eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
351 دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
143 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#روایت_عِـشق همـسر شـ‌هید: نه تنها خودش رعایت میکرد، به محمدمهدی هم اینگونه یاد داده بود..به هر کجا که میخواستند وارد شوند، اول باید ریحانه وارد میشد...خودش می ایستاد، دست محمد مهدی را هم میگرفت و میگفت: " اول مامان!! گاهی محمد مهدی اعتراض میکرد و مسلم اینگونه جواب می داد: " مامان چادر به سر داره و چادر یادگار حضرت زهرا(س) است و ما باید به احترام حضرت زهرا(س) بایستیم تا اول مامان داخل بشه... #شـ‌هید_مـسلم_خیزاب🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#روایت_عِـشق همـسر شـ‌هید: نه تنها خودش رعایت میکرد، به محمدمهدی هم اینگونه یاد داده بود..به هر کج
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷🌷 راوی : همسر شهید  نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری 📹 راننده تریلر مشهدی که رئیس‌ پلیس هلندی را اربعینی کرد! #حب_الحسین_یجمعنا #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند برام خیلی عجیبه از چی میترسید؟! تقریبا یک ماهه. دیگه حرفی نمی زنید... یکم نگران شدم که نکنه اون رشته محبتـی که از اهل بیت و حقیقت به دلتون بسته شده بود، خدایـی نکرده شل شده باشه. حلال کنیداز چهل دقیقه پیش اینجا منتظر موندم تا بیایید و یه سوال بپرسم...که جوابش رو دیدم! لبه ی روسری ام را صاف می کنم و با من و من جواب میدهم -نمی دونم؛ نمی دونم از کی خجالت میکشم. یااز چی میترسم! فقط از خدا بترسید. الانم که دارید دلشو بدست میارید! پس قوی پیش برید. باچادر به خونه برگردید. به ساعت صفحه گرد بزرگش نگاهی میندازد و ادامه میدهد: من برم، حقیقتا خیلی خوشحال شدم! پیراهن زرشکی زیر کت مشکی اش چشم را دنبالش میکشد. ریشش را کوتاه کرده و کفش های مجلسی واکس خورده اش ادم را قلقلک میدهد تا فوضولی کند! اما چیزی نمیپرسم. همانطور که رو به من دارد چندقدم عقب می رود و میگوید: نترسید. خدا تو دلای شکسته جا داره. دل شمام قبل این تصمیم حتما شکسته! خدانگهدار.. پشتش رامی کند و سوار پرشیای ترو تمیزش میشود. همیشه جایی که نبایدباشد سرمیرسد. نمیفهمم چرا هربار باچندجمله ارامم می کند و میرود. انگار برای همین خلق شده! که ارامش من باشد... سرم را تکان میدهم و محکم به پیشانی ام میزنم... زیرلب زمزمه می کنم: چرت نگو بابا! و به دور شدنش چشم میدوزم یلدا لیوان چای به دست بادهانی نیمه باز به سرتاپایم نگاه می کند. لبخند کجی می زنم و دررا پشت سرم می بندم. آهسته سلام می کنم و یک گوشه می ایستم. یعنی چقدر فضایـی شده ام؟! اذر ازاتاقشان بیرون می اید و درحالیکه کلاه رنگ راروی سرش محکم می کند، بادیدنم از حرکت می ایستد. از ته مانده ی رنگ شرابـی روی موهایش میشود فهمید که دلش هوای هجده سالگی کرده. یکدفعه زیر لب بسم الله میگوید. بی اراده میخندم و سالم می کنم. چندقدم به سمتم می اید و می پرسد: خوبـی عزیزم؟! مد جدیده؟! سعی می کنم ناراحتی ام را بروز ندهم -نه! مدنیست. تصمیم جدیده! میخوام مث قبلا چادر بپوشم! یلدا میگوید: جدی؟ چقدر خوب! کی به این نتیجه رسیدی؟ یحیی دراستانه دراتاقش ظاهرمیشود. اینجا چه می کند؟ الان باید سرکار باشد. لبخند می زند و جواب یلدا را میدهد: یه مدته به این نتیجه رسیدن! مطالعه داشتن. اذر پوزخند می زند و لبش را کج و کوله می کند اا؟ نکنه مشاوره هم داشتن؟! طعنه زدنش تمامی ندارد!. یحیـی بااحترام جواب میدهد: یه سری سوال داشتن من جواب دادم. پس پسرم خیلی کمکت کرده! این را درحالی میگوید که با چشمهای ریز کرده اش به صورتم زل زده! خودم راجمع و حور می کنم و جواب میدهم: بله؛ خیلی کمک کردن.. دستشون درد نکنه یحیی- اینجا باید قدردان اول خدا و اقا حسین ع باشیم و بعد از قلم رفیق جدید دخترعمو تشکر کنیم. یلدا- کدوم رفیق؟ یحیی- آ*و*ی*ن*ی جان! یلدا- اخی عزیزم! میگم سایه ش سنگین شدو همش کلش تو کتاب بودا. نگو خانوم پله هارو یکی یکی داشت بالا میرفت! هرچقدر از اذر بدم می اید، یلدا رادوست دارم!. اذر زن خوبی است اما امان از زبانش! ریز میخندم و می گویم: مرسی یلدا... بالا چیه. تازه شاید به زور به شماها برسم.. یحیـی باصدایـی ارام طوری که فقط من بشنوم میپراند: رسیدید. خیلی وقته رسیدید... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت84 باسر دوانگشتش ریشش را میخاراند برام خیلی عجیبه از چی میترسید؟! تقریبا یک ماهه.
بعدها فهمیدم ان روز یحیـی سرکار نرفته. برای ناهار به مهمانی دعوت بوده و بعداز ان خودش را سریع به خانه رسانده تا شاهد لحظه ی ورود من باشد! مرور زمان یک هدیه ازجانب خدا بود. هدیه ای که در وجودش پسری با لبخندگرم و امیدوار کننده پنهان کرده. یحیـی هرچه کتاب داشت دراختیارم گذاشت و برای روز دختربا یلدا برایم چادر سفید نماز تهیه کرد. علت رفتارش را نمی دانستم فقط ازتکرار حاالتش ل*ذ*ت می بردم حتی مرور خاطرات کودکی برایم شیرین بود. همان روزهایـی که یحیـی رادماغو صدا میزدم! یک پسربچه ی تخس و لجباز و زورگو. هربار که میخواستم پایم را از در بیرون بگذارم دعوایم می کرد که چرا روسری سرم نکرده ام. من هم جیغ میزدم که به تو چه. یادش بخیر یک بار دستم راگرفت و پشت سرخودش کشید و دریک اتاق هلم داد و دررا به رویم بست. من هم پشت هم فحشش می دادم و خودم رابه در میزدم. اوهم داد میزد که چون حرفموگوش نمیدی، با پسرای همسایه بازی می کنی. نمیدانم چراروی کارهایم حساس بود روی من! همیشه مراقبم بود... البته بامیل خودش، نه من! شاید خیلی هم بیراه فکر نمی کردم. مرور زمان ثابت کرد که یحیـی همان ارامشی است که در اضطراب و سرگردانی دنبالش میگردم. دوستش نداشتم. نمی دانستم حسی که به او دارم چیست؟ تنها خودم را به او مدیون میدیدم. هرلحظه کنارم بود و تشویقم می کرد. گرچه دورادور. نمیدانم چطور یک ادم میتواند دور باشد ولی هرلحظه در فکر و روحت نفس بکشد. خودکارم را بین دندانهایم میگیرم و دفتررا می بندم. دیگر کافیست... چقدردیرنوبت به تو می شود! چند صفحه ی اخری که قلم زدم، مانند جویدن ادامس عسلی برایم ل*ذ*ت بخش بود! وخیلی بیشتراز آن! روی موکتی که در ایوان خانه ام پهن کرده ام دراز میکشم و به اسمان خیره میشوم. تکه ابرهای دور ازهم افتاده. حتم دارم خیلی حسرت میخورند! فاصله زهرترین طعم دنیاست! چشمانم را می بندم و بغضم را فرو میبرم.. گیره سرم را باز و موهایم را اطرافم روی موکت پخش می کنم... اشکی از چشمانم خداحافظی می کند و روی گونه ام مینشیند. اوهمیشه می گفت: موهات نقطه ضعف منه! غلت میزنم و پاهایم رادرون شکمم جمع می کنم. این خانه بدون تو عجیب سوت و کور است! همانطور که به پهلو خوابیده ام، دفترم راباز می کنم و به خطوط کج و کوله زل میزنم. میخواهم جلو بروم راستش دیگر تاب ندارم. بگذار از لحظاتی بگویم که تو بودی و بازهم تنها تو که در وجودم ریشه میدواندی! یک موزیک دیگر از فایل تلفن همراهم پاک می کنم و لبم رامیگزم. امروز هم موفق شدم! یلدا می گفت هرسه روز یکی را دور بریز. اوایل سخت بود! مگر میشد؟! گاه حس می کردم با پاک شدنشان جان و خاطرم ازرده میشود! اما... بعداز دوماه دیگر طاقت فرسا نبود! پرشیا از پارکینگ بیرون می اید و راننده با لبخند برایمان بوق میزند. باذوق سوار میشویم. یحیی از کادر کوچک آینه ی جلو به من و یلدا نگاه و حرکت می کند. قراراست به گلزار برویم. اولین باراست که می روم. هیجان دارم. پنجره راپایین میدهم و چشمهایم را می بندم حتم دارم جای قشنگی است. یلدا طوری از انجا تعریف می کرد که گویی بهشت است! گوشه ای می ایستم و مات به تصویر سیاه و سفید بالای کمد کوچک فلزی خیره میشوم. یک فانوس و چندشاخه گل درون گلدان گلی در کمد گذاشته اند. یک پسر باریش کم پشت و نگاه براقش به صورتم لبخند میزند. دندانهای مرتبش پیداست و یکی از گونه هایش چال افتاده. عجیب به دل مینشیند...چادرم را که بادکنار زده روی کتفم میکشم و چشمهایم را ریز می کنم. ازدیدن چهره ی جوان و نوپایش سیر نمیشوم. یک قدم جلو می روم و به اسمش که نستعلیق روی سنگ قبر حکاکی شده نگاه می کنم. سربند سبزی را به پایه های کمد گره زده اند. باد پارچه ی لطیفش را موج میندازد. خم میشوم و کنار قبر مینشینم. حسینی. در شیشه ی گلاب را باز می کنم و روی اسمش میریزم.. یکبار دیگر به قاب عکسش نگاه می کنم. ازته دل خندیده! از اینکه فته، خوشحال بوده. یک جور خاصی میشوم. قلبم میلرزد. بغض راه گلویم را می بندد. صدای یحیی اشکم را خشک می کند. برمیگردم و با چشمهای خیسش مواجه میشوم. کنارم می ایستد و بادست راست چشمانش را می پوشاند. شانه هایش به وضوح میلرزد. ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
ڪربلا حرم حق است ؛ و هیچکس را جز یاران امام‌حسین راهی به سوی حقیقت نیست ... #طریق_الحسین #پاسدار_‌مدافع_‌حرم #شهید_‌حجت_اصغری شبتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
💐 💐 ۲۵مهر_ماه_۹۸ 💐 ۴۴۵ 💐 ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @zakhmiyan_eshgh ╚═ ⚘════⚘ ═╝
4_6005968089315803800.mp3
610.3K
#کانال_زخمیان_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا