4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا
با صدای آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
💐 #شنبه_۱۳مهر_ماه_۹۸
💐 #امروز_صفحه۴۳۳
💐 #کانال_زخمیان_عشق
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@zakhmiyan_eshgh
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌻 زیارت مختصر حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله) در روز شنبه :
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خِیَرَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِکَ وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِ رَبِّکَ وَ عَبَدْتَهُ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَجَزَاکَ اللهُ یَا رَسُولَ اللهِ أَفْضَلَ مَا جَزَى نَبِیّا عَنْ أُمَّتِهِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای محمّد بن عبد اللّه، سلام بر توی ای اختیارشده خدا، سلام بر تو ای محبوب خدا، سلام بر تو ای برگزیده خدا، سلام بر تو ای امین وحی خدا، شهادت می دهم که تو فرستاده خدایی و گواهی می دهم که تو محمّد بن عبد اللّه هستی و گواهی می دهم که تو امّت خویش را خیرخواهانه پند گفتی، و در راه پرودگارت جهاد کردی،و او را تا زمان مرگ پرستیدی، پس خدا پاداشت دهد ای فرستاده خدا، بهترین پاداشی که به پیامبری از سوی امّتش می دهد. خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. برترین درودی که بر ابراهیم و خاندان ابراهیم فرستادی، همانا تو ستوده و بزرگواری
التماس دعا✋🌸
#کانال_زخمیان_عشق
🍁زخمیان عشق🍁
زيبایی تو پاييز است كه با كُشتن درخت نمايان میشود! #گروس_عبدالملکیان ✍ #شهید_سیدمهدی_موسوی_ناجی
وقتی سعادت دیدار رهبر نصیب ما شد
آقا بعد از سلام و احوالپرسی از پدر شهید خواستند تا درخواستش را مطرح کند
ایشان هم بحث ازدواج پسر کوچکمان را با همسر شهید مطرح کرد و گفت: درخواست دارم همسر شهید را به عقد پسرم در بیاورید.
من در نزدیکی رهبر نشسته بودم، آقا نگاهی به من کرده و فرمودند: مگر چند وقت است که فرزندتان شهید شده است؟
گفتم: پنج ماه...
و رهبری هم بسیار خوشحال شده و فرمودند احسنت به شما و خانواده که انقدر این مسئله برای شما مهم بود که همسر شهید را در آغوش گرفتید و نگذاشتید پسر شهید و همسر شهید تنها بمانند.
رهبر از این اقدام ما خوشحال شدند و صیغه عقدشان را خواندند.
#راوی_مادرشهید ✍
#شهید_سیدمحمد_موسویناجی ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
سایت و کانال مداحی ابالاحرار.mp3
8.85M
#کربلایی_حمید_علیمی
🎵 دلم هواتو کرده منو ببر به کربلا حسین😔
#عالیه💔
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#کربلایی_حمید_علیمی 🎵 دلم هواتو کرده منو ببر به کربلا حسین😔 #عالیه💔 #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف
خیلی گشتم روضه مناسب ارسال کنم
دیدم هیچی مناسبتر از این تسکین نمیده این دلهای نگران وو...
دست به دامن امام رضا بشید بگیرید کربلاتونو...😭
التماس دعا دارم😭😭😭
˙·•°❁ #معرفی_شهدا ❁°•·˙
#شهید_سید_محمدرضا_هاشمی_محمود_آبادی
بیستم شهریور 1326،
در شهرستان مشهد به دنیا آمد.
پدرش سید آقا، قصاب بود .
تا پايان دوره كارشناسي در دانشكده افسري درس خواند.
ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. از سوی ارتش در جبهه حضور یافت. سیزدهم مهر 1359، در اهواز بر اثر اصابت گلوله به سینه به #شهادت رسید. مزار او در صحن حرم امام رضا واقع است.
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#فرازي_از_وصيتنامه_شهيد
مى روم كه به نداى حكومت الله كه همان حكومت اسلامى است لبيك بگويم.
