eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
😃 😉 ↘ ↘ ↘ 🍁...چند روز بعد، سر و کلۀ یک جیپ که از جادۀ عقب به سمت می آمد، پیدا شد. یک راست، پشت دیدگاه ایستاد. چند نفر پیاده شدند. فرمانده محور به سمت آنها دوید و با ادب تمام به آنها خیر مقدم گفت. با خودم گفتم اینها حتماً از مقاماتند. چهار نفرشان بودند. هم بود و یک تمام. تمامی شان داخل دیدگاه آمدند و با دوربین منطقه را دید زدند. از حرف هایشان پیدا بود که خبرهایی است؛ لابه لای صحبت، همدیگر را خیلی مؤدبانه "برادر " ، "برادر " خطاب می کردند. از میان این اسامی، نام کمی برایم آشنا بود. در سپاه شنیده بودم فرمانده فردی است مقتدر و شجاع و باصلابت به نام . اما هیچ کدام از این چهار نفر از نظر جثه و هیکل به آن خیالی من شبیه نبودند. وقت نماز ظهر بود. وضو گرفتم و خودم را به صف آنها رساندم. قبل از نماز٬ آن جوان لاغر اندام که صدایش می کردند، کنارم نشست و با خوش رویی گفت: «خسته نباشی دلاور! اهل کجایی؟» - همدان - چند وقت است اینجایی؟ - نزدیک دو ماه. نگذاشتم سؤال دیگری بپرسد. گفتم: «کارم دیده بانی است. کار با خمپاره ۱۲۰ را هم بلدم و البته هرکار دیگری که لازم داشته باشد انجام می دهم. فقط یک سؤال دارم.» - بپرس جانم. - اینجا می خواهد بشود؟ صدای مؤذن که بلند شد دستی روی سرم کشید و رو به قبله ایستاد و بین دو نماز بلند شد و مقابل هفت هشت نفری که نشسته بودیم شروع به صحبت کرد. اول به همان سرهنگ تا ارتشی که نامش بود خیر مقدم گفت و سپس از پیروزی اسلام بر کفر گفت و... خودش بود. که ذهنیت موهوم من از او یک آدم گنده با لباس و هیبت خاص ساخته بود. به گونه ای از درماندگی نیروهای حرف می زد که ترس را مثل باران از دل من شُست. 🍃 🍂 🍁 📚 با اندکی تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند و جالب ، خاطرات 🌸 💕 📷 ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰ ، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) - نفر سوم از چپ نشسته کنار پنجره ، ⬇⬇⬇ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍃می‌گویند باید از شما نوشت! نوشت تا در یادها بمانید...! اما مگر انسانهای زنده از یادها پاک می شوند؟ بعید می دانم کسی بتواند شما را فراموش کند! 🍃مگر کسی که قلب را می شکافد، بر بلند ترین نقطه آن می کند فراموش شد نیست؟! بعید می دانم... 🍃شُهرَتَت صیاد است؛ صیاد قلب هایی!! قلب هایی که در زمین برای فرزند آسمان می تپد!❤️ 🍃عادت داریم وقتی فردی عاقبت به می شود، می گوییم آسمانی شد...اما تو از همان ابتدا آسمانی بودی حتی جسمت هم روی زمین نبود! 🍃هر چه از شما شنیده ام ختم می شود به همراهی یاور آهنی ات در قلب آسمان، که برای آرامش مردم زمین می کردی و چه آرامشی بر قلبها حاکم بود آن زمانی که در آسمان می چرخید♡ 🍃آرامش آسمانی ات حوالی مزارت هم حس می شود! پر از امنیت و و حس غرور... 🍃صیاد قلب هایمان باش! صیاد دلهایی که گاهی به قلاب گیر می کند! دست دلمان را بگیر...زورمان به شیطان و سپاهش نمی رسد😔 🍃باید ابَرمردی چون تو پُشتمان باشد... در آسمانی اما در زمین گرمی حضورت را به جان می کشیم... 🍃فرزند آسمان، قلب واماندگان زمینی را دریاب... صیاد دلم باش؛ 🌹 ✍نویسنده: زهرا قائمی 🌺به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۲۳ خرداد ۱۳۲۳. مشهد 📅 تاریخ شهادت: ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
فرازی از کتاب: ❂○° مسیح کردستان °○❂ 👇👇👇 💠 بخشی از گلوله هایی که روی سر ما می‌ریزند غنائمی است که از ارتش گرفته‌اند. سرهنگ ستاری پادگان را محکم گرفته و وا نمی‌دهد. او افسر با دل و جراتی است. جوانی ریش تراشیده و سبیل کوتاه وارد شد و به گفت: "دارند پیشروی می کنند." - نیروها را از پادگان خارج کن و در همان محلی که شناسایی کرده بودیم آماده باش، بپا سمت خانه های مردم تیراندازی نکنی. 🔸 عثمان با لهجه غلیط کردی گفت: "بیست روز است در انتظار چنین لحظه ای هستیم. معطل کنیم، می آیند بالا سرمان و تیر خلاص میزنند." متوسلیان نگاهی به چهره برافروخته آن پیشمرگ انداخت و گفت: "باید فرقی بین ما و آن ها باشد. آن ها مردم را سپر بلای خود قرار دادند، اما ما برای نجات مردم آمده ایم." بروجردی خیلی کنجکاو و مشتاق به نصیحت های او به گوش می داد. آرامش را در چهره عثمان هم می دید. او به حدی در منطقه فعال شده بود که اسم او در لیست ترور حزب کومله و نقشبندی‌ها قرار گرفته بود. با انفجار یک خمپاره 120 متوسلیان گفت: "این مردم هیچی ندارند. شهر تخریب شده، نه فرمانداری، نه شهرداری، نه آموزش و پرورشی." 🔹 -بروجردی: شهر که امن شد آستین بالا می زنی و مثل می شوی فرماندار، می شوی مسئول همه نداشته های مردم. در انتظار استاندار و دیگر ارگان ها هم نباش. متوسلیان رفت سراغ همان چهارده پاسدار و شصت پیشمرگی که توسط عثمان فرشته سازمان دهی شده بودند. این بار که برای ورود به شهر آماده شد باز هم فرمانده پادگان مخالفت کرد و گفت: "تا سرهنگ جاده را باز نکرد وارد شهر نشو، این ها متوجه شدند صیاد در حال پیشروی است. این حمله وحشیانه آن ها ناشی از ترس‌شان است." 🔸- متوسلیان: وحشت افتاده به جانشان جناب سرهنگ. شما هراسی نداشته باشید. خدا کمک مان خواهد کرد. اگر شما با آتش توپخانه ما را حمایت کنید. وارد شهر خواهیم شد. متوسلیان در حالی که انبوه دود فضای شهر چشم دوخته بود گفت: "پیشمرگان خبر آورده اند ضدانقلاب قصد دارد در صورت ترک شهر مراکز اصلی شهر و تاسیسات را تخریب کند. باید سرشان را به هجوم غافلگیرانه گرم کنیم تا ارتش برسد." 🔹 اولین نفری بود که به همراه چند پیشمرگ وارد عمل شد. بی سیم زد و گفت: "این جا همه چیز مشکوک است. محاصره پادگان یک فریب بود. آن ها در اطراف تاسیسات، ایستگاه رادیو و تلویزیون و بیمارستان متمرکز شدند." متوسلیان دوید سمت در خروجی پادگان و به بچه ها گفت: "به شکل برق آسا وارد شهر شوید؛ تند و ضربتی." ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🗓 ۲۵ خرداد ۱۳۶۱ 🌷 ، از یاران جاویدالاثر @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
فرازی از کتاب: ❂○° مسیح کردستان °○❂ 👇👇👇 💠 بخشی از گلوله هایی که روی سر ما می‌ریزند غنائمی است که از ارتش گرفته‌اند. سرهنگ ستاری پادگان را محکم گرفته و وا نمی‌دهد. او افسر با دل و جراتی است. جوانی ریش تراشیده و سبیل کوتاه وارد شد و به گفت: "دارند پیشروی می کنند." - نیروها را از پادگان خارج کن و در همان محلی که شناسایی کرده بودیم آماده باش، بپا سمت خانه های مردم تیراندازی نکنی. 🔸 با لهجه غلیظ کردی گفت: "بیست روز است در انتظار چنین لحظه ای هستیم. معطل کنیم، می آیند بالا سرمان و تیر خلاص میزنند." نگاهی به چهره برافروخته آن پیشمرگ انداخت و گفت: "باید فرقی بین ما و آن ها باشد. آن ها مردم را سپر بلای خود قرار دادند، اما ما برای نجات مردم آمده ایم." بروجردی خیلی کنجکاو و مشتاق به نصیحت های او به گوش می داد. آرامش را در چهره هم می دید. او به حدی در منطقه فعال شده بود که اسم او در لیست ترور حزب و قرار گرفته بود. با انفجار یک خمپاره 120 گفت: "این مردم هیچی ندارند. شهر تخریب شده، نه فرمانداری، نه شهرداری، نه آموزش و پرورشی." 🔹 -بروجردی: شهر که امن شد آستین بالا می زنی و مثل می شوی فرماندار، می شوی مسئول همه نداشته های مردم. در انتظار استاندار و دیگر ارگان ها هم نباش. رفت سراغ همان چهارده پاسدار و شصت پیشمرگی که توسط سازمان دهی شده بودند. این بار که برای ورود به شهر آماده شد باز هم فرمانده پادگان مخالفت کرد و گفت: "تا سرهنگ جاده را باز نکرد وارد شهر نشو، این ها متوجه شدند در حال پیشروی است. این حمله وحشیانه آن ها ناشی از ترس‌شان است." 🔸- متوسلیان: وحشت افتاده به جانشان جناب سرهنگ. شما هراسی نداشته باشید. خدا کمک مان خواهد کرد. اگر شما با آتش توپخانه ما را حمایت کنید. وارد شهر خواهیم شد. در حالی که انبوه دود فضای شهر چشم دوخته بود گفت: "پیشمرگان خبر آورده اند ضدانقلاب قصد دارد در صورت ترک شهر مراکز اصلی شهر و تاسیسات را تخریب کند. باید سرشان را به هجوم غافلگیرانه گرم کنیم تا ارتش برسد." 🔹 اولین نفری بود که به همراه چند وارد عمل شد. بی سیم زد و گفت: "این جا همه چیز مشکوک است. محاصره پادگان یک فریب بود. آن ها در اطراف تاسیسات، ایستگاه رادیو و تلویزیون و بیمارستان متمرکز شدند." دوید سمت در خروجی پادگان و به بچه ها گفت: "به شکل برق آسا وارد شهر شوید؛ تند و ضربتی." ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🗓 ۲۵ خرداد ۱۳۶۱ 🌷سالروز شهادت ، از یاران جاویدالاثر احمد متوسلیان @yousof_e_moghavemat