هدایت شده از خواهشا عضو شوید ⬇⬇
✦یا حَق✦
کاناݪے برای ولایت مداران🌐
✦
کاناݪے برای مذهبیون🤲🏼
✦
کاناݪی برای تلنگر ‼️
✦
کاناݪی که دنبالشے😍
✦
کاناݪ بزرگ
•√ { ولایت 🌐مداران }√•
تیکه رهبر انقلاب به روحانی😮
راز جایی که رهبر انقلاب می ایستد و گریه میکند😓
و مسابقاتی که قراره در کانال برگذار شود😍
لطفا در کانال عضو شوید باما باشید پشیمون نمیشید😉
♔♔♔♔♔♔♔♔♔
بزن روی لینک زیر ツ
╔═∞══❀🕋❀══∞═╗
•√ { ولایت 🌐مداران }√•
https://eitaa.com/joinchat/451215405C0fe68395b2
https://eitaa.com/joinchat/451215405C0fe68395b2
╚═∞══❀🕋❀══∞═╝
پیشنهاد عضویت👌🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
@yousof_e_moghavemat
کاش میشد
جهانی به رنگ
مردانگی شما بسازیم ....
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
#روزتان_شهدایی
@yousof_e_moghavemat
#خاطرات_شهدای_تفحص
🌷 خاطره ای از شهید سعید شاهدی به روایت همرزم شهید
💠شاهد نور
🔶نسیم سردی میوزید و جان و روح آدمی جلا پیدا میکرد.
در گوشه چادر، سعید مثل همیشه اورکتش را روی شانه انداخته بود. با خود قرآن زمزمه می کرد و در خلوت خویش با خدا راز و نیاز میکرد.
🔸به طرف سعید رفتم من را که دید سریع اشکهایش را پاک کرد. سعی داشت به من بفهماند که که سرخی چشمهایش از بیخوابی شب قبل است.
به من گفت: توی این هوا تلاوت چند آیه خیلی حال میدهد. برگشتم تا اتصالش را قطع نکنم.
🔸وسایل کارم را برداشتم و همراه بقیه پشت وانت نشستیم. به ارتفاع ۱۱۲ فکه رسیدیم. دوم دیماه سال ۱۳۷۴ بود .
باید وجب به وجب زمین را زیر و رو میکردیم تا شهیدانی که غریبانه جا ماندهاند بیابیم. اطراف کانال پر از میدان مین و علفهای هرز بلند بود.
🔸به یاد چند شب پیش افتادم که در راه برای سعید و محمود تفألی به دیوان حافظ زدم. شعری برای آنها خوانده و گفته بودم: شما دو تا شهید میشوید. خندیدند. در همین افکار بودم که به انتهای کانال رسیدیم.
🔸آنها را نسبت به منطقه توجیه کردم و برگشتم.
♦️دقایقی نگذشته بود که صدای انفجار مهیبی من را به آنجا کشاند. هردو پرتاب شده بودند. ترکش به سینه و بالاتنه سعید اصابت کرده بود و گلویش سوراخ شده بود و خون از پهلویش جاری بود.
♦️چشمهایش به لذت لقاء سیدالشهدا نائل آمد و در افق دوردست میهمان بانوی دو عالم شد.
#شهید_سعید_شاهدی
@yousof_e_moghavemat
🌸 #اگر_احمد_بود 🌿
☆
● سردار سرتیپ پاسدار #سعید_قاسمی پیرامون تاثیر اسارت مهندس #احمد_متوسلیان بر روند کلی #دفاع_مقدس می گوید:
▪︎
...اگر ما بخواهیم نگاه کلی تری به واقعه چهاردهم تیر ۱۳۶۱ داشته باشیم، باید بگوییم که از دست دادن #احمد_متوسلیان فی الواقع در حکم ثلمه و صدمهای بود که به کل سرنوشت تاریخی جنگ ما وارد شد.
ما این واقعیت را امروز که حدود سیزده، چهارده سال از ختم جنگ گذشته، شاید راحت تر بتوانیم درک کنیم. یعنی الآن، با فراغ بالِ ناشی از گذشت زمان است که می شود نقش تاثیرگذار و سرنوشت ساز چهره ای مثل #احمد_متوسلیان را در نبردهای فوق العاده سنگینی مثل #فتح_مبین و #الی_بیت_المقدس مورد بازنگری دقیق قرار داد.
✔
اگر که خدا می خواست و امکان تکرار چنان نبردهایی به فرماندهی #احمد در جبهه لبنان فراهم می شد و زمینه برای رویارویی نظامی مستقیم ما با اسرائیلیها به وجود میآمد، خب، تاریخ داستانهایی متفاوت با آنچه که گذشت را درباره جنگ ۱۹۸۲ لبنان ثبت می کرد.
#داستان_هایی_که_تا_ابد_زنده_می_ماند ...
🚩
🇮🇷
📼 منبع: مصاحبه، تهران، ۹ دی ماه ۱۳۸۱.
♡
☆
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
📙 #معرفی_کتاب 📚
✔
💠
عنوان: #شراره_های_خورشید (کارنامه عملیاتی #لشکر۲۷_محمد_رسول_الله
در عملیات آبی خاکی خیبر - زمستان ۱۳۶۲ )
نویسنده: گلعلی بابایی
نوبت چاپ: سوم، بهار ۹۷
انتشارات: #نشر_۲۷ ( #نشر_بعثت )
تعداد صفحه: ۹۳۶
قیمت: ۴۲ هزار تومان 🌸
.
.
✍ دوستان بزرگوار اگر علاقه مند هستید که بدونید #حاج_همت و لشکرش توی #طلائیه و جزایر مجنون چیکار کرد که از طلائیه، #طلائیه ساخت، بر شما واجب می دونم که این کتاب رو تهیه کنید و به کتابخونه منزلتون اضافه کنید.⚘
.
.
✍ این کتاب سومین کتاب از مجموعه کتاب #حماسه_۲۷ هست که کتاب اول #همپای_صاعقه ( از دی ماه ۶۰ در مریوان تا اسارت حاج احمدآقای متوسلیان در لبنان) هست،
کتاب دوم #ضربت_متقابل (دوران فرماندهی حاج همت در عملیات رمضان) هست و کتاب سوم هم این #شراره_های_خورشید ...✔
.
.
✍ هر سه کتاب رو می تونید با قیمت و تخفیف خیلی خوب از سایت نشر ۲۷ یا همون نشر بعثت که مخصوص #لشکر_۲۷ هستش، سفارش بدید و تهیه کنید.
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وصلم میفرمایند:
ای سلمان...
محبت فاطمه در صد جا سودمند است که آسان ترین آن ، هنگام مرگ و محاسبه اعمال است
بحارالانوارجلد27 صفحه116
#حدیث_پیامبر_اکرم
#دهه_فاطمیه
🖤شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س) را خدمت تمام دوستداران و محبین آن حضرت تسلیت عرض میکنیم 🖤
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
•
#شهید "علیاصغر جعفرزاده"
عشق بازی در آب را بر دنیا ترجیح داد!
یک روز حمید رایگان پیش من آمد و گفت تعدادی از همشهریانم را برای آموزش غواصی به گردان آوردهام. بین آنها به جوان لاغر اندامی اشاره کرد و گفت ایشان علیاصغر جعفرزاده است. برادرش نیز « شهید » شده است، با اصرار زیاد بر پدر و مادرش توانسته است در جبهه حضور پیدا کند. پدرش او را به دست من سپرده است. او نیز خیلی دوست داشت در گردان غواصی باشد. حاجرسول او را جایی به کار بگیر که در خطر نباشد.
پس از گذشت مدتی، علی اصغر متوجه رفتار متفاوت من با او شد. او از خانوادهای متمکن بود. آمد پیش من و پیشنهاد رشوه داد. گفت حاجی شما اگر بگذارید من همراه بچهها دورههای آموزشی ببینم و جزو افراد خط شکن در شب عملیات باشم، مقداری از اقلام گردان را تهیه میکنم. من گفتم شما برو اقلام را بیاور، یک کاریش میکنیم. علیاصغر دو وانت پراز وسایل شنا همچون حوله و دمپایی و... به اضافه دو موکت و یک تلویزیون بهجبهه آورد.
حالا او اصرار داشت که جلو برود، من هم میخواستم او را قانع کنم که وظیفهش در پشتیبانی واجبتر است. قبل از عملیات کربلای۴، رزمندهها را به منطقهای بردیم. علی اصغر خیلی اصرار کرد که او را ببریم و اشک میریخت. اما او برای پشیبانی در مقر گردان ماند.
وقتی به منطقهی عملیات رفتیم، دیدم علی اصغر خود را به رزمندهها رسانده است و در جمع آنان است. گفتم علی اصغر باید برگردی عقب، اما به قدری اصرار کرد و اشک ریخت که در نهایت مجبورم کرد در خط نگهش دارم. انگار خودش میدانست که این عملیات لحظهی عروجش است. شب عملیات کربلای ۴، در تاریکی شب در آبهای شلمچه تیری به او اصابت کرد و به شهادت رسید و ما حتی نتوانستیم پیکر او را به عقب بیاوریم و وقتی دو هفته بعد در عملیات کربلای۵ از همین محور عمل کردیم، پیکرش را یافتیم و به عقب آوردیم.
پدر شهید علی اصغر جعفرزاده برای ما تعریف میکرد:
وقتی علی اصغر گفت میخواهم به جبهه بروم، گفتم برادرت تازه شهید شده است. بیا اینجا در همین شهر کنار خودم کار کن. اصلا خودم یک زمین ۵۰۰ متری برایت میگیرم و طبق خواستهی خودت میسازم. بعد هر دختری را که خواستی برایت به خواستگاری میروم. هر وسیله نقلیه هم که خواستی بهت میدم. بالاتر از اینها اینقدر پول به تو میدهم که تو نیازی به کار کردن نداشته باشی و هرجای دنیا که خواستی بروی تفریح کنی. علی اصغر برگشت و به من گفت: پدر جانم تو سعادت مرا میخواهی یا شقاوتم را؟ گفتم: خوب معلوم است که هر پدری سعادت فرزندش را میخواهد. گفت: پس پدر جان سعادت من در این است که به جبهه بروم و در راه خدا شهید بشوم.
به نقل از : حاجرسول نصیری
فرمانده گردانغواصی لشکر۱۹فجر فارس
#شهید_علیاصغر_جعفرزاده
#گردان_غواص_لشکر_19_فجر_فارس
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای
آنکه
گرفتاری های ِ
سخت ، تنها بدست ِ
طُ باز میگردد
#استوری
#صحیفه_سجادیه
#دعای_هفتم
@yousof_e_moghavemat