وقتی از کنار گلزار شهدا رد می شدیم مهرداد سرعت ماشین و کم می کرد و با یه حالت محزون رو به شهدا یه فاتحه می خوند. به مزار شهدا با انگشت اشاره می کرد و می شد صدای ذکر زیر لبش رو آروم شنید. همیشه می گفت خوشا به سعادت شهدا که خداوند شهادت را نصیبشان کرد وقتی چشمم به نگاهش می افتاد، می دیدم که با یه شوقی به عکـــــــس شهـــــدا نگاه می کنه که انگار داره دوستاش رو میبینه ,
موقعی که اسباب کشی کردیم داخل خونه نوساز خودمون اولین عکسی که از دیوار خونه آویزان کرد عکس شهید قاسمی بود میگفت میخوام به نور شهید زندگیم نورانی بشه,اصلا ارادت خاصی به شهدا داشت.
با این حرف مهرداد زیر دلم خالی می شد ولی به روی خودم نمی آوردم. الان که من ودخترم آنیسا داریم با خاطراتش شب و روز زندگی می کنیم همه اون جملات از ذهنم رد میشه. توی درد و دلهایی که باهاش دارم همیشه بهش میگم مهردادجان چقد زود روح بلندت از کالبد تن پرواز کرد و به روح دوستت و شهدا پیوست .و سهم من وآنیسا شد یه دنیا خاطره و یه قاب عکس و یه دل دلتنگ...
#راوی_همسرشهید ✍
#شهید_مهرداد_قاجاری ❤️
#شهادت_دیماه_۹۴
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
دردے ست در دلم که دوایش نگاه توست دردا که درد هست و دوا نیست ، بگذریم ... #سجاد_سامانی ✍ #شهید
#خصوصيات_اخلاقي_سيد
هميشه ميگفت سعادت اين دنيا و آن دنيا در حركت در مسير ولايت فقيه است و تأكيد مي كرد از منويات رهبري پيروي كنيد. هر چه رهبر و مقتداي ما گفتند همان است و يا حتي يك اشاره كوچكي هم به يك مطلب داشتند بايد همان صحبت اجرا شود. ميگفت نبايد در مقابل رهبر انقلاب چيزي كم يا زياد بگوييم بلكه هر چه فرمودند بايد بدون كم و كاست اطاعت كنيم و در مسيري كه ايشان ترسيم كردهاند گام برداريم. سيد بيشتر وقتش را در مسجد محله و يا پايگاه بسيج مي گذراند، هيچ وقت از كارش و يا مسائل كاري اش را بازگو نمي كرد و در جواب همه سئوالاتش نسبت به كارش مي گفت: همين جا در محله هستم و در كنار دوستان و يا حرف تو حرف مي كرد و جواب نمي داد. سيد بسيار مردم دار بود و همه تلاش خود را مي كرد تا كار مردم را راه بياندازد و بسيار دلسوز و مهربان نسبت به خانواده هاي بي بضاعت و همه تلاش خودش را مي كرد تا قدمي هر چند كم و كوتاه برايشان بردارد. به ياد ندارم در طول زندگي مشترك كلمه اي دروغ از سيد شنيده باشم. ارادت خاصي نسبت به اهل بيت (عليه السلام) داشت و روضه حضرت زهرا ( سلام الله عليها) را خيلي دوست داشت.
#شهید_سیدمهدی_موسوی ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
بی تو هر خندهی من مزهی تلخی دارد بید هم در غم تو رقص کنان میلرزد ... #شهید_محمدحسین_محمدخانی
تولدش روزبعد عقدمان بود.هدیه خریده بودم:پیراهن،کمربند،ادکلن.نمیدانم چقدرشد،ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم،همه را مارک دارخریدم و جیبم خالی شد.
بعدازناهار، یکدفعه باکیک وچند تاشمع رفتم داخل اتاق.شوکه شد.
خندید:«تولدمنه؟تولدتوئه؟اصلاکی به کیه؟»
وقتی کادورو بهش دادم، گفت:«چراسه تا؟»خندیدم
که« دوست داشتم!»نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوقم نزده باشد ،به شوخی گفت:«اگه ساده ترم می خریدی،به جایی برنمی خورد!»
یک پیس ازادکلن رازدکف دستش.معلوم بودخیلی ازبویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه.مهم اینه که خوش بو باشه!» برای کمربند دوروهم حرفی نزد.
آخرسر خندیدکه«بهترنبودخشکه حساب می کردی میدادم هیئت؟»
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
صدایت را بفرست، تا چون پیچکی در آن بیاویزم و از این تالاب بگریزم... 🍃 #عزیز_نسین ✍ #شهید_قاسم_غری
#گذری_بر_سیره_شہید
قاسم براي اولين بار در شب ٢١ بهمن ٨٣با دو نفر از دوستانش به خواستگاري آمد. خوب به ياد دارم ساعت ٩ شب بود.
در سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي غريو اللهاكبر مردم به گوش ميرسيد.
از آن موقع به بعد هر وقت غريو اللهاكبر را ميشنوم، ياد شب خواستگاري قاسم ميافتم و خاطره شيرين آن شب برايم زنده ميشود
همسرم پاسدار بود و دوره خلباني را ميگذراند. عاشق پرواز بود و عاقبت سيمرغ آسمان شهادت شد.
همسرم ابتدا از اعتقادات و ايمانشان و بعد هم از شغلش برايم صحبت كرد. قاسم از سختي راهي كه در پيش داريم حرف زد، از مأموريتهاي پيش رو و از زندگياي كه امكان دارد شهر به شهر بچرخيم.
اصرار داشت تا من با اطلاع از همه اين شرايط، مسائل و سختيها تصميم خودم را بگيرم. من هيچ شناختي در مورد شغلش نداشتم.
دوست داشتم شرط هر دوي مان صداقت باشد و هرگز در هيچ شرايطي به هم دروغ نگوييم.
قاسم در همان جلسه از احتمال شهادتش برايم گفت. ميگفت كه عاشق شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم عرض زندگيام قشنگ باشد. طولش مهم نيست.
#راوي_همسرشهید ✍
#شهيد_قاسم_غریب ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
عصرها گلدانهای ایوان صدایم می زنند می خواهند یاد تو را بر گلبرگ هایشان بریزم .... #لیلا_صابری_
بسیار زیادخواب رضا رو میبینم . طوریکه از رضا خواستم دیگر به خواب من نیاید، چراکه دلتنگتر میشوم. آخرین خواب، چند روز پیش بود. خواب دیدم به همراه یکی از دوستانم بر سر مزار رضا میرویم و من میبینم قبر رضا به بزرگی خانه کعبه شده است و بلاتشبیه همانند کعبه، چادر سیاهی روی آن کشیده شده است. منقلب شدم. شروع کرم به فریاد کشیدن و دور قبر رضا گشتن. یادم آمده بود، خودم در تماس تلفنی به وی گفتم «رضا هرزمانیکه برگردی، هفت دور دورت میگردم و طوافت میکنم.» ناراحت شد. گفت: «کفر نگو» زمانیکه بازگشت، به شهادت رسیده بود. برحسب تصادف روز تشییع، پیکر رضا را در سطحی بالاتر از زمین قرار داده بودند. همانطور که داشتم تابوت را نگاه میکردم، شروع کردم به چرخیدن دور پیکر رضا. با وی نجوا میکردم و میگفتم: «رضا گفته بودم وقتی بیایی دورت میگردم، دیدی؟! الان دارم دورت میگردم»
#شهید_رضا_کارگربرزی ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
جمال اوست که جوینده نگاه من است... #شهريار ✍ #شهیدجاویدالاثر_علی_عابدینی 💔 #خانطومان 🍃 نشر معارف
«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود؟»
از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم می خواهد برود. عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید،
معمولا می گذاشت نزدیک رفتن، خبر می داد. خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم :«شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود.!!» وقتی اینها را به خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد. دفعه اول تازمانیکه به تهران برگشت نمیدانستم زخمی شد.بعدازآمدنش خبردادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد. علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم،اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو. گفت: «خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو.»
همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم.
#شهیدجاویدالاثر_علی_عابدینی 💔
#راوی_همسرشهید ✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
تو لبخند میزنی و جهان میایستد تا تو را تماشا کند! زمان میایستد و من در ثانیهای قبل از قدمهایت گی
حاج حمید خيلي اهل مطالعه بود
به خصوص به کتاب هاي تاريخي و عرفانی علاقه خاصي داشت
یکبار روي مبل نشسته بود و مشغول خواندن کتاب بود. من هم تلویزیون رو روشن کردم و کنار حاج حمید نشستم. تلویزیون داشت خاطرات جبهه حضرت آقا رو پخش مي کرد. آقاي خامنه اي فرمودند:
ما توي مهلکه اي گیر افتاده بودیم بنده خدایی اومد و با ماشین ما رو از مهلکه نجات داد. حاج حمید همین طور که سرش توي کتاب بود و با همان مظلومیت هميشگي گفت:
اون بنده خدا من بودم...
#راوی_همسرشهید ✍
#شهید_سیدحمید_تقویفر 💚
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
تا روانم هَست خواهم راند نامَت بر زبان تا وجودم هَست خواهم کَند نقشَت در ضَمیر #سعدی ✍ #شهید_سیدم
#ماجرای_عنایت_و_نگاه_ویژه_امام_حسین(ع):
همسر شهید با اشاره به خاطرهای از سفر کربلای همسر خود ادامه داد: چند روز پیش از عید قربان سال ۱۳۹۳ برای ماموریت به عراق رفت. آن روزها داعش در سامرا پیشروی کرده بود. مهدی دعای عرفه را در کربلا خواند و سپس برای غبارروبی حرم آماده شد. خودش معتقد بود، امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) نگاه ویژه به وی کردهاند که برای وارد شدن به حریمشان انتخاب شده است. مهدی میگفت، «نمیدانم این عنایت، پاداش کدام عمل من است، اما هرچه هست، بسیار عزیز است و انشالله قبول کنند.»
وی عید قربان سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ را در سوریه حضور داشت.
وی تصریح کرد: ماموریت مهدی به نحوی بود که خود باید بین عراق و سوریه، یک کشور را انتخاب میکرد. استخاره گرفتیم. برای عراق بد و برای سوریه خیلی خوب آمد. گفتم، «مهدی اگر به عراق بروی، همان ابتدا به شهادت میرسی! سوریه را انتخاب کن.»، اما واقعیت خلاف تصور من شد. غافل بودم از آن بودم که خیلی خوب برای مهدی، عاقبت بخیری وی و صعود در پلههای انسانیت است که با شهادت در سوریه به آن میرسد.
#شهید_سیدمهدی_حسینی 💚
#راوی_همسرشهید✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
نگاهم کن لبخند بزن و برگردان مرا به زنده بودن من به معجزهی لبخندت ایمان دارم... #بهنام_محبی_فر
#سیره_شهدا
اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت»
حتی نحوه تزئین ماشین عروسی مان به گونه ای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسبانده بود و به این شکل گل ها مانع دیده شدن من در ماشین بودند.
برای آقا جواد مهم بود که به مجالس شادی حلال برود و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد و خاطرم است که برخی می گفتند، عروسی جواد به مجلس ختم صلوات شبیه است ولی برای جواد مهم کاری بود که برای خداپسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت.
تربیت فاطمه را به من سپرده بود و می گفت از تربیت دخترمان شانه خالی نمی کنم ولی مادر بهتر می تواند دختر را تربیت کند و از همان دو سالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود.
#شهید_جواد_محمدی ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
تا به حال کسی تو را با چشم هاش نفس کشیده؟ آنقدر نگاهت می کنم که نفس هام به شماره بیفتد ... #عباس_
اگر نروم غیرتم من را خفه میکند
بارها به همسرم گفتم اگر بروی من با این بچهها چه کنم، چون خانواده خودم در دزفول بودند و این مسئله برای من مشکلات زیادی را به همراه میآورد. آخرین جملهای که به من گفت این بود که خودت میدانی عزیزترین کسی هستی که در زندگی دارم؛ اما اگر نروم مردانگیام من را میکشد، غیرتم من را خفه میکند، من باید بروم، قائل به من نباش، من در تو میبینم که بتوانی زندگی را خیلی بهتر از من اداره کنی، همینها را در آخرین پیامش هم نوشته بود
#راوی_همسرشهید ✍
#شهید_مصطفی_رشیدپور ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#شهید_ابوذر_امجدیان ❤️
زمانی که از سر کار با موتورش برمیگشت من همش منتظر بودم که صدای موتور ابوذرو بشنوم برم کنار آیفون تا زنگ و بزنن
با اینکه کلید خونه همراهش بود اما دوست داشت که من در خونه رو براش باز کنم وارد خونه که میشد با اینکه میدونستم خیلی خسته ست اما وارد خونه که میشد آنچنان انرژی داشت و همش میخندید دیگه خستگی در ایشون احساس نمیکردم
.میگفت خانومم من چایی رو دم میکنم ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد
میگفت کنارم نیستی دلتنگت میشم
توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد نمیذاشت زیاد کار کنم بعضی وقتا یا باهم ظرف میشستیم یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست میگفت کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون.
اکثرا پارک میرفتیم
با اینکه زندگی ساده ای داشتیم ولی خیلی خوشبخت بودیم
با موتور همه جا را میگشتیم
#راوی_همسرشهید ✍
#شهید_ابوذر_امجدیان ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
یک روز در گلزار شهدا روبروی مزار عموی شهیدش نشسته بود، گفت: «اگر بدانم تو رضایت قلبی داری خیالم خیلی راحت میشود.» با شنیدن این حرف احساس کردم قلبم ایستاده، دستانم میلرزید صورتم پر ازاشک بود، دستش را گرفتم و گفتم: «از ته قلبم راضیم و برای اینکه به هدف و آرزویت برسی نمیگذارم کسی مانعت شود، سالها آرزوی تو شهادت بوده...» گفت: «نه من اول فکر انجام وظیفه ام.» و این حرف او برای من خیلی جالب بود. من شهادت را دوست دارم؛ اما من میدیدم آقا محمد دارد در شهادت میسوزد و خاکستر میشود، کسی که دارد برای شهادت خاکستر میشود گفت نه من حالا که میروم فکر انجام وظیفه هستم.
#شهید_محمد_مسرور ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh