#داستان
امید
مرضیه ولی حصاری
قاسم با عجله به این طرف و آن طرف مى رود. اضطراب کاملا از چهره اش مشخص است. من اما روى زمین نشسته ام و هیچ توانى در پاهایم نمى بینم تا کمکش کنم. قاسم کمد لباس را بیرون مى ریزد و مى گوید:
ـ مهدیه پس شناسنامه ها کجان؟ چرا نشستى پاشو دیگه من دست تنها نمى تونم.
از جایم حتى تکان هم نمى خورم، نگاهى به تمام خانه مى کنم...
از شما دعوت می کنیم ادامه این داستان جذاب را بخوانید.
@zane_ruz
#سلامتی
کلم بروکلی راهی ساده برای جلوگیری از کمخونی
کلم بروکلی یکی از بهترین مواد برای جلوگیری از کمخونی به خصوص در دوران بارداری به شمار میرود، به دلیل این که سبزی کلم بروکلی غنی از آهن و اسید فولیک است، بنابراین مصرف آن در دوران بارداری میتواند تعداد هموگلوبین موجود در خون مادر را تضمین کند و از خطر ابتلا به کمخونی در بدن مادران حامله و جنین داخل رحم به شدت جلوگیری کند.
@zane_ruz
#احکام
معیار بلندی صدا در نماز
معیار در بلند بودن صدا (جهر) براى نماز آن است که جوهره صدا آشکار شود و لازم نیست که صداى او را افراد کنارش بشنوند و نیز نباید در بلند کردن صدا زیاده روى نماید. پس اگر کسى در خواندن حمد و سوره بیش از معمول صدایش را بلند کند و آن ها را با فریاد بخواند نمازش باطل است همچنان که در آهسته خواندن (اخفات) نباید تفریط کند و چنان آرام بخواند که صداى خویش را نیز نشنود.
💠امام خامنه اى: ملاك اخفات (آهسته خواندن) نبود جوهر صدا نیست بلکه ملاك آشکار نکردن آن است و در مقابل جهر آشکار کردن جوهر صداست. و اگر در خواندن حمد و سوره بیش تر از معمول صدا را بلند کند (مثل این که با فریاد بخواند) نمازش باطل است.
🔶آیت الله سیستانى: ِ معیار در جهر و اخفات صدق عرفى است نه شنیدن یا نشنیدن کسى که در کنار نمازگزار ایستاده.
🔷آیت الله صافى: معیار در بلند بودن صدا آن است که هنگام اداى کلمات صداى او جوهر داشته باشد و احتیاط واجب آن است که افراد نزدیک او صدایش را بشنوند چنان که در عرف نیز چنین است.
@zane_ruz
#یارمهربان
معرفی کتاب «روزی که شهید شدم»
کتاب «روزى که شهید شدم» تاریخ شفاهى زندگى با برکت و در عین حال پر رنج شهید حسین حسن زاده و روایت شهادت اولشان از زبان خود ایشان و به قلم ابوالقاسم وردیانى است. وى از جانبازان 70 درصد هشت سال دفاع مقدس بود که پس از تحمل رنج و مشقات فراوان جانبازى به خیل کاروان رفقاى شهیدش پیوست. شهید دکتر حسین حسن زاده متولد سال 1347 و سابقه 1380 روز حضور در مناطق عملیاتى هشت سال دفاع مقدس را در کسوت گردان تخریب داشت. ایشان یکبار در سه راهى شهادت در منطقه شلمچه مورد اصابت مستقیم گلوله توپ قرار گرفته بودند که تا مرز شهادت پیش رفت. کتاب حاضر یکى از پرفروش ترین کتب انتشارات روایت فتح مى باشد.
@zane_ruz
#کدبانوگری
ترشی قرمز
🌼مواد لازم:
گل کلم: 1 بوته
لبو: 1 کیلوگرم
سرکه: 1 لیتر
سیب: 4 عدد
🌸طرز تهیه:
لبو، سیب و گل کلم را خوب بشوید و پوست لبو و سیب را هم بگیرید و بعد از این که مواد خشک شدند به هر مدلى که مى خواهید خرد کنید. سپس سیب و لبو را داخل سرکه بریزید و روى حرارت قرار دهید تا کمى نرم شوند. بعد از روى حرارت بردارید تا همه مواد خنک شوند. وقتى سرکه، سیب و لبو خنک شدند گل کلم هاى خرد شده را هم به آن ها بیفزایید و در ظرف هاى مورد نظر بریزید و بقیه سرکه را هم در ظرف بریزید تا ظرف پر شود. در ظرف را محکم ببندید و در محیطى ترشى ها را قرار دهید که نه گرم باشد و نه سرد. وقتى که ترشى ها جا افتاد مى توانید مصرف کنید.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
سیل نور
باران زعیمی
صداى ظریف و کودکانه اش که بدون توجه به فضاى اتوبوس در حال بلبل زبانى بود نظرم را جلب را کرد. با آن لهجه شیرین شیرازى حرف هاى مادر را براى دختر خاله اش تکرار مى کرد. چند دقیقه پیش هنوز پیش مادرش نشسته بود و مرتب میان حرف هاى او مى پرید و سؤال مى کرد:
ـ رفتیم حرم من چکار کنم؟
ـ هرچه دوست دارى از امام رضا علیه السلام بخواه
ـ هرچى؟
ـ هرچى بخواهى
ـ مثلا پلى استیشن؟
مادر لبخند زد و با مکثى کوتاه گفت: «آره... مثلا سلامتى، برکت. مثل همون ماشین که امام رضاعلیه السلام بهمون داد.» حالا دختر کوچولو در حالى که با یک
گل کوچک سفید بازى مى کرد خیلى جدى همان حرف ها را به دخترخاله مى گفت: «وقتى رسیدیم حرم هرچى دلت مى خواد از امام رضا علیه السلام بخواه. یادته ماشین نداشتیم؟ پارسال من خیلى دعا کردم و از امام رضا علیه السلام ماشین خواستم که بهمون داد. الان هم مى خوام این گل رو بدم به امام رضا علیه السلام» گوش سپرده بودم به این گفتگوى کودکانه دلنشین که با محتواى بزرگانه اش تا مقصد ادامه داشت. چقدر دلم مى خواست این فسقلى هاى زیبا و بامعرفت را محکم بغل کنم و ببوسمشان! حظ برده بودم که به ساعت نکشیده یک دختر کوچک شش ساله ظرف معرفتش را پر کرده است. کلاس درس عرفان اش را در همان اتوبوس شلوغ خط واحد برگزار کرده و با چند دقیقه گفتگوى ساده مادرانه فهمید امامى که براى زیارتش مى رود حى و حاضر است. او را مى بیند، صدایش را مى شنود و مرجع مطمئن دعاهایش است. پس براى حضور در محضرش و خواستن مطالبات و حتى تشکر از او برنامه ریخت، چیزى که ما با وجود انبوه حاجات خیلى وقت ها یادمان مى رود. یادمان مى رود صاحب دامانى که به آن چنگ مى زنیم شاهد و حاضر است. صدایمان را مى شنود و پاسخ مى دهد اما زنگارهاى دنیایى نشسته بر گوش و چشم دلمان مانع دیدن و شنیدن مى شود. خوش به حال بزرگ هایى که با چشم و گوشى باز آن حجم عظیم رأفت و مهربانى خورشید ایران را درك مى کنند و قدر مى دانند. خورشیدى که انوارش همه را در آغوش گرفته و بر خوان مهربانى و لطف خود نشانده است تا نه فقط هر سال که هر روزمان را به واسطه حضورش با عشق شروع کنیم و با عافیت به پایان برسانیم. عافیت مگر غیر از این است که با این همه بلایا و سختى هاى تحمیلى یا طبیعى همچنان پایدار مانده ایم و به رغم زخم خوردن از گرگ صفتان، روز به روز دل هامان به یکدیگر نزدیک تر مى شود؟ دیدى که سیل مى آید و نابود مى کند و مى رود اما پشت بندش این همه دل بسیج مى شود تا دردها را کم کند و در غیاب فلان و بهمان مسئول بى خیال و خوشگذران خسارت را جبران کند. این همدلى هاى عجیب، اتفاقى نیست. سرچشمه مى خواهد. باور کنى یا نکنى سرچشمه اش اقیانوس امامتى است که به آن دل سپرده ایم. همان است که پس از هر سختى سیل نور به راه مى اندازد و همه را یک دست مى کند و با خود مى برد. این تنها سیلى است که دوست دارم در آن غرق شوم.
