هفتهنامه زن روز
#عکس_نوشت
دلدادگی در پس گلهای قرمز
فهیمه شاکری مهر
روی سر انگشت پاها بلند شد و دستش را دراز کرد اما بی فایده بود. با خود گفت: «پیر شدی شریفه خانم!» سر برگرداند و نهال نوه ی بزرگش را صدا کرد: «دیس های گل قرمز رو از اون کابینت بالایی برام بیار پایین قربونت برم.» نهال در چشم برهم زدنی دست دراز کرد و دیس ها را پایین آورد. به نهال که نگاه کرد یادِ جوانی های خودش افتاد. همین طور قدبلند و لاغر بود. نهال دیس ها را دستش داد: «عزیزجون این همه ظرف و ظروف شیک و باکلاس چه گیری دارید هر سال زولبیا و بامیه رو توی این دیس ها بچینید آخه!» دستی روی دیس ها کشید: «چون برام عزیزن. باهاشون خاطره دارم.» نهال چشمکی زد: «نکنه اون قدیما ظرف آش گذاشتی و بردی در خونه ی آقاجون با چادر گل گلی و دلبری کردی!» از شیطنت نهال خنده اش گرفت: «نه اتفاقا دلم می خواست دیس ها رو بکوبم توی سر آقاجونت.» نهال دستش را گرفت و پشت میزصندلی آشپزخانه نشاندش: «نه بابا جالب شد! توروخدا تعریف کنید برام.» خواست از دست نهال فرار کند که نهال دیس ها را گرفت: «اگه نگید دیس ها رو نمی دم.» خندید: «از دستِ تو، ول کن دختر مگه من هم سن و سال توام.» چشم های مشتاقِ نهال را که دید شروع به تعریف کرد: «اون موقع ها هم سن و سالِ تو بودم. قرار بود زنِ پسرعموم محمدباقر بشم. از بچگی خاطرخواهم بود. منم ازش بدم نمیومد. اسم مون روی هم بود . هنوز سن و سالی نداشتیم. جنگ که شد محمدباقر مثل بقیه رفقاش راهی جبهه شد. رفت و برنگشت. اسم مون روی هم بود و منتظرش بودم. یک سال، دوسال و سه سال گذشت و جنگ تموم شد. خبر مفقودالاثریش که اومد، چند وقت بعد عموم خودش برام خواستگار آورد. من مخالف بودم. بعدِ جنگ سرم رو به درس و دانشگاه گرم کرده بودم. دیگه دلم نمی خواست ازدواج کنم. نیمه ی ماه رمضان بود که عموم با خواستگار اومد. پسرِ دوستش بود. وقتی شنیدم بابای پسر بازاریه و وضع مالی شون خوبه همون موقع مخالفت کردم. گفتم من دنبال زندگی تجملاتی نیستم. عموم گفت حالا بذار بیان. شب نیمه ی ماه اومدن خواستگاری. بوی عطر و ادکلنِ خانواده ی داماد از هال به آشپزخونه اومد. جعبه شیرینی رو که برادر کوچیکم آورد و باز کرد شاخ هاش دراومد و گفت: شریفه اینا پولدارن ولی خسیسن! بلند شدم رفتم سر جعبه دیدم شیرینی نیست و بامیه داخل جعبه ست. برخلاف بقیه که از دیدن بامیه ها خشک شون زد من انگار دلم نرم شد. دونه دونه بامیه ها رو چیدم توی دیس گل قرمز و کنار چایی بردم برای خانواده ی داماد یعنی آقاجونت.» نهال از جا پرید: «وای چه جالب خب بعدش؟» دیس ها را برداشتم: «بعدا آقاجونت تعریف کرد به زور آوردنش خواستگاری. سرش به جبهه بند بوده و بعد جنگ و شهادت رفقاش یه پاش شهر بوده و یه پاش منطقه تفحص. از سر لج هم جای شیرینی بامیه خریده که عروس بفهمه اون پولدار نیست و زندگی تجملاتی خانواده ش رو نمی خواد و باباش پولداره و جواب رد بشنوه. اما خب نگو وقتی بامیه ها رو چیده شده توی دیس دید، دلِ اونم نرم شد. نهال بلند شد و جعبه های زولبیا و بامیه را آورد: حالا فهمیدم! افطاری هر سال شبِ نیمه ماه رمضان در پس دلدادگی با دیس گل قرمز و بامیه ست...»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
بسم الله الرحمن الرحیم...
🖤 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
سلام! صبح چهارشنبهتون بهخیر. روزتون پر روزی و نورانی ان شاالله.
@zane_ruz
#زیرگذرتاریخ
قابل توجه مجلسی های امروز!
به مدرس گفتند: «حقوق نمایندگی کفاف زندگی را نمی دهد، باید حقوق را ۲ برابر کنیم.» گفت: «روزی که نماینده شدید می دانستید حقوق چقدر است. اگر ناراحت هستید استعفا بدهید. بعد به مردم بگویید با حقوق دو برابر حاضر به نمایندگی هستید. اگر دوباره رأی دادند، حقوق را زیاد کنید.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#منبرک
آیت الله لنکرانی:
خیمه امام حسین علیهالسلام محل تمرین سیر و سلوک الی الله است و شایسته است که انسان با وضو و طهارت و توجه در این مجالس با برکت شرکت کند. این سینه زدن ها، گریه کردن ها و عرض ارادت ها همه برای این است که ما اقرار کنیم که حسینی هستیم و در مسیر آن ذوات مقدس علیهمالسلام حرکت می کنیم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#پزشکی
البالو باعث کاهش التهاب میشود
رنگ قرمز آلبالو از وجود ترکیبی موسوم به آنتوسیانین ناشی می شود که خاصیت ضد التهابی دارد و به مفاصل کمک می کند. بررسی ها نشان داد نوشیدن آب آلبالو دو بار در طول روز برای مدت زمان سه هفته با کاهش قابل توجه نشانگرهای التهابی به ویژه در افرادی همراه بوده که در شروع مطالعه بالاترین سطح التهاب را داشته اند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#هر_روز_یک_آیه
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. ای کسانی که ایمان آوردهاید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیلهای برای تقرب به او بجوئید! و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید!» (سوره مبارکه مائده، آیه ۳۵)
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#عکس_نوشت
مامان پری
سیده زهرا طباطبائی
طاهره خانم صدای مهمان های مامان پری را شنید. پسرهای مامان پری دست زن و بچه شان را گرفته بودند و آمده بودند خانه ی مادرشان. کار هر سال شان بود؛ همگی می آمدند تا سال را در کنار مامان پری نو کنند. مامان پری با جان و دل از بچه ها، نوه ها و حتی عروس هایش پذیرایی می کرد. عروس ها جوری مادرجان مادرجان می گفتند که انگار مادر تکه ای از جان شان بود، درست مثل خودشان که تکه ای از جان مامان پری بودند. نوه ها از سروکول خانه بالا می رفتند. روی خاک های باغچه آب می ریختند. گِل درست می کردند و گل بازی می کردند. با دست وپای گلی دور حوض می چرخیدند. پا روی قالی های تازه شسته می گذاشتند و می خندیدند. مامان پری هم راه و هم صدای آن ها می خندید، حتی گاهی بلندتر از همه شان قهقهه می زد. کثیفی و به هم ریختگی برایش مهم نبود. انگار نه انگار تمام اسفند برای تمیزکاری خانه وقت و جان گذاشته بود. آن قدر فرش و ملحفه شسته بود که زانوهایش آب آورده بود. تمام اسفندماه، از صبح تا غروبش پای حوض می نشست و همه چیز را، حتی روی تاقچه ای ها را، با دست می شست. شست وشوهای پی درپی که به عشق مهمان های عید انجام می داد، به استخوان های درب وداغان دست، پا و گردنش فشار می آوردند. گاهی درد چنان بی طاقتش می کرد که مجبور می شد مُشت مُشت مسکن بخورد. مامان پری همه این ها را فراموش می کرد و هم صدای بچه ها می خندید و به پسرها و عروس هایش از ته دل خوش آمد می گفت.
طاهره خانم پنجره را بست. حوصله ی سروصداهای خانه مامان پری را نداشت. برعکس همسایه دیوار به دیوارش سال ها بود که عید را تنها نو کرده بود. نشست روی قالی که سال های زیادی آن ها را نشسته بود. سروصدای مهمان های مامان پری پشت پنجره ماند. اتاق خالی شد از هیاهوی عیدانه بچه های کوچه. همه جا ساکت ساکت شد و دوباره اتاق در سکوت فرورفت.
نور کم جان خورشید آرام و بی صدا از پنجره های غبار گرفته بسته گذر کرد و روی عکس ها تابید. عکس ها در چشم طاهره خانم درخشیدند. آن ها را با دقت نگاه کرد. غرق در گذشته شد. سینی چای را روی زمین کنار تصاویر روزهای گذشته گذاشت. نشست. دامنش را روی پاهایش کشید. نگاهش بین عکس ها چرخید. مردش را با لباس خدمت دید. مردش را تنها دید، مردش را کنار شط دید، مردش را در جمع دوستانش دید، مردش را کنار خودش دید، مردش را کنار سه پسرش دید!
طاهره خانم مردش را دید و هاله ای از جنس دلتنگی روی چشم هایش نشست. پلک های چروکیده اش را روی هم گذاشت. عطر عیدهای گذشته را حس کرد. خانه اش مثل خانه مامان پری پر از هیاهو شد. مردش و سه پسرش دورش چرخیدند. طاهره خانم دنبال پسرهایش دوید. نام تک تک شان را صدا زد. لباس عید تن شان کرد. حظ کرد از دیدن شان. قربان شان رفت. صورت شان را هزاربار بوسید. برای شان صدقه کنار گذاشت. به روی مردش لبخند زد. یک سینی پر از استکان، چای ریخت. نقل هل دار دهان مردش گذاشت و کامش را شیرین کرد. گذشته ها، خاطرات روزهایی که تنها نبود، عیدهایی که پر از شادی بود، دلش را به لرزه درآورد. قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. عکسی را برداشت. چشم دوخت به سه پسرش، به مردش، به عزیزانی که دیگر نبودند و او را تنها گذاشته بودند. پر از دلتنگی شد. به جنگ لعنت فرستاد. در تنهایی پیش خدا از جنگی که تمام عزیزانش را گرفته بود، شکایت کرد. با صدای در از گذشته بیرون آمد. تعجب جای غم در ذهنش جای گرفت. با چشم های گردشده در را باز کرد. مامان پری را دید با پسرها، نوه ها و حتی عروس هایش. مامان پری سینی پر از چای را از دست پسرش گرفت. یک نقل هل دار دهان طاهره خانم گذاشت و گفت: «اجازه هست امسال رو پیش تو نو کنیم؟!»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
به نام خداوند توبهپذیر...
🖤اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
سلام! صبح پنجشنبهتون بهخیر. آرزو میکنیم آخر هفتهی آرامی در پیش داشته باشید.
@zane_ruz
#یار_مهربان
معرفی کتاب «گرگهای تیمور قلعه» نوشتهی مهدی کرد فیروزجایی
رؤیا حسینی
نوجوانی، دوران عبور از کودکی و رسیدن به بزرگسالی است. نوجوان در این سکوی پرش، به دنبال شناخت دنیای درون خود و تطبیق آن با دنیای بیرون است. به همین علت حساسیت شناختی یک نوجوان از احساسات و دنیای پیرامونش، بسیار بالاست و می تواند درون مایه ی داستان هایی جذاب و آموزنده باشد. گرگ های تیمور قلعه، داستان پسر نوجوانیست، به نام نیما، که با خانواده اش، به دیدار خانواده ی عمویش در مازندران رفته است. در نزدیکی روستای خانواده ی عموی نیما، قلعه ای ترسناک و قدیمی وجود دارد که داستان های مخوفی درباره اش گفته می شود. نیما که می خواهد شجاعت و کنجکاوی خود را محک بزند، با پسرعمویش، جواد، شرط بندی می کند و به سمت قلعه می روند. اتفاقات غیر منتظره ی داستان، فضایی را ایجاد می کند که خواننده بتواند یک نفس تمام داستان را بخواند، بدون اینکه متوجه گذر زمان شود. اما نویسنده، مخاطب را با پرسش هایی به چالش می کشد که آیا انسان های گرگ صفت خطرناک تر هستند یا گرگ های درنده؟ و اینکه چه چیزی می تواند انسان را در لحظه ی خطر به گرفتن تصمیم درست و هوشمندانه، هدایت کند؟
تصویرگری، و صفحه بندی متفاوت این کتاب، جزو نقاط قوتش محسوب می شود. رنگبندی هوشمندانه ی صفحات به همراه توصیفات پویا و دقیق نویسنده، و دیالوگ های کارآمد، تجربه ای واقعی و منحصربه فرد را برای خواننده رقم می زند.
شما را به خواندن این داستان زیبا دعوت می کنم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#هر_روز_یک_آیه
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنْهَا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ. بهیقین کسانی که کافر شدند، اگر تمام آنچه روی زمین است و همانند آن، مال آنها باشد و همه آن را برای نجات از کیفر روز قیامت بدهند، از آنان پذیرفته نخواهد شد؛ و مجازات دردناکی خواهند داشت. پیوسته میخواهند از آتش خارج شوند، ولی نمیتوانند از آن خارج گردند؛ و برای آنها مجازاتی پایدار است.» (سوره مبارکه مائده، آیات ۳۶ و ۳۷)
@zane_ruz
#پزشکی
اگر مبتلا به آندومتریوز هستید از دارچین غافل نشوید
مصرف دارچین به دلیل تأثیر ضدالتهابی و آنتی اکسیدانی در مبتلایان به آندومتریوز توصیه می شود زیرا می تواند درد شدید هنگام سیکل قاعدگی همچنین حالت تهوع را کاهش دهد. در عوض باید توجه داشت که در صورت ابتلا به این بیماری باید از مصرف فلفل سیاه، پاپریکا و فلفل قرمز اجتناب شود زیرا این ادویه ها حاوی ترکیبی به نام لِکتین هستند که بسیار التهاب آور بوده و نفوذپذیری روده ها را افزایش می دهند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#ترفند
برای این که نان پیتزای شما ترد شود، بهتر است ابتدا خمیر یا نان پیتزا را برای چند دقیقه در فر داغ بگذارید و سپس مواد پیتزا را روی آن بریزید. این کار موجب ترد و خوشمزه شدن نان پیتزا می شود.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#عکس_نوشت
دنیای من و مادربزرگم
اکرم بادی
مادربزرگ که گلوله های خمیر را بین انگشت های درشت و لرزانش قسمت می کند و کف دست های پر چروکش می غلطاند، فکر می کنم به دنیا... دنیایی گرد که میان دست های آفتاب سوخته و پینه بسته ی مادربزرگ می چرخد. نگاه می کنم به گلوله ی خمیرش، گرد و صیقلی؛ صاف و بی نقص! فکر می کنم همه ی تلاشش را کرده و همه ی انرژی اش را گذاشته تا خوب بسازد دنیایش را؛ تا آن جا که در توان و در دستش است. خمیرها را تندتند چانه می گیرد و میان پنجه هایش پس و پیش می کند، و شروع می کند به ساختنِ شان. آن قدَر با آن ها دست وپنجه نرم می کند تا بشود آن چیزی که راضی اش کند. می سازد و شکل می دهد و می چیندشان کنار هم برای مرحله ی بعد. هنوز از تب و تاب نیفتاده می رود سراغ گذارِ بعدی. و من هنوز فکر می کنم به سختی های دنیای پیشِ
رویمان! با اینکه حاصلِ عمر و زحمت هایش را دیده ام. و طعم شیرینش را احساس کرده ام؛ وقتی که می نشیند و با لذت به دسترنج و نتیجه ی صبوری اش نگاه می کند، و به حاصل عمری پر از رنج، مشقت و زحمت، و شاید هم پر از شادی.