مى روم كه با نثار خون ناچيز خود تا آخرين قطره خون در راه اسلام نثار كنم و ليكن چون عاشقان صحراى كربلا را به چشم خود شايد ببينم.
پدرم، مادرم،همسر عزيزم از شما خداحافظى مى كنم اميدوارم كه اين جانب نتوانست دين خود را نسبت به شما اداء كنم مرا ببخشيد - حجت پسرم را به خدا و بعد به شما مى سپارم و از شما مى خواهم كه از او نگهدارى كرده و انسانى با ايمان مؤمن به اسلام تحويل اجتماع دهيد
شهید محمدرضا هاشمی محمود آبادی
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
📝پیام رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ؛ سرلشکر پاسدار محمد باقری در پی شهادت جستجوگر نور سردار حاج « محمود
در پی شهادت سردار شهید حاج محمود توکلی ، ریاست محترم ستاد کل نیروهای مسلح پیامی به شرح زیر صادر نمودند
بسم رب الشهداء والصدیقین
📖يسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ
(شهدا) را مژده نعمت و فضل خدا می دهند و خدا پاداش مومنان را تباه نمی كند.
💠سرنوشت مجاهدان راه حق جزشهادت نیست و شهادت اجر و پاداش مجاهدت مخلصانه و مومنانه رزمندگان اسلام است .
پاسدار شهید سردار حاج محمود توکلی (جانشین قرارگاه عملیاتی تفحص شهدا در کردستان عراق) نیز مصداقی عینی از همین مجاهدان فی سبیل الله بود که عمر با برکت و نورانی خویش را در راه خدمت به اسلام ، انقلاب و خانواده معظم شهدا صرف نمود و عاقبت پاداش مجاهدت و جانبازی خود را در عملیات تفحص شهدا گرفت و به یاران شهیدش ملحق شد.
🔸اینجانب شهادت فرمانده دلاور تفحص شهدا سردار شهید حاج محمود توکلی را خدمت مقام معظم رهبری و فرماندهی معزز کل قوا حضرت امام خامنه ای عزیز(مد ظله العالی)، کارکنان تلاشگر کمیته جستجوی مفقودین و همچنین خانواده محترم ایشان تسلیت عرض می نمایم و از خداوند متعال برای این شهید عزیز علو درجات و برای بازماندگان ایشان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت دارم.
رئیس ستاد کل نیروهای مسلح
سرلشکر پاسدار محمد باقری
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
🔰نوبت پرواز...🕊
🔹برای اعزام به #سوریه اقدام کرده بودم. مدتی مشغول دورههای آموزشی بودیم تا برای اعزام🚌 آماده بشیم. بعد از اتمامِ دوره و آموزشهای صعب و سنگین، انگار بالاخره #وقتش رسیده بود.
🔸چند باری برای اعزام اعلام آمادگی
کردیم اما نشد 😔 تو جمع بچه های #هیئتی قدیمی بودیم. از اینکه چرا علیرغم چند بار اعلام آمادگی هر دفعه پرواز🛩 کنسل میشه، #شاکی بودم.
🔹یک ریز غر غر میکردم که دستی اومد روی دوشم و گفت : #صبرکن، زمانش می رسه. از سمت دیگه، محمد آقا دست گذاشت روی شونه ی راستم و گفت: منم مثل تو ام، ولی می دونم دستهای کوچیک میتونه گره های بزرگ رو باز کنه.
متوسل شو به #خانم_رقیه (س) ...
#شهید_محمد_آژند🌷
در همایش حضرت رقیه (س)
#کهنز_محرم ۱۳۹۴
راوی همرزم شهید ✍
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هادی می گفت: یکبار در #نجف تصمیم گرفتم که #سه_روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما #امام_حسین(ع) در روز عاشورا چه حالی داشت😔.
این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد😓. وقتی خواستم از خانه🏡 بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که #نمی_توانستم روی پای خودم بایستم.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
همیشه میگفت: به این امید به جنگ آمده ایم تا شهادت نصیب ما شود.. و این میّسر نمی شود، مگر این که خود را خالص کنیم.
به خواندن زیارت عاشورا بسیار تأکید مى کرد.
میگفت: اگر نمیتوانید هر صبح زیارت عاشورا را بخوانید، بعد از نماز رو به قبله بایستید و به امام حسین(ع) سلام دهید.
در مقرّ تاکتیکى خود، همیشه پابرهنه بود. میگفت: چون این جا نزدیک به کربلا است، مجاز نیست که با کفش باشم. پوشیدن کفش در این جا بی احترامى به کربلاست.
در جبهه دو بار مجروح شد.
یکبار تیر کالیبر ۵۰ به گوشش اصابت کرد و یک تکّه از گوشش را کند و یک بار هم تیر به دستش اصابت کرده بود.
زمانى که شهید آراسته مجروح شده بود، مجروحى دیگر را بر پشت گرفته و آن را با خود به پشت خطّ می آورد.
زمانى که براى ملاقات او به بیمارستان رفتم به وی گفتم: شما جایى در بدن ندارید که سالم باشد.
گفت: "حاضرم صد پاره گردد پیکرم
سایه ى رهبر بماند بر سرم...."
🌸شهید سیدهاشم آراسته🌸
🌷به روایت دوست شهید
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 8⃣1⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻 حدود سی متر با دشمن فاصله داشتیم، هم ما نارنجک می انداختیم، هم دشمن. ولی چون فاصله داشتیم برد نارنجک ها آنقدر نبود که به پشت خاکریزها برسد.
🌻آنقدر جسور بودند، اول یک نارنجک و بعد قلوه سنگ می انداختند. ما فکر می کردیم نارنجک است، وقتی سرمان را می بردیم توی سنگر، از این موقعیت استفاده می کردند، چند قدم جلو می آمدند.
🌻وقتی این ترفندشان را دیدیم، فهمیدیم کارمان بی فایده است. در اطراف تل شیب زیادی وجود داشت و فقط یک جا محل ورود به تل بود اگر این طور نبود از چند جای مختلف وارد تل می شدند و ما قیچی می شدیم. تا سرشان را بالا می آوردند که وارد تل شوند، تیراندازی می کردیم، ولی دیدیم اینطور فایده ندارد.
🌻تصمیم گرفتیم اجازه دهیم کامل وارد تل شوند، سر خاکریز که می آمدند چشم بسته هم می شد زد. تعدادی را به درک واصل کردیم ولی نیروهایشان زیاد بود. یکی با تیربار از سر تل بالا آمد و آتش سنگینی ریخت که بچه ها را زمینگیر کرد. آنجا باز نهیب های سیدابراهیم و صدای پشت بی سیم شهید صابری شنیده می شد که به سید ابراهیم می گفت دشمن بالا آمده، اگر از وسط بیایند قیچی کنند ارتباط من که سمت چپ هستم با شما که سمت راست هستید قطع می شود. گفت خودتان را به ما برسانید.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#کانال_زخمیان_عشق
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت62
از جا بلند میشوم و به آشپزخانه میروم. یلدا چای در لیوان کمر باریک
می ریزد و هر از گاهی در نور به رنگش نگاه می کند. یحیی به یخچال تکیه
می دهد و می گوید:
من میوه می برم. به طرفش میروم
-نه من میبرم. زحمت نکش
رویش را بر می گرداند. اما جلویش می ایستم و نزدیک تر میشوم
-میخواید شما میوه ببر و من شیرینی؟!
لبش را گاز می گیرد و از کنارم رد میشود. یلدا درعالم خودش سیر می کند.
جعبه ی شیرینی را روی میز میگذارم و سریع درش رابرمیدارم. به سمت یحیی
میدوم و جعبه را مقابلش میگیرم و می گویم:
-اول داداش عروس.
