eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● میلاد با سعادت یگانه منجی عالم بشریت مبارک باد ○ بسم الله الرحمن الرحیم إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 😊☺️😌😍 💐🥀🌻🌹🌺🌸🌷🌼 @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💻 نماهنگ | شما جوان‌های انقلاب ✅ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «دهه‌های آینده دهه‌های شما است و شمایید که باید کارآزموده و پُرانگیزه از انقلاب خود حراست کنید و آن را هرچه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ (ارواحنافداه) است، نزدیک کنید.» بیانیه «گام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران ۱۳۹۷/۱۱/۲۲ 💾 کیفیت متوسط و فرمت Mp4 و با حجم 30.3 MB @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبرانقلاب: صياد شايسته شهادت بود؛ حيف بود صياد بميرد ماجرای حضور رهبر انقلاب بر مزار شهيد صيادشيرازی دو روز پس از تدفين شهيد 🔹پیکر شهید صیاد که دفن شد- اگر امروز دفن شد، صبح روز بعد- خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا(س). فردای تدفینش. وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یک‌سری محافظ که نمی‌شناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها معلوم شد که آقا آن‌جا هستند. گفتند ما خانواده‌ی شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد که آقا نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند. 🔸خانواده‌ی صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده!» مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه‌ی‌ صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش باشند. 📝 روايت از امير ناصر آراسته از هم‌رزمان شهید صیاد شیرازی @yousof_e_moghavemat
در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان منظورش را نفهمیدم😕.باز گذاشتم به حساب بےاحترامی😒.گفت:توی سفر حج‌ام🍃،در تمام لحظه‌هایی که دور خانه خدا طواف🕋 می‌کردم،فقط تو را کنار خودم می‌دیدم😌،آن جا خودم را لعنت می‌کردم😤،می‌گفتم این نفس پلید من است،نفس اماره‌ای من است،که نمی‌گذارد من به عبادتم برسم😞.ولی بعد که برگشتم پاوه و باز تو را دیدم،به خودم گفتم این قسمتم بوده که😌...نگاهم کرد.گفتم:در هر حال من سر حرف خودم هستم🙄،راضی کردن خانواده‌ام با تو؛حرف آخر😕.یک ماه بعد پس از عملیات سختی که عده‌ای از بچه‌های اصفهان در آن شهید شده بودند💔، برای خواستگاری؛به خانه ما آمد☺️.با آمبولانس آمده بود🚑.خسته و خاکی و خونین💔.من هم خانه نبودم،رفته بودم پاوه.والدین من، به گفته بودند:این دختر خواستگار زیاد داشته😐.چون قصد ازدواج ندارد ،همه را رد کرده😑.گفته بود:شاید این بار،با دفعه‌های بعد فرق داشته باشد🤗.گفتند:فعلا که خودش اینجا نیست تا جواب بدهد🍃.گفته بود:بزرگترهایش که هستند😊.اعلام رضایت شما هم برای من شرط است👌.گفته بودند:ولی اصل ماجرا با اوست،نه ما؛که بیایم مثلا چیزی بگوییم🙂.گفته بود:خدای او هم بزرگ است.همینطور خدای من☝️☺️.بعدها مادرم به من می‌گفت:نمی‌دانم آن روز چرا نرم شدیم،یا بدقلقی نکردیم😕.یا جواب رد ندادیم😐.من اصلا آماده شده بودم بگویم شرط اولمان این است که دامادمان سپاهی نباشد😐.واقعا نمی‌دانم چرا این طور شد.شاید قسمت بوده.☺️❤️ راوےهمسرشهید @yousof_e_moghavemat
سید حسن نصرالله: رژیم صهیونیستی نگران است هشتاد سالگیش را نبیند دبیرکل جنبش حزب‌الله لبنان: 🔹باور به منجی در کتب سماوی، ادیان بوده و بسیاری از خاخام‌های یهود منتظر ظهور ایشان هستند. 🔹هم‌اکنون در فلسطین اشغالی، رژیم غاصبی وجود دارد که نگران حفظ موجودیت سیاسی است. 🔹این رژیم بیم از آن دارد که بیش از هشتاد سال عمر نکند. @yousof_e_moghavemat
🚩 ✅ ✔ 💠 بعد از پایان مرحله سوم عملیات الی بیت المقدس و جنگیدن بیش از ۱۰ شبانه روز بدون وقفه و استراحت، دیگر نایی برای ادامه عملیات در لشکرهای سپاه و ارتش وجود نداشت. در محاصره ما بود و یک "یاعلی" می خواستیم که برویم و آزادش کنیم ولی ما جانی در بدن نبود که حداقل آن را بگوید؛ از بس فشار روحی و روانی به ما وارد شده بود.❗ . در اینجا، خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر (من و محسن رضایی) کرد .در این امداد، به یک طرح رسیدیم. صحبت که می کردیم، نشان می‌داد یاری خداوند نصیبمان شده است. حتی یک ذره بحث هم در نگرفت. چشم هایمان از خوشحالی درخشید و ما پیروزی را در آن جرقه ذهنی که به وجود آمد، دیدیم.❗ . مشکل کار در این بود که این طرح را چطور به فرماندهان ابلاغ کنیم. با آنان بحث های دیگر کرده بودیم و حالا ناگهان می‌خواستیم این طرح را مطرح کنیم! خداوند یاری کرد و گفتم: "من این را ابلاغ می‌کنم." آقای رضایی هم قبول کرد و گفت: "اشکالی ندارد. از طرف من هم شما به سپاه و ارتش ابلاغ کنید."😍 . به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع جمع شوند. از نظر نظامی، چون با ارتشی هاآشنا بودم، می دانستم که برایشان مشکل نیست. منتها بچه‌های سپاه، باید ملاحظه می‌شدند. برای این که آنها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست و به عبارت دیگر، دستور ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند.🤫 . چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، طرح خراب می شد. گفتم: "من مأموریت دارم که تصمیم فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می کنم خوب گوش کنید و اگر سوالی داشتید بپرسید تا روشن تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و سریع بروید برای اجرا.🤭 . حکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که فکر می‌کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد، برادر شهیدمان - که انشاءالله جز ذخیره‌ها مانده باشد - ؛ فرمانده تیپ حضرت رسول (ص) بود. ایشان در این زمینه ها خیلی جسور بود. گفت: "چه جوری شد؟ نفهمیدیم این طرح از کجا آمد؟" من گفتم: "همین طور که عرض کردم این دستور است و جای بحث ندارد."😉 . تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، شهید خرازی صحبت کرد. احتمالاً احمدکاظمی هم صحبت کرد. من یک خورده تند تر شدم و گفتم: "مثل اینکه متوجه نیستید. ما دستور را ابلاغ کردیم، نه بحث را."🤔 . . ادامه دارد...⬅️⬅️ 💐 ✔ 📸 شناسنامه تصاویر: تابستان ۱۳۶۰ ، شناسایی محور مرزی مریوان - پنجوین، با حضور 😍 . . @yousof_e_moghavemat
(قسمت دوم: عذرخواهی )😍 ✔ ✅ 💠 از آن ته دیدم آقای رحیم صفوی با علامت دارد حرف می‌زند. توصیه به آرامش می کرد. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می گفت مسئله ای نیست. هم متوجه بود که این طور باید گفت و هم متوجه بود که این صحنه طبیعی است، باید تحملش کرد.❗ . من غافل شده بودم؛ ولی در اثر برخورد روانی برادر رحیم صفوی، کمی تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: "در نهایت به تندی دستور را ابلاغ می کنم بالاخره باید اجرا شود میدان جنگ است و بایستی یک خورده روح و روان هم آماده باشد." خداوند متعال می فرماید: "فَانَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا" (سوره انشراح آیه ۴) او ما را کشاند تا نقطه اوج سختی و ناگهان آسانی را نازل کرد، بدون اینکه خودمان نقش زیادی داشته باشیم.