نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#قسمت_۸ #استاد_مسیحی متعجب می شوم. -چیو می خواستم بگم؟ اولن که یا الله گفتم. دوما هم که داشتم می
#قسمت_۹
#استاد_مسیحی
علی با خنده وارد آشپزخانه می شود.
-باز شکمو بیدار شد..
مامان لبخند میزند.
-چیکارش داری بچم؟ از صبح سر کلاس بوده..
علی مظلوم می شود.
-مگه من سرکار نبودم؟
کنجکاو می شوم.
-چی شد راستی انقدر زود کارت تموم شد؟
سیبی از روی میز برمیدارد و مشغول خوردن می شود
-درگیر پرونده یک نفریم که حسابی زخم خورده روزگاره، از نظر روحی هم خیلی داغونه. به خاطر همین امروز می خواست بره مسافرت. منم کارم زودتر تموم شد..
-چجور پرونده ای هست؟
-یک دختر یتیمی هست که پدر و مادرشو تو تصادف از دست داده. حالا عموش مال و اموال پدرشو به نام خودش زده و حق این دختر رو گرفته. منم دارم کاراشو انجام میدم تا انشاءالله حق یتیم ضایع نشه..
ناراحت می شوم.«-آخی»
صدای مامان بلند می شود.
-فاطمه، شربتا گرم شد
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#قسمت_۹ #استاد_مسیحی علی با خنده وارد آشپزخانه می شود. -باز شکمو بیدار شد.. مامان لبخند میزند. -
#قسمت_۱٠
#استاد_مسیحی
به خودم می آیم و فورا به اتاق می روم. شربتا را که می خوریم نرگس قصد رفتن میکند که نگهش می دارم.
-کجا می خوای بری؟
-باور کن فاطمه خجالت میکشم بیام کنارتون نهار بخورم...
اخم میکنم.
-چه حرفا میزنیا..داداشم فراموش کرد بابا. خودش انقدر ذهنش درگیر پرونده هاشه که این قضیه رو کلا فراموش کرده..
پوفی میکشد.
-باشه بابا..
با صدای مامان از اتاق بیرون می رویم. مامان و بابا و علی کنار سفره نشسته بودند که با دیدن نرگس به احترامش از جاشون بلند میشن و سلام میکنند. نرگس خجالت زده از این برخورد، سلام آرامی میکند و سریع کنار سفره می نشیند. علی اما طوری رفتار میکند که نرگس زیاد خجالت نکشد. چه قدر به وجود برادری محجوب و متین مثل علی افتخار میکردم.
نهار با تعارفات مرسوم به پایان می رسد که نرگس عزم رفتن میکند. قبل اینکه برود صدایم میزند.
-فاطمه یک نقشه ای دارم
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#قسمت_۱٠ #استاد_مسیحی به خودم می آیم و فورا به اتاق می روم. شربتا را که می خوریم نرگس قصد رفتن میک
پارتای قشنگ و جذابمون
و ۵ صلوات...😍❤️
تقدیم نگاه امام علی علیهالسلام
و شما عزیزان...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدمون مبارک😍
با افتخار بابام علیه...🖐🏻🥺
🔸@zahra_aalipouur
هدایت شده از خانواده الهی | زهرا علیپور🏴
منم مثل شما طبق تکنیک عمل کردم😌
هدفم این بود کیک خونگی بپزم اما
متاسفانه تمام روز خونه نبودم و مجبور
شدم کیک بازاری بخرم😁
با این حال همسرجان از نامه ای که گرفتن
خیلی خوششون اومد🥰🖐🏻
خوشبختی خیلی گرون نیست❤️
باید راهشو یاد گرفت👌🏻
و ما اینجا راه خوشبختی رو یاد میدیم😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ بود...🌱