eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 عزاداری و سینه زنی رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) در حرم عمۀ سادات حضرت ام المصائب زینب کبری سلام الله علیها - خرداد ۱۳۶۱ ، @yousof_e_moghavemat
◻️ نیروهای اعزامی آن شب در محوطۀ زینبیه، ساعتی به نیایش و عزاداری پرداختند؛ اما ماجراهای پس از زیارت بسیار شنیدنی است. جعفر جهروتی زاده روایت می کند: ... مراسم نماز جماعت و خواندن زیارت نامۀ مخصوص حضرت زینب (س) که تمام شد، و ، خواستند نیروها را از حرم مطهر بیرون آورند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند؛ با کمک به هزار مشقّت، گریبان آنها را می گرفتند و در حالی که خودشان هم به سختی اشک می ریختند، بچه ها را کِشان کِشان از حرم خارج می کردند. از سوی دولت سوریه، به عنوان محل استقرار نیروها در نظر گرفته شده بود؛ پادگانی بی در و پیکر که بیشتر به «حلبی آباد»! شباهت داشت تا یک پادگان نظامی، اقامتگاه مزبور، نه سرویس بهداشتی درست حسابی داشت و نه از امکانات اولیه‌ی زندگی در آن اثری به چشم می‌خورد. از همه بدتر، سرویس دهی بد بود. آنان اصلاً مراعات موازین مهمان نوازی را نمی کردند و به دلایلی نامعلوم، از پذیرایی این میهمانان مضائقه می نمودند؛ آن مهمان هایی که برای کمک به چند هزار کیلومتر راه را طی کرده و خودشان را به دمشق رسانده بودند تا به زعم خودشان، باری از دوش آنها بردارند. خُب، نبود امکانات اولیه و ضروریی مثل دستشویی و حمام، امری نبود که به سادگی بشود از آن گذشت. از این رو، رفت سر وقت مسئولین سوری و از آنها پرسید: «آخر شما چطور مسلمان هایی هستید که در پادگان خودتان، حمام و دستشویی و سرویس توالت ندارید؟» سوری ها هم جوابی برای این پرسش نداشتند. البته فقدان امکاناتی مثل مواد خوراکی، با خرید غذاهای کنسرو شده که از مغازه های شهر تأمین می شد، قابل جبران بود؛ اما مسئلۀ عدم وجود سرویس های بهداشتی و نظافتی و حتی آب آشامیدنی سالم در داخل پادگان، امری لاینحل مانده بود که می بایست تحمل می شد. ◽️با توجه به اینکه حضرت آیت الله خامنه ای - رئیس وقت شورای عالی دفاع - تأکید فراوانی بر روی شناسایی مواضع قوای اشغالگر داشتند، به محض استقرار قوای اعزامی در «پادگان زَبِدانی»، قبل از هر کاری، اقدام به تشکیل تیم های اطلاعاتی کرد تا مواضع اشغال شده توسط ارتش در «درّۀ بُقاع» را کاملاً مورد شناسایی قرار دهند. مأموریت این تیم ها [...]. همزمان با آغاز شناسایی مواضع ارتش در درّۀ بقاع، چندین جلسه‌ی هماهنگی با مسئولین کشوری و لشکری سوریه نیز برگزار شد تا در خصوص نحوه‌ی به کارگیری نیروهای ایرانی، طی نبردهای آتی علیه تصمیم گیری شود؛ اما از این گونه جلسات، هیچ نتیجه‌ی مطلوبی حاصل نشد. 👈 ادامه دارد... 📙 ، صفحات ۷۸۱ و ۷۸۲ @yousof_e_moghavemat
◽️ سعید قاسمی؛ مسئول وقت واحد اطلاعات می گوید: ...در آن زمان، کانال ارتباطی قوای ایرانی با ارتش ، رفعت اسد - برادر حافظ اسد - بود؛ او مسئولیت وزارت دفاع و ریاست سرویس های امنیتی ارتش سوریه را برعهده داشت. یک روز رفعت اسد به محل استقرار بچه ها در آمد و در زمین صبحگاه، سخنرانی عجیبی برای ما ایراد کرد. وقتی مترجم برای حرف های او را برای ما ترجمه کرد، همه مات و مبهوت شدیم. حرف های خیلی دیپلمات مآبی می زد و لحنی داشت که اصطلاحاً به آن «ادب سرد» می گویند. این ادب سرد، در مضمون حرف هایش جلب توجه می کرد. سخنرانی او که به پایان رسید، از همان جا ، و سایرین متوجه شدند که قلباً پای کار نیستند و صرفاً مایلند ما یک حضور سمبولیک و غیرفعال در منطقه داشته باشیم. برای همین، حرف ها و موضع گیری هایشان عمدتاً در از تعارف و شعار بود. رفعت اسد خیلی روی مسئلۀ آتش بس اعلام شده از طرف که بعد از ورود ما به ، رهبران دمشق به آن تن داده بودند، مانور می داد. میزبانان سوری ما، با ساده لوحی غیرقابل توجیهی به این ترفند فریب کارانۀ دل خوش کرده بودند. رفعت اسد، یکی به نعل می زد یکی به میخ! از یک طرف، ورد زبانش «آتش بس، آتش بس» بود و از طرف دیگر هم دم به دقیقه روی مسئلۀ ضرورت باقی ماندن بچه های ما در ، با این عنوان که شما عزیزان ایرانی میهمان ما هستید، مانور می داد. دیدیم قضیه، قضیۀ سیاسی بازی، رعایت قواعد دیپلماسی است و مابقی همه تعارف است و شعار؛ اما باز هم مطلب را چندان جدی نگرفتیم و ظرف یک هفتۀ بعد، روند آموزش و توجیه، خودسازی معنوی و عقیدتی و امور روزمره از قبیل صبحگاه و امثال ذلک در دستور کار نیروها قرار گرفت. 🔷 طی مدت حضور نیروها در دمشق، علاوه بر نظارت و مشارکت فعال بر روند شناسایی خطوط مقدم جبهه «بُقاع»، چند مانور شهری هم برای نیروها ترتیب داد. در مانوری که روز جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ در شهر دمشق برگزار شد، نیروها با نظم و انضباطی خاص، جهت شرکت در مراسم نماز جمعه به مسجد اموی رفتند. آنان در صفوفی متشکل و منظم، دوشادوش مردم دمشق، نماز وحدت آفرین جمعه را اقامه کردند و سپس جهت زیارت (ع) روانۀ آنجا شدند. این مانور خیابانی نیروها، برای اهالی پایتخت بسیار عجیب و تکان دهنده بود. در بازار حمیدیه، مردم دمشق، از کوچک و بزرگ اشک شوق می ریختند. 👈 ادامه دارد... 📕 ، صفحه ۷۸۲ و ۷۸۳ @yousof_e_moghavemat
◽️ چنان که از قرائن و شواهد متعدد برمی آید، سوری ها خیال نداشتند از این نیروها بهرۀ نظامی ببرند؛ بلکه درصدد بودند تا صرفاً به عنوان اهرم فشار از آنها استفاده کنند. از این وضعیت به هیچ وجه راضی به نظر نمی رسید. از این رو درصدد برآمد تا مراتبِ اعتراض خود را به مقامات سوری ابراز کند. محسن کاظمینی، از کادرهای می گوید: «...کاسۀ صبر نیروها لبریز شده بود. همه به فشار می آوردند که ، چرا در زمینگیر شدیم؟ پس کی می گذارند وارد عمل شویم؟» 🔸 کار به حدی بالا گرفت که هنگام بازدید رفعت اسد - برادر رئیس جمهور و مرد شمارۀ دو حکومت - از پادگان زبدانی، برای تعیین تکلیف بچه ها با او صحبت کرد. در آن دیدار، طرف سوری از مواجهه با اصل مطلب طفره می رفت و با یک سری تعارفات، از قبیل اینکه شما میهمانان عزیز ما هستید و این قبیل تعارف ها، سعی داشتند ما را مُجاب کنند. سرانجام طاقت نیاورد و به رفعت اسد گفت: «ما برای میهمانی به نیامده ایم. شما بهتر می دانید که هنوز تکلیف جنگ ما با صدّام، یکسره نشده. اگر حاضر شده ایم به اینجا بیاییم، برای این بود که ثابت کنیم اگر محور جهاد، اسلام باشد، بچه های پانزده - شانزده سالۀ مسلمان سوری هم می توانند مثل شیر به ارتفاعات اشغالی «جولان» کشور شما حمله ببرند، گوش سرباز را بگیرند و او را با خفّت بیاورند و در خیابان های بچرخانند؛ مثل همان کاری که های نوجوان ما در فتحِ مبین و ، با کماندوهای بعثی صدّام کردند...تعارف بس است. تکلیف ما را مشخص کنید. اگر به هر علت قرار است حضور ما در صرفاً در حد وجه المصالحه و برگ برنده ای در مذاکرات سیاسی شما باشد، ما اهل آن نیستیم! 🔹 فرماندۀ قوای محمد رسول الله (ص) پس از این گفت و گو، برای تعیین تکلیف نیروها، ظهر روز پنج شنبه سوم تیرماه ۱۳۶۱ با یک پرواز فوق العاده از دمشق راهی تهران شد. 👈 ادامه دارد... 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۷۸۸ و ۷۸۹ @yousof_e_moghavemat
🌹🌺🌸🌷❤️🛩🕌 ◻️ همزمان، امام خمینی به مسئولین سیاسی و نظامی کشور تفهیم فرمود که اقدام مبنی بر حمله به و ، دسیسه ای بوده تا ایران را از مسئلۀ اصلیش، یعنی جنگ با رژیم جنگ افروز صدّام باز دارد؛ از این رو با اعلام اینکه «راه قدس از کربلا می گذرد»، سریعاً دستور بازگشت نیروها را صادر فرمودند. «علی صیاد شیرازی»، فرماندۀ نیروی زمینی ارتش در این خصوص می گوید: «...[ روز شنبه، پنجم تیرماه ۱۳۶۱ ] رفتیم سراغ حضرت امام گزارش بدهیم که در آنجا چه کرده ایم و باید چه بکنیم. حضرت امام، به گزارش ها گوش دادند و بعد یکباره فرمودند: «این نیروهایی که برده اید آنجا، اگر خون از دماغشان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمی کنم. بگویید سریع برگردند.» من تا آن روز دستوری به این قاطعیت و صریح، مستقیماً از امام نشنیده بودم که فرمانده کل قوا به ما مستقیم دستور بدهند که چه بکنیم. فرمودند: بگویید سریع برگردند. ما اصلاً تعجب کردیم که چطور شد؟ به سرعت رفتیم برای اجرای دستور. 🔹 در آن زمان هنوز تعدادی از نیروهای کادر در پادگان امام حسین (ع) تهران حضور داشتند و بی صبرانه منتظر بودند تا راهی شوند. به منظور سرکشی از این کادرها وارد پادگان امام حسین (ع) شد. 👈 ادامه دارد... 📚 از کتاب ارزشمند ، صفحات ۷۹۱ و ۷۹۲ @yousof_e_moghavemat
📸 تصویری تاریخی از فرماندهان شرکت کننده برای نبرد با ، اوایل تیر ۱۳۶۱، ، مراسم صبحگاه نیروهای ایرانی در پادگان زبدانی - از راست: ناشناس علی اکبر حاجی پور ( فرمانده گردان عمار ۲۷ ) کاظم نجفی رستگار ( فرمانده گردان میثم ۲۷ ) کاظم میرزایی مرتضی سلمان طرقی ( جانشین گردان میثم ) ناصر شیری ( از مربیان تاکتیک دانشگاه امام حسین علیه‌السلام ) منصور کوچک محسنی ( جانشین ) میرعلی رئیسی اسکویی حسن شاه حسینی جعفر جهروتی زاده ( فرمانده گردان تخریب ۲۷ ) ناشناس @yousof_e_moghavemat
✈️✈️✈️✈️✈️✈️✈️✈️✈️ 🔶 [ با کارشکنی سوری ها ] و در پی آن، اخذ تصمیم توسط «شورای عالی دفاع» مبنی بر بازگشت قوای محمد رسول الله (ص) از ، بعدازظهر روز چهارشنبه ۹ تیرماه ۱۳۶۱ ، فرماندهی کل که در قرارگاه مرکزی کربلا حضور داشت، طیِ تلفنگرامی، دستور مراجعت هرچه سریع تر ۲۷ به ایران را به داود کریمی؛ فرمانده سپاه منطقه ۱۰ تهران ابلاغ کرد. متن دستور بدین شرح است: بسمه تعالی تلفنگرام ارجحیت: آنی شماره: ۷۲-۶۹۳ تاریخ: ۱۳۶۱/۴/۹ از: فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا ( سپاه ) به: فرماندهی سپاه منطقه ۱۰ تهران با توجه به رهنمود های امام بزرگوارمان در مورد سرعت دادن به [روند] پایان جنگ تحمیلی، خواهشمند است دستور دهید که ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) تا پایان روز ۱۵ تیرماه سال جاری در منطقه جنوب حضور یابد. بدیهی است معاون تیپ و ارکان ستادی یگان، مخصوصاً عناصر اطلاعات - عملیات و تدارکات، تا روز ۱۲ تیرماه بایستی در قرارگاه مرکزی کربلا حضور پیدا کنند. انشاءالله خداوند و شکست صدّامیان را نزدیک فرماید. قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهی کل سپاه برادر محسن رضایی ⚪️ به دنبال ابلاغ دستور فرماندهی کل سپاه، روند بازگشت نیروهای اعزامی به ایران آغاز شد و جمع کثیری از نیروهای طی چند پرواز از دمشق به تهران انتقال یافتند. اکنون تنها کادرهای ستادی و عملیاتی ۲۷ در و بخشی از بُقاع حضور داشتند و به اتفاق ، درصدد تدوین جدول زمان بندی شده، برای مراجعت تدریجی آنها به ایران بودند. 👈 ادامه دارد... 📚 با اندکی تصرف از کتاب ارزشمند ، صفحه ۷۹۵ و ۷۹۶ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌸🤗⚘💕💞 #پست_ویژه : به مناسبت ولادت عمه جان ( ۱۱ دی ۹۸ ) 👉 حضور #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان در حرم #حضرت_زینب سلام الله علیها - خرداد یا تیر ۱۳۶۱ - #سوریه 💠 ادب و ارادت #حاج_احمد_متوسلیان در این فیلم به زیبایی هرچه تمام تر قابل درک و مشاهده است...🤗 #زیارت #آداب_زیارت #روز_پرستار #احمد #احمد_متوسلیان #حاجی_متوسلیان #متوسلیان #دفاع_مقدس @yousof_e_moghavemat
🌸 #حاج_قاسم_سلیمانی 🚩 ✔ 🌷 از #حاج_قاسم پرسیده بودند: " چه چیزی تو این مدتی که تو #عراق و #سوریه بودی، خیلی سخت بوده واست!!؟" جواب میده: "وقتی تو حرم #اباالفضل_العباس علیه السلام می رفتم، جرئت آب خوردن نداشتم! و این برام خیلی سخت بود..." #سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی #سردار_مقاومت #سردار_حرم #قاسم_سلیمانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی @yousof_e_moghavemat
🔴آخرین روز ... پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود ! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... . ساعت حدود 9 شب حاجی از به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون) @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ #حاج_قاسم_سلیمانی 🌹 در این ویدئو، سخنرانی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی را در جمع فرماندهان و رزمندگان در لحظات اولیه آزاد‌سازی شهر #الحاضر #سوریه از وجود عناصر تروریستی تکفیری داعش مشاهده می فرمائید. 🎬 خوشحالی و شور و شعف در چهره ملکوتی #حاج_قاسم موج می زنه...🤗 #سپهبد_شهید_قاسم_سلیمانی #سیدالشهدای_مقاومت #قاسم_سلیمانی ⚫ @yousof_e_moghavemat ⚫
🚩 🌸 ✔ 💠 📖 که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید: ... ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجتِ «کارگو» [ ویژه حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، درِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. از من پرسید: بگو بدانم چه احساسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟ گفتم : بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید. بعد دست کرد توی جیب پیراهنش،کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحام بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 🔸️ 👉 📚 منبع : کتاب 📸 حضور سردار در کنار وجود نازنین سردار - پادگان دوکوهه. @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🔸️ 👉 🔴 کارشکنی رفعت اسد (صاحب تصاویر فوق) و مقامات سوری ◽️ سعید قاسمی؛ مسئول وقت واحد اطلاعات می گوید: "...در آن زمان، کانال ارتباطی قوای ایرانی با ارتش سوریه ، - برادر حافظ اسد - بود؛ او مسئولیت وزارت دفاع و ریاست سرویس های امنیتی ارتش سوریه را برعهده داشت. یک روز رفعت اسد به محل استقرار بچه ها در آمد و در زمین صبحگاه، سخنرانی عجیبی برای ما ایراد کرد. وقتی مترجم حرف های او را برای ما ترجمه کرد، همه مات و مبهوت شدیم. حرف های خیلی دیپلمات مآبی می زد و لحنی داشت که اصطلاحاً به آن «ادب سرد» می گویند. این ادب سرد، در مضمون حرف هایش جلب توجه می کرد. ⁉️ سخنرانی او که به پایان رسید، از همان جا ، و سایرین متوجه شدند که قلباً پای کار نیستند و صرفاً مایلند ما یک حضور سمبولیک و غیرفعال در منطقه داشته باشیم. برای همین، حرف ها و موضع گیری هایشان عمدتاً در از تعارف و شعار بود. رفعت اسد خیلی روی مسئلۀ آتش بس اعلام شده از طرف که بعد از ورود ما به ، رهبران دمشق به آن تن داده بودند، مانور می داد. ‼ میزبانان سوری ما، با ساده لوحی غیرقابل توجیهی به این ترفند فریب کارانۀ اسرائیلی ها دل خوش کرده بودند. ، یکی به نعل می زد یکی به میخ! از یک طرف، ورد زبانش «آتش بس، آتش بس» بود و از طرف دیگر هم دم به دقیقه روی مسئلۀ ضرورت باقی ماندن بچه های ما در سوریه ، با این عنوان که شما عزیزان ایرانی میهمان ما هستید، مانور می داد. دیدیم قضیه، قضیۀ سیاسی بازی، رعایت قواعد دیپلماسی است و مابقی همه تعارف است و شعار؛ اما باز هم مطلب را چندان جدی نگرفتیم و ظرف یک هفتۀ بعد، روند آموزش و توجیه، خودسازی معنوی و عقیدتی و امور روزمره از قبیل صبحگاه و امثال ذلک در دستور کار نیروها قرار گرفت..." 👈 ادامه دارد... 📕 ، صفحه ۷۸۲ و ۷۸۳ @yousof_e_moghavemat
❤️ ☆بسم رب عشق☆ . 🍃روضه مجسم شنیده ای؟ سوریه از این روضه ها زیاد به خود دیده، از بگیر تا و و... جای جایش روضه است. . 🍃از همان وقتی که زمزمه به مزار پیچید و آسمان * از دیدن این بی حرمتی و آشفتگی طوفانی شد ، در دل هم غوغایی به پا شد غیرتشان به جوش آمد گفتند و راهی زخم دیده شدند تا شاید مرهمی باشند بر روی زخمش😞 . 🍃فاطمیون هم پا در میدان نهادند تا نشان بدهند دوباره تکرار نخواهد شد، شاید از همان موقع بود که سوریه شد مسلخ و شیعیان علی. . 🍃محمود یکی از همان عاشقان بود از آمده بود و به قول خودش، و انسانیت مرز ندارد و هرجا ظلمی باشد شیعه آرام ندارد مخصوصا اینکه سخن (س) هم در میان باشد! . 🍃حال میخواهم از بگویم. روزی که بود و همه عزادار ، جایی هزاران کیلومتر دور تر از ایران در حومه حلب ، سری را از بدن جدا کردند و بدن را گلوله باران😭 . 🍃در دل همسفرش آشوبی بود و خبر همسر آتش به جانش انداخت و خبر شدنش دلش را بیشتر سوزاند. بچه ها دلتنگ برای پدر و چشم انتظار تا پدر را ببینند، برای دو کودک انتظار دیدن پدر سخت است بعد از دو ماه حال پدر آمده با تنی بی سر و پر از جراحت😔 . 🍃روضه مجسم ، تنی پاره پاره است که سر ندارد و که دلتنگ پدر هستند، و ما این چشم های منتظر و دلهای صبورشان هستیم‌😓 . * مرج عذراء که امروز عدرا نامیده می‌شود شهری است در سوریه که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است. . ✍نویسنده : . 🕊 . 📅تاریخ تولد : ۱۵ شهریور ۱۳۶۰ . 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مهر ۱۳۹۵.حومه حلب سوریه . 🥀مزار شهید : مشهد @yousof_e_moghavemat
🔰شیفتـه ی بود و از وقتۍ با ایـــن شهیــد آشنا شـد شـوق پڔواز🕊 دڔ دڔونش، شعلہ‌وڔ شد. او جوان تڔیـــن شهیــد مدافـع حڔم است. 🔰دڔ هڔ وسیلہ‌اۍ خــڔاب میشد، مصطفۍ دڔست مۍکڔده تا جایی کہ اسـم نابغہ کوچک ڔوۍ او گذاشتہ بودند. 🔰موبایــ📱ـل هڔ کدام از اعضاۍ خانواده هم کہ خڔاب میشد، دڔسـت میکڔد بدون اینکــہ آموزشۍ دیـده باشـد.  🔰او بہ دوستانـش گفتہ‌ بود دعـا کنید🤲 تا محرم تمام نشده، من هم شهیــد شوم🌷و پیش بروم کہ روز آخڔ محڔم، او هم شهیـــد شــد🕊 @yousof_e_moghavemat
متولد بهارِ بود، خرداد پنجاهُ هفت. هجده سالگی، قامتش سبز پوش شد و نوزده سال پر افتخار برای کشورش خدمت کرد. 🍃همچو شهرتش، بود و نترس. در قلبِ محبانِ علی(ع) ترس جایی ندارد. که اگر باشد زبان، لبیک گوی نمی‌شود!! 🍃مردی و عاشق خانواده پسری پرافتخار، همسری همراه، پدری دوست‌داشتنی. همه را برای زمین گذاشت و راهی شد...! روحش قرارِ ماندن نداشت...گویی آرامش را در خاکِ می‌دید. 🍃ندای "هَل مِن ناصِر..." خواهرِ ارباب، قدمهایش را برای رفتن محکم کرد و او علی اصغر شد... 🍃اولین روز ، در آستانه میلادِ فخر عالمِ امکان، حضرت ارباب(ع) تقدیر بر رقم خورده بود. @yousof_e_moghavemat
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس 🔺قیمت: ۳۴هزار تومان ✅روزهای آخر آبان ۹۶ خبر شهادت یک جوان در رسانه‌های خبری و شبکه‌های دست به دست شد و نگاه خیلی‌ها را به سمت خودش کشید، کسی از شخصیت و زندگی‌اش اطلاعی وجود نداشت ولی همین عکس‌های کمی او را خیلی زود در بین مردم کرد… بابک نوری هریس در بوکمال به شهادت رسید؛ در خط پایان گروهک تکفیری داعش… حالا کتاب زندگی اش شده است. ⬅️«بیست و هفت روز و یک لبخند» روایتی است از زندگی شهید مدافع حرم، بابک نوری هریس به قلم سرکار فاطمه رهبر از زبان خانواده و دوستان و هم‌رزمان شهید. شهید نوری هریس دانشجوی که داوطلبانه به صفوف رزمندگان مدافع حرم در ملحق شد و در عملیات آزاد سازی منطقه بوکمال در سن ۲۵ سالگی، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. ✅✅✅این کتاب در ۲۰۸ صفحه به چاپ رسیده است و چاپ اول آن در کمتر از دو هفته به رسید و چاپ های بعدی توسط ناشر به بازار کتاب رسیده است. 💠 اورژانس کتاب با قابلیت ارسال در سریع ترین زمان : (👈 برای راهنمایی و سفارش و خرید کلیک کنید): 🆔 @Latifi_book 🆔 @mohammadi1992 @yousof_e_moghavemat
🌷 ۴ تیر ۱۳۹۴ - سالروز شهادت رزمنده مدافع حرم، حامد جوانی ولادت: ۱۳۶۹/۰۸/۲۶ تبریز مجروحیت: ۱۳۹۴/۰۲/۲۳ لاذقیه سوریه شهادت: ۱۳۹۴/۰۴/۰۴ 🌷 🔰حامد جوانی یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم است که در روز ۲۳ اردیبهشت ۹۴📆 در منطقه سوریه مجـــروح شد. بر اثر شدت جراحات حدود ۴۳ روز در و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت بود که سرانجام ۴ تیر ماه ۹۴ به قافله شهدا پیوست🕊🌷 🔰یکی از روز‌های پاییـ🍁ـز ۹۳، خوشحال و خندان به خانه آمد و با ذوق و شوق خاصی گفت: یک خبر خوب دارم. همه سرا پا گوش شدیم تا حامد دلیل آن‌همه را بگوید. حامد گفت: یادتان هست که من همیشه می‌گفتم‌ که ای کاش ۱۴۰۰ سال پیش به دنیا آمده بودم تا در رکاب حضرت (ع) بجنگم و از خاندانش دفاع کنم⁉️ حالا این فرصت برایم پیش آمده تا به بروم و از خواهر حضرت اباعبدالله(ع) دفاع کنم👊 🔰پس از اولین اعزام🚌 پسرم به منطقه و بازگشتش در ، وی مدام از حال هوای منطقه و شرایط سخت جنگ💥 در سوریه تعریف می‌کرد و می‌گفت: «من در آن‌جا به عینیت می‌بینم که چگونه هواپیما‌های✈️ آمریکایی به بمباران داعشی‌هایی که در محاصره نیرو‌های جبهه مقاومت بودند برای آن‌ها با چتر، و مهمات و مواد غذایی🍱 می‌رسانند و به جای داعشی‌ها نیرو‌های و مردمی را بمباران می‌کنند تا راه فراری برای داعشی‌ها باز کنند 🔰با وجود تعیین زمان در روز اول فروردین، حامد به من گفت که «بابا من اکنون شرایط ازدواج ندارم❌ من در این و خانواده ایشان هیچ‌گونه ایرادی نمی‌بینم، هر ایرادی هست از من است. من نمی‌خواهم نام کسی در شناسنامه‌ام📖 ثبت شود و بعدا از آن‌ها شرمسار شوم چرا که اگر این‌بار خدا بخواهد و من عازم شوم مدت زیادی زنده نخواهم بود🚫 🔰از همرزمان حامد شنیدم که در منطقه یک روستای شیعه نشین در محاصره تکفیری‌ها بود و آن‌قدر اوضاع وخیمی داشت که حتی های سوری برای آزادی آن پیش‌قدم نمی‌شدند❌ اما با تخصصی که در مورد مسائل توپ‌خانه💣 و موشکی داشت، با برنامه‌ریزی‌ها و دقیق👌 توپخانه‌ای و دیده‌بانی، ضربه‌های مهلکی💥 بر داعشی‌ها وارد آورده و چنان در دل آن‌ها ایجاد کرده بود که برای نقشه‌هایی کشیده بودند. 🔰ضربات مهلک حامد جوانی به پیکره داعش بحدی بود که بسیاری از تکفیری‌ها از دست او شده بودند و زمانی‌ که با موشک «تاو» مورد هدف🎯 قرار می‌گیرد، از چهار زاویه فیلم‌برداری🎥 می‌شود و تا ماهها این فیلم سر فصل خبر سایت‌ها و شبکه‌های ماهواره‌‌ای بود. @yousof_e_moghavemat
"شهید مدافع حرم درباره میان‌بر رسیدن به عاقبت بخیری چه گفت؟" 🔸شهید مدافع حرم محمود رادمهر معروف به « لشکر ۲۵ کربلا» آبان‌ماه سال ۱۳۹۴📆 به مدت ۵۸ روز به‌ همراه برادرش؛ محمدرضا برای نخستین‌ بار به رفت و در مرحله دوم نیز ۱۴ فروردین‌ماه سال ۱۳۹۵ به جبهه مقاومت اعزام شد. سرانجام در ۱۷ اردیبهشت‌ماه همان سال در به شهادت رسید🕊🌷 🔹این شهید در وصیت‌نامه‌اش📜 درباره میان‌بر شدن نوشته است: اگر می‌خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و عاقبت بخیر شوید، بصیرتتان را افزایش دهید. اطاعت از را بر خود واجب بدانید✅ 🌷 @yousof_e_moghavemat
‍ باکری را همه می‌شناسند نامش که برده می‌شود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهن‌ها نقش می‌بندد دو برادر بودند که قلبشان برای می‌تپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند. قلم اینبار از حمید بنویسد... ، مبارزه را از برادر بزرگترشان آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید قد می‌کشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمی‌کرد. به و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در ، حمید را به آنجا کشاند! تمامِ فکر و ذکرش بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا می‌ریختند رنگ و بویِ را که دید، گویی روحش به رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمی‌کرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد بود و میدان جنگ! بی‌وقفه در بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول "استراحت را گذاشته بود بعد از "! شهادتی که در اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از باز نگشت اما آنچه حاکم است، است به حمید که در دلها مانده فرمانده حمید این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به و منصب و میز نباشد! از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است برای روحِ زمین‌گیرمان بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند! گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما... فرمانده ✍️نویسنده : زهرا قائمی 🌺به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲.جزیره مجنون عراق 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹 @yousof_e_moghavemat
🍃پس از پایان جنگ دفاع مقدس،مردم در گوشه کناره مینشستند و میگفتند اگر بار دیگر شود کسی حاضر نخواهد بود برای دفاع از کشور و راهی شود،با آغاز جنگ و عراق و حمله تروریست های داعشی به حریم آل الله(ع) دلاوران زیادی راهی میدان نبرد شدند و ثابت کردند که این حرف ها یاوه گویی بیش نیست و در هر شرایط و زمانی از اعتقادات مقدس خود دفاع میکنند. 🍃مدافعانی که نظر کرده بودند و غیرتشان اجازه نمیداد پای وحشی خویان به حرم عمشان زینب (س)باز شود.گویا میرفتند که باز قافله حسین(ع)را یاری کنند.همچو شهیدان پر شور و عشق؛و در این راه هیچ چیز مانعشان نبود. چنان که این راه،راه است 🍃تشدید درگیری بین جبهه اسلام و تکفیری ها در سوریه و ، قرار عاشقان بسیاری را ربوده بود و شهید ابوالفضل راه چمنی نیز یکی از این عاشقان بود🕊 🍃دلاوری که فرماندهی تیپ زینبیون را بر عهده داشت و در فرماندهی منش و رفتار موج میزد گویی همان ابراهیم است تنها با نامی دیگر. 🍃روحیه ی خستگی ناپذیر این شهیدان رد پاییست برای رسیدن به سعادت ابدی الگویی با باور های مقدس و آرمان زندگی بی ، ریاضت تدریجی برای رسیدن به است ✍️نویسنده : بنت الهدی 🌸به مناسبت 📅تاریخ تولد : ٢ اسفند ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣٩۵ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای ارمبویه تهران @yousof_e_moghavemat
شهید نوید🌱🕊 (روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری) 📔روایتی است از یک زندگی که روز های گرم تیرماه سال هزار و سیصد و شصت و پنج آغاز می شود و آنگاه با مرورخاطرات فراموش نشدنی زندگی سراسر خیر و برکت او از زبان ، و شهید نوید صفری، اشک روی کلمات قلم مرضیه اعتمادی سر می خورد...✨🌿 از قامت آرزو های آسمانی جوان هم نسل و هم روزگارخودمان فرو می ریزد و در دل صحرای بوکمال به فرجامی متفاوت خواهد رسید...🍃 درست همانطور که او خواسته بود بی سر و بی سامان.... ✍🏻نویسنده:مرضیه اعتمادی ▫️ناشر:شهید کاظمی ▫️قالب کتاب:زندگینامه 📖تعداد صفحات:۲۰۸ صفحه 💳قیمت ۶۰ هزارتومان @yousof_e_moghavemat
. لبخند پاریز🌱😊 کتاب «لبخند پاریزی» در مورد زندگی شهید محمدعلی پاریزی سرداری است که زندگی را از روستای پاریز کرمان آغاز نمود و با شروع جنگ درس و مدرسه را برای دفاع از وطن رها نمود و به عنوان نیروی ادوات و مهمات لشکر ثارالله کرمان شروع به کارکرد... پس از جنگ و گذراندن دوره‌های عملیاتی نظامی بسیار سخت به سمت فرمانده ارشد یزد گمارده شد. در اواخر دهه هشتاد شمسی به پیشنهاد همرزم سابق خود حاج قاسم سلیمانی برای کمک به جبهه مقاومت به لبنان اعزام شد. همچنین با شروع جنگ ایشان به هدایت و مشاوره یگان‌های نظامی این کشور نیز پرداخت. سرانجام سال‌ها مجاهدت این سردار در کشور لبنان به پایان رسید و به فیض رسید...🕊🌾 ✍🏻نویسنده:رخساره ثابتی ▫️ناشر:روایت ۲۷ بعثت ▫️قالب کتاب:زندگینامه 📖تعداد صفحات:۱۷۶ صفحه 💳 قیمت ۱۴هزار تومان ثبت سفارش🌱👇 @ketabkhon78 @yousof_e_moghavemat
📸 عزاداری و سینه زنی رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) در حرم عمۀ سادات حضرت ام المصائب زینب کبری سلام الله علیها - خرداد ۱۳۶۱ ، زینبیه ، دمشق, @yousof_e_moghavemat
دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت کی شود پیش قدمهای تو اسفند شوم؟! 📸 حاج احمد رو می بینید که دست به ضریح حضرت زینب(س) گرفته... تیر ماه شصت و یک @yousof_e_moghavemat