❗ . جریان جلسه ناگهان برگشت. برادر گفت: "من خیلی عذر می خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیم و الان می رویم به دنبال اجرا. هیچ نگران نباشید." برادر خرازی هم همینطور. همه شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور. این طور شد که گفتم: "بسیار خوب! این قدر هم وقت دارید. سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید."❗ . آنها که رفتند، غبار غمی دلم را گرفت. در دل گفتم: "خدایا! با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت، آن وقت چه کار کنیم؟ دفعه بعد، توی اتاق‌های جنگ، نمی شود این طور دستور داد! چون یاد صحنه‌های قبلی می‌کنند." به آخر خاطرات این عملیات که برسیم، می بینید خداوند متعال چطور یاری و نصرتش را بر ما وارد کرد و ما از شکرگزاری به درگاه خدا، برای نعمت هایی به ما داده، غافلیم.🌸 ❕❕ ❗❗ 📚 برگرفته کتاب خواندنی و جذاب - خاطرات ، صفحات ۲۶۸ الی ۲۷۱ 🖨 . . @yousof_e_moghavemat
💐 🌸 ✔ 🖨 📚 💠 ✅ 🔸️عنوان کتاب: (روایتی از زندگی ) 🔸️نوشته: محسن مومنی 🔸️مشخصات نشر: تهران، انتشارات 🔸️نوبت چاپ: بیست و چهارم، ۱۳۹۸ 🔸️تعداد صفحه: ۳۸۴ 🔸️قیمت: ۲۸۵۰۰ تومان 🌸کتاب تجلیل شده رهبر فرزانه انقلاب ✅ . . ↙️ برشی از کتاب:↘️ ✔ «... صبح شنبه ۲۱ فروردین، وقتی که او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می کرد، مقابل خانه‌اش منافقی در لباس خدمتگزار در کمین او نشسته بود. در سازمان آن‌ها سرلشکر لابد به خاطر جانبازی هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محکوم شده بود! اکنون رهبران سازمان مُصر بودند ماموریت ناتمام فروردین ۶۱ را تمام کنند.⚘ . سرانجام لحظه موعود فرا رسید. ساعت ۶:۴۵ در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد. او منتظر ماند تا فرزندش در پارکینگ را ببندد و به او برسد. معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می رساند...💠 . ادامه ماجرا را پلیس چنین گزارش داد: "...مهاجم ناشناس در پوشش کارگر رفتگر به محض خروج امیر از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد، منتظر ماند تا خواسته اش را بیان کند. مرد مهاجم پاکت نامه ای را به دست تیمسار داد تا آن را بخواند. تیمسار در حال باز کردن پاکت بود که ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودکاری که پنهان کرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه سر، سینه و شکم قرار داد و از محل حادثه گریخت. بر اساس اظهارات شاهدان، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیکان که در فاصله چند متری منزل تیمسار توقف کرده بود، دوید و به کمک همدست خود از محل گریخت... پیکر غرق به خون تیمسار ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان ۵۰۵ ارتش منتقل شد اما سرانجام بر اثر شدت جراحت به رسید..." و اما خبر شهادت همه ایران را تکان داد. ملت، به سوگ نشست...»🚩 🌸 💕 📚 ، صفحه ۳۷۳ و ۳۷۴ 🔸️ . . @yousof_e_moghavemat
💠 روایت از عملیات انتقام خون از منافقین ✅ به گزارش گروه دفاعی امنیتی دفاع‎پرس، سردار «امیرعلی حاجی زاده» فرمانده نیروی هوافضای سپاه امروز ۲۱ فروردین ۹۹ در یادداشتی به مناسبت سالروز شهادت سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» نوشت: "در زمان تشکیل توپخانه سپاه عملیات‌های مشترک بهانه‌ای برای ارتباط نزدیک و دوستی صمیمی شهید طهرانی مقدم و شهید صیاد شیرازی شد و همین رفاقت و روابط صمیمی به سایر فرماندهان این عرصه نیز منتقل شد. شهید صیاد شیرازی در راه اندازی هسته اولیه توپخانه در سال‌های اول جنگ و همچنین یگان موشکی زمین به زمین در سال ۱۳۶۳ نقش موثری ایفا کردند. سپاه با وجود به‌ دست آوردن غنائم گسترده از توپخانه دشمن با خلأ جدی در آموزش و پشتیبانی تجهیزات تخصصی مواجه بود. شهید صیاد شیرازی که تعصب او به نظام و انقلاب اسلامی بر تعصب ارتشی بودنش غلبه داشت کمک‌های درخور توجهی به سپاه کرد. در سال ۱۳۶۳ در ملاقاتی که با این شهید بزرگوار در حین عملیات بدر داشتم، در اقدامی داوطلبانه آمادگی هرگونه کمک برای سرعت بخشی در راه اندازی یگان موشکی را به بنده اعلام کردند و ظرف چند روز پادگانی مناسبی را در کرمانشاه در اختیار این یگان قرار دادند و همواره به مناسبت‌های مختلف به صورت حضوری و تلفنی پیگیر کار‌های ما بودند. در آخرین دیدار بنده با این شهید بزرگوار، ایشان احوالات شهید مقدم را از بنده جویا شدند. از بنده پرسیدند که به چه کاری مشغول هستید، ولی قبل از اینکه بنده جوابی بدهم گفتند این چه سوالی است که من می‌کنم؛ شما هر موقع بمیرید با یک موشک شما را دفن می‌کنند! منظور ایشان این بود که در کار موشکی خیلی مصمم هستید. آن روز ایشان به بنده توصیه کردند که قدر مقدم را بدانید، بعد توضیح دادند که می‌دانی چرا این را می‌گویم؟ چون مقدم تعصبش به نظام و انقلاب بیشتر از تعصب سازمانی اش است و انقلاب و نظام اسلامی را مقدم بر هر چیزی می‌داند. نهایتاً منافقین کوردل برای انتقام از شکست سنگین در عملیات بزرگ و انهدام ستون‌های نظامی‌شان که با مدیریت و فرماندهی شهید صیاد شیرازی نقش بی‌بدیلی در شکست آن‌ها داشت، او را ترور کردند و به فاصله کوتاهی رزمندگان یگان موشکی سپاه با شلیک صد‌ها فروند موشک به سوی پادگان اشرف انتقام رفیق شهید خود را گرفتند و ضربه فراموش‌نشدنی به منافقین وارد کردند. در این عملیات ویژه که با همکاری وزارت اطلاعات اجرا شد، ابتدا با یک ضربه مختصر منافقین را برای مراسم تدفین کشته‌ها به قبرستان مروارید مقر اشرف در نزدیکی بغداد کشاند و بعد از اطمینان از تمرکز نیرو‌ها با ضربات سنگین موشکی انتقام این عزیز از منافقین کور دل گرفته شد." روحش شاد و راهش پر رهرو باد. @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ ❤ ۲۲ فروردین ۱۳۶۶ عملیات سالروز شهادت بسیجی عاشق و مخلص گردان عمار از ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) فرمانده آر.پی.جی زن های گردان 🌹 . . ولادت: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ ، اصالت تبریزی پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال ۶۶ در یک حمله هوایی، هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود، مواجه می شوند.⚘ . پیکر پاک شهید پلارک در (قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه درباره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی است که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک بوده، به طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس شده و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه ۲۶» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل جناب - از سربازان پیامبر اکرم (ص) در صدر اسلام، « » بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.🚩 . . . @yousof_e_moghavemat
30.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩🚀🪂🚁🔥🎪🚩🚀🪂🚁🔥 یه روزی که خیلی دیر نیست، این شهر به دست پاسداران جان برکف انقلاب اسلامی و رزمندگان شیرافکن حزب الله، فتح خواهد شد و زمین های غصب شده فلسطینیان مظلوم به آنها بازگردانده خواهد شد. به امید آن روز بزرگ...🚩 @yousof_e_moghavemat
1_ 🍒 کمپوت گیلاس تدارکات در دفاع مقدس برای خودش دنیایی داشت و تهیه و توزیع مواد غذایی که بخش زیادی از آن توسط کمک های مردمی به جبهه ها ارسال می شد از جمله وظایف سخت و حساس برادران تدارکات در دفاع مقدس بود . از برخی برادران رزمنده هم نمی شود گذشت، همان هایی که از جمله شلوغ های جبهه بودند و در فرصت های مناسب به انبارهای تدارکات پاتک زده و اقلام منحصر به فردی را شبانه و یا در اوقاتی که مسئولان تدارکات غفلت می کردند در جاهای مختلف مصرف می کردند. 🌻 برخی از این خاطرات حتی تا پایان ماموریت ها و برخی دیگر تا پایان دفاع مقدس به صورت رمز و راز باقی ماند و عاملان آنها به هنگام اعزام به خط مقدم جبهه به صورت سربسته از مسئول تدارکات حلالیت 🙏🏻 می طلبیدند که وجود چنین برادرانی در یگان های عملیاتی خنده و شوق 😃را بر لبان رزمندگان در لحظات سخت و حساس دفاع مقدس جاری می ساخت. کمپوت ها طرفداران بسیاری داشت و به هنگام ظهر در گرمای طاقت فرسای جبهه که عرق از سر و روی رزمندگان جاری بود این نوشیدنی خنک و به قول بچه ها تگری می توانست اندکی عطش را کاهش دهد. کمپوت ها در این بین جایگاه ویژه ای داشتند و خصوصا کمپوت گیلاس 🍒 به دلیل بالا بودن درخواست همیشه با کمبود مواجه می شد و هنگام توزیع، به نفرات آخر تنها کمپوت سیب، زردآلو و یا گلابی می رسید😔 🌸 در چنین مواقع، مبادلاتی شکل می گرفت و تعویض کمپوت گیلاس در ازای چند کمپوت سیب یا گلابی، بالا می گرفت و بازار بورسی تشکیل می شد، دیدنی. 😂 گاهی نیروهای یک دسته یا یک گروهان، کمپوت های سیب و گلابی خود را روی هم می گذاشتند و با تعداد کمتری کمپوت گیلاس از همرزمان دیگر معاوضه می کردند و کمپوت های گیلاس را در ظرف های کوچکتر تقسیم کرده و بین هم توزیع می کردند. 🌼 مسئولان تدارکات برای حل این معضل تدبیری اندیشیده بودند 🤔 و آن جدا ساختن پوست کلیه کمپوت ها از بدنه آنها بود تا دیگر در هنگام توزیع آنها شاهد اختلاف نظر در توزیع کمپوت نباشند اما برخی برادران رزمنده چنان در شناسایی قوطی های کمپوت مهارت یافته بودند که از طریق نشانه های حک شده که به صورت سریال و شماره روی آنها بود می توانستند کمپوت های گیلاس را از سایر کمپوت ها تشخیص دهند و باز بازار این برادران 😎برای تشخیص و ارزش گذاری خصوصاًهنگام توزیع اقلام غذایی گرم بود. 🌗 اما در شب عملیات...... 🌙 امادر میانه نبرد و هجوم به دشمن در شب های عملیات بسته ها و کیسه های حاوی مواد غذایی و تدارکاتی که مملو از کنسرو تن ماهی، کمپوت های مختلف و خصوصاً گیلاس و انواع مغزهای خوراکی که در طول مسیر گذاشته بودند ولی رزمندگان اسلام با بی اعتنایی از مقابل آنها عبور می کردند گویی که اصلاً آنها را نمی دیدند و فقط در اوج تشنگی با سرنیزه قوطی های کمپوت را سوراخ و آب آنها را جهت رفع تشنگی می نوشیدند چرا که آنها در پیش رو لقای رب را می دیدند که جهان مادی در مقابل آن هیچ ارزشی نداشت.😔😭 —(راوی: رزمنده خطه جنوب، نجف زراعت پیشه، از گردان امام حسن مجتبی(ع) @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۹۶ 🌺 دفاعِ بی‌نظیرِ حضرت زهرا(س) از شهید آوینی سرِمجله‌ی سوره نامه‌ی تندي به سيدمرتضی آوینی نوشتم. حالم خيلي خراب بود. راهي خانه شدم و تا خوابیدم، حضرت زهرا{ را به خواب ديدم و شروع كردم به شکایت کردن از مجله ، كه «بي‌بي» فرمود: با بچۀ‌ من چكار داري؟ من باز از حوزه هنری و سيد مرتضی ناليدم ، باز «بي‌بي» فرمود: با بچۀ من چكار داري؟ بار سوم كه اين جمله را از «بي‌بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت وجودم را فرا گرفته بود، تا اينكه نامه‌اي از سيد دريافت كردم. سيد مرتضی نوشته بود: «يوسف جان! دوستت دارم. هر جا مي‌خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي‌خواهي بكن، ولي بدان براي من پارتي‌بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» راه افتادم به سمت حوزه هنری و به سیدگفتم: قبل از رسيدنِ نامه ات، خبرِ پارتي‌ات را داشتم... و خوابم را برایش تعریف کردم... . 🇮🇷 خاطره‌ای از زندگی هنرمند شهید سید مرتضی آوینی 📚 منبع : کتاب همسفر خورشید @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 نماهنگ / انتظار، نیروی امید پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن سالروز ولادت حضرت ولی‌عصر عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و عید نیمه شعبان، نماهنگ «انتظار، نیروی امید» را منتشر میکند. 📽 بسیار زیباست. حتماً ببینید @yousof_e_moghavemat
🤫 😠 ✔ ‼ 🌸 آن اوایل تیپ ما از لحاظ تسلیحات بسیار فقیر بود و سلاح هایی هم که در اختیار داشتیم، اغلب از رده خارج بود.⚘ . روزهای آخر عملیات فتح المبین، سپاه شوشتر، یک گردان ناقص با تعداد ۲۳۳ نفر نیرو را برای کمک به تیپ ما به دوکوهه فرستاد. هرچه سلاح های ما فرسوده و غیر قابل استفاده بود، این گردان که آموزش خوبی هم ندیده بودند، از لحاظ سلاح سبک، مجهز بودند و آن‌قدر سلاح هایشان نو بود که مشخص بود، آنها را به تازگی از صندوق در آورده و تحویل شان داده‌اند. به هر ترتیب این گردان به کار گرفته نشد و بعد از اتمام عملیات، به گفته شد که این گردان باید به شوشتر بازگردند.✔ . مسئول وقت تسلیحات تیپ، وقتی موضوع سلاح های آنها را با در میان گذاشت، با توجه به مشکلاتی که برای تهیه همین سلاح‌های سبک داشتیم، دستور داد که همه نفرات آن گردان، باید روز عزیمت به شوشتر، اول سلاح هایشان را به اسلحه خانه تحویل بدهند، بعد بروند. دستور اجرا شد و آنها بدون اسلحه راهی شوشتر شدند.⚘ . این قضیه گذشت تا اینکه به عملیات بیت المقدس نزدیک شدیم. پیغام شفاهی و کتبی بود که پشت سر هم از تدارکات سپاه منطقه ۸، با این مضمون که "آن ۲۳۳ قبضه اسلحه را پس بدهید" به تیپ ما ارسال می‌شد. در همان ایام، وقتی بچه‌‌های تدارکات تیپ، برای تهیه سلاح و تجهیزات انفرادی به همان برادران مراجعه می‌کردند، با چنین جوابی روبرو می‌شدند که "نداریم، نیست، چه کنیم، معذوریم."😬 . با دیدن چنین جواب هایی، یک نامه بسیار رسمی در جواب پیغام های آنان ارسال کرد که در آن نوشته بود: "سلاح های گردان اعزامی شوشتر را: داریم، هست، نمی‌دهیم، مرحمت زیاد!"😉😅 ✔ 🥰 📚 برگرفته از کتاب خواندنی ، صفحه ۷۷ ، به روایت سردار - از نزدیک ترین دوستان و یاران حاج احمدآقای متوسلیان❤ . . . @yousof_e_moghavemat
به یاد سید با اخلاص فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها جاویدالاثر رزمنده دلاور ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ شهادت ۶۲/۰۱/۲۲ _ . بچه تهران بود. متولد ۱۳۳۶. سه ماه قبل از تولدش پدرش فوت کرد... تک پسر و تک فرزند خانواده بود. جنگ که شروع شد رفت پایگاه بسیج محل که بره جبهه...با اعزامش موافقت نشد... با مادرش تماس گرفتن که ازش اجازه بگیرن... خاله طوبی هم در جوابشون گفت: همه کسانی که میرن جبهه مثل پسر خودم هستن... به این ترتیب عازم جبهه شد... این در حالی بود که سید در همان سال از تحصیل در کانادا دست کشید و عازم جبهه ها شد. بالاخره سید کاظم در سال ۶۲ ۱ برای همیشه جاویدالاثر شد... @yousof_e_moghavemat