eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
284 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 📙 - هرچقدر نیروهای ۲۷ به نزدیک تر می شوند، استحکامات و موانع جهت جلوگیری از بازپس گیری بیشتر می شود . ( ) - : ... عراق به قدری از بابت خیالش راحت بود که فکر می کرد تا ۲۰ سال بعد هم ما نمی توانیم به نزدیک شویم. - کار فوق العاده و دو نیروی شجاع و از جان گذشته در امر شناسایی منطقه برای مرحلۀ سوم. 🔴 بعداز ظهرِ شنبه ، ۶۱ ، همۀ نیروهای تیپ در پشت خاکریز های کانال آماده اند تا به محض تاریک شدن هوا ، یورش نهایی خود را به سمت مواضع دشمن شروع کنند. 🕙 ساعت ۲۲:۱۵ ، گشودن مناسبی توسط عوامل تخریب به مسئولیت و حرکت به سمت مواضع دشمن از نقطۀ رهایی. - پیشروی و به ترتیب به فرماندهی و بر روی و آتش شدید دشمن روی نیروها 📢 آغاز عملیات در ساعت ۲۲:۳۰ ، شنبه ۶۱ با رمز (ص) و با هدف . - عبور نیروهای تیپ از یک کنار و آتش بسیار سنگین 🌹 ؛ معاون ، شجاعانه و دلاورانه به می رسد. با ۳ ، خود را به خاکریز دشمن می زند و انفجار نارنجک ها دشمن را از کار می اندازد و خود مورد اصابت گلوله های قرار می گیرد و با فروریختن دژ ، مانع عبور از سر راه رزمندگان برداشته می شود. - خالی بودن جناح راست و چپ و فریادهای مکرر ایشان بر سر مبنی بر اینکه هم از چپ می خورد هم از راست 🌞 هوا روشن شده است به دلیل خالی ماندن جناحین، عملیات تا صبح روز دوم طول می کشد... 📚 منبع : کتاب ارزشمند http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🔈🔉🔊🔈🔉🔊🔈🔉🔊🔈🔉🔊 🔶 سپاه محمّد (ص) می آید 🔶 ⬜ شنبه ۵ تیر رئیس جمهوری به منزل ما آمدند و باهم به زیارت رفتیم. راجع به کمک به در مقابل [حملات] اسرائیل مذاکره کردیم. امام با حضور ما در آن جبهه، با شرایط موجود، دارند و معتقدند : « عرب ها [ با اسرائیل ] جنگ جدّی نخواهند کرد و درگیری بیشتر ما [ در آن جبهه ] ، باعث می شود که در جبهۀ جنگ با عراق، دچار وقفه شویم و در آنجا هم به جایی نرسیم. بالاخره قرار شد اگر به طور جدّی از طرف جنگ شد، شرکت کنیم. ... افطار مهمان آقای بودم. سرهنگ هم ماند و راجع به ، براساس نظر جدید امام، تصمیم هایی اتّخاذ شد. ... خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی ⬆⬆⬆⬆⬆⬆ 🔵 در آن زمان هنوز تعدادی از نیروهای کادر در پادگان امام حسین (ع) سپاه تهران حضور داشتند و بی صبرانه منتظر بودند تا راهی شوند. به منظور سرکشی از این کادرها وارد پادگان امام حسین (ع) شد. این📚 منبع : کتاب ارزشمند Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😃 😉 ↘ ↘ ↘ 🍁...چند روز بعد، سر و کلۀ یک جیپ که از جادۀ عقب به سمت می آمد، پیدا شد. یک راست، پشت دیدگاه ایستاد. چند نفر پیاده شدند. فرمانده محور به سمت آنها دوید و با ادب تمام به آنها خیر مقدم گفت. با خودم گفتم اینها حتماً از مقاماتند. چهار نفرشان بودند. هم بود و یک تمام. تمامی شان داخل دیدگاه آمدند و با دوربین منطقه را دید زدند. از حرف هایشان پیدا بود که خبرهایی است؛ لابه لای صحبت، همدیگر را خیلی مؤدبانه "برادر " ، "برادر " خطاب می کردند. از میان این اسامی، نام کمی برایم آشنا بود. در سپاه شنیده بودم فرمانده فردی است مقتدر و شجاع و باصلابت به نام . اما هیچ کدام از این چهار نفر از نظر جثه و هیکل به آن خیالی من شبیه نبودند. وقت نماز ظهر بود. وضو گرفتم و خودم را به صف آنها رساندم. قبل از نماز٬ آن جوان لاغر اندام که صدایش می کردند، کنارم نشست و با خوش رویی گفت: «خسته نباشی دلاور! اهل کجایی؟» - همدان - چند وقت است اینجایی؟ - نزدیک دو ماه. نگذاشتم سؤال دیگری بپرسد. گفتم: «کارم دیده بانی است. کار با خمپاره ۱۲۰ را هم بلدم و البته هرکار دیگری که لازم داشته باشد انجام می دهم. فقط یک سؤال دارم.» - بپرس جانم. - اینجا می خواهد بشود؟ صدای مؤذن که بلند شد دستی روی سرم کشید و رو به قبله ایستاد و بین دو نماز بلند شد و مقابل هفت هشت نفری که نشسته بودیم شروع به صحبت کرد. اول به همان سرهنگ تا ارتشی که نامش بود خیر مقدم گفت و سپس از پیروزی اسلام بر کفر گفت و... خودش بود. که ذهنیت موهوم من از او یک آدم گنده با لباس و هیبت خاص ساخته بود. به گونه ای از درماندگی نیروهای حرف می زد که ترس را مثل باران از دل من شُست. 🍃 🍂 🍁 📚 با اندکی تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند و جالب ، خاطرات 🌸 💕 📷 ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰ ، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) - نفر سوم از چپ نشسته کنار پنجره ، ⬇⬇⬇ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💐 🌸 ✔ 🖨 📚 💠 ✅ 🔸️عنوان کتاب: (روایتی از زندگی ) 🔸️نوشته: محسن مومنی 🔸️مشخصات نشر: تهران، انتشارات 🔸️نوبت چاپ: بیست و چهارم، ۱۳۹۸ 🔸️تعداد صفحه: ۳۸۴ 🔸️قیمت: ۲۸۵۰۰ تومان 🌸کتاب تجلیل شده رهبر فرزانه انقلاب ✅ . . ↙️ برشی از کتاب:↘️ ✔ «... صبح شنبه ۲۱ فروردین، وقتی که او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می کرد، مقابل خانه‌اش منافقی در لباس خدمتگزار در کمین او نشسته بود. در سازمان آن‌ها سرلشکر لابد به خاطر جانبازی هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محکوم شده بود! اکنون رهبران سازمان مُصر بودند ماموریت ناتمام فروردین ۶۱ را تمام کنند.⚘ . سرانجام لحظه موعود فرا رسید. ساعت ۶:۴۵ در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش در پارکینگ را ببندد و به او برسد. معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می رساند...💠 . ادامه ماجرا را پلیس چنین گزارش داد: "...مهاجم ناشناس در پوشش کارگر رفتگر به محض خروج امیر از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد، منتظر ماند تا خواسته اش را بیان کند. مرد مهاجم پاکت نامه ای را به دست تیمسار داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال باز کردن پاکت بود که ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودکاری که پنهان کرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه سر، سینه و شکم قرار داد و از محل حادثه گریخت. بر اساس اظهارات شاهدان، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیکان که در فاصله چند متری منزل تیمسار توقف کرده بود، دوید و به کمک همدست خود از محل گریخت... پیکر غرق به خون تیمسار ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان ۵۰۵ ارتش منتقل شد اما سرانجام بر اثر شدت جراحت به رسید..." و اما خبر شهادت همه ایران را تکان داد. ملت، به سوگ نشست...»🚩 🌸 💕 📚 ، صفحه ۳۷۳ و ۳۷۴ 🔸️ . . @yousof_e_moghavemat