دیده ام که چطور با چشمانی کم سو، که گشته و دیده و تجربه کرده، عشق می کند از ساخته ها و تلاش هایش، هر چند سخت. نگاه می کنم به صورت پر چروک مادربزرگ، که هر خط و چروکش لابد حاصلِ یک گذار و یک راهِ سخت است و هزارهزار قصه ی ناگفته! چانه ها را نابلد و ناپخته برمی دارم و میان انگشت هایم لمس می کنم و فکر می کنم به دنیایم، که هنوز خام و تجربه نکرده است. می دانم که باید آن قَدَر بچرخد و با انگشتانم ورز بخورد. تا خوب عمل بیاید. باید حوصله کنم تا همه ی راه های سخت، و پستی بلندی هایش را درست بپیمایم و همه ی راز و رمزهایش را خوب یاد بگیرم. شاید آن وقت راحت تر بتوانم از پسِ دنیایم بربیایم.
مادربزرگ با چشم های پر آبش دنیاهای کوچک من را نگاه می کند. لبخند مهربانش را نشانم می دهد. سر تکان می دهد و همین طور که گلوله های خمیر را کنار هم می چیند می گوید: «دخترکم، تو جوانی... پر از نشاطی، کافیه چشم هاتو حسابی باز کنی و دنیا رو خوب ببینی...» دست های سرخ و چروکیده اش را به هم می زند: «می تونی عزیزکم... از پس اش بر می آیی» و باز می خندد؛ انگار که همه ی فکرهای من را روی دایره ی سینی پر از خمیر و آردش دیده باشد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#اطلاعیه
بسم الله الرحمن الرحیم...
✨🪴دو هزار و هشتصد و شصت و نهمین شماره هفته نامه فرهنگی اجتماعی «زن روز» منتشر شد🪴✨
آنچه در این شماره میخوانیم:
🌼روایت عزا اری در تکیههای شمیران
🌺زنان و آفرینش حماسههای باشکوه
🌸آخرین بازمانده
🪡ضمیمه خیاطی
🌻و بخشهای متنوع آموزشی، علمی، داستان و...
🍃«زن روز» را به قیمت پنجاه هزار تومان از روزنامهفروشیها تهیه کنید.🍃
✨شما همچنین میتوانید برای داشتن اشتراک مجله با شماره تلفن
02135202278 تماس حاصل فرمایید.✨
@zane_ruz
به نام خداوند بخشندهی مهربان...
🖤اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🖤
اعضای محترم کانال زن روز، سلام! صبح شنبهی گرم تابستانیتون بهخیر. هفتهتون پر از اتفاقات خوب ان شاالله.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#یادداشت
شما شیعیان
زهرا زارعی
«شما شیعیان قدر امام حسین را نمی دانید...»
این جمله از یک نویسنده ی مسیحی است برای تمام شیعیان... شیعیانی که از بعد عید مباهله در پی برپا کردن خیمه ی اباعبدالله هستند...
شاید اگر بخواهم کمی ریزتر شوم این را می گویم که بعد از صفر و عزاداری برای رسول الله، در پی ذخیره هایی برای محرم سال بعد هستند... این را به عینه دیده ام...
با شروع کرونا و برچیده شدن مراسم ها و عزاداری های خانگی و هیئت های کوچک، هیئتی کودکانه برپا شد. کودکانی از جنس دهه نودی ها که تازه می توانستند زیارت عاشورا را کلمه به کلمه قسمت کنند و از روی کتاب دعا بخوانند اما بدون کتاب دعا بیشترشان فرازهای آن را حفظ بودند...
کودکانی که بعد از صحبت های معلم شان کوچه ای باز می کردند و مداح کوچک شان روی صندلی می ایستاد و با صدای گرمش دل همه ی مادرها و پدرهای هیئت رفته و هئیت دیده را می لرزاند. حتی شاید هزاربار پر سوزتر از مداحان معروف نوحه می خواند و دم می گرفت.
کرونا تمام شد و جلسات هر محرم برپا ماند تا به الان که هر کدامشان سری از پدر و مادرهایشان بالاتر زده اند و باز دور هم جمع می شوند... و همان پدر و مادر برای محرم سال بعد از همان روزهای تمام شدن جلسات برنامه دارد. اما باز هم می گویم آنتوان بارا راست می گوید... ما قدر امام حسین علیه السلام را نمی دانیم که اگر می دانستیم تابه حال کل عالم پر شده بود از حسینیه ها و هئیت هایی که نه مسلمان بوده اند و نه شیعه...
من فقط این را می دانم که نمی دانم اینجا عاشق کدام است و معشوق کدام...
شب اول محرم که می شود و ماه از بین ابرها نمایان می شود، از خون خواه حسین می خواهیم که خودش اشک چشمی روزی مان کند...
و باز هم خودش خریدار این اشک ها و روضه هاست و حالا عاشق کدام است و معشوق کدام...
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#منبرک
ترس از مرگ، عامل خشکاندن شور حیات
استاد اصغر طاهرزاده
امويان دائم ترس را منتشر میكردند و نگران آن بودند كه مردم از دام ترسِ از مرگ رها شوند و از آن بيرون روند. رها شدن مردم از دام ترس، پايان سلطهٔ قدرتمندان است، چراكه همهٔ نظام ارزشی آنها در ترس از مرگ رونق و بقا دارد. و حسين(ع) به همه فهماند ترس از مرگ، كشتن يك حكمت و يك فرهنگ متعالی است؛ و لذا يكی از شعارهای كربلا اين است كه: «اِنّي لا اَرَي الْمَوتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لا اْلحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاّ بَرَما» يعنی من مرگ را در چنين شرايطی جز سعادت نمیبينم و زندگی با ستمكاران را جز ملالت و هلاكت نمینگرم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#پزشکی
به گفته دکتر فریبا زمانخانی متخصص پزشکی اجتماعی «در مورد بیماری دیابت موضوع مهم برای کنترل بیماری و جلوگیری از بروز عوارض، تشخیص زودهنگام است و هر چه بیماری دیرتر تشخیص و درمان شود، نتایج بدتری خواهد داشت، بنابراین توصیه می کنیم افراد حتماً برای غربالگری دیابت به ویژه از سنین ۴۰ سال به بالا اقدام کنند.»
وی گفت: «در فردی که مبتلا به دیابت است مجموعه ای از این مداخلات مقرون به صرفه می تواند نتایج بیماری دیابت را بهبود ببخشد که شامل کنترل قند خون از طریق رژیم غذایی، فعالیت بدنی و دارودرمانی است. ضروری است که غربال گری از نظر معاینه چشم، کلیه، قلب، عروقی، فشار خون و چربی به صورت منظم انجام شود.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#ینگه_دنیا
طلا یا دلار آمریکا؟
بانک های مرکزی بریکس و سایر کشورهای در حال توسعه، در حال افزایش خرید طلا و هم زمان کاهش دلار آمریکا از ذخایر خود هستند. شورای جهانی طلا گزارش داد که گروه بریکس، بزرگ ترین خریدار طلا در سال های ۲۰۲۲ و ۲۰۲۳ بوده.
تنها در سال ۲۰۲۴، چین (عضو بریکس) ۵۳.۳ میلیارد دلار اوراق قرضه خزانه داری ایالات متحده رو فروخته و میلیاردها دلار، طلا ذخیره کرده.
به دنبال این سیاست های جهانی و نیز به دنبال عضویت ایران در بریکس در دولت شهید رئیسی دلار در ایران هم در حال ریزش است اما بعضیا مایلند این اتفاق را به موضوعات دیگری گره بزنند!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97