@zane_ruz
#ج_مثل_جوان
راستی آزمائی ژن های خوب
نیلوفر حاج قاضی
وقتى سیل مى آید براى دقیقه اى دنیا دگرگون مى شود. آب، این نعمت الهى، خشمگین مى آید و مى برد و مى شوید. ماشین ها سبک و شناور مى شوند و آدم ها انگار دنیاى جدیدى را کشف مى کنند و نعمت الهى را به گونه اى دیگر ارزیابى مى کنند. انگار طبیعت خشم فروخورده اش را بیرون مى ریزد و دنیا دگرگون مى شود. واقعیت اینجاست که سیل همیشه آمده است و مى آید و خواهد آمد. در دهه شصت و هفتاد اگر اهل گوش کردن به اخبار استان ها و خواندن صفحه حوادث روزنامه ها بودید، سیل ها و تلفاتشان یا تیتر کوچکى بودند در صفحه یکى مانده به آخر روزنامه یا چند دقیقه خبر. دیگر نه عکسى منتشر مى شد نه فیلمى. انگار سیل مهم نبود، مى آمد، مى برد . سیل چیزى بود گم شده در میان واژه ها. اما حالا وضعیت فرق مى کند. به لطف شبکه هاى اجتماعى و پدیده «مردم خبرنگار»، مى توان همه چیز را دید و ثبت کرد. سیل مى آید و انگار مهم نیست که کجاى سرزمین پهناور ایران باشید. وقتى سیل مى آید بى دفاعید و حتى زیرساخت هاى طبیعت؛ دره و جنگل آن قدر تخریب شده اند که کارى نمى توانند کنند.«ج مثل جوان» این هفته گزارشی کوتاه است از تلاش جوانان در کمک به مردم سیل زده. متن کامل این یادداشت را می توانید در مجله مطالعه فرمایید.
@zane_ruz
#پزشکی
چرا کورتیزول بالا مشکل ساز است؟
افزایش مزمن کورتیزول مى تواند منجر به افزایش وزن، به ویژه در اطراف کمر و شکم شود که چند علت دارد. کورتیزول با افزایش احساس گرسنگى و تمایل به شیرینى و کاهش حساسیت به انسولین، چاق تان مى کند. میزان زیاد کورتیزول (به دلیل استرس) مى تواند توجیه کننده این علت باشد که چرا وقتى استرس دارید تمایل تان به غذا هاى راحت و در دسترس زیاد است. متأسفانه پرخورى در واکنش به کورتیزول زیاد، فقط مشکل را بدتر مى کند، زیرا مقاومت نسبت به انسولین ایجاد مى کند. تولید بیش از حد کورتیزول و به تبع آن، خوردن هاى هیجانى مى تواند تبدیل به چرخه اى معیوب شود که براى سلامتى و دورکمرتان مضر است. ضمنا کورتیزول زیاد، عملکرد ایمنى را مختل مى کند، بنابراین بیشتر مستعد بیمارى مى شوید و این اتفاق نیز گوارش را مختل مى کند.
@zane_ruz
#در_محضر_خورشید
اعتراف
حسنی احمدی
مرد خود را به نزد على بن ابى طالب علیه السلام رساند. کمى ایستاد و بعد گفت: یا امیرالمؤمنین من عمل خلافى مرتکب شده ام حد الهى را بر من جارى کن. على روى از مرد برگرداند و چنان وانمود کرد که سخنان مرد را نشنیده است. مرد دوباره خود را مقابل على قرار داد و گفت: یا على عمل خلافى مرتکب شده ام حد الهى را بر من جارى کن. على این بار هم اعتنایى به حرف هاى مرد جوان نکرد و مشغول کار خود شد. مرد جوان وقتى براى بار چهارم سخنانش را تکرار کرد على بسیار خشمگین شد نگاهى غضبناك بر چهره مرد کرد و گفت: چقدر زشت است که انسان گناهش را نزد دیگران بگوید. على چند لحظه اى سکوت کرد تا کمى آرام شود سپس به مرد جوان گفت: چرا گناهت را به من مى گویى؟ مگر بین خود و خداى خودت توبه نکرده اى؟جوان شرمگین سرش را به زیر انداخت، نمى دانست چه جوابى باید بدهد. على دیگر توجه به مرد جوان نکرد و به مردمى که نظاره گر آن ها بودند گفت: به خدا قسم اگر او بین خود و خدا توبه مى کرد بالاتر از این بود که پیش من اعتراف کند و من حد الهى را بر او جارى کنم.
@zane_ruz
حر مدافعان حرم!
شهید مجید قربانخانی متولد مرداد ماه 1369 در محله یافتآباد تهران بود، تکپسر خانواده و لوتیمسلک بود که کنار پدرش در بازار کار میکرد و سفرهخانهای نیز در محله یافتآباد داشت. وضع مالی خوبی داشت و از این بابت همیشه به نیازمندان کمک میکرد. برخی اخلاقهای خاص و خالکوبی روی دستش باعث شده بود او را با نام مجید سوزوکی مدافعان حرم یا حر مدافعان حرم یاد کنند. مجید از نوجوانی عضو بسیج و بچههیئتی بود اما آنقدر وابسته به این فضا نبود که روزی مدافع حرم شود. دوستی او با مرتضی کریمی همه چیز را تغییر داد. این دوستی برای مجید سرآغاز یک تحول بزرگ بود، تحولی که او را به دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه رساند و نهایتاً تا لحظه شهادت همراه مرتضی کریمی بود و با او در یک منطقه و یک عملیات به شهادت رسیده مفقود الاثر شدند.
حالا پیکر مطهر این شهید مدافع حرم بعد از گذشت بیش از سه سال از شهادتش در سوریه کشف و هویتش شناسایی شده است. به همین مناسبت در طول این هفته به بازخوانی مصاحبه ای که در تاریخ ۲۸ مرداد ماه سال ۹۶ با خانواده معظم شهید مجید قربانخانی انجام داده ایم می پردازیم. با ما همراه باشید.
@zane_ruz
#هاج_و_واج
سقف های دزدیده شده
بسیارى از مردم به سقف خانه ها توجهى نمى کنند مگر وقتى که آب باران از سقف نشت کند و بعد از آن سقف خانه را ترمیم مى کنند. جالب است بدانید یکى از عجیب ترین مواردى که در انگلستان به سرقت رفته سقف ساختمان ها به خصوص کلیساهاست. بسیارى از کلیسا ها سقف هایى ساخته شده از مقادیر زیادى سرب و یا مس دارند. وقتى مس و سرب به عنوان ضایعات فروخته شود ارزش بالایى پیدا مى کند.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
من از آن روز که در بند توأم آزادم
گفتگویی صمیمانه با خانواده شهید «مجید قربانخانی» (۱)
فاطمه اقوامی
🔷مادر شهید: 30 مرداد سال 69 بود که مجید به دنیا آمد. مجید از همان بچگى عاشق این بود که برادر داشته باشد و همیشه مى گفت خوش به حال کسانى که برادر دارند. اما فرزند بعدى من هم دختر شد و او به این آرزویش نرسید. آن موقع مجید کلاس اول بود. به ما گفت باید خواهرش را علیرضا صدا کنیم! ما هم تا یک ماه به خاطر دل او این کار را کردیم ولى مادرم به ما اعتراض کرد که این کار درست نیست. وقتى ما نام عطیه را براى دخترم انتخاب کردیم مجید ناراحت شد و قهر کرد و آن سال مدرسه نرفت. سال بعد دوباره کلاس اول را خواند. همان سال او را در کلاس کاراته ثبت نام کردیم. یک ماه نشد که از مدرسه اش تماس گرفتند و گفتند مجید در مدرسه همه بچه ها را مى زند. مى گفت چون کلاس کاراته مى روم باید بقیه را بزنم! به خاطر همین هم ما دیگر نگذاشتیم به کاراته ادامه دهد. من و مجید خیلى به هم وابسته بودیم. رابطه اش با ما خیلى خوب بود. من و پدرش او را داداش صدا مى زدیم. تا کلاس پنجم هر روز با او به مدرسه مى رفتم. دوره راهنمایى هم براى امتحانات همراهش بودم. وقتى وارد دبیرستان شد، گفتم مجید آن جا پسرها بزرگ هستند و من خجالت مى کشم همراه تو بیایم. همین قضیه باعث شد فقط تا سال اول دبیرستان بخواند و کلا مدرسه را کنار گذاشت.ذات مجید درست بود
🔶مادر شهید: برخى مى گویند چطور شد که مجید با این تیپ و خصوصیات یک دفعه راهى سوریه شد، ولى من همیشه مى گویم از آن اول ذات مجید درست بود و ویژگى هاى مثبت زیادى داشت. مجید که کوچک بود ما ویدئو داشتیم و فیلم هاى مختلفى تماشا مى کردیم ولى مجید همیشه اعتراض مى کرد که این ها چیست نگاه مى کنید؟! من خوشم نمى آید. تا موقع رفتنش هم من یاد ندارم تصویر یا فیلم بدى را نگاه کرده باشد. یک بار خواهرش با لباسى که آستینش خیلى کوتاه بود آمد جلوى او، مجید سریع گفت: برو این لباس را عوض کن.او براى ماه رمضان و محرم احترام قائل بود، همیشه مى گفت: این ماه ها حرمت دارند. آدم نباید در این دو ماه هر کارى را انجام دهد.
ادامه دارد...
@zane_ruz