💥 💣 ☆ ♡ ● تحلیل های ناشی از ناکامی ایران در از لسان مبارک سپهبد : ✔ ▪️"...یک عدّه می گویند اگر مهندسی رزمی آن خاکریز تامینی را زده بود، ما به مشکل برنمی خوردیم. ▪️عدّه دیگری می گویند ما توکّل و توجّهمان به خدا کمتر و توجّه در جهت خودمان بیشتر بود. ▪️عدّه سومی هم هست که می گویند دشمن قوی تر شده بود. 👌 ...من همه این تحلیل ها را قبول دارم؛ ولیکن من بُعد اصلی را در این می بینم و می گویم ، و از عملیات های قبلی کمتر بود و در اینجا کم آوردیم. حالت غرور هم به وجود آمده بود و سپاه و ارتش به سمت خودمحوری رفته بودند و حرف همدیگر را قبول نداشتند و مثل گذشته یک کاسه و یَدِ واحده نشدند..." ⁉️ 💠 عدم موفقیت ، وضعیت جنگ را به سوی یک سوق داد و حامیان منطقه‌ای و جهانیِ رژیم بعثی را در جلوگیری از تحقّق خواسته‌های ایران مصرتر کرد. نقطه عطفی در شد که جنگ به قسمت میانی جبهه کشیده شد و خط دفاعی گسترش پیدا کرد. آمار کلّی تلفات و خسارات وارده به ارتش متجاوز رژیم بعث در این عملیات عبارتند از: ↘️ تانک و نفربر: ۱۰۹۷ دستگاه کشته و زخمی: ۷۴۰۰ نفر اسیر: ۱۳۵۱ نفر. ✔ زمان ۴ لشکر و ۳ تیپ زرهی سپاه سوم ارتش بعث به میزان ۲۰ تا ۶۰ درصد منهدم شدند و ۹ تیپ پیاده دشمن نیز بین ۲۰ تا ۱۰۰ درصد متحمّل خسارات و تلفات گردیدند. 🌸 🚩 💕 💥 @yousof_e_moghavemat
✅ پست ۵۲ 📜 🔶 در روز هفتم آبان ۱۳۶۲ جلسه مشترک فرماندهان تیپ‌ها و لشکرهای نیروی زمینی سپاه و مسئولین قرارگاه مقدّم نزاجا با حضور: محسن رضایی، علی شمعخانی، سید رحیم صفوی و سرهنگ علی صیاد شیرازی تشکیل شد. در جریان این نشست؛ فرماندهان یگان‌ها گزارشی از عملکرد عملیاتی و وضعیت فعلی یگان خود ارائه دادند. در این جلسه، گفت که ما ۹ گردان آماده عملیات داریم. همچنین در این جلسه، در باب اجرای تک برای تصرف کانی مانگا و رسیدن به دشت نالپاریز، دو دیدگاه وجود داشت: ۱- فرماندهان ارتش؛ به ویژه بر اجرای عملیات از سمت راست کانی مانگا (غرب) و رسیدن به نالپاریز تاکید داشتند. ۲- در مقابل و به میزان کمتری مهدی باکری، معتقد بودند که تصرف کانی مانگا باید از سمت چپ آن (شرق) صورت گیرد که مشاجره جدّی و سختی بیت همت و صیاد شیرازی درگرفت...!!! @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😟 ☆ ♡ 🔵 وقتی ما در پادگان مریوان بودیم، بنی‌صدر سفارش کرده بود که به ما مهمات ندهند! آن زمان فرمانده کل قوا بود و دستور داد که به بچه‌های پاسدار مهمات ندهند. اصلاً بچه‌های پاسدار را قبول نداشت. یادم هست یک‌دفعه به پادگان رفتیم و با سرهنگ نخعی درگیر شدیم. آقای سرهنگ جمالی را به مریوان فرستاده بود که بین ارتش و سپاه هماهنگی ایجاد کند. آن موقع صادق نوبخت شهید شده بود و به بچه‌ها گفته بودم کارها را به من بگویید. جمالی که رسید، گفت: «چه شده؟» گفتم: «ما مهمات می‌خواهیم. به ما نمی‌دهد و دری‌وری هم می‌گوید.» گفت: «تو این آکله [یعنی ] را ببر، هرچه می‌خواهید خودم به شما می‌دهم.» البته دعوای زرگری بود و یک درگیری جدی نبود. رفتم درِ گوش گفتم: «مهمات درست شد.» گفت: «درست شد؟ پس برویم.» بعد رو به سرهنگ نخعی گفت: «حواست باشد که دیگر پررو نشوی و از این حرف‌ها نزنی. ما برای حق آمده‌ایم که بجنگیم.» ولی کار به جایی رسید که ارتشی‌ها هم فرماندهی احمد را پذیرفتند. صلابت احمد این فرصت را به آنها داد که درکش کرده و او را قبول کنند. بارها اتفاق افتاده بود که جمالی در جلسه‌ای گفت: «احمد را نه می‌شود دور انداخت و نه می‌شود تحملش کرد. این آکله اگر نباشد، هیچی درست نیست. وقتی که می‌آید، زندگی می‌آید.» سرهنگ جمالی الآن در آمریکاست. تحصیل‌کرده‌ی آنجا بود. من با گوش‌های خودم این را شنیدم. پشت سرش به او «آکله» می‌گفت. می‌خندید و می‌گفت: «این آکله را از این محل ببر، من هرچه بخواهی به تو می‌دهم.» را دوست داشت. می‌گفت: «بدون او منطقه روی آرامش نمی‌بیند. اگر او نباشد، انگار هیچ‌کس نیست.» ☆ ♡ - به روایت سردار حاج‌رضا غزلی؛ از نیروهای اطلاعات-عملیات سپاه مریوان، برگرفته کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ کتاب. ✔ 🌸 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😟 ☆ ♡ 🔵 وقتی ما در پادگان مریوان بودیم، بنی‌صدر سفارش کرده بود که به ما مهمات ندهند! آن زمان فرمانده کل قوا بود و دستور داد که به بچه‌های پاسدار مهمات ندهند. اصلاً بچه‌های پاسدار را قبول نداشت. یادم هست یک‌دفعه به پادگان رفتیم و با سرهنگ نخعی درگیر شدیم. آقای سرهنگ جمالی را به مریوان فرستاده بود که بین ارتش و سپاه هماهنگی ایجاد کند. آن موقع صادق نوبخت شهید شده بود و به بچه‌ها گفته بودم کارها را به من بگویید. جمالی که رسید، گفت: «چه شده؟» گفتم: «ما مهمات می‌خواهیم. به ما نمی‌دهد و دری‌وری هم می‌گوید.» گفت: «تو این آکله [یعنی ] را ببر، هرچه می‌خواهید خودم به شما می‌دهم.» البته دعوای زرگری بود و یک درگیری جدی نبود. رفتم درِ گوش گفتم: «مهمات درست شد.» گفت: «درست شد؟ پس برویم.» بعد رو به سرهنگ نخعی گفت: «حواست باشد که دیگر پررو نشوی و از این حرف‌ها نزنی. ما برای حق آمده‌ایم که بجنگیم.» ولی کار به جایی رسید که ارتشی‌ها هم فرماندهی احمد را پذیرفتند. صلابت احمد این فرصت را به آنها داد که درکش کرده و او را قبول کنند. بارها اتفاق افتاده بود که جمالی در جلسه‌ای گفت: «احمد را نه می‌شود دور انداخت و نه می‌شود تحملش کرد. این آکله اگر نباشد، هیچی درست نیست. وقتی که می‌آید، زندگی می‌آید.» سرهنگ جمالی الآن در آمریکاست. تحصیل‌کرده‌ی آنجا بود. من با گوش‌های خودم این را شنیدم. پشت سرش به او «آکله» می‌گفت. می‌خندید و می‌گفت: «این آکله را از این محل ببر، من هرچه بخواهی به تو می‌دهم.» را دوست داشت. می‌گفت: «بدون او منطقه روی آرامش نمی‌بیند. اگر او نباشد، انگار هیچ‌کس نیست.» ☆ ♡ - به روایت سردار حاج‌رضا غزلی؛ از نیروهای اطلاعات-عملیات سپاه مریوان، برگرفته کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۳۳ و ۱۳۴ کتاب. ✔ 🌸 @yousof_e_moghavemat
📷 تصویر سمت چپ👆: 💠 رزمندگان، نماز جماعت را به شهید اقتدا کرده‌اند 🔹 مکان: ارتفاعات مرزی بین منطقه پاوه و مریوان 🌼🌸🍀در صف نماز، جاویدالاثر حاج احمد ، شهید و نیز دیده می‌شوند ا🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱 💠 خاطره‌ای از شهید 🔸 در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی‌کوپتر. ایشان مدام به ساعتشان نگاه می‌کرد. علت را پرسیدم، گفت: موقع اذان است. به خلبان اشاره کرد و گفت: همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. 🔹 خلبان پاسخ داد: این منطقه امن نیست و اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. 🌿 شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز بخوانیم. 🌸🍀 خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر همانجا نشست. از آب قمقمه‌ای که داشت وضو گرفتیم و نماز خواندیم. (راوی: از همراهان شهید) @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌓 شامگاه جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ — جلسه حاج احمد متوسلیان، فرمانده تیپ ۲۷ با گردان‌های تحت امر 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴ا 🔵 اهمیت فوق العاده 🔴 روزهای حساس عملیات بیت المقدس ✍️ با اتمام سه مرحله‌ از عملیات سنگین بیت المقدس، دیگر نه توانی برای ادامه‌ عملیات باقی ماند و نه نیروی کارآمدی برای بازسازی گردان‌ها وجود داشا، به گونه‌ای که فرماندهان در تصمیم‌گیری نهایی با مشکل و تردید مواجه شدند. شهبد همت؛ جانشین تیپ ۲۷ در این خصوص می‌گوید:👇👇 «… برادران عزیز، بسیجیان با ایمان! 📑 به خدمت شما عرض کنم که در آن وضعیت بحرانی، بعد از آن همه درگیری، دیگر مغزها خسته شده بود! یعنی برای مرحله‌ی نهایی عملیات الی بیت المقدس هیچ کدام از فرماندهان نمی‌دانستند چه تصمیمی بگیرند. با آن شرایطی که پیش آمده بود، تردید داشتند که آیا داخل خونین ‌شهر بشوند یا نشوند؟ از طرف دیگر؛ چون تلفات داده بودیم، کیفیت نیروهایمان به شدّت افت کرده و همین امر باعث شده بود که همه‌ی ما دودل شویم که آیا به داخل خونین شهر برویم یا نرویم؟ اگر برویم، آیا ضربه نخواهیم خورد دیگر هیچ کس قدرت تصمیم‌گیری نداشت. تا این که قرار شد برادران عزیزمان محسن رضایی و صیّاد شیرازی به محضر حضرت امام شرفیاب بشوند. این دو برادر خدمت امام رسیدند و به ایشان عرض کردند که ورود به خرّمشهر داری چنین سختی‌هاست. ما هرچه پیش‌بینی می‌کنیم، می‌بینیم نیروی ما برای اجرای مرحله‌ی نهایی عملیات کافی نیست. استحکامات دشمن فوق‌العاده زیاد است و ما نمی‌توانیم به او حمله کنیم؛ ولی باز در عین حال قادر به تصمیم‌گیری نهایی هم نیستیم. شما نظر بدهید که ما چه باید بکنیم؟ حمله بکنیم یا نکنیم؟ 🔺تمام این صحبت‌ها را که مطرح کردند، در جواب آن‌ها فرمودند: تا توکّل‌تان چقدر باشد❗️ 💠 در این لحظه برادران ما – و – دیگر ننشستند و سریع حرکت کردند به سمت جنوب؛ کلّ فرماندهان لشکرها و تیپ‌ها را احضار کردند و به آن‌ها گفتند ما مسایل و مشکلات‌مان را با امام مطرح کردیم و ایشان در جواب ما فرمودند: تا توکّل‌تان چقدر باشد! 🍃 این موضوع در روحیه‌ی برادرها خیلی تأثیر گذاشت، طوری که آن‌جا برادرها همه به گریه افتادند و می‌گفتند: لابد توکّل‌مان ضعیف است دیگر، لابد توکّل نداریم که امام چنین صحبتی فرموده! این شد که همه عزم‌شان را جزم کردند تا با توکّل به خدا، خودشان را برای اجرای مرحله‌ی پایانی عملیات آماده کنند.» ا🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴 📄 بعد از ابلاغ پیام امام، نیز با پای گچ گرفته و عصا به دست، وارد منطقه می‌شود و به کمک و ، با سرعت هر چه تمام‌تر سازمان رزم تیپ ۲۷ را