eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ مردی به نام قاسم . . . 🎥 آمرلی شهر تحت محاصره تصاویری از لحظه ورود به شهر محاصره شده آمرلی @yousof_e_moghavemat
🌸آبگوشت فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد ,زير حمله هوايي دشمن مشغول خوردن آبگوشت بوديم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته و همگی دور آن نشسته بودیم برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت. لطفا غواص اعزام نفرمایید،منطقه در دید کامل رادار قراردارد! با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود! @yousof_e_moghavemat
😅 ؟؟!!!! 😂 🤪 🤤 ↘️ 🏷 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت، به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک کانکس بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری رضا بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های رزمنده باید بر روی بلوکی می رفتند. 🤭 یک روز که آماده می شدیم برای ، یک بسیجی رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." رضا گفت: "طبق دستور فرمانده تیپ ، چون عملیات نزدیک است نمی توانیم بدهیم." بسیجی خیلی اصرار کرد. رضا گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی رضا دید این بسیجی همچنان پافشاری می کند، یه بغل دست رضا بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت بسیجی مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر بسیجی خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» 📸 سردار و سردار نصرت الله قریب. 🤗 ☆ ♡ ☆ @yousof_e_moghavemat
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻رهبر انقلاب: " اگر صدای شهیدان را بشنویم، خوف و حزن ما برطرف خواهد شد" 🎥کلیپی کوتاه از 👌عقب وایسیم ترسو بار می‌آییم @yousof_e_moghavemat
🌴 عملیات کربلای ۵ ،سال ۱۳۶۵ 🌈 گروهی مرگ را در آغوش گرفتند و شهید شدند.. 🕊🕊 🔴 و من وما...؟! @yousof_e_moghavemat
😊تبادل😊
‌💕💕💕‌💕💕💕‌💕💕💕‌💕💕💕 ‌💕 ‌💕 دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست 💕 گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست 💕 💕 ‌💕 ‌💕 🌿 "آدم‌دوست‌دارد" خوبـے‌ها‌ و رنج‌های ‌خود را برای ‌دیگران ‌تعریف ‌ڪند و یا آن‌هـا‌ را از زبان ‌دیگـران ‌بشنود، امـا .... اگه دنبال این هستی که خدا چی دوست داره❤️ اگه دنبال چالش های شهدایی هستی😇 همینجا صبر کن 👈 این یک دعوتنامه است👉 شما دعوت شدید👈 اینجا به دل تکونی 👉لمس کنید 🧚‍♂آرام بخش هایی شهدایی🧚‍♀ 🦋تم های مخصوص🦋 💝پروفایل دلبرانه💝 👌کلی حرفهای خودمونی👌 🌴ناب های مذهبی🌴 ‌💕💕💕 @EsEsEa
😊پایان تبادل😊
۲۶ مرداد ۱۳۶۹ سالروز ورود غرور آفرین آزادگان سرافراز دفاع مقدس به میهن اسلامی گرامی باد.🌷 📎مسافـــران کربــلا ، خوش آمدید 🌺 @yousof_e_moghavemat
‍ 🥀✨بسم رب العالمین 🔶و چه بسیارند که کسب و تجارت و داد و ستد آنها را از یاد خدا غافل نمی کند" *، و بلکه دنیا برایشان ، با همه پستی ها و بلندی هایش ، میشود مشعلی💥 برای لمس .🕋 🔷پاک مردانی همچو . سجاد نامی که به قول خودش ، در تب و تاب ناله های بیتاب بود . سجادی که دوازده سال تمام ، از صابرین بود و عشق❣ ، در میان امواج قلبش قدم میزد . 🔶میدانی ، زمان ، مامن و منزلگاهیست برای آرزوهایی ، که اکنون خوانده میشوند . خاطره هایی که نبضشان ، هنوز در میان پیچ و خم 🌷حس میشود . زمان ، هنوز بیاد دارد استخاره ات را ، و خوب بخاطر سپرده است که آیه را خواندی * 🔷شاید ، همین آیه بود که تو را کرد . شاید طعم شیرین ، لحظه ای زیر پوستت دوید و دلگرم شدی ، وقتی که خداوند در نشانه اش ، تورا از مسیر خودش خواند ‌. 🔶براستی ، چه کسی میداند ، طوفان عشق ، چگونه سجاد را فشرد که ساعتی ⏰قبل از تولد ، دل به دریا زد و راهی شد . پ.ن: استخاره همسر شهید 💠 آیه۳۷/سوره نور 💠 آیه۱۲۳/سوره توبه 🌷 @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 🎞 فیلم حضور حاج قاسم، فرمانده لشکر 41 ثارالله کرمان - دوران 🌷 ای شهید ؛ گـذر زمــان ، همه چیز را با خود می‌برد جز ردّ نگاه تو را ..... ۴۰۷بم @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جعفر آمده بود از در نیامده بود از دیوار خود را بالا کشانده و سر دیوار نشسته بود خسته و خمیده لباس های سپاه به برش بود پاره... لب هایش داغمه بسته بود اختر که دیدش از ته اتاق کند و به ایوان آمد اختر منم آمده ام اختر گفت: حالا آمده ای بعد از #۱۵سال میخواهمت چیکار؟! و رو گرداند طرف جعفر و گرده اش را نشان داد: نگاه کن پینه بسته پانزده سال این رادیو بر دوش من بوده.... جعفر چشم های بی رمقش را مالاند و گفت: می آمدم دیگر تو صبر نداشتی از روی دیوار پرید و پر چارقد اختر را گرفت و اشک چشم زن را پاک کرد.... جایم خوب بود تا حالا بی قراری نکن... اختر نمی‌دانست خواب چه تعبیری دارد کنار راه ایستاده بود و دسته های عاشورایی می‌گذشتند و اختر نگاهی به دسته ها داشت.... 😢😢😢😭😭😭 @yousof_e_moghavemat