از حرکت سریعم جا میخورد و بی هوا نگاهش به من می افتد. سریع پشتش را می
کند و میگوید:
یلدا چقدر طول میدی بدو دیگه!
کارخودم راکردم. کمی فشار برایش الزم است!
آراد به عنوان یک دوست اجتماعی همیشه کنارم بود و هوایم راداشت. با
او صمیمی شدم و تاحدی هم اعتماد کردم. گاها داداش صدایش میزدم اما او
خوشش نمی آمد و قیافه اش درهم میرفت! یلدا چهارجلسه با سهیل صحبت کرد و
بله را گفت! برای مراسم عقدش یک پیراهن گلبهی بلند و پوشیده خریدم.
قرارشد با یلدابه آرایشگاه بروم. آذر طعنه میزد:
معلوم نیست دختر من عروسه یامحیا!
یحیـی انگشت سبابه اش را در یقه اش فرو میبرد و باکمک شصتش دکمه ی اول
پیرهنش را باز می کند. با کت و شلوار ابی کاربنی و پیرهن سفید رنگ
کناریلدا ایستاده. هرکس نداندگمان می کند که داماد خوداوست. موهایش را
کمی کوتاه کرده و مرتب عقب داده. مثل همیشه یک دسته روی پیشانی و ابروی
راستش رها شده. ته ریش کوتاه و مرتبش چهره اش را جوان تر کرده. دوربین را
بالا می اورم و می گویم:
-لبخند بزنید.
هردو لبخند می زنند. یلدا باتمام وجود ولی یحیی. آذر به اتاق عقد می
آید و می گوید:
دختر شما برو بشین زحمت نکش. یکی دیگه میگم بیاد عکس بگیره.
میدانستم میخواهد کمتر مقابل چشمهای خیره جولان دهم. باخونسردی جواب
میدهم:
-یه شبه، ازدستش نمیدم.
یحیی یک دستش را در جیبش فرو می برد و با دست دیگر یقه ی کتش را میگیرد و
این بار پشت سر یلدا می ایستد. یلدا هم دست به کمر میزند و سرش را کج می
کند. دامن پف دار و دست کش های سفیدش مرا یاد سیندرلا میندازد. لبخند
دندان نما که میزند، دل برایش قنج میرود. موهایش را بالای سرش جمع و تاج
بزرگ و زیبایی هم جلویش گذاشته اند. عمو حسابـی به خرج افتاده. یک تالار
بزرگ و مجلل برای اثبات علاقه به دخترش گرفته. یک ربع میگذرد که اذر
دوباره سرو کله اش پیدا می شود و میگوید:
عاقد داره میاد، بیاید بیرون. قبلش اقا سهیل میخواد با یلدا تنها باشه.
ریز میخندم: چقدرم طفلک هوله.
یحیی شنل را روی سر یلدا میندازد و به چشمهایش خیره میشود.
چقدر ناز شدی کوچولو!
دلم می لرزد! اولین باراست که صدای خشک و جدی اش رنگ ملایمت گرفته. یلدا
خجالت زده تشکر می کند و سرش را پایین میندازد. یحیی چانه اش را می گیرد
و سرش را بالا میاورد. خم میشود و لبش راروی پیشانی اش می گذارد. همان
لحظه یک عکس میندازم. مکث طولانی هنگام ب*و*س*یدنش، اشک یلدا را در می
اورد. بعداز ده ثانیه یا بیشتر لبش را بر میدارد و میگوید:
یادت باشه قبل اینکه زن کسی باشی آبجی خودمی.
لبخند میزند و به طرف در اتاق میرود. یلدا بغضش را قورت میدهد. به سمتش
میروم
-دیوونه اینا. خوبه عقدته نه عروسی!
یلدا باچشمان اشک الود می خندد و میگوید:
آخه یه لحظه دلم براش تنگ شد. تاحالا اینقدر عمیق ب*و*س*م نکرده بود.
-خب حالا! گریه نکنی آرایشت بریزه! بذار اقاسهیل گول بخوره راضی شه بله
رو بگه!
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh