#لاله_های_آسمونے
💠غسل شهادت و قرائت قرآن كار روزانه #همسرم بود. روز آخري كه شهيد به ماموريت رفت حال و هواي دلم سنگينتر بود. قرار بود ظهر به منزل بيايد اما چند #ساعت گذشت و خبري نشد. با او تماس گرفتم اما تلفن را جواب نميداد تا اينكه پس از تماسهاي مكرر فرماندهاش پاسخ #تلفن را داد به او از دلشورهام گفتم اما او از خوب بودن حالش صحبت كرد.
💠در صورتي كه آن موقع سردار نوعي مقدم، پشت در اتاق #عمل بود چون تك تيراندازها او را هدف قرار داده بودند..سردار نوعيمقدم با همراهانش پيشم آمدند و مرا به #بيمارستان بردند و ديدم شهيد به علت مرگ مغزي به كما رفته بود كه بعد از يك هفته در كما ماندن به #شهادت رسيد
#شهید_نادر_حمید🌷
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت88
یحیی عصبی ازجا بلند می شود و باصدای گرفته میگوید: پس این وسط ارزوی من
چی
میشه؟! من کارامو کردم...یمدت دیگه هم بچه ها میرن. عمو ابروهای پهنش درهم
می
رود این ینی شمارو بخیر مارو به سلامت. هان؟ ینی بای بای همگی...حرف مامان
بابامم
کشکه!
یحیی نه! من بدون اجازه شما تاحالا اب نخوردم... اینبار هرطور شده راضیتون می
کنم. یک عمر گوش دادم و وظیفم بود یکبار لطف کنید و گوش بدید!
بغضش را قورت میدهد و به اتاقش میرود. یسنا و یکتا اذر را دلداری میدهند و
بعداز شام هم کنار عموجواد می نشینند. همه درسکوت مشغول میشویم، یکی میوه
پوست
می کند و دیگری به صفحه ی تلویزیون خیره شده. همسران یسنا و یکتا به اتاق
یحیی
میروند. حدس میزنم میخواهند اورا راضی کنند. سردرنمی اورم. یک دفعه چه شد؟!
همه
چیز ارام بود. من تازه به بودنش عادت کرده ام! چادر رنگی ام را کمی جلو میکشم و
به ظرف میوه ام زل میزنم.
ازقبل به فکر بوده! یک دفعه ای که نمی شود. یلدا باچشمهای سرخ از اتاقش بیرون
می اید، روی مبل میشیند و بق می کند. وابستگیاش به یحیی اخر کار دستش میدهد!
نیم
ساعت نگذشته همسر یسنا از اتاق بیرون می اید و بالبخند مقابل عمو می ایستد. اذر
گل از گلش میشکفد و میپرسد: چی شد؟ راضی شد؟!
نه! ماراضی شدیم! اگر بره... چی میشه؟!
عمو پوزخند میزند
به! پسر تورو فرستادم اونو از خرشیطون پایین بیارید!
خرشیطون چیه اقاجواد؟! هرکس رفت جنگ که ش*ه*ی*د نشد! بذارید بره. براش
دعای
سلامتی و عافیت کنید.
عمو- قربونت! لطف عالی زیاد!
و بعد سرش را باتاسف تکان میدهد.
اذر ارام به پای راستش میزند و مینالد که: بگو چرااین پسره هرکیو بهش معرفی می
کنیم نه و نو میاره!. نگو تو کله ش قرمه بار گذاشته! ای خدا! خودت درستش
کن! هردختری رو نشونش دادیم اخم کرد و یه ایراد روش گذاشت! معلومه! اقا اصلا
توخیال
ازدواج نبوده.
بی اراده لبخند میزنم... دردوره ای که عموم یاحداقل پسرانی که من دیده ام، فکر
و ذکرشان دختر و نامحرم است. یحیی آمالش را شهادت مینویسد! یاد لبخندش
میافتم. دلم ضعف میرود. کاش ازاتاق بیرون بیاید...دلم برایش تنگ شد!
قراراست دوروز دیگر به اصفهان برگردم. سه هفته تعطیالت به دانشگاه خورده. مادرم
زنگ زد و گفت که با اولین پرواز به خانه بروم. یحیی هرروز ساعتها باعمو صحبت می
کرد. برای اذر گل میخرید و قربان صدقه اش میرفت. دستش را میب*و*س*ید و
التماس می
کرد. حس می کردم کارش را سخت و راهش راتنگ ترمی کند. اینطور دلبری جدایی
راسخت
تر می کند! اخرسر به روحانی پایگاهشان متوسل شد تا با عمو صحبت کند.
هیچوقت نفهمیدیم ان مرد سالخوره و بانمک باعینک گرد و محاسنی چون برف
درگوش عمو
چه سحری خواند که یک شبه رضایت و اذر را دق داد! غروب ان روز دیدنی بود
آذر روی مبل میفتد و به پایش میزند
ای وای...خدایا منو بکش... ببین این مردم خام شد! ای خدا. ای وای...
یلدا کنارش مینشیند و با شانه هایش رامیمالد...
مامان حرص نخور اینقد...تروخدا...
اذراما مثل اب بهار اشک میریزد. یحیی گوشه ای ایستاده و باناراحتی تنها تماشا می
کند. به اشپزخانه می روم و یک لیوان رااز اب شیر پر می کنم، چند حبه قند داخلش
میریزم و باقاشق دسته بلند هم میزنم. باعجله به پذیرایی برمیگردم و لیوان را دم
دهان اذر میگیرم. بادست پسش میزند و ناله می کند: این چیه؟ اینو نمیخوام...
بذارید بمیرم. ای وای..
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت88 یحیی عصبی ازجا بلند می شود و باصدای گرفته میگوید: پس این وسط ارزوی من چی میش
#قبله_ی_من
#قسمت89
یلدا مامان جون تروخدا اروم باش تو!
یحیی دست به س*ی*ن*ه میشود و به من نگاه می کند. درعمق چشمانش چیزی
است که تنم
را میلرزاند. شانه بالا میندازد و مستاصل به چپ و راست سر تکان میدهد. عمو دستی
به سیبیل پرپشتش میکشد و زیرلب الله اکبری میگوید...
خانوم! این چه کاریه! ماشاءالله صاف صاف فال جلوت وایساده! چیزی نشده که...یکم
انصاف داشته باش زن!
اذر مثل اسفند روی اتیش یک دفعه ازجا میپرد
من؟! من انصاف داشته باشم یاتو؟! پسر بزرگ نکردم که دستی دستی بدم بره! چرا
نمیفهمی اقا! به قدو باالش نگاه می کنم حالم بدمیشه!
و بعد بایقه پیرهن گلدارش اشکش راپاک می کند
عمو دستی دستی کجابره؟! اولا رفتنش که حتما باشهادت تموم نمیشه...دوما همه یروز
میمیریم.. ممکنه خدایی نکرده باهمین قدو بالا شب بخوابه صبح پانشه ها!
اذر دودستی به صورتش میکوبد
میخوای سکتم بدی اره؟! الهی دشمنش بمیره. خدا بگم چیکارکنه اون حاجی رو
اومد و مغزتورم شست!
یحیی ارام شکایت می کند
ا! مامان نگو دیگه.. به اون بنده خدا چیکار داری؟!
اذر انگشت اشاره اش را بالا می اورد و بلند میگوید: یحیی! تو یکی حرف نزن وگرنه
حسابت رو میرسم.
من و یحیی بی اراده میخندیم.
یحیی- خب ش*ه*ی*دشم بهتره ها!
اذر دستش رااز دست یلدا بیرون میکشد و همانطور که به سمت اتاقش میرود
دادمیزند:
نعخیییر...مث اینکه جمع شدید منو بکشید! ول کنم نیستید.
عمو جلوی خنده اش را میگیرد و میپرسد: حالا کجا میری؟!
اذر به اتاقش میرود و بعداز چند لحظه با چادرمشکی اش بیرون می اید
میخوام برم هرکار دوست دارید بکنید!
باچشمهای گرد ازروی مبل بلند می شوم و با فاصله دوقدم ازیحیی می ایستم.
یلدا به طرفش میدود و میگوید: مامان زشته بخدا! کجا میرم میرم می کنی! درو
همسایه ها چی میگن؟!
بذار بگن! بذار بفهمن قصد جونمو داشتید.
دلم برایش میسوزد. ازته دل گریه می کند. زیرچشمی به یحیی نگاه می کند... باید
هم برای این پسر گریه کرد...! فرزند صالح برای پدر و مادر...همان جگرگوشه است!
نباشد...یک چیز لنگ میزند! یحیی متوجه نگاهم میشود و لبخند میزند. استین
هایش
را تا ارنج بالا میدهد و به سمت اذر میرود
مامان قربونت برم ...نکن سکته می کنی!
اذر رو میگیرد
اگه نگران سکته کردن منی.. پس نرو! باشه مادر؟
و با عجز و التماس به چشمان پسرش زل میزند. قدش تاس*ی*ن*ه ی یحیی است...
یحیی
دستش را داخل موهایش فرو میبرد و گویی دل من را چنگ میزند..
فدای اشکات بشم! ولی...بخدا نمیشه نرم!
پس منم میرم!
یحیی را کنار میزند که عمو دستش رامیگیرد و بامالیمت میگوید: خانوم جان! کجا
میخوای بری اصلا؟!
خونه بابام!
هاله ی لبخند چهره ی عمو را میپوشاند: کدوم بابا؟! ... خدا پدرتو بیامرزه...یادت
رفته دیگه جفتمون بابا نداریم؟!
یک دفعه اشکهای اذر خشک میشود و مثل میرغضب اخم می کند...انقدر قیافه اش
خنده
دار میشود که همه پقی زیرخنده میزنیم...
چادرش رااز سرش در می اورد و همان جا روی زمین باحرص میشیند.
خدایا یه بابا هم نداریم برای قهر بریم خونش! دودستش بالاتر می اورد و به سقف
نگاه می کند
کرمتو شکر!. و بعد به یلدا چشم غره میرود: مرض! دختراینقد نمیخنده...اون اب
قندو بیار قلبم وایساد!
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#یازینبکبری چهل منزل زیارت کرده ام ماه جمالت را چهل شب در نماز شب تو را هر شب دعا کردم #حاجغلامر
#اربعین...🏴
نمی دانم چگونه بی تو رفتم بی تو برگشتم
نمی پرسی چه ها دیدم چه ها گفتم چه ها کردم؟
نماز شب نشسته خواندم امّا روز، استادم
به شمشیر بیانم نهضتی دیگر به پا کردم
#حاجغلامرضا_سازگار
#یاس_فاطمی
شبتون حسینی التماس دعا دارم
#أَمیرِیحُسَیْنٌوَنِعْمَالاَْمیرُ
یک سفر رفتم و
بعد از آن گرفتار شدم
صید یعنی قلب من
صیاد یعنی کربلا...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh