eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ 🌿 سالروز آزاد سازی شهر در مرحله دوم عملیات 💠 شهر هویزه مرکز بخش هویزه یا هوزگان است و در ۱۰ کیلومتری جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد. هویزه آخرین شهری بود که به اشغال ارتش عراق درآمد. نیروهای عراقی پس از پیشروی در منطقه سوسنگرد و کرخه کور، عملا هویزه را در محاصره داشتند لیکن برای اشغال آن تعجیل نمی کردند تا این که عملیات نصر در ۱۳۵۹/۱۰/۱۵ آغاز شد. 🔹 در اولین مرحله آن یک تیپ عراقی منهدم شد، اما مراحل بعدی عملیات با ناکامی روبه رو شد و در میعادگاه جنوب کرخه کور تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام و پاسداران به شهادت رسیدند. نیروهای عراقی که اوضاع را برای پیشروی مناسب دیدند، ضمن باز پس گیری مناطق آزاد شده، گام به گام محاصره هویزه را تشدید و در نهایت در ۱۳۵۹/۱۰/۲۷ آن را اشغال کردند، مناطق مسکونی را تخریب نمودند و سپس با ایجاد موانع، موقعیت خود را مستحکم کردند. از آن زمان هویزه در اشغال دشمن بود تا آن که در ۱۳۶۱/۲/۱۸ طی مرحله دوم عملیات بیت المقدس، آزاد گردید. @yousof_e_moghavemat
به حاج قاسم گفتم: تو ماشاالله رشیدی، کنار قبر یوسف‌الهی یک ذره است، خب جایت نمی‌شود! گفت: از من گفتن بود. وقتی شهید شد و دستی ازش ماند، فهمیدم چه می‌گوید. راوی: یوسف افضلی @yousof_e_moghavemat
📷 جابجایی سنگین و تاکتیکی مجروحین توسط بالگردهای هوانیروز در عملیات آزاد سازی خرمشهر 🌴 دوران ⏳ اردیبهشت ماه 1361 @yousof_e_moghavemat
سُبحانَکَ یا سَیِّدی! یا مَولی! اَجِرنا مِنَ النارِ یا مُجیر سُبحانَكَ يا رَئُوفُ تَعَالَيْتَ يا عَطوُفْ أَجِرنا مِنَ النّارِ يا مُجير... خندیدم و شکر نگفتم … سالم بودم و سجده نکردم … اما بعد از هر قطره اشک شکایت کردم… باز نگاهم کردی و خندیدی… ناشکرتر از من نیافریدی، نه؟! ای مولای من! معصیت هایم بسیار است. اما تو آن بخشنده ی مهربانی یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لهُ یا حَبیبَ مَن لا حبیبَ لَهُ جز خودت چه کسی رفیقم خواهد شد؟ من که جز تو کسی را ندارم اگر تو هم نبخشی به چه کسی پناه ببرم؟! امشب دعای هم به شوق تو فریاد می‌زند: @yousof_e_moghavemat
شعـرم نفـس بریدھ.. بہ لڪنت رسیدھ است؛ اے‌شرح‌اضطــراب‌دلـم، جمعہ‌شد، بیا... ڪجاست‌صاحب‌روز‌پیروزے.. ... @yousof_e_moghavemat
شهیـدی که زندگی و تحصیل در تگزاس‌آمریکا را به عشق اسلام و انقلاب رها ڪرد و به ایران برگشت... در اسلام تماشاچـی نداریـم همه مسلمانان باید به هرنحوی در صحنه نبرد بین حـق و باطـل شرکت ڪنند وگرنه خود نیز باطلند ... 🌹 @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🏷 با عقب نشینی چند تانک لشکر ۲۱ حمزه، کار برای احمد و نیروهایش سخت تر و سخت تر می شود. فشار کماکان ادامه دارد و نیروها با چنگ و دندان، مانع پیشروی تانک های ضد گلوله دشمن و کماندوهای تیپ ۱۹ نیرو مخصوص صدام به سمت جاده آسفالت اهواز - خرمشهر هستند و لحظه به لحظه هم بر تلفات گردان‌های ۲۷ و تیپ ۲ ارتش افزوده می شود. 🌸 فرماندهی قرارگاه نصر از می‌خواهد به مقاومت خود ادامه دهند تا ۸_نجف_اشرف از قرارگاه فتح فرماندهی به آنها ملحق شود. 🌿 طی چندین بار تماس مکرّر با قرارگاه فرعی نصر-۲ از می‌خواهد که آمبولانس و بی.ام.پی برای انتقال مجروحین و اجساد شهدا به جلو بفرستد. 🔻 سرانجام تلاش‌های دشمن با شکست مواجه شده، نیروهای به استعداد دو تیپ زرهی لشکر ۳ و تیپ ۱۹ کماندویی دشمن، مجبور به عقب نشینی می شوند. به ؛ مسئول تدارکات تیپ دستور می‌دهد که یک ماشین بزرگ مهمات آر.پی.جی و کلاش، آب، کمپوت و کنسرو و مقداری زیادی پتو به کامیون‌ها بار کنند و برای نیروهای حاضر در خط بفرستد. با فرا رسیدن شب مقداری از آتش دشمن کاسته می‌شود...🚩 . . 📸 شناسنامه عکس: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱، جبهه جنوب - در فرجام مرحلۀ دوم عملیات الی بیت المقدس، بعد از ترخیص از پست اورژانس جنگی، با عصا به دیدار بسیجیان گردان ابوذر غفاری آمده است.🤗 . . @yousof_e_moghavemat
📖کتاب "رفاقت به سبک تانک"، نویسنده: داوود امیریان، انتشارات سوره مهر ✍ این کتاب دربردارنده حکایات کوتاه از وقایع جنگ ایران و عراق است که با محتوای شوخی و طنز و با نثری شیرین و روان برای گروه سنی نوجوانان فراهم آمده است. داوود امیریان این حکایات را با استفاده از دیده‌ها و تجربیات خود درجبهه، به تحریر درآورده و در آن فضای جبهه، وقایع جنگ، ارتباط رزمندگان با یکدیگر و ... را به گونه‌ای خاص به تصویرکشیده است. @yousof_e_moghavemat
💠خاطره ای از شهید محمود کاوه یک اسیر گرفته بودیم از آن گردن کلفت ها. دو تا چیز را لازم داشتیم بدانیم، یکی اینکه بقیه کومله ها کجا رفته اند و دیگری این که با اسرای ما چه کردنده اند.اسیر لب از لب باز نمی کرد. می گفت:«گردنم رو هم بزنین، چیزی نمیگم.» محمود از راه رسید و جریان را برای او تعریف کردند. دست گذاشت روی شانه آن اسیر و شروع کرد با او قدم زدن. چند دقیقه ای نگذشت که برگشتند. محمود جایی را نشان داد و گفت:«اونجا را بکنید.» خودش هم با یک گروه رفت دنبال کومله ها،اسیر را هم برد. ما محلی را که شهید کاوه گفته بود کندیم، جنازه بچه هایی را که اسیر شده بودند،پیدا کردیم. — راوی: همرزم شهید @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش و بش های سردار با فرماندهان و سربازان و سلفی گرفتن های ایشون در عراق و سوریه هست @yousof_e_moghavemat
❂○° کردها به هرکسی برادر نمی‌گویند °○❂ 💠 در زمانی که در منطقه بود، حدود ۳ هزار نفر از افراد گروهک‌های و که فریب حرف‌های ضدانقلاب را خورده بودند، خود را به تسلیم کردند. ‌ 🔸 یک‌بار در جاده « » پیرمردی را سوار ماشین کرد، او را به جای خود بر صندلی جلوی ماشین نشاند و خودش پشت وانت نشست. بعد از قرار گرفتن در جریان مشکلات پیرمرد، تصمیم گرفت تا برای او و خانواده‌اش غذا و نفت ببرد. به طوری که او از تا که سه ساعت پیاده‌روی دارد، بدون ماشین در حالی که دو گالن نفت نیز به همراه داشت، به منزل آن پیرمرد رفت تا آنها را خوشحال کند. در واقع حاج احمد، اسطوره‌ای بی‌بدیل است. ‌ 🔹کردها به هر کسی برادر نمی‌گویند؛ مگر این که مردانگی‌اش برایشان ثابت شده باشد، اما حاج احمد برای همه ما بود. 👤 راوی: ماموستا فتاحی از پیشمرگان مسلمان کرد و از همرزمان حاج احمد متوسلیان نفر دوم از سمت چپ به همراه @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹جااااانم حسن 🌙نام این ماه فقط یک رمضـــــان بود ولی.... چون تو در آن آمدی شد رمضان الکریم.... ✨ فرخنده میلاد با سعادت کریم اهل بیت را خدمت همه عزیزان تبریک و تهنیت عرض می نماید🙏 😍🌹🏵💮🌸💐⚘🌷🌺 @yousof_e_moghavemat
💠 اجرای تئاتر بمناسبت ولادت امام حسن(ع) 🌴توسط شهید رسول فیروزبخت،شهید غلامرضا زعفری... من ورسول وغلام را فرستادند روی سن.موضوع تئاتر درمورد خیانت بعضی ازفرماندهان سپاه امام حسن بود. ما3نفردرنقش فرماندهانی بودیم که درخفاء سر سفره معاویه مینشستندوبه امام خیانت کردند پرده کنار رفت.غلام و رسول سرسفره مشغول خوردن غذابودندومن هم درکنار سفره ریاکارانه مشغول تسبیح انداختن بودم وگاهی اوقات هم نصیبی ازسفره میبردم.غلام درخوردن بکسی امان نمیداد وهرچی دستش می اومد داخل دهانش میگذاشت وکوزه آب رو بالاکشید.برنامه این بود درحال خوردن غذا شهید طحانی که جزء فرماندهان باوفای امام حسن بودواردجمع مامیشد وبهرکدام ازماها چیزی میگفت وصحنه ماتموم میشد شهیدطحانی اومد وحرفها ردوبدل شدوپرده رو کشیدند.من دیدم غلام روی سن داره دست وپا میزنه.اول فکرکردم شوخی میکنه امادیدم نفس نفس میزنه...انگار داره خفه میشه بارسول دویدیم سمتش ودهنش روبازکردیم دیدیم یک شاخه سبزی ریحون نصفش داخل حلقشه ونصفش بیرونه.من شاخه ریحون روکشیدم ورسول هم فکش روفشاردادوغلام هرچی خورده بودبیرون دادوخلاصه تئاتر روبهم ریخت...حسینیه شدبودیکپارچه خنده😂 راوی: جعفر طهماسبی @yousof_e_moghavemat
شجاعت و شهامت حاج همت یك امر ذاتی بود. هیچ وقت كسی ترس در وجود او ندید و این شجاعت، هرجا كه پای اعتقادات به میان می‌آمد☝️، صدچندان می‌شد.در سفر، چون با آخرین پرواز رفته بودیم✈️، فرصت كمی تا آغاز مراسم برائت از مشركین داشتیم. از دو شب قبل بچه‌ها را جمع كرده بودیم. حاج احمد متوسلیان و حاج همت یكسره كار می‌كردند؛ هر لحظه یك جا بودند و برنامه‌ای را تدارك می‌دیدند👌.در روز تظاهرات، پلیس سعودی به صورت دو دیوار، طرفین صف تظاهركنندگان را گرفته بود. آنها كلاه كاسكت های سفید رنگ به سر داشتند و با تجهیزات كامل آماده بودند.😐حاج همت دو ورقه لوله شده در دست داشت؛ فكر كنم فهرست برنامه‌ها و شعارهای مراسم بود.🙊 همین‌طور كه در حركت بود، یكی از پلیسها جلو آمد و ورقه‌ها را از دست او كشید. حاج همت هم بدون معطلی و سریع، دست انداخت و مچ دست پلیس سعودی را گرفت🤗. آن مأمور كه فكر چنین برخوردی را نمی‌كرد، جا خورد. وقتی نگاهش به چهره برافروخته حاج همت افتاد، دیگر حساب كار خود را كرد. از چهره درهم او نیز كاملاً پیدا بود كه حاج همت مچ دست او را محكم فشار می‌دهد😂. به همین دلیل، بعد از چند لحظه، نتوانست طاقت بیاورد و آرام مشتش را باز كرد. حاجی ورقه‌ها را از دستش گرفت و رهایش كرد.😊 آن مأمور هاج و واج مانده بود و جرأت برخورد با او را در خود نمی‌دید. معلوم نبود چه نیرویی✨ در نگاه حاج همت بود كه قدرت برخورد را از او گرفت.☝️ @yousof_e_moghavemat
سلاح گرم مثل نقل‌ونبات ریخته بود توی دست‌وبال اشرار. تا می‌توانستند آتش می‌سوزاندند.‌عده کمی از مردم را هم به بهانه پول کشانده بودند سمت خودشان، گروگان می‌گرفتند، اخاذی می‌کردند و ترس و دلهره می‌انداختند به جان زن و بچه مردم. حاجی شرشان را خواباند. هم از رسانه‌ها اعلام کرد، هم بزرگان طایفه‌ها را دعوت کرد. حرف آخرش را اول زد. گفت: «تا تاریخ فلان باید سلاح‌هاتون رو تحویل بدید. داشتن سلاح جرمه و اگه تحویل ندید به‌عنوان شرور با شما برخورد می‌کنم.» همین‌طور اسلحه بود که می‌آوردند تحویل می‌دادند. ▪️ حاجی به قولش وفا کرد و به تک‌تکشان امان‌نامه داد. فکر بعدازاین را هم کرده بود. آدمی که بیکار باشد و درآمد نداشته باشد چه تضمینی داشت دوباره پایش نلغزد. چقدر به این‌ در و آن در زد تا توانست چهارصدتا تلمبه آب جور کند. همه را تقسیم کرد بینشان. هم سرشان را به زمین و کشاورزی گرم کرد هم لقمه حلال گذاشت توی سفره‌هایشان راوی: مهدی ایرانمنش | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص 24 و 25 @yousof_e_moghavemat
*اوایل بهمن ماه ۱۳۶۲ بود. حاج‌همت وارد پادگان شد و تعدادی از نیروهای اطلاعات - عملیات لشگر را در کنار خود جمع کرد و با آنها حرف زد🗣.روز بعد با همان نیروها به سفری که هیچ کس نمی‌دانست رفت و پس از دو روز بازگشتند. هرکدام از نیروهای لشگر از آن گروه می‌پرسیدند کجا رفتند😕هیچ‌کدام حرفی نمی‌زدند😐بار دوم حاج همت تعداد دیگری را با خود برد آنها مسئولان لشگر بودند. همگی سوار یک ماشین نظامی شدند🚔 و از دوکوهه بیرون زدند. هنوز فاصله زیادی از پادگان نگرفته بودند که همراهان حاج‌همت از وی محل مأموریت‌شان را پرسیدند همت گفت:‌ خواهید فهمید.» ‌ماشین از اندیشمک گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت😶هر کدام از نیروها جبهه و شهری را حدس می‌زد. اما وقتی ماشین به اهواز رسید و راه خود را به طرف جاده اهواز-خرمشهر ادامه داد، کسانی که حدس می‌زدند به سمت سوسنگرد، آبادان و یا محورهایی که پیش از اهواز به آن‌جا راه داشت می‌روند،‌ حرفشان را پس گرفتند. تمام راه حاج‌همت حرفی نزد😃.سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانه‌ای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابه‌لای شوخی‌هایی که می‌کردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند😂.او تنها می‌گفتم:بعداً خواهید فهمید.آنها نزدیک به ۵۰ کیلومتر از اهواز فاصله گرفته بودند. راننده🚔فرمان را به طرف جاده‌ای که به جفیر می‌رفت چرخاند.دیگر مقصد قابل پیش‌بینی بود.همت به آرامی سرش را برگرداند و با لبخندی دلنشین خطاب به سرنشینانی که روی صندلی عقب نشسته بودند گفت:«میریم، طلائیه!» یکی از آنها با لحن خاصی گفت:«نمی‌گفتی هم می‌دانستیم @yousof_e_moghavemat
قِيلَ؛ فَمَا الْكَرَمُ؟ قَالَ: الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِي الْمَحْلِ... قِيلَ؛ فَمَا الدَّنِيئَةُ؟ قَالَ: النَّظَرُ فِي الْيَسِيرِ وَ مَنْعُ الْحَقِير... از امام مجتبى سؤال شد: كرم چیست؟ فرمود: آغاز به بخشش نمودن؛ پیش از درخواست نمودن، و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى؛ سؤال شد؛ دنائت و پستى چیست؟ فرمود: كوچك بینى و دریغ از اندک... 📕 تحف العقول ص ۲۲۵ ... @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گردان خط شکن امیر المومنین علیه السلام (لشکر 14 امام حسین - ع) 📽 تصاویری از شهید احمد خسروی فرمانده دلاور گردان امیر المومنین (ع) 🌴 دوران @yousof_e_moghavemat
💐💐💐 این گلها برای روزیست که مردانی که به کمک همرزمان با حملات برق آسا و بی امان خود ضربات سنگینی به ارتش متجاوز عراق وارد آوردند 📷 از راست: شهید یاسینی و شهید عباس دوران @yousof_e_moghavemat
یَا مَنْ إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ‏ وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُنَاهُ‏ وَ إِذَا أَقْبَلَ عَلَیْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ‏ وَ إِذَا جَاهَرَهُ بِالْعِصْیَانِ سَتَرَ عَلَى ذَنْبِهِ وَ غَطَّاهُ‏ وَ إِذَا تَوَكَّلَ عَلَیْهِ أَحْسَبَهُ وَ كَفَاهُ‏ إِلَهِی مَنِ الَّذِی نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِرَاكَ فَمَا قَرَیْتَهُ‏ اى خدایى كه هرگاه بنده‏ اى از او سؤال كند عطا خواهد كرد و هرگاه امیدى به او داشته باشد به امیدش می‌رساند و هرگاه بنده‏‌اى به او رو آورد مقربش می‌گرداند و هرگاه علناً معصیتش كند بر گناهش پرده كشد و بپوشاند و هرگاه بنده‏اى بر او توكل كند امورش را كفایت كند   اى خدا آن كیست كه وارد بر تو شد و درخواست كرد و تو مهمان نوازى نكردى...! @yousof_e_moghavemat
📷 حمل مجروحین جنگ توسط هلیکوپتر شنوک هوانیروز 🌴 دوران @yousof_e_moghavemat
مصطفی تو شهادت را چگونه میبینی؟ نفس عمیقی کشید و گفت: رهایی انسان از حیات مادی و یک نو است شهادت مانند رهایی پرنده از است @yousof_e_moghavemat