرمندگی از او عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین علیه السلام باید فقط سر داد.»
#شهید_محسن_حججی
برگرفته از کتاب « #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌹
احمد آقا به دلایلی اظهار لطف بیشتری به من داشت. خانواده ما بسیار شلوغ بود و خانه کوچکی داشتیم. برادر من هم شهید شده بود برای همین خیلی به تربیت من دقت می کرد. همیشه برخی صحبتها را از طریق من به دیگر بچه ها انتقال می داد.
به یاد دارم یک بار به من گفت به این رفقای مسجد بگو دروغ نگویند، وقتی کلام دروغ از دهان کسی خارج می شود، به قدری بوی گند در فضا منتشر می شود که اصلاً تحمل آن را ندارم.
#شهید_احمد_نیری
برگرفته از کتاب « #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند. خودش میگفت:« درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست، وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند، حس می کنم ازم راضی هستند، وقتی ایشان راضی باشد امام عصر هم راضی اند، همین برایم بس است، انگار مزد تمام سال های جنگ را یکجا به هم دادهاند.»
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
برگرفته از کتاب :« #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
یکی از ارگان های نظامی دنبال نیروهای فنی- مهندسی بود. مصطفی داوطلب شد و رفت.
روی سوخت موشک کار میکردند بعضی از آنهایی که آنجا بودند تخصص نداشتند. روش هایی که به کار می بردند غیرعلمی بود. مصطفی با آنها صحبت می کرد. کوتاه نمی آمد. رئیس و مسئول هم نمی شناخت. بهشان میگفت مثل زمان جنگ جهانی دوم کار می کنید. می دید که بیت المال را هدر میدهند. جلویشان می ایستاد. به یک سال نکشید زد بیرون.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
برگرفته از کتاب « #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
شهید «بشارتی» تعریف میکرد، با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اول برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلشکسته خواند بعد به نگهبانی ایستاد و من نماز خواندم. در قنوت از خدا خواستم که یقینم را زیاد کند. پس از نماز دیدم حسین میخندد. بهم گفت :«می خواهی یقینت زیاد بشود؟»
با تعجب گفتم :« بله اما تو از کجا فهمیدی؟»
خندید و گفت :«چقدر؟»
گفتم :«زیاد»
گفت :«گوشت را بگذار روی زمین و گوش کن.»
همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف میزند و نصیحت می کند و می گوید :«مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسند خدا را ناراضی نکنی و....»
زمین مدام برایم حرف میزد، سپس حسین لبخندی زد و گفت :«مرتضی یقینت زیاد شد؟».
#شهید_حسینعلی_عالی
برگرفته از کتاب « #مکتب_سلیمانی»
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
🌷 بخشی از وصیت نامه شهید حججی
چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیکتر میشوم قلبم بی تاب تر می شود... نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس حالم را بیان کنم... نمیدانم چگونه خوشحالیم را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم... به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم مینویسم...
نمی دانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند... نمی دانم چه چیزهای عامل آن شد...
بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است...
چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهل بیت است و بس امید دارم این رو سیاه پر گناه را هم قبول کنند و به این بنده بد پر خطا نظری از سر رحمت به نمایند که اگر این چنین شد؛ الحمدلله رب العالمین...
اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سراپا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید...
اوست که روسیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند....
#شهید_محسن_حججی
برگرفته از کتاب « #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180
#شهیدانه 🌷
مطالبی که از محمد رضای ۱۶ ساله شنیدم؛ از جمله معرفتی که به قرآن، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه داشت باعث شد تا به سراغ همرزمان این نوجوان بروم.
یکی از دوستان محمدرضا که بعدها به کسوت روحانیت در آمده بود. می گفت: محمدرضا عاشق کتابهای علامه طهرانی بود. او در جبهه کلاس معاد شناسی گذاشته بود. کتاب معاد شناسی ایشان را باز می کرد و می خواند.
در همان شرایط چهار یا پنج جلد از کتاب ۱۰ جلدی معاد شناسی را با هم خواندیم. حالش موقع خواندن کتاب ها طبیعی نبود. توضیح می داد و گریه می کرد. حتی بعضی وقت ها از شدت فشارهای وارده غش می کرد.
بیشتر در مباحثی که مربوط به گردنه های سخت عالم برزخ و عذاب های اخروی بود.
#شهید_محمدرضا_پرتونیا
برگرفته از کتاب :« #مکتب_سلیمانی »
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
@yoosofezahra_1180