تمام می‌کنند. او در جلسه توجیهی قبل عملیات، در ۲۴ اردیبهشت اهمیت حیاتی آزادسازی را یادآور شده و دستورات لازم را به معاونین و مسئولین تیپ می دهد. ⚪️ صحبت های حاج احمد متوسلیان در شامگاه جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱، در جلسه فرماندهان گردان‌های تیپ ۲۷ 👇👇 🔸… برادرها، باید به خدمت شما عرض کنم که لازم است سریعاً کارها را شروع کنیم؛ و آماده‌ عملیات بشویم؛ عملیات برای آزادسازی 💢 باید بدانید که عملیات به هیچ وجه لغو شدنی نیست. ولو این که حتّی یک نفر هم زنده نماند، لغو عملیات نخواهیم داشت؛ مرگ با آزادی خرّمشهر. من دیشب هم خدمت تعدادی از برادرها عرض کردم: الآن دیگر به عنوان یک نمادِ مطرح شده و ما در حال حاضر به شدّت در یک تنگنای سیاسی هستیم و حیات سیاسی این مملکت بستگی دارد به آزاد شدن خرّمشهر. همین‌طور، حیات سیاسی رژیم عراق هم بستگی به حفظ خرّمشهر دارد. گردان‌هایی که من الآن اسامی آن را ذکر می‌کنم باید بازسازی شوند و نیروهای خودشان را از برادر دستواره – مسؤول پرسنلی تیپ – تحویل بگیرند . . . 🔸پس از خاتمه‌ی جلسه، همه‌ رده‌های ستادی و فرماندهی تیپ ۲۷ متفقاً دست به کار شده تا کار آماده‌سازی تیپ را انجام دهند. @yousof_e_moghavemat
📷 تصویر سمت چپ👆: 🌴 اقامه نماز جماعت به امامت یک ارتشی 🔹️ نماز یک نجوای عاشقانه با محبوب /// 🔹 مکان: ارتفاعات مرزی بین منطقه پاوه و مریوان / تابستان ۱۳۶۰ 🌼🌸🍀در صف نماز، جاویدالاثر حاج احمد ، شهید و نیز دیده می‌شوند ا🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱 💠 خاطره‌ای از شهید 🔸 در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی‌کوپتر. ایشان مدام به ساعتشان نگاه می‌کرد. علت را پرسیدم، گفت: موقع اذان است. به خلبان اشاره کرد و گفت: همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. 🔹 خلبان پاسخ داد: این منطقه امن نیست و اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. 🌿 شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز بخوانیم. 🌸🍀 خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر همانجا نشست. از آب قمقمه‌ای که داشت وضو گرفتیم و نماز خواندیم. (راوی: از همراهان شهید) @yousof_e_moghavemat
📷 تصویر سمت چپ👆: 🌴 اقامه نماز جماعت به امامت یک ارتشی 🔹️ نماز یک نجوای عاشقانه با محبوب /// 🔹 مکان: ارتفاعات مرزی بین منطقه پاوه و مریوان / تابستان ۱۳۶۰ 🌼🌸🍀در صف نماز، جاویدالاثر حاج احمد ، شهید و نیز دیده می‌شوند ا🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱 💠 خاطره‌ای از شهید 🔸 در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی‌کوپتر. ایشان مدام به ساعتشان نگاه می‌کرد. علت را پرسیدم، گفت: موقع اذان است. به خلبان اشاره کرد و گفت: همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. 🔹 خلبان پاسخ داد: این منطقه امن نیست و اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. 🌿 شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز بخوانیم. 🌸🍀 خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر همانجا نشست. از آب قمقمه‌ای که داشت وضو گرفتیم و نماز خواندیم. (راوی: از همراهان شهید) @yousof_e_moghavemat