💢به اسم حبیب
💠روایت اول #قسمت_سوم
🔰محمدحسین تحصیلات #نظامی نداشت❌ مثل همت, اما خوب بلد بود چه میخواهد. هر جا که بود بجای اینکه بگوید بروید میگفت: #بیایید. خودش اول از همه راه میافتاد, #نمیترسید.
🔰به نقل از #شهید_آوینی میگفت: شهادت🌷 یه لباسه هر وقت اندازت بشه میپوشیش. محمد حسین زود بزرگ شد. #شهادت خوب به تنش نشست. بعضی جاها آدم یهو #بزرگ میشه یکیش جنگه💥 #عمار اول تو جنگ فرهنگی بزرگ شد بعد تو سوریه شاید بخاطر همین بود راه چهار ساله رو کمتر از یک سال رفت👌(از فرماندهی گردان به فرماندهی تیپ سیدالشهداء رسید)
🔰حتی اینجا هم به اسم #سیدالشهداء جلو رفت از فرماندهیش که نگم, اکثرا نیروهای غیر ایرانی🇮🇷 میگرفت. عراقی, #پاکستانی...زندگی با این آدما سخته, اخلاقشون, کاراشون زندگیشون با ما #متفاوته ولی محمد حسین باهاشون سر یه سفره مینشست همین شد که همشون شدن #فداییش همه نیروهاش خالکوبی عمار داشتن یا پلاک اسمشو🏷 همیشه چند نفر👥 اسکورتش میکردن طوریش نشه، وقتی #خبر_شهادتش اومد همه تعجب کردن چطور با اون فدایی ها عمار شهید شده⁉️
🔰وقتی درگیری💥 شدید باشه کسی نمیتونه زخمی برگردونه عقب ولی کسی ندید #محمدحسین تنها برگرده🚫
بعد از شهادش🌷 یکی از دوستانش که تیرمیخوره توان برگشتن نداشته. پشت بی سیم میگه: مثل #مسلم تنها شدم کجایی عمار😭 خیلی رو #اخلاق مقید بود, دوران دانشجوییش کل خونه پر بود از عکس #شهدا. حرمت نگه میداشت, هم اتاقیش میگفت: سیگار🚬 کشیدیم عکس شهدا🕊 رو جمع کرد ورفت.
🔰بعد هیئت کتیبه وپارچه سیاه های هیئت🏴 رو باز میکرد بعد میگفت بشینین به شوخی. میگفت: زیارت که رفتین بدون اذن دخول وارد نشین⛔️ #اذن_دخول اشکه اونقدر منتظر بمونین تا اذن بگیرین. #چله میگرفت که گره از کار باز بشه اعمال مستحبی📿 که براش عادی بود تا جایی که روزه روز دوشنبه وپنج شنبه📆 رو برای بچه های شورای #بسیج الزامی کرده بود.
🔰تک خوری نمیکرد هرجا که بود همه تیپ آدمی رو دورش👥 جمع میکرد
کتاب میخوند📖 کتاب هم #هدیه میداد
کتاب های ساندویچی تا بچه ها کتابخون بشن. رو همه تاثیر میذاشت✅ ولی تاثیر نمیگرفت. با هر تیپ آدمی که بود موقع #اذان بلند میشد به نماز بچه ها هم دنبالش.
🔰محرما غذای هیئت #عدس_پلو بود
میگفت اشک رو زیاد میکنه.گوشت🍖 که میگرفت, گوشت #شتر بود شاید براتون سوال بشه چرا گوشت شتر؟ گوشت شتر #غیرت رو زیاد میکنه. به همین سادگی...
#غیــــــرت، همون چیزی که ابر قدرت های دنیا ازش هراس😨 دارن. همیشه این #عملش بود که اطرافیانش رو جذب میکرد. با همه میجوشید ولی یه نقطه مشترک بین همه رفقاش بود👇 #حب_الحسین_یجمعنا
📚برگرفته از کتاب عمار حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#عاشقانه 💖
❣نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم🚪 و گفت : چقدر آینه!! از بس خودتون رو میبینین این قدر #اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه. نشست رو به رویم خندید😅 و گفت: دیدید آخر به دلتون💞 نشستم!
❣زبانم بند آمده بود. من که همیشه #حاضر_جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش میدادم، حالا انگار #لال شده بودم.
❣خودش جواب #خودش را داد: رفتم #مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم: حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه💕 پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم❌
❣گوشه #رواق نشسته بودم که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست🚫 خیر کنن و #بهتون_بدن. نظرم عوض شد. دو دهه ی دیگه دخیل بستم🎗 که برام #خیر بشید! حالا فهمیدم الکی نبود که نظرم عوض شد. انگار #دست_امام علیهالسلام بود و دل من💖
به روایت: همسر شهید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
❤نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌹چله ميگرفت؛ قرار هاي مختلفی میگذاشت؛ #زيارت_عاشورا ميخواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهدای گمنام تيپ الغدير.
🌹نيتش را نميدانستيم ،وقتی مدتی بعد از نماز مغرب، زیارت عاشورا ميخواند حدس ميزديم ک دوباره چله خوانی دارد.
🌹يکی از کار هايی که باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم، شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن،
ميگفت عدس اشک را زياد ميکند.
🌹از چند روز مانده به محرم #مراقبه را شروع میکرد...
🌹یک روز عاشورا یادم هست توی خانه غذا درست کرد. حدود چهل نفر بودیم.
🌹روز عجیبی بود. حتی موقع شستن دیگ و پختن غذا هم #روضه میخواندند. تعداد کم بود ولی، اثرش قابل قیاس نبود.
🌹عشق این بود که با شور و حرارت بخواند. میگفت نباید در بند سبک باشی؛ وقتی هم مثل ما مستمع بود اصلاً کاری به مداح نداشت. هر کسی اسم امام حسین (علیه السلام) را می آورد با خودش حسین حسین میگفت و ناله میکرد.
#چله_نوکری_ارباب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#کتاب_عمار_حلب
#یاد_شهدا_باصلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید
توی هیئت لعن می گفتیم با بچه ها کل کل داشتیم که آقا گفته لعن نگویید این توی کَت ما نمی رفت لعن را می گفتیم یک بار یکی از بچه ها توی گروه وایبر شروع کرد لعن گفتن بقیه شاکی شدند که «اینا چه حرفیه؟»...
#محمدحسین آن موقع سوریه بود یک دفعه قاطی کرد توی خصوصی به من گفت: «برو به این بگو دست برداره از این کارهاش» تندتند پیام می نوشت و عکس می فرستاد عکس چندتا از رفقاش رو که سر بریده بودند فرستاد و گفت: «ته این لعن گفتن ها می شه این»
آخرش شکلک خنده گذاشتم...
نوشت: «بی شعور چرا می خندی؟ من دارم جدی صحبت می کنم»
گفتم: «باشه، دیگه فحش نمی دیم»
منبع: عمار حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#حاج عمار
فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا
تاریخ ولادت: ۹ تیر ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ آبان ۱۳۹۴ حلب
رسم هر ساله ما این بود که در پیشواز محرم پا منبر روضه خصوصی یا عمومی حاج محمدحسین می نشستیم و روضه مادر میخوندیم. چون اعتقاد بر این بود که مادرمون حضرت زهرا(س) باید رزق و اذن محرم بده. بعد هم محمدحسین شال و لباس سیاه روی دوش ما می گذاشت و این یعنی سیاهپوش شدیم...
پارچه های هیئت رو نزده بودند همه عصبانی شده بودیم عمار عین خیالش نبود گفت: به شهدا توسل و توکل کنید خودش حل میشه...
خیلی وقت ها می گفت: اگر کتیبه های هیئت را با خواندن زیارت_عاشورا زدید اونوقت مجلس میگیره...
خیلی دنبال تکلیف بود تکیه کلامش بود که ببینه تکلیف چیه، مغز کار چیه؟
توی هیئتشون بچه های غریبه و آشنا رو از همسوا نمیکردند.
بعد از هیئت بچه ها می گفتند: میدونید چرا ما میاییم اینجا؟ چون اینجا کسی با دید منفی به ما نگاه نمیکنه.
تازهواردی اگر می آمد میگرفتش زیر ذره بین رگخوابش رو بدست میاورد .
می گشت و دست میگذاشت روی خوبی آدمها. بچه های کادر باید پای سخنرانی می نشستند میگفت: خودت اگر ننشینی دیگران هم نمیشینن.
یه روز بهش گفتم: بچه ها میگن غذا کمه گفت: حرف ها رو بی خیال کار خودت رو بکن جوابش با امام حسین (ع)
به غذای تک تک عزاداران توجه داشت و تا وسیله برای برگشتتون جور نمیکرد خودش نمیرفت.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
دلداده ی ارباب بود
درِ تابوت را باز کردند
این آخرین فرصت بود ...
بدن را برداشتند تا بگذارند داخل قبر؛ بدنم بیحس شده بـود ، زانو زدم گنار قبر دو سه تا کار دیگر مانده بود . باید وصیتهای محمدحسین را مو به مو انجام میدادم.
پیـراهن مشکی اش را از توی کیف درآوردم. همان که محرم ها می پوشید . یک چفیه مشکی هم بود ، صدایم میلرزید . به آن آقا گـفتم که این لباس و این چفیه را قشنگ بکشد روی بدنش ، خدا خیرش بدهد توی آن قیامت ؛ پیراهن را با وسواس کشید روی تنش و چفیه را انداخت دور گردنش.
جز زیبایی چیزی نبود برای دیدن و خواستن ! به آن آقا گفتم:« میخواست براش سینه بزنم ؛ شما میتونید؟ یا بیاید بالا ، خودم برم براش سینه بزنم » بغضش ترکید. دست و پایش را گم کرد . نمیتوانست حرف بزند
چند دفعه زد رو سینه محمدحسین. بهش گفتم:« نوحه هـم بخونید.» برگشت نگاهم کرد. صورتش خیس خیس بود. نمیدانم اشک بود یاآب باران. پرسید:« چی بخونم؟» گفتم :« هرچی به زبونتون اومد. » گفت:«خودت بگو » نفسم بالا نمیآمد ....
انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم...
گفتم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
#همسرشهید ✍
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
عاشق حضرت زهرا (س) بود
روضههای فاطمیه را
با سوز می خوند
یک وقتایی هم آخر شب زنگ میزد
میگفت : باهات کار دارم !
حالا دو تا هیئت رفته ،
مداحی کرده ؛روضه خونده ،
گریه کرده ،سینه زده ..!
امّا آخر شب می گفت :
بیا روضهی چندنفری بخونیم و
گریه کنیم ..!
میگفت : هرچی برای مادر
گریه کنیم کمه ...
کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت (ع) را با
خط خوش مینوشت و زیباترینش هم
نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود.
به نقل از : دوست شهید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
🆔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هی نگاهت بڪنم!
گم بشوم در چشمت ؛
گم شدن در شبِ چشمان تو
پیـــدا شـدن اسـت ...
#شهدایی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌷تهران که میآمد وعده میکرد #مسجد_ارگ در مراسم های حاج منصور ارضی.
تازه موتور خریده بودم. بعد از #افطار گفتم میآیم دنبالت باهم برویم.
🌷از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید #خلاف آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوهام شکست.😞
🌷محمدحسین زخم های سطحی برداشت. میخواستم زنگ بزنم به پلیس، نگذاشت. میگفت #طوری_نیست...
گفتم: بابا من داغون شدم، چیزی از موتورم نمونده
گفت: این بنده خدا گناه داره، گرفتاره
🌷بالاخره به راننده ماشین گفت برو! من رو برد بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ بدون #سحری نیت #روزه کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه
🌷بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل تنفسی داشت.
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.
بعد از چند روز پیام داد: دارم پسرم را دفن میکنم
🌷از یزد که آمد نمیخواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم.
معلوم بود در دلش غصه دارد. با خانمش میآمد مسجد ارگ
🌷یکدفعه گفت: اگر این مناجات حاج منصور نبود نمیدانم میتوانستم این درد را تحمل کنم یا نه😞... اینجا که میام آرام میشوم.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#همت_مقاومت
#ذاکر_اهل_بیت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بی تو هر خندهی من
مزهی تلخی دارد
بید هم در غم تو
رقص کنان میلرزد ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#سالروز_ولادت 🌹
@zakhmiyan_eshgh
تولدش روزبعد عقدمان بود.هدیه خریده بودم:پیراهن،کمربند،ادکلن.نمیدانم چقدرشد،ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم،همه را مارک دارخریدم و جیبم خالی شد.
بعدازناهار، یکدفعه باکیک وچند تاشمع رفتم داخل اتاق.شوکه شد.
خندید:«تولدمنه؟تولدتوئه؟اصلاکی به کیه؟»
وقتی کادورو بهش دادم، گفت:«چراسه تا؟»خندیدم
که« دوست داشتم!»نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوقم نزده باشد ،به شوخی گفت:«اگه ساده ترم می خریدی،به جایی برنمی خورد!»
یک پیس ازادکلن رازدکف دستش.معلوم بودخیلی ازبویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه.مهم اینه که خوش بو باشه!» برای کمربند دوروهم حرفی نزد.
آخرسر خندیدکه«بهترنبودخشکه حساب می کردی میدادم هیئت؟»
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
#راوی_همسرشهید ✍
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدح خوانی
#شهید_محمدحسین_محمدخاني
#حاج_عمار ❤️
#شهادت_محرم۹۴
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ابوعلى با ما سخن بگو!
از ناگفتههای سینهسوز ...
و از اسرار لبدوز ...
از ماجرای یک روح و سه پیکری ...
و از پیمان عشق و برادری ...
از #عمار برایمان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»
از سيدابراهيم که «بتشکن نفس» شد ...
آهای ابوعلی!
صدایمان تا آسمان میرسد؟!
قدری غیرت عمار و همت ابراهیم برایمان بفرست ...
ما در حصار بتکده نفس، اسیر ماندهایم!
#شهيد_مرتضى_عطايى ❤️
(ابوعلى) بر سر مزار
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى ❤️
(حاج عمار)
پ.ن.پ:
شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى)، محمدحسين محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) با يكديگر عهد_اخوت بسته بودند.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
با خیالش، وقت خود
خوش کردهام
#عبید_زاکانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی ❤️
(حاجعمار)
#شهید_علیرضا_مرادی ❤️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💢تصور نمیکردم حزب اللهی ها
اینقدر شاد و شنگول باشند،
اصلا آدم های ریشو را که میدیدم
تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام
دنبال غم و غصه هستند...
💢محمدحسین یک میز تنیس گذاشته
بود توی خانه ی دانشجویی اش،
وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت،
بازی و مسخره بازی شروع میشد.
یک رسمی هم بین رفقا داشتند،
💢هرکس که تازه وارد بود و میخواست
لباسش را عوض کند، میفرستادند اتاقکی
که برای عوض کردن لباس بود.
همین که وارد میشد گاز اشک آور
می انداختند داخل اتاقک و
درش را از پشت میبستند...
🔰اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت .
🔰وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری میکرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم ، میگفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم میآورد...
🔰اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت مینشست، دستش را میگذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم.
میگفت ' قول دادی باید پاشم وایستی!
📚قصه دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
🍃چند روز بعد از شهادتش مرد جوانی آمد دم خانه پدرم در یزد و با حالتی برافروخته و گریان شروع کرد به تعریف کردن.
دعوتش کردیم توی خانه.
گفت: هفته پیش با حال و اوضاع بدی داشتم از جلوی خانهتان رد میشدم که چشمم افتاد به حجله شهیدتان.
🍂همسرم سه قلو باردار بود و در شُرف وضع حمل.
نه من پدر و مادر دارم و نه همسرم. وضع مالیام هم خراب بود. از کار بیکار شده بودم و آه در بساط نداشتم. با دلی شکسته جلوی حجله شهید محمدخانی زانو زدم و شروع کردم به گریه کردن.
به دلم افتاده بود که به روح این شهید توسل کنم تا شاید گره از کارم باز شود.
🍃دو سه روز از آن ماجرا گذشت، به خواست خدا و وساطت شهید شما توی يك شرکت کاشیسازی برایم کار جور شد و از جایی هم قدری پول به دستم رسید که توانستم یک موتور بخرم.
خانمم هم فارغ شد. خدا را شکر، هم بچههایم سالم بودند، هم همسرم.
🍂یکی از دوستانم هم که ارتباط نزدیکی با هم نداشتیم، آمد سراغم و گفت: فلانی، خانمم گفته برو خانم و بچههای دوستت را بیاور خانهمان تا ده روز اول به دنیا آمدن بچهها، من ازشان نگهداری کنم تا مادرشان سر حال شود و بتواند خودش به بچهها برسد.
باورم نمیشد که توسلم به این شهید اینقدر زود جواب بگیرد.
🍃حالا هم آمدهام تا هم این شهید را قدری بشناسم و بدانم که چه کسی بود این بزرگوار و هم این که از طرف خانمم برای همسر شهید پیغامی آوردهام. گفت: همسرم سلام رسانده و گفته که اسم بچههایم را باید همسر شهید به نیابت از شهید انتخاب کند.
🍂میتوانستم روح محمدحسین در حالی که دارد گریه کردن این بنده خدا را با آن حال و اوضاع تماشا میکند، تصور کنم.
حسین آنقدر دلرحم بود که کافی بود بفهمد کسی به کمک احتیاج دارد. بدون این که دیگران را متوجه کند، تا آنجا که از عهدهاش برمیآمد، از هیچ کاری کوتاهی نمیکرد.
🍃حالا هم برای این پدر جوان، سنگ تمام گذاشته بود.
آنوقت چطور میشد که ما را اینجا به امید خودمان رها کند؟! دو تا از نوزادها دختر بودند و یکیشان پسر. برای نوزاد پسر، اسم خود شهید را انتخاب کردم و او شد محمدحسین، برای دخترها هم چون حسین خیلی اسم زینب را دوست داشت و خودش هم فدایی راه حضرت زینب(س) شد، نام یکی از آنها را زینب و دیگری را زهرا گذاشتم.
🍂یک بار محمدحسین بهام گفت از خدا خواستهام قبل از این که توفیق شهادت به من بدهد، اول تحملش را به تو بدهد. حالا که فکر میکنم میبینم خدا چقدر زیبا دعای شهید را مستجاب کرده.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۴/۴/۹ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
آقای کارگر، مربی بسیج محمد حسین میگوید:
«وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم تعجب نکردم.
او همیشه آرزوی شهادت داشت.🌱
هروقت من را میدید، دستم را در دستش میگرفت و میگفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.»
مسئول بسیج دانشآموزی مسجد صاحبالزمان(عج) درباره آخرین خاطرهای که از شهید دارد میگوید: «مدتها بود که محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود.
با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و میخواهم ببینمت. گفتم کمی دیر میرسم. در پاسخم گفت:
حاجی برایم دعا کن که شهید شم.✨
وقتی خبر شهادت شهید محمدحسین محمدخانی را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر محمدحسین عاشق شهادت بود.:))
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات📿
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگریستن به صلابت نگاهتان...
دلِ در بندم را از بندِ تن آزاد می کند
بعضی ها آفریده میشوند، برای پرواز
#شهید_محمودرضابیضایی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
چله ميگرفت ؛ قرار هاي مختلفي مي گذاشت؛ زيارت عاشورا ميخواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهداي گمنام تيپ الغدير.
نيتش را نميدانستيم ،وقتي مدتي بعد از نماز مغرب عاشورا ميخواند حدس ميزديم ک دوباره چله خواني دارد يکي از کار هايي ک باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن،
ميگفت عدس اشک را زياد ميکند.
از چند روز مانده به محرم مراقبه را شروع میکرد ...
#چله_نوکری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار 💛🌱
#کانال_زخمیان_عاشق
✅ ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟ گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_قاسم_سلیمانی
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سر نوکر به فلک!
رهبر انقلاب، شعر این شهید را تصحیح کردند...🤔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی (عمار)
#شهید_مدافع_حرم
فدایی عمه جان #امام_زمان
✍💞سرباز ولایت 💞
🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍
💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇
❤️👆#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh