eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
269 دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنه‌ای ... یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنه‌ای... عصر ڪه رفتم محل ڪار، آقای صیادشیرازی پرسید: ڪجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید... با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟! ایشان گفتند: این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی ... خاطره ای از زندگی امیر سپهبد #شهید_علی_صیاد_شیرازی ... منبع: کتاب یادگاران ۱۱ «ڪتاب شهیدصیاد»، صفحه۴۳ #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی @yousof_e_moghavemat
💠 🚩 ✔ 🌸 «...روی هم رفته، در جمع عملیاتی که در جنگ تحمیلی انجام شده، بدون هیچگونه تردید، باید بالاترین امتیاز را به بدهیم. ما عملیات مختلفی داشتیم و هر یک امتیاز مختلفی داشتند. در یک زمینه بالاترین امتیاز را داشت و آن اخلاص، یکپارچگی، وحدت رزمندگان اسلام و ید واحده بودن به معنای واقعی بود. بالاترین امتیاز، معنویت و روحانیت حاکم بود. در جمع عملیات‌هایی که ما داشتیم، از این بالاتر نداشتیم؛ که ملاک خوبی است برای اینکه در آینده، برای بازسازی و تشکّل نیروهای مسلح، الگوهای گذشته را ملاک قرار بدهیم. آن موقع، امکانات محدود بود و شاید همین محدودیت ها باعث شده بود تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم. اگر انسان تقوا و اعتقاد و ایمان را خوب به کار ببرد با همین امکانات، بهتر از آن زمان می توان به وحدت و یکپارچگی رسید.🌹 📩 📑 📚 برگرفته از کتاب خوب و جالب : خاطرات ، صفحات ۲۵۵ و ۲۵۶ ✔ . . 🔶️ منبع تصویر: سایت http://www.iichs.ir/🔶️ . . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🐑 😅 🐏 🤗 «...بعد از گرفتن جاده "جات راوین" روی تپه ای سنگر زدیم. شب دیدیم که صدای زنگوله می آید. مطمئن بودم که همراه این گله، ضدانقلاب دارد نزدیک می شود و قصد حمله به مواضع ما را دارد. گذاشتم تا نزدیکتر شوند.🕒 نزدیک شدند و دیدند ما تیراندازی نکردیم. خواستند با شلیک یک آر.پی.جی آزمایش کنند. آر.پی.جی وسط مواضع ما خورد. چیزی نگفتیم. گفتم: "بگذارید باز هم نزدیک شوند تا آن‌ها را ببینیم و با یک رگبار کلک آن‌ها کنده شود."🔥 یکی از محافظانِ من، تفنگ مرا برداشت و شروع کرد به رگبار بستن. بدون اجازه هم این کار را کرد. همه ارتشی ها شروع کردند به رگبار بستن.🚀 ضدانقلاب جنازه ها را سریع برد؛ ولی خونها باقی مانده بود. در همین رگباری که شلیک شد و ادامه هم پیدا نکرد، آنها تعدادی کشته دادند. آنقدر نزدیک شده بودند که با این آتش، خیلی از آنها به درک واصل شدند. تعدادی هم مجروح شدند که آن‌ها را برده بودند. ساعت سه بعد از نیمه شب بود. گلوله به گوسفندها خورده بود و ناله گوسفندها بلند بود. به محافظم گفتم: "برای اینکه گوسفندان تلف نشوند، آن‌هایی را که زخمی هستند، سر ببرید."🙃 بچه‌ها هشت روز بود که چیزی نخورده بودند. حدود هفتاد هشتاد تا گوسفند بود. سیزده تا زخمی شده بودند که سر بریدند و بقیه را آوردند و گفتند: "صاحب ندارند."🤭 مجبور بودم خودم تصمیم بگیرم که در آن وضعیت با این گوسفندها چه بکنیم. تشخیص دادم که گوسفندها عامل ضدانقلاب بودند و صاحب هم ندارند!😉 صبح، بلافاصله دموکرات‌ها از توی بیسیم با ما صحبت کردند و گفتند: "شما گوسفندهای مستضعفان را گرفته‌اید." و از این صحبت‌ها. گفتم: "مستضعفانی که بخواهند با آر.پی.جی به ما حمله کنند، مستضعف نیستند. باید حساب آنها را برسیم."🤫 دستور دادم گوسفندها را بین ستون تقسیم کنند. تا دو سه روز بچه‌ها کباب خوردند و جبران آن هشت روز نان خشک و کنسرو خوردن شد.🐑🤭🙏 . . 📚 با تخلیص و اختصار ، برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی - خاطرات ، صفحه ۱۰۵ و ۱۰۶ 🧤 . . .
💗 حاج احمد 💗
(قسمت دوم: عذرخواهی )😍 ✔ ✅ 💠 از آن ته دیدم آقای رحیم صفوی با علامت دارد حرف می‌زند. توصیه به آرامش می کرد. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می گفت مسئله ای نیست. هم متوجه بود که این طور باید گفت و هم متوجه بود که این صحنه طبیعی است، باید تحملش کرد.❗ . من غافل شده بودم؛ ولی در اثر برخورد روانی برادر رحیم صفوی، کمی تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: "در نهایت به تندی دستور را ابلاغ می کنم بالاخره باید اجرا شود میدان جنگ است و بایستی یک خورده روح و روان هم آماده باشد." خداوند متعال می فرماید: "فَانَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا" (سوره انشراح آیه ۴) او ما را کشاند تا نقطه اوج سختی و ناگهان آسانی را نازل کرد، بدون اینکه خودمان نقش زیادی داشته باشیم.❗ . جریان جلسه ناگهان برگشت. برادر گفت: "من خیلی عذر می خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیم و الان می رویم به دنبال اجرا. هیچ نگران نباشید." برادر خرازی هم همینطور. همه شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور. این طور شد که گفتم: "بسیار خوب! این قدر هم وقت دارید. سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید."❗ . آنها که رفتند، غبار غمی دلم را گرفت. در دل گفتم: "خدایا! با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت، آن وقت چه کار کنیم؟ دفعه بعد، توی اتاق‌های جنگ، نمی شود این طور دستور داد! چون یاد صحنه‌های قبلی می‌کنند." به آخر خاطرات این عملیات که برسیم، می بینید خداوند متعال چطور یاری و نصرتش را بر ما وارد کرد و ما از شکرگزاری به درگاه خدا، برای نعمت هایی به ما داده، غافلیم.🌸 ❕❕ ❗❗ 📚 برگرفته کتاب خواندنی و جذاب - خاطرات ، صفحات ۲۶۸ الی ۲۷۱ 🖨 . . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💐 🌸 ✔ 🖨 📚 💠 ✅ 🔸️عنوان کتاب: (روایتی از زندگی ) 🔸️نوشته: محسن مومنی 🔸️مشخصات نشر: تهران، انتشارات 🔸️نوبت چاپ: بیست و چهارم، ۱۳۹۸ 🔸️تعداد صفحه: ۳۸۴ 🔸️قیمت: ۲۸۵۰۰ تومان 🌸کتاب تجلیل شده رهبر فرزانه انقلاب ✅ . . ↙️ برشی از کتاب:↘️ ✔ «... صبح شنبه ۲۱ فروردین، وقتی که او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می کرد، مقابل خانه‌اش منافقی در لباس خدمتگزار در کمین او نشسته بود. در سازمان آن‌ها سرلشکر لابد به خاطر جانبازی هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محکوم شده بود! اکنون رهبران سازمان مُصر بودند ماموریت ناتمام فروردین ۶۱ را تمام کنند.⚘ . سرانجام لحظه موعود فرا رسید. ساعت ۶:۴۵ در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش در پارکینگ را ببندد و به او برسد. معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می رساند...💠 . ادامه ماجرا را پلیس چنین گزارش داد: "...مهاجم ناشناس در پوشش کارگر رفتگر به محض خروج امیر از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد، منتظر ماند تا خواسته اش را بیان کند. مرد مهاجم پاکت نامه ای را به دست تیمسار داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال باز کردن پاکت بود که ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودکاری که پنهان کرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه سر، سینه و شکم قرار داد و از محل حادثه گریخت. بر اساس اظهارات شاهدان، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیکان که در فاصله چند متری منزل تیمسار توقف کرده بود، دوید و به کمک همدست خود از محل گریخت... پیکر غرق به خون تیمسار ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان ۵۰۵ ارتش منتقل شد اما سرانجام بر اثر شدت جراحت به رسید..." و اما خبر شهادت همه ایران را تکان داد. ملت، به سوگ نشست...»🚩 🌸 💕 📚 ، صفحه ۳۷۳ و ۳۷۴ 🔸️ . . @yousof_e_